رفتارگرایی در روانشناسی چیست؟‌ — به زبان ساده

۴۶۵۰ بازدید
آخرین به‌روزرسانی: ۰۲ بهمن ۱۴۰۲
زمان مطالعه: ۲۵ دقیقه
رفتارگرایی در روانشناسی چیست؟‌ — به زبان ساده

روان و ذهن آدمی از ابعاد متفاوتی تشکیل شده است. از هورمون‌ها و ژنتیک گرفته تا افکار و تجربه‌های محیطی بر روی روان انسان تاثیر می‌گذارند. در طول تاریخ، روانشناس‌ها همواره سعی کردند متوجه شوند نقش کدام یکی از این عوامل پررنگ‌تر است. درنتیجه، در تاریخ علم روانشناسی رویکردهای مختلفی شکل گرفتند که هرکدام تاثیر یکی از این عوامل را قوی‌تر می‌دانستند. همچنین یکی از انواع روانشناسی رویکرد رفتارگرایی است. رفتارگرایی بیش از هر چیزی بر تاثیر یادگیری و تجربه‌های محیطی بر رفتار انسان تاکید می‌کند. در این مقاله ابتدا توضیح می‌دهیم رفتارگرایی چیست و چگونه به‌وجود آمده است، سپس به معرفی مهم‌ترین نظریه‌های آن از جمله نظریه واتسون، خوگیری و حساس‌سازی، انواع شرطی‌سازی، یادگیری اجتماعی بندورا و... می‌پردازیم.

فهرست مطالب این نوشته

رویکرد رفتارگرایی چیست ؟

رویکرد «رفتارگرایی» (Behaviorism) در روانشناسی به عنوان «روان‌شناسی رفتارگرا» (Behavioral Psychology) نیز شناخته می‌شود. رفتارگرایان معتقدند که در علم روانشناسی باید از پدیده‌های انتزاعی مثل افکار و احساسات که قابل مشاهده و اندازه‌گیری نیستند، چشم‌پوشی کرد و تنها پدیده‌های عینی مانند رفتار قابل مشاهده را بررسی کرد.

رفتارگرایی بیان می‌کند که تمام رفتارها از طریق «یادگیری» (Learning) محیطی شکل می‌گیرند. یعنی صرف‌نظر از ژنتیک، ویژگی‌های شخصیتی و افکار درونی هر فرد، می‌توان به کمک محرک‌های محیطی رفتار خاصی را در او ایجاد کرد.

رفتارگرایی

یادگیری انواع متفاوتی دارد که از جمله آن‌ها می‌توان به شرطی‌سازی، یادگیری مشاهده‌ای، خوگیری و... اشاره کرد. پس از مرور کوچکی بر تاریخچه رفتارگرایی، به بررسی انواع یادگیری و نظریه‌های مهم رفتارگرایی می‌پردازیم.

رفتارگرایی چگونه به‌وجود آمد؟

نظریه‌های رفتارگرایی زمانی به‌وجود آمدند که رویکرد غالب در روانشناسی «ذهنیت‌گرایی» (Mentalism) بود اما جامعه علمی به سمت «اثبات گرایی»‌ (Positivism) می‌رفت. طبق اثبات‌گرایی علم باید قابل اندازه‌گیری و قابل آزمایش باشد. برای اثبات یک فرضیه، آزمایش‌ها باید قابل تکرار باشند و نتایج مشابهی در تکرار آزمایش‌ها حاصل شود.

«درون‌نگری» (Introspection) اصلی‌ترین روش ذهنیت‌گرایی است که به کمک آن، ذهن افراد با بررسی افکار و احساساتی که خودشان گزارش می‌دهند، مطالعه می‌شود. این روش بیش از حد ذهنی است و منجر به یافته‌های متناقض و غیرقابل تکرار می‌شد. درنتیجه، رفتارگرایی به عنوان روشی در تقابل با ذهنیت‌گرایی به‌وجود آمد تا روانشناسی را به علمی تجربی، قابل مشاهده و قابل آزمایش تبدیل کند. به این ترتیب در دهه ۱۹۲۰ تا اواسط دهه ۱۹۵۰، رفتارگرایی تبدیل به رویکرد غالب در روانشناسی شد.

روانشناسی رفتارگرا

نظریه رفتارگرایی جان واتسون

در سال ۱۹۱۳ روانشناسی آمریکایی به نام «جان واتسون» (John Watson) مقاله‌ای به نام «روانشناسی آن‌گونه که رفتارگرایان به آن می‌نگرند» (Psychology As The Behaviorist Views It) منتشر کرد.

او در این مقاله به‌طور رسمی ذهنیت‌گرایی را رد و رفتارگرایی را پایه‌گذاری کرد. البته او اولین کسی نبود که از ذهنیت‌گرایی انتقاد می‌کرد یا از روش‌های عینی استفاده می‌کرد اما به خاطر قدرت و شهرت کار او، به عنوان بیانگذار رفتارگرایی شناخته می‌شود.

نظریه رفتارگرایی جان واتسون
تصویری از جان واتسون پدر رفتارگرایی در روانشناسی

واتسون به هیچ‌عنوان به نقش ژنتیک و باورهای فرد در شکل‌گیری رفتار توجهی نمی‌کرد. او در یکی از مشهورترین سخن‌های خود می‌گوید:

«به من دو جین نوزاد سالم بدهید و اجازه دهید به شیوه خاص خودم آن‌ها را پرورش دهم، تضمین خواهم کرد که هر یک از آن‌ها را به‌طور تصادفی انتخاب کنم و او را طوری آموزش دهم که صرف‌نظر از استعداد، تمایل، گرایش، توانایی و پیشینه اجدادش، به متخصص شاخه‌ای که انتخاب می‌کنم، تبدیل شود؛ پزشک، وکیل، هنرمند، تاجر و بله، حتی گدا و دزد.»

آلبرت کوچولو و جان واتسون

جان واتسون برای اثبات عملکرد رفتارگرایی و صحت شیوه‌های خود، بر روی کودکی نه‌ماهه به نام آلبرت آزمایشی نه چندان اخلاقی انجام داد. او آلبرت را در کنار موشی سفید، خرگوش، پنبه و چیزهای پشمالوی دیگر قرار داد. آلبرت در این مرحله از آن‌ها نمی‌ترسید.

واتسون به آلبرت اجازه داد که با آن‌ها بازی کند اما در حین بازی، واتسون با چکش صدای بلندی ایجاد کرد که آلبرت را ترسانده و به گریه انداخت. او هر بار که آلبرت با حیوانات بازی می‌کرد، این حرکت را تکرار می‌کرد.

آزمایش آلبرت کوچولو جان واتسون
در سمت چپ تصویر، آلبرت نه‌ماهه را می‌بینیم که در کنار خرگوش است و نمی‌ترسد. در سمت راست تصویر، واتسون به کمک صدای ضربه‌های چکش آلبرت را ترسانده است.

بعد از چند بار تکرار، آلبرت زمانی که در کنار حیوانات قرار می‌گرفت، حتی در غیاب صدای چکش مضطرب می‌شد. او در ابتدا از آن‌ها نمی‌ترسید اما حال یاد گرفته بود که ترسیدن و گریه کردن با حضور این حیوانات پشمالو همراه است. این نمونه‌ای از شرطی‌سازی کلاسیک است که در ادامه توضیح داده خواهد شد.

انوع یادگیری در رفتارگرایی

یادگیری به معنی تغییر به نسبت پایدار در رفتار است که معمولا در اثر تمرین ایجاد می‌شود. رفتاری که طی یادگیری ایجاد می‌شود رفتار آموخته‌ شده نام دارد. رفتار آموخته‌ شده با رفتار غریزی متفاوت است، در رفتار غریزی الگوهای رفتار ارثی هستند و معمولا از ابتدای تولد و در تمام جانداران یک گونه دیده می‌شوند.

برای مثال اگر به تاندون زیر زانوی انسان ضربه وارد شود، انسان به‌طور غریزی عضله چهارسر ران را منقبض می‌کند و پای خود را به شکل پرتابی بالا می‌آورد. این واکنش در تمام انسان‌های به‌هنجار از سنین کودکی وجود دارد. برخلاف آن، معمولا کودکان در بدو تولد از اجسام تیز نمی‌ترسند بلکه بعد از تجربه آسیب یا مشاهده واکنش‌های منفی والدین هنگام نزدیک شدن کودک به اجسام تیز، یاد می‌گیرند از آن‌ها دوری کنند. این نوعی رفتار آموخته‌ شده است.

در مسیر یادگیری همواره یک یا بیشتر از یک «محرک» (Stimulus) در محیط وجود دارد. محرک محیطی به هر آنچه که بتواند توسط حواس پنج‌گانه درک شود، گفته می‌شود. یادگیری بر اساس تعداد محرک‌ها به دو نوع تقسیم می‌شود:

  • «یادگیری غیرارتباطی» (Non-Associative Learning): در این نوع یادگیری تنها یک محرک وجود دارد. خوگیری و حساس‌سازی مثال‌هایی از یادگیری غیرارتباطی هستند.
  • «یادگیری ارتباطی»‌ (Associative Learning): در این شکل از یادگیری بیش از یک محرک وجود دارد و در طی فرایند یادگیری، جاندار ارتباطی بین محرک‌ها کشف می‌کند. انواع شرطی‌‌سازی و یادگیری مشاهده‌ای جزو این دسته‌اند.
انواع یادگیری در رفتارگرایی

خوگیری یا حساسیت‌ زدایی

یکی از مهم‌ترین شیوه‌های یادگیری غیرارتباطی، «خوگیری» (Habituation) یا «حساسیت‌زدایی» (Desensitization) است. در این روش، پاسخ رفتاری جاندار بعد از چند بار تکرار محرک کاهش می‌یابد. مثلا گاهی وقتی صدایی ممتدی مثل تیک‌تاک ساعت یا باد کولر می‌شنویم، ابتدا توجه زیادی نسبت به آن نشان می‌دهیم اما بعد از مدتی به صدا عادت می‌کنیم و وجود آن را فراموش می‌کنیم.

خوگیری حساسیت زدایی

مثال دیگری از خوگیری عادت کردن پرنده‌ها به حضور مترسک در مزرعه است. به تصویر بالا گاه کنید. در تصویر سمت چپ مترسکی حضور ندارد، در تصویر میانی، مترسک به تازگی نصب شده و برای پرنده‌ها ترسناک است. در تصویر سمت راست، پرنده‌ها به علت خوگیری و حساسیت‌زدایی دیگر از مترسک نمی‌ترسند.

حساسیت‌زدایی منظم

یکی از مهم‌ترین استفاده‌های روش حساسیت‌زدایی در درمان اختلالات وسواسی، اختلالات اضطرابی مثل اضطراب اجتماعی یا فوبیا است. فرض کنید شخصی از آسانسور وحشت دارد. در این روش ابتدا درمانگر از مراجعه‌کننده می‌خواهد به عکس‌های آسانسور نگاه کند یا آسانسور را در ذهنش مجسم کند و خیال کند وارد آن می‌شود. در همین حین به مراجعه‌کننده کمک می‌کند تا اضطراب خود را مدیریت کند تا جایی که دیگر با تصویر آسانسور پریشان نشود.

پس از عبور از این مرحله، مراجعه‌کننده همراه درمانگر به آسانسور نزدیک می‌شود، وارد آن می‌شود و اجازه می‌دهد در آن بسته شود. سپس به همین‌شکل، مرحله به مرحله تا استفاده از آسانسور پیش می‌روند. در تمام این مراحل درمانگر به اندازه کافی صبر می‌کند تا خوگیری رخ دهند و اضطراب مراجعه‌کننده از بین برود. در نهایت به کمک این روش که «حساسیت‌زدایی منظم» (Systematic Desensitization) نام دارد، حساسیت فرد نسبت به منبع اضطراب خود کم می‌شود.

حساس‌سازی

نوع دیگری از یادگیری غیرارتباطی، «حساس‌سازی» (Sensitization) است. در حساس‌سازی اتفاقی برعکس خوگیری رخ می‌دهد. یعنی به مرور زمان جاندار نسبت به محرکی که پیش از این برای او بی‌معنی بوده است، حساس می‌شود.

برای مثال اگر صدای ناخوشایند بلندی مانند صدای ساختمان‌سازی به‌طور مداوم ادامه پیدا کند، پس از مدتی آزاردهنده‌تر از آنچه که در ابتدا بوده به‌نظر می‌رسد.

شرطی‌ سازی چیست ؟

«شرطی‌سازی» (Conditioning) شکل اصلی یادگیری ارتباطی است و به این معنی است که به کمک تقویت و تنبیه بتوانیم میزان وقوع رفتار خاصی را در جاندار پیشبینی کنیم.

مثلا به کمک تنبیه رفتارهای پرخاشگرانه در کودک را کاهش دهیم یا به کمک تقویت (تشویق) میزان همکاری او را در کارهای خانه افزایش دهیم.

نظریه‌ رفتارگرایی ثرندایک

نظریه‌ «محرک-پاسخ» (Stimulus-Response) که به اختصار به نام S-R شناخته می‌شوند، بنیان انواع شرطی‌سازی است. این نظریه توسط روانشناس‌ آمریکایی «ادوارد ثورندایک» (Edward Thorndike) مطرح شد و بیان می‌کند که یادگیری، نتیجه ایجاد پیوند بین محرک‌ها و پاسخ‌ها است.

نظریه رفتارگرایی
تصویری از ادوارد ثورندایک

با دریافت تشویق، پیوند تقویت شده و همراهی محرک با پاسخ مربوط به آن در جاندار بیشتر می‌شود. به همین دلیل گفته می‌شود این نظریه بر پایه «پیوندگرایی» (Connectionism) بنا شده است.

آزمایش جعبه پازل ثورندایک

ثورندایک آزمایشی به نام «جعبه پازل» (Puzzle Box) طراحی کرد. در این آزمایش گربه‌ای را درون قفس قرار داد و به عنوان جایزه یک ماهی برای او بیرون از قفس گذاشت. درون قفس اهرمی قرار داشت که اگر گربه آن را می‌فشرد، در قفس باز می‌شد و گربه می‌توانست ماهی را بخورد.

نظریه رفتارگرایی ثورندایک
گربه

گربه در ابتدا رفتارهای تصادفی نشان می‌داد، او بالا پایین می‌پرید و به دیوار چنگ می‌زد. این رفتارها به نوعی آزمون و خطا بودند. درنهایت، گربه به‌طور اتفاقی اهرم را فشار داد و در قفس باز شد.

ثورندایک روز بعد مجدد گربه را درون قفس قرار داد اما در روز دوم، مدت زمان کمتری طول کشید تا گربه اهرم را فشار دهد. در روزهای بعدی این مدت زمان کمتر و کمتر شد تا جایی که درنهایت یاد گرفت بلافاصله بعد از اینکه او را در قفس قرار دادند، اهرم را فشار دهد و از قفس بیرون بیاید.

نظریه رفتارگرایی ثورندایک

ادوارد ثورندایک در نهایت براساس مطالعات و آزمایش‌های خود سه قانون در زمینه یادگیری مطرح کرد.

  • «قانون اثر» ( Law of Effect)
  • «قانون آمادگی» ( Law Of Readiness)
  • «قانون تمرین» (Law Of Exercise)

قانون اثر ثورندایک

قانون اثر در نظریه ثورندایک بیان می‌کند که رفتاری که پیامد آن خوشایند باشد، بیشتر از رفتاری که پیامد ناخوشایند دارد، تکرار می‌شود. برای مثال اگر شما روش مطالعه خاصی را انتخاب کنید و در آزمون نمره پایینی بگیرید، دیگر از این روش مطالعه استفاده نخواهید کرد اما اگر نمره بالایی دریافت کنید، استفاده از این روش مطالعه را ادامه خواهید داد.

برخلاف آنچه که مدت‌ها در باور عمومی بود، ثورندایک معتقد بود که پیامدهای ناخوشایند به اندازه پیامدهای خوشایند بر روی رفتار جانداران موثر نیستند. به همین دلیل تنبیه روش خوبی برای تربیت کودکان نیست. یک دلیل این است که در تنبیه، کودک می‌داند که چه کاری را نباید بکند اما نمی‌داند دقیقا چه کاری را باید انجام دهد. پس بهتر است به جای تنبیه، به روشنی به کودکان توضیح داده شود که از آن‌ها چه انتظاری داریم و وقتی رفتار مطلوب مد نظر را انجام دادند، از روش‌های تشویقی جایگزین استفاده کنیم.

قانون آمادگی ثورندایک

طبق قانون آمادگی ثورندایک، یادگیری تنها هنگامی می‌تواند شکل بگیرد که تمایلی اولیه برای انجام رفتار مورد نظر ما وجود دارد. مثلا در آزمایش جعبه پازل، گربه به خاطر ماهی بیرون از قفس و ذات آزاد خود تمایل دارد که از قفس خارج شود.

همچنین، در زندگی روزمره معلم تنها زمانی می‌تواند به دانش‌آموزان چیزی را تدریس کند که آن‌ها مشتاق و آماده آن باشند. بنابراین برای ایجاد یادگیری باید به کمک تشویق و تنبیه یا فطرت اولیه جانداران در آن‌ها آمادگی ایجاد کرد.

قانون تمرین ثورندایک

قانون تمرین ثورندایک مطرح می‌کند که تکرار و تمرین،‌ سبب تقویت یادگیری می‌شود. به کمک تکرار، همراهی پاسخ با محرک در ذهن جاندار تقویت می‌شود اما اگر تکراری وجود نداشته باشد، این همراهی ذهنی فراموش شده و رفتار از بین خواهد رفت.

او همچنین بر آزمون و خطای جانداران در ابتدای کار توجه خاصی داشت و معتقد بود در شرایط نامطلوب، جانداران دست به آزمون و خطا می‌زنند و تا زمانی که پاسخ مطلوب خود را پیدا نکنند، دست نمی‌کشند. در آزمایش جعبه پازل،‌ بالا پریدن‌های گربه نوعی آزمون و خطا بود که به‌طور اتفاقی به باعث فشردن اهرم شد. در نهایت نتایج این آزمون و خطاها به جاندار راه‌ را نشان می‌دهند.

انواع شرطی‌ سازی در رفتارگرایی

شرطی‌سازی‌ نیز از قوانین ثورندایک و نظریه محرک-پاسخ تبعیت می‌کند. دو نوع شرطی‌سازی داریم که در ادامه هر کدام توضیح داده شده است.

  • «شرطی سازی کلاسیک» (Classical Conditioning)
  • «شرطی‌سازی عامل» (Operant Conditioning)
شرطی سازی

شرطی‌ سازی کلاسیک و آزمایش سگ پائولوف

یکی از بزرگ‌ترین نظریه‌های رفتارگرایی مربوط به «ایوان پائولوف» (Ivan Pavlov) است. او سگ‌ها را مورد آزمایش قرار می‌داد.

معروف‌ترین آزمایش پائولوف، شرطی‌سازی کلاسیک سگ‌ها است. بزاق دهان سگ‌ها مانند هر جاندار دیگری نزدیک به زمان غذا خوردن ترشح می‌شود. پائولوف در ابتدای این آزمایش، زنگی را در کنار سگی به صدا در‌می‌آورد و چناچه انتظار می‌رود، در این مرحله صدای زنگ برای سگ کاملا بی‌معنی بود و با ترشح بزاق دهان همراه نبود. در این مرحله صدای زنگ «محرک خنثی» (Neutral Stimulus | NS) نامیده می‌شود.

شرطی سازی کلاسیک در رفتارگرایی

همان‌طور که اشاره شد، زمانی که پائولوف به سگ‌ غذا می‌داد، دهان سگ‌ بزاق ترشح می‌کرد. در نتیجه، غذا «محرک غیرشرطی» (Unconditioned Stimulus | UC) و ترشح براق در این شرایط «پاسخ غیرشرطی» (Unconditioned Response | UR) نام دارند. در شرطی‌سازی کلاسیک پاسخ مورد نظر معمولا غریزی و غیرارادی است.

شرطی سازی کلاسیک

پس از آن پائولوف هم‌زمان با غذا دادن به سگ‌، زنگ‌ را به صدا درآورد. او این کار را چند بار تکرار کرد و مشاهده کرد که پس از آن، سگ‌ زمانی که صدای زنگ را می‌شنود، بدون اینکه غذایی در کار باشد هم بزاق ترشح می‌کند. گویی متوجه شده است که صدای زنگ به معنی فراهم شدن غذا است. در این حالت، صدای زنگ تبدیل به «محرک شرطی»‌ (Conditioned Stimulus | CS) و ترشح بزاق تبدیل به «پاسخ شرطی» (Conditioned Response | CR) می‌شود.

شرطی سازی کلاسیک

کل این فرایند شرطی‌سازی کلاسیک نام دارد. شرطی‌سازی کلاسیک فرایندی است که طی آن ذهن جاندار یاد می‌گیرد یک محرک خنثی را که پیش از این ارتباطی به محرک غیرشرطی نداشته است، تبدیل به محرک شرطی کرده با محرک غیرشرطی مرتبط بداند. همان‌طور که سگ‌های پائولوف یاد گرفتند که محرک صدای زنگ را با محرک غذا همراه بدانند. یک نمونه دیگر از شرطی‌سازی کلاسیک،‌ آزمایش آلبرت کوچولو است که پیش از این توضیح دادیم.

شرطی سازی کلاسیک آلبرت کوچولو

مثال‌هایی از کاربرد شرطی‌ سازی کلاسیک

در زندگی انسان‌ها نیز نمونه‌های زیادی از شرطی‌سازی کلاسیک دیده می‌شود، مهم‌ترین آن‌ها چگونگی شکل‌گیری اختلال استرس پس از سانحه (Post-Traumatic Stress Disorder | PTSD) است.

در این اختلال فرد در معرض حادثه‌ای وحشتناک مانند تصادف (محرک غیرشرطی) قرار می‌گیرد و اضطراب (پاسخ غیرشرطی) زیادی را تجربه می‌کند. سپس هرگاه در محلی مشابه محل حادثه باشد، صدایی مشابه آن بشنود یا چیزی مربوط به آن را ببیند (محرک شرطی)، ذهنش آن را با حادثه مرتبط می‌داند و مجدد اضطراب زیادی (پاسخ شرطی) را تجربه می‌کند. مثل برخی سربازان جنگی که با هر صدای بلندی وحشت می‌کنند و به اصطلاح می‌گویند موجی شده‌اند.

نقش دیگر شرطی‌سازی کلاسیک در روانشناسی صنعتی و تبلیغات است. اکثر کودکان از بازی کردن با دیگر کودکان در محیط بازی (محرک غیرشرطی) لذت (پاسخ غیرشرطی) می‌برند. وقتی که کودکی در تبلیغات تلویزیونی گروهی از بچه‌ها را می‌بیند که با خوشحالی با اسباب‌بازی (محرک شرطی) خاصی بازی می‌کنند، ناخودگاه حضور اسباب‌بازی را با شادی در کنار دیگر کودکان برابر می‌داند و برای تهیه اسباب‌بازی ترغیب می‌شود.

رفتارگرایی در تبلیغات
در این تصویر تبلیغاتی کودکانی با چهره شاد و خندان در کنار اسباب‌بازی هستند. در ذهن حضور اسباب‌بازی و شادی کودکان مرتبط با هم ثبت می‌شوند.

همچنین، در مبحث روانشناسی تربیتی می‌بینیم که اگر والدین حل تکالیف (محرک خنثی) را برای کودکان با دعوا و داد و تنبیه (محرک غیرشرطی) همراه کنند، کودکان نسبت به تکالیف خود (محرک شرطی) احساس بیزاری (پاسخ) پیدا می‌کنند اما اگر با تشویق و شادی و بازی (محرک غیرشرطی) همراه باشد، به حل تمرین علاقه‌مند (پاسخ) می‌شوند.

بیزاری درمانی

یکی از درمان‌های به‌دست‌آمده به کمک شرطی‌سازی کلاسیک «بیزاری‌‌درمانی» (Aversion therapy) است. در این شیوه از درمان معمولا مراجعه‌کننده رفتار نامطلوبی دارد که باید حذف شود. انحراف‌های جنسی، سوءمصرف مواد، قمار، پرخوری افراطی، جویدن ناخن، سیگار کشیدن، رفتارهای خودآزاری و... از جمله این رفتارها هستند.

این رفتارها اغلب برای کسی که آن‌ها را انجام می‌دهد، لذت‌بخش است و حالت اعتیادی و اجباری دارد. در بیزاری‌درمانی هدف اصلی این است که رفتاری در ذهن با لذت مرتبط بوده است، حال با انزجار همراه شود. به همین علت، درمانگر رفتار فرد را با یک محرک نامطلوب همراه می‌کند.

تبلیغات ضد سیگار
نمونه‌ استفاده بیزاری‌درمانی در تبلیغات ضدسیگار

محرک نامطلوب می‌تواند شوک الکتریکی، شوک فیزیکی‌، بو، طعم یا تصویر نامطلوب و... باشد. مثلا هرگاه شخصی سیگار می‌کشد به او تصویری از مراسم ترحیم برای فوت زودهنگامش را نشان می‌دهند. بیزاری درمانی باید حتما توسط متخصص و با ملاحظات اخلاقی ویژه انجام شود تا فرد مراجعه‌کننده آسیبی نبیند.

شرطی‌ سازی عامل و آزمایش جعبه اسکینر

یکی از معروف‌ترین آزمایش‌های مربوط به رفتارگرایی در روانشناسی، آزمایش «جعبه‌های اسکینر» (Skinner Boxes) است که توسط دانشمندی نام «فردریک اسکینر» (Frederic Skinner) انجام شد. او معتقد بود امکان ندارد همه رفتارهای انسان به کمک شرطی‌سازی کلاسیک انجام شود، درنتیجه شرطی‌سازی عامل را به جامعه علمی معرفی کرد.

اسکینر موش گرسنه‌ای را در یک جعبه قرار داد. در این جعبه اهرمی وجود داشت که هر زمان موش اهرم را فشار می‌داد، غذا دریافت می‌کرد. موش در جعبه حرکت می‌کرد و گاه به‌طور تصادفی اهرم را می‎‌فشرد.

رفتارگرایی اسکینر

پس از مدتی موش متوجه شد که فشار دادن اهرم به معنی دریافت غذا است. حال در فاصله‌های زمانی کمتری مستقیم به سراغ اهرم می‌رفت. به مرور زمان، این فاصله کمتر و کمتر شد.

در بخش دوم آزمایش، موش دیگری در داخل جعبه اسکینر قرار داده شد اما این بار کف جعبه به جریان الکتریسیته متصل بود و به موش شوک الکتریکی وارد می‌کرد. با فشار دادن اهرم، جریان الکتریکی متوقف می‌شد.

نظریه رفتارگرایی اسکینر
تصویری از اسنیکر حین اجرای آزمایش

همانند آزمایش اول، موش ابتدا به‌طور تصادفی اهرم را فشار می‌داد اما پس از مدتی متوجه شد که فشردن اهرم با حذف جریان الکتریکی ارتباط دارد. در نتیجه، پس از مدتی مستقیم به سمت اهرم حرکت می‌کرد و آن را می‌فشرد.

آزمایش اسکینر در رفتارگرایی
بلندگو و نشانه‌های نوری برای پیچیده‌تر کردن شرایط یادگیری هستند. مثلا به موش یاد دادند تنها وقتی چراغ سبز روشن است، اهرم را بکشد تا غذا دریافت کند.

آزمایش جعبه‌ اسکینر نشان داد که به کمک شرطی‌سازی عامل، جانداران با مرتبط ساختن عاقبت یک رفتار با آن رفتار در ذهن، یاد می‌گیرند که چه رفتاری را باید انجام دهند. در اینجا به ترتیب در جعبه اول و دوم، موش برای دریافت تشویق (غذا) و اجتناب از تنبیه (شوک) اهرم را فشار می‌دهند (شکل‌گیری رفتار).

انواع تقویت و تنبیه در رفتارگرایی

در رفتارگرایی «تشویق» یا «تقویت» (Reinforcement) و «تنبیه» (Punishment) معانی خاص خود را دارند. در اینجا به توضیح این معانی می‌پردازیم.

شرطی سازی عامل
شرطی‌سازی عامل، مرتبط ساختن نتیجه‌ای خاص با رفتاری ارادی است.

تقویت در رفتارگرایی

تشویق یا تقویت به معنی هر عملی است که باعث شود رفتار مد نظر ما بیشتر از قبل انجام و تکرار شود. مثلا اگر کودکی روزی یک بار مسواک می‌زند به کمک تشویق سه بار مسواک بزند یا اگر کودکی در کاردرمانی توپی را به آرامی پرتاب می‌کند، به کمک تشویق یاد بگیرد از ماهیچه‌های خود استفاده کند و توپ را محکم پرتاب کند.

تقویت در دو شکل مثبت و منفی وجود دارد. هنگامی که از «تقویت مثبت» (Positive Reinforcement) استفاده می‌کنیم یعنی محرک خوشایندی را به فرد ارائه می‌دهیم تا به‌خاطر علاقه به محرک خوشایند، رفتار را تکرار کند.

مثل وقتی که به‌ علت نمرات بالای کودکی به او هدیه می‌دهیم یا برای او دست می‌زنیم یا رئیس شرکت به‌خاطر عملکرد خوب کارمندی دستمزد او را افزایش می‌دهد.

تقویت مثبت

«تقویت منفی» (Negative Reinforcement) به معنی حذف یک محرک ناخوشایند از محیط است. مثلا در آزمایش اسکینر جریان الکتریکی محرک ناخوشایند بود و هنگامی که از محیط حذف می‌شد، موش احساس آسودگی بیشتری داشت. در نتیجه، برای کسب آسودگی، اهرم را فشار می‌داد.

تقویت منفی در رفتارگرایی

در تصویر بالا مثال دیگری از تقویت منفی را می‌بینیم. در سمت چپ، خانم درون تصویر کرم ضد آفتاب استفاده نکرده و پوستش سوخته است (تنبیه)، درنتیجه در سمت راست کرم استفاده می‌کند (تقویت منفی).

تنبیه در رفتارگرایی

تنبیه در رفتارگرایی به معنی هر عملی است که سبب شود رفتار مورد نظر ما با فراوانی یا شدت کمتری نسبت به قبل انجام شود. مثلا وقتی کودکی پرخاشگری می‌کند، او را از دیدن تلویزیون محروم می‌کنیم تا یاد بگیرد خشم خود را مدیریت کرده و پرخاشگری کمتری بروز دهد.

تنبیه نیز دو حالت منفی و مثبت دارد. «تنبیه مثبت» (Positive Punishment) یعنی با وقوع رفتار نامطلوب، محرک ناخوشایندی به محیط جاندار اضافه کنیم. درنتیجه جاندار برای اجتناب از دریافت محرک ناخوشایند، از رفتار دست می‌کشد.

وقتی کودکی به والدین بی‌احترامی می‌کند و با ناراحتی و خشم آن‌ها (محرک ناخوشایند) روبه‌رو می‌شود، درواقع با تنبیه مثبت روبه‌رو شده است. این کودک برای اجتناب از ناراحت کردن پدر و مادر، دیگر به آن‌ها بی‌احترامی نخواهد کرد.

«تنبیه منفی»‌ (Negative Punishment) به معنی حذف محرک خوشایند از محیط است. با حذف محرک خوشایند، جاندار متوجه می‌شود که عاقبت رفتار او، از دست دادن چیزی است که دوست دارد، پس به‌مرور رفتار خود را تکرار نخواهد کرد. تنبیه منفی از تنبیه مثبت اخلاقی‌تر و موثرتر است.

تنبیه منفی

یک نمونه تنبیه منفی زمانی است که کودکان شیطنت کرده و والدین آن‌ها را از تماشای تلویزیون، بازی رایانه‌ای، استفاده از تلفن همراه یا خوردن غذای مورد علاقه‌شان (محرک خوشایند) محروم می‌کنند.

مثال‌هایی دیگر از کاربرد شرطی‌ سازی عامل

تا کنون به مثال‌هایی از شرطی‌سازی در زندگی روزمره اشاره کردیم. در اینجا به صحبت در مورد برخی نمونه‌های مهم دیگر می‌پردازیم.

شرطی‌سازی و اختلال وسواسی-اجباری

یکی از مهم‌ترین مثال‌های شرطی‌سازی عامل در روان‌درمانی، «اختلال وسواسی-اجباری» (Obsessive-Compulsive Disorder) است. در این اختلال افکاری وسواسی و تکرارشونده وجود دارد که فرد مبتلا را وادار می‌کند رفتار خاصی را به‌شکل اجباری انجام دهد. این رفتار می‌تواند نظم افراطی، تمیز کردن افراطی، متقارن کردن چیزها و... باشد.

اختلال وسواسی اجباری
تصویری شماتیک از فردی وسواسی که باور دارد باید دست‌های خود را مدت‌ زمان خاصی بشورد.

هنگامی که فرد وسواسی این رفتارها را انجام ندهد، دچار اضطرابی فزاینده می‌شود و هرگاه که رفتار مد نظر خود را انجام دهد، اضطراب او کاهش می‌یابد. در اینجا از بین رفتن اضطراب نقش تقویت منفی را دارد. در نتیجه، افکار وسواسی ذهن را شرطی می‌کنند و رفتار اجباری به صورت خود-تداوم‌بخش ادامه می‌یابند.

یعنی هر بار که فرد رفتار اجباری را انجام می‌دهد، اضطراب او کم می‌شود. پس ناخودآگاه بیشتر و بیشتر آن کار را تکرار می‌کند. در اتاق درمان،‌ درمانگر این فرایند را به فرد وسواسی توضیح می‌دهد و به او کمک می‌کند اضطراب خود را از راه‌های دیگری کم کند.

اعتیاد

اعتیاد به مواد نیز به علت‌ شرطی‌سازی رخ می‌دهد. اکثر مواد اعتیاد جسمانی به همراه دارند اما همه آن‌ها با اعتیاد روانی همراه هستند. برای همین ترک اعتیاد از آنچه که به‌نظر می‌رسد، سخت‌تر است.

هر بار که شخصی مواد مصرف می‌کند هم اضطراب و غم خود را فراموش می‌کند (تقویت منفی) و هم حالتی از سرخوشی و آرامش را تجربه می‌کند (تقویت مثبت). در نتیجه حتی اگر اعتیاد جسمانی وجود نداشته باشد، ذهن فرد مصرف‌کننده شرطی‌ می‌شود تا بیشتر و بیشتر از مواد استفاده کند. از سوی دیگر، این مواد به مغز و تمام بدن آسیب می‌زند.

در درمان اعتیاد مانند درمان وسواس، درمانگر به مراجعه‌کننده کمک می‌کند تا روش‌های دیگری را برای کاهش اضطراب و کسب لذت یاد بگیرد و جایگزین مواد ناسالم کند. معمولا درمان اعتیاد با سم‌زدایی و دارودرمانی نیز همراه است.

اقتصاد ژتونی

یک مثال پراستفاده دیگر برای شرطی‌سازی کلاسیک «اقتصاد ژتونی» (Token Economy) است. از اقتصاد ژنوتی می‌توان در مدرسه، کلاس درس، خانه و... برای شکل‌دهی رفتارهای مطلوب در کودکان استفاده کرد اما استفاده ویژه آن در زمینه افراد استثنائی مثل مبتلایان طیف اوتیسم یا اسکیزوفرنی است.

این افراد درک اجتماعی درستی ندارند و تنها با گفتار نمی‌توان رفتاری را به آن‌ها آموزش داد. آن‌ها از رفتارهای اجتماعی دیگران نیز به‌‌درستی تقلید نمی‌کنند. در نتیجه، روش اقتصاد ژتونی، یکی از مناسب‌ترین راه‌های آموزش رفتار مطلوب به آن‌ها است.

به کمک اقتصاد ژتونی هرگاه فرد رفتار درستی انجام دهد بلافاصله یک ژتون دریافت می‌کند، ژتون می‌تواند به شکل برچسب، ستاره، تیله و... باشد اما باید شکل آن طوری باشد که فرد شکل آن‌ را دوست داشته باشد تا برای ذهن او نوعی پاداش فوری محسوب شود.

در ازای تعداد مشخصی از ژتون که معمولا هم تعداد کمی است، فرد می‌تواند ژتون‌های خود را با یک پاداش معامله کند. مثلا می‌تواند درخواست خرید لباسی خاص یا رفتن به پارک را داشته باشد. به این شکل دوباره تقویت مثبت به او ارائه داده می‌شود.

اقتصاد ژتونی

مثلا در تصویر بالا، هدف آموزش این است که فردی به نام جیمز بتواند هنگام غذا خوردن، سر جای خود بنشیند. او چهار بار کار درست را انجام داده و چهار ستاره دریافت کرده است که در تخته مخصوص خود چسبانده، با رسیدن به پنج ستاره او می‌تواند معامله انجام دهد.

ژتون برای این افراد دقیقا مشابه پول برای دیگر انسان‌ها است. پول به خودی خود ارزشی ندارد اما چون می‌توانیم در ازای مقدار معینی پول، خواسته‌های خود را به‌ دست آوریم، دریافت پول نیز نقش تقویتی دارد.

نحوه رسیدن به هدف های مالی

خاموش‌ سازی رفتار

هنگامی که به کمک شرطی‌سازی رفتاری را در جاندار شکل می‌دهیم، «اکتساب» (Acquisition) رخ می‌دهد و جاندار رفتار جدیدی را کسب می‌کند. اگر پس از اکتساب رفتار، برای مدتی تقویت و تنبیه را متوقف کنیم، رفتار رو به «خاموشی» (Extinction) خواهد رفت. این مدت زمان برای هر جاندار و رفتار متفاوت است. خاموشی رفتار می‌تواند هم در مورد شرطی‌سازی کلاسیک و هم شرطی‌سازی عامل رخ دهد.

موش در جعبه اسکینر

برای مثال اگر در آزمایش موش‌های اسکینر، موش چند بار دیگر اهرم را فشار دهد اما غذایی دریافت نکند، پس از آن کمتر و کمتر اهرم را فشار خواهد داد و درنهایت از فشار دادن اهرم به‌طور کلی دست می‌کشد.

مثال‌هایی از استفاده از مبحث «خاموشی رفتار» در زندگی انسان نیز وجود دارد. در بسیاری از اوقات بدخلقی و شیطنت‌های کودکان راهی برای جلب توجه والدین است. این به این معنا نیست که نباید به کودکان با رفتارهای شلوغ و شیطنت‌آمیز، توجه کرد بلکه باید این کار را از روشی سالم انجام داد.

مثلا وقتی کودکی می‌خواهد با استفاده از گریه کردن و شلوغ‌کاری، والدین خود را مجبور کند برای او اسباب‌بازی یا خوراکی بخرند، نباید خواسته او را برآورده کرد. زیرا با دریافت پاداش در ازای جیغ و داد، یاد می‌گیرد بیشتر و بیشتر از این روش استفاده کند.

تقویت پیوسته و تقویت نسبی

رفتاری که اکتساب شود و در مدت زمانی طولانی دیگر تقویت نشود، به احتمال زیادی خاموش خواهد شد اما به کمک «تقویت‌ پیوسته» (Continuous Reinforcement) یا «تقویت نسبی» (Partial Reinforcement) می‌توان با خاموش شدن رفتار مقابله کرد.

در تقویت پیوسته، جاندار بابت هر بار انجام رفتار، پاداش دریافت می‌کند اما در تقویت نسبی تنها بعضی از تلاش‌های او پاداش می‌گیرند. مثلا بعد از هر پنج بار کشیدن اهرمی توسط موش یا بعد از هر پنج دقیقه انجام این رفتار به او غذا داده می‌شود.

تقویت پیوسته و تقویت نسبی

از تقویت پیوسته در شروع شرطی‌سازی و از تقویت نسبی برای تداوم بخشیدن به شرطی‌سازی استفاده می‌شود. تقویت نسبی، انواع متفاوتی دارد که در ادامه توضیح داده‌ایم.

 انواع برنامه های تقویت نسبی

تقویت نسبی شکل‌های گوناگونی دارد. در مرحله اول می‌توان آن‌ها را به دو حالت «ثابت» (Fixed) و «متغیر» (Variable) تقسیم کرد. همچنین، برنامه‌های تقویت نسبی می‌توانند به دو شکل «تعدادی» (Ratio) یا «زمانی» (Interval) باشند. با ترکیب آن‌ها نهایتا چهار نوع برنامه تقویت نسبی خواهیم داشت:

  1. «تقویت نسبی ثابت تعدادی» (Fixed Ratio | FR): در این شکل از تقویت بعد از تعداد ثابتی از پاسخ‌ها، تشویق ارائه می‌شود. مثلا اگر کبوتری بیست بار دکمه‌ای را فشار بدهد، به او دانه می‌دهیم. این برنامه‌ در ابتدای شرطی‌سازی مفید هستند.
  2. «برنامه تشویقی متغیر تعدادی» (Variable Ratio | VR): تشویق بعد از تعدادی از پاسخ‌ها ارائه خواهد شد اما این تعداد ثابت و قابل‌پیشبینی نیست. برای مثال در این حالت یک بار پس از ده بار، یک بار پس از سی بار و یک بار پس از پنج بار فشردن دکمه به کبوتر دانه می‌دهیم.
  3. «برنامه تشویقی ثابت زمانی» (Fixed Interval | FI): در این حالت بعد از گذشت مدت زمان ثابتی (صرف‌نظر از تعداد انجام رفتار) تشویق ارائه می‌شود. مثلا هر پنج دقیقه یکبار به کبوتر دانه می‌دهیم.
  4. «برنامه تشویقی متغیر زمانی» (Variable Interval | VI): در این برنامه پس از گذشت مدت زمان خاصی تشویق ارائه می‌شود اما این مدت زمان قابل پیشبینی نیست. مثلا یک بار پس از ده دقیقه، یک بار پس از دو دقیقه و یک بار پس از هفت دقیقه به کبوتر دانه می‌دهیم.

بهترین نوع برنامه‌های تقویت نسبی کدام است؟

تا کنون با چهار نوع برنامه تقویت نسبی آشنا شدیم. اما این برنامه‌ها چه تفاوتی با هم دارند و هر کدام چه اثری روی یادگیرنده می‌گذارند؟‌

برنامه های تقویت نسبی

به تصویر بالا نگاه کنید. در این تصویر نمودار پاسخ‌های جاندار بر مبنای زمان، برای هر یک از برنامه رسم شده است. همان‌طور که می‌بینید در نمودارهای ثابت، پس از دریافت پاداش وقفه‌ای زمانی وجود دارد که در آن یادگیرنده رفتار مد نظر ما را انجام نمی‌دهد. برعکس نمودارهای ثابت، در نمودارهای متغیر وقفه‌ای دیده نمی‌شود.

بیشترین شیب نمودار را نمودار تقویتی متغیر تعدادی دارد، یعنی موثرترین روش تشویق برای شرطی‌سازی، ارائه تشویق در ازای تعداد غیرقابل پیشبینی‌ای از پاسخ‌ها است. یکی از مثال‌های بارز و روزمره در این زمینه قمار است. قماربازان نمی‌توانند پیشبینی کنند که چه زمانی پاداش مورد نظر خود را دریافت خواهند کرد. بنابراین، به‌طور ممتد قمار می‌کنند تا به نتیجه دلخواه دست یابند.

نظریه یادگیری اجتماعی بندورا

در سال ۱۹۷۷، روانشناسی کانادایی به نام «آلبرت بندورا» (Albert Bendura) ضمن موافقت با رفتارگرایان در مورد شرطی‌سازی‌ کلاسیک و عامل، سه اصل به رفتارگرایی اضافه کرد.

اول اینکه، محرک به طور مستقیم سبب پاسخ نمی‌شود، بلکه در مسیر محرک تا پاسخ، میانجی‌های شناختی وجود دارند و دوم، یادگیری می‌تواند از طریق مشاهده محیطی نیز اتفاق بیفتد. همچنین، به عنوان اصل سوم، بندورا مطرح کرد که یادگیری الزاما باعث تغییر در رفتار نمی‌شود.

انواع یادگیری در رفتارگرایی

۱. میانجی‌های شناختی

بندورا بیان کرد که همیشه پاداش‌ها و تنبیه‌های بیرونی نیستند که باعث افزایش یا کاهش وقوع یک رفتار می‌شوند، بلکه میانجی‌های شناختی مثل افکار و باورها نیز نقش مهمی دارند. در شرایط یکسان، نوجوانی که باور دارد کسب دانش ارزشمند است،‌ بیشتر از نوجوانی که تفریح را هدف اصلی زندگی می‌داند، درس می‌خواند.

احساس‌ها و هیجان‌ها نیز نقش مهمی در تعدیل رفتارهای ما دارند. هیجاناتی مثل غرور، رضایت و احساس موفقیت می‌توانند نوعی «پاداش‌های درونی» باشند. وقتی جوانی که شخص سالمندی برای حمل خریدهایش کمک می‌کند، قرار نیست جایزه‌ای از سالمند یا دیگران دریافت کند اما هیجان خوب درونی او در نقش تقویت مثبت عمل کرده و به او انگیزه می‌دهد.

۲. یادگیری مشاهده‌ای

رفتارگراهایی مثل واتسون و اسکینر معتقد بودند تمام یادگیری از طریق شرطی‌سازی‌های مستقیم اتفاق می‌افتد اما بندورا مطرح کرد که در دنیای واقعی چنین چیزی ممکن نیست.

برای مثال اغلب هیچ‌کس با قوانین شرطی‌سازی به کودکان یاد نمی‌دهد چطور به توپ بدمینتون ضربه بزنند اما هر کسی به محض اینکه توپ و دسته بدمینتون را برای بار اول به دست بگیرد، تقریبا می‌داند چطور باید این کار را انجام دهد، زیرا بارها در پارک یا تلویزیون چنین چیزی را مشاهده کرده است.

یادگیری مشاهده ای

درنتیجه، بندورا معتقد بود بخش عمده یادگیری نه از طریق شرطی‌سازی مستقیم بلکه از طریق الگوسازی و تقلید رخ می‌دهد.

۳. یادگیری الزاما باعث تغییر در رفتار نیست

به عنوان اصل سوم، بندورا مطرح کرد که یادگیری الزاما باعث تغییر در رفتار نمی‌شود. گاهی از اوقات مثل آزمایش جعبه اسکینر، اثر یادگیری در رفتار را بلافاصله مشاهده می‌کنیم اما گاهی، مدت زمانی طول می‌کشد تا اثر یادگیری مشخص شود. مثلا در همان مثال بدمینتون یا آزمون‌های عملی دانشگاهی فاصله بین یادگیری تا انجام رفتار را می‌بینیم.

آزمایش عروسک بوبو آلبرت بندورا

بندورا برای اثبات نظریه یادگیری مشاهده‌ای خود، آزمایشی ترتیب دارد که «عروسک بوبو» (Bobo Doll) نام دارد. عروسک بوبو عروسکی بادی است که کودکان به آن ضربه می‌زنند. این عروسک به گونه‌ای طراحی شده که به زمین نیفتد و پس از ضربه دوباره به حالت ایستاده در بیاید.

آلبرت بندورا

در این آزمایش کودکان به‌طور جداگانه وارد اتاقی می‌شدند که وسایل بازی در‌ آن قرار داشت. سپس یک بزرگسال که در این جا به عنوان «الگو» (Model) شناخته می‌شود، وارد اتاق می‌شد و بسته به گروه‌بندی کودکان، رفتار متفاوتی نشان می‌داد.

در آزمایش عروسک بوبو نه گروه از دختران و پسران ۳ تا ۶ سال قرار داشتند. یک گروه از آن‌ها به عنوان «گروه شاهد» (Control Group) شناخته شد که هیچ الگویی نداشت و هیچ‌کس وارد اتاق بازی‌ آن‌ها نمی‌شد.

بقیه افراد به دو گروه خشونت‌آمیز و صلح‌آمیز تقسیم شدند. در گروه صلح‌آمیز الگویی که وارد اتاق می‌‌شد، با صلح و آرامش بازی مشابه کودکان را انجام می‌داد و عروسک بوبو را نادیده می‌گرفت و در گروه خشونت آمیز، الگوی بزرگسال به سراغ عروسک بوبو می‌رفت و رفتارهای پرخاشگرانه نشان می‌داد.

آزمایش عروسک بوبو بندورا
نحوه تقسیم کودکان به گروه‌های مختلف در آزمایش عروسک بوبو بندورا

هر دو گروه خود به دو زیرگروه دیگر تقسیم می‌شد. در یکی از زیرگروه‌ها الگوی بزرگسال مرد بود و در زیرگروه دیگر، الگوی بزرگسال زن داشت. هر زیرگروه خود به دو دسته دختر و پسر تقسیم شد. یعنی در نهایت در یکی از دسته‌ها الگو همجنس کودکان بود و در دسته دیگر جنسیتی مخالف آن‌ها داشت.

در زیرگروه‌هایی که الگوی پرخاشگر داشتند، الگو با خشونت به عروسک ضربه می‌زد، عروسک را به سمت دیگر اتاق پرتاب می‌کرد و از الفاظی مثل «بزنش» استفاده می‌کرد.

آزمایش عروسک بوبو بندورا
تصویری از رفتار الگوها با عروسک بوبو در آزمایش بندورا

بعد از ده دقیقه مشاهده الگو توسط کودک، کودک را به اتاق دیگری می‌بردند که چند اسباب‌بازی صلح‌آمیز مثل ماشین‌ آتشنشانی، هواپیما و عروسک در آن قرار داشت. سپس به آن‌ها گفته می‌شد که به مدت دو دقیقه می‌توانند با اسباب‌بازی‌ها بازی‌ کنند تا به نوعی ناامیدی و کلافکی در آن‌ها ایجاد شود.

در نهایت، کودکان به اتاق نهایی منتقل می‌شدند که در آنجا چند اسباب‌بازی خشونت‌آمیز (از جمله عروسک بودو) و چند اسباب‌بازی صلح‌آمیز قرار داشت. کودکان اجازه داشتند به مدت بیست دقیقه در این اتاق بازی کنند و میزان پرخاشگری آن‌ها در این بیست دقیقه بررسی می‌شد.

نظریه بندورا
تصاویری از پرخاشگری کودکان در آزمایش عروسک بوبو بندورا

نتایج آزمایش عروسک بودو آلبرت بندورا

طبق نتایج آزمایش، همان‌طور که بندورا پیشبینی کرده بود، کودکانی که در کنار الگوی بزرگسال پرخاشگر قرار داشتند، در اتاق نهایی پرخاشگری بیشتری از خود نشان دادند. آن‌ها دقیقا همان حرکاتی را که الگوی بزرگسال انجام داده بود، انجام می‌دادند.

همچنین، کودکان بیشتر از مدل همجنس خود تقلید می‌کردند و احتمال بروز پرخاشگری هنگامی که مدل همجنس آن‌ها بود، بالاتر بود. بندورا به کمک این آزمایش ثابت کرد که یادگیری به کمک مشاهده و تقلید اجتماعی نیز اتفاق می‌افتد.

یادگیری اجتماعی بندوا

در یادگیری اجتماعی نیازی نیست که الگو همواره حقیقی باشد. بسیاری از کودکان و حتی بزرگسالان از ابرقهرمان‌های داستان‌ها و فیلم‌ها الگو می‌گیرند که «الگوهای نمادین» هستند.

وقتی یادگیرنده تحت آموزش مستقیم باشد، از «الگوی آموزشی» استفاده می‌شود. مثل وقتی که مربی ورزشی از بهترین عضو تیم می‌خواهد حرکتی را جلوی دیگران انجام دهد تا دیگران یاد بگیرند.

آموزش ورزش

مسئله دیگر در یادگیری اجتماعی، مشاهده عواقب کار دیگران است. ممکن است کودکی خودش به شی داغ دست نزند اما مشاهده می‌کند که کودک دیگری با دست زدن به کتری دستش می‌سوزد و گریه می‌کند، درنتیجه از طریق یادگیری مشاهده‌ای می‌آموزد این کار درست نیست. چنین چیزی در مورد انتخاب رشته تحصیلی، مسیر شغلی، پرهیز از اعتیاد و... نیز صادق است.

همچنین، در مورد انسان که از زبان استفاده می‌کند، همواره لازم نیست نتیجه یک رفتار را مستقیم ببیند، بلکه گاهی تنها با شنیدن نیز یادگیری می‌تواند رخ بدهد.

اساس زیستی یادگیری در رفتارگرایی چیست ؟

هر اتفاقی که در روان آدمی رخ می‌دهد، همواره یک بعد زیست‌شناختی هم دارد. یادگیری نیز از این قاعده استثنا نیست.

فرایند یادگیری در دستگاه عصبی جانداران جای می‌گیرد. دستگاه عصبی انسان از میلیاردها سلول عصبی به نام نورون ساخته شده است. نورون‌ها می‌توانند پیام عصبی را از نورون‌های دیگر (یا گیرنده‌های حسی) دریافت کنند و به نورون بعدی (یا ماهیچه‌ها و غدد و...) منتقل کنند.

ساختار نورون
آکسون، دندریت و جسم سلولی سه بخش اصلی در انواع نورون هستند.

ارتباط بین نورون‌ها از طریق فضایی به نام «سیناپس» (Synapse) شکل می‌گیرد. در واقع، به فضایی که بین دو نورون وجود دارد، سیناپس می‌گویند. به کمک فضای سیناپسی شدت و قدرت پیام‌هایی که بین نورون‌ها منتقل می‌شوند، مدیریت می‌شوند.

سیناپس
این تصویر، محل اتصال دو نورون یا همان سیناپس را نشان می‌دهد.

هنگامی که فعالیتی انجام می‌دهیم و چیزی یاد می‌گیریم، نورون‌های مغز ما تغییر می‌کنند. این تغییر برخی مواقع نادر ممکن است به صورت رشد نورون‌ها یا تغییر شکل آن‌ها باشد اما در اغلب موارد با تغییر در سیناپس‌ها رخ می‌دهد. تغییرات سیناپسی اساس اولیه یادگیری هستند و به عنوان «انعطاف‌پذیری سیناپسی» (Synaptic Plasticity) شناخته می‌شوند.

هر کاری که ما انجام بدهیم، سبب ارتباط نورون‌های خاصی با یکدیگر می‌شود و سیناپس‌های خاصی را فعال می‌کند. هنگامی که نورون‌ها برای طولانی‌مدت با یکدیگر ارتباط داشته باشد، با یکدیگر مدار تشکیل می‌دهند. یعنی وقتی برای مدتی طولانی همزمان با هم فعالیت کنند، قدرت ارتباط بین آن‌ها قوی‌تر می‌شود. مثلا دفعه بعدی که سیناپس فعال شود، نورون پس‌سیناپسی بیشتر شلیک می‌کند یا سیناپس‌های بیشتری با هم تشکیل می‌دهد. این نظریه، نظریه «یادگیری هب» (Hebbian learning) نام دارد.

بیوفیزیک سیستم های عصبی
تصویری از ارتباط نورون‌ها با یکدیگر

وقتی یک مدار نورونی تقویت شود یعنی قدرت سیناپس‌های بین آن افزایش یابد، پیام‌های آن سریع‌تر و راحت‌تر منتقل می‌شوند. برعکس، با فعال نشدن طولانی‌مدت یک مدار نورونی، ارتباط‌های سیناپسی آن ضعیف می‌شوند و سرعت انتقال پیام کاهش می‌یابد. به همین علت، تمرین و تکرار رفتار برای یادگیری در رفتارگرایی اهمیت ویژه‌ای دارد و اگر نباشد، خاموشی رخ می‌دهد.

نقدهایی بر رفتارگرایی

رفتارگرایی خود در واکنش به انتقاد از ذهنیت‌گرایی به‌وجود آمد اما نقدهایی نیز بر خودش وارد است. در ادامه به بررسی برخی از این نقدها می‌پردازیم.

  • تک‌بعدی بودن: رفتارگرایی رویکردی تک‌بعدی است و نقش ژنتیک، غریزه، اراده، افکار،‌ احساسات و... را در نظر نمی‌گیرد. به همین دلیل، نمی‌تواند تفاوت‌های فردی را توجیه کند.
  • جبرگرایی: رویکرد رفتارگرایی رویکردی جبرگرا است چراکه نقش انسان و اراده او را کاملا ناچیز می‌داند. طبق این رویکرد جانداران به‌طور کامل نتیجه محرک‌های محیطی خود هستند. این جبرگرایی افراطی نه تنها باعث سرخوردگی و ناامیدی خواهد شد، بلکه سبب سلب مسئولیت کامل افراد نسبت به رفتارشان می‌شود.
  • نادیده‌ گرفتن انواع دیگر یادگیری: انسان‌ها و حتی حیوانات می‌توانند با دریافت اطلاعات جدید، خیلی زود رفتار خود را تغییر دهند، حتی اگر رفتار قبلی آن‌ها به کمک شرطی‌سازی تقویت شده باشد. رفتارگرایی نمی‌تواند نقش زبان را در این زمینه توجیه کند.
  • آمادگی زیستی: به کمک رفتارگرایی نمی‌توان هر رفتاری را به هر جانداری آموزش داد بلکه جاندار باید آمادگی زیستی یادگیری رفتار را داشته باشد. برای مثال کودکی که ضریب‌هوشی کافی برای دروس پیچیده را ندارد، به کمک تشویق‌های فراوان نیز نمی‌تواند این دروس را متوجه شود یا هرگز نمی‌توان به لاک‌پشت آموزش داد از درخت بالا برود. ماهی‌ها هرگز دستورات پیچیده که ذهن سگ توانایی درک آن‌ها دارد، متوجه نمی‌شوند و... .
  • محیط مصنوعی: بسیاری از دانشمندان آزمایش‌های رفتارگرایی و نحوه مدیریت متغیرها در این روش را رد می‌کنند، زیرا محیط آزمایش‌ها مصنوعی است و قدرت تعمیم به زندگی واقعی را ندارد.
  • آزمایش روی حیوانات: بسیاری از آزمایش‌های رفتارگرایی بر روی حیوانات انجام شد گونه‌های مختلف حیوانات فیزیولوژی بسیار متفاوتی از هم دارند و قابلیت‌های آن‌ها یکسان نیست و نمی‌توان آن‌ها را یکسان دانست. همچنین، انسان از نظر فیزیولوژیک تفاوت زیادی با حیوانات دارد و نمی‌توان رفتارهای پیچیده و اجتماعی انسان را از روی نمونه‌های حیوانی بررسی کرد.
مفهوم رفتارگرایی

رفتارگرایی و شناخت‌گرایی

مهم‌ترین نقدی که به رفتارگرایی وارد شده است،‌ نادیده گرفتن نقش شناخت، افکار، احساسات و انگیزه‌ها است. به‌خصوص در مورد انسان‌ها نمی‌توان نقش افکار در رفتار را نادیده گرفت. ممکن است دو نفر در برابر محرک یکسانی قرار بگیرند اما پاسخ کاملا متفاوتی نشان دهند.

برای مثال مدرسه همه نوجوانان را برای درس خواندن به یک شیوه تشویق می‌کند اما برخی از آن‌ها باور دارند برای موفق شدن باید درس خواند و برخی دیگر به روش‌های دیگری اعتقاد دارند، درنتیجه رفتار متفاوتی نشان می‌دهند.

همچنین، پژوهش‌های علمی نشان دادند که در زمینه انگیزه تحصیلی، در درازمدت افرادی که انگیزه درونی دارند، از افرادی که با انگیزه بیرونی تشویق می‌شوند، قوی‌تر و پایدارتر عمل می‌کنند.

انگیزه بیرونی به معنی انگیزه‌ای است که در اثر تشویق‌های بیرونی مثل جایزه به‌وجود می‌آید. هنگامی که والدین به کودک قول می‌دهند اگر درس بخواند برای او دوچرخه می‌خرند، برای او انگیزه بیرونی ایجاد می‌کنند. انگیزه درونی مربوط به امیال برآمده از درون انسان‌ها است. وقتی دانش‌آموزی درس می‌خواند زیرا دوست دارد دانش بیشتری کسب کند، نمونه‌ای از انگیزه درونی است.

در صورتی که رفتارگرایی بی‌قید و شرط درست بود، انگیزه بیرونی، تشویق و شرطی‌سازی باید قوی‌تر از انگیزه درونی عمل می‌کرد اما می‌بینیم که در اینجا نقش افکار و باورها قوی‌تر از شرطی‌سازی است.

درمان شناختی رفتاری

در نهایت، با توجه به اینکه نقش تجربه و افکار هر دو غیرقابل انکار بود، رویکردی درمانی به نام «درمان شناختی رفتای» (Cognitive Behavioral Therapy | CBT) شکل گرفت.

این رویکرد به هر دو عامل توجه کافی دارد و در تکنیک‌های درمانی نیز از هر دو روش اصلاح افکار و یادگیری استفاده می‌کند.

بر اساس رای ۷ نفر
آیا این مطلب برای شما مفید بود؟
اگر بازخوردی درباره این مطلب دارید یا پرسشی دارید که بدون پاسخ مانده است، آن را از طریق بخش نظرات مطرح کنید.
منابع:
Very Well MindThoughtCoExplore PsychologySimply PsychologySimply PsychologyInstructional Design
نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *