اقتصاد رفتاری چیست؟ – به زبان ساده


اقتصاد رفتاری به مطالعه اثر عوامل روانشناختی بر فرایند تصمیمگیری اقتصادی افراد میپردازد. اقتصاد رفتاری، امکان درک بهتر مغز انسان را فراهم میکند. در این مطلب، مهمترین تعاریف پیرامون اقتصاد رفتاری را بررسی میکنیم.
اقتصاد رفتاری چیست ؟
به صورت کلی، «اقتصاد رفتاری» (Behavioral Economics) به جستجوی روشی برای دقیقتر و عملیتر کردن مدلهای اقتصادی میپردازد. در واقع، هدف اقتصاد رفتاری نزدیکتر کردن تحلیلهای اقتصادی به دنیای حقیقی است. همچنین اقتصاد رفتاری، موضوعاتی پیرامون انگیزهها، تحلیل هزینه و فایده، علت و معلول و کارایی اقتصادی را نیز بررسی میکند.
اقتصاد رفتاری با در نظر گرفتن نگرشهای برگرفته شده از روانشناسی، علوم اعصاب، جامعهشناسی، سیاست و حقوق به غنیتر کردن «علم اقتصاد متعارف» (Conventional Economics) کمک میکند. در نتیجه، تحلیلهای اقتصادی متنوعتر و مفیدتر خواهند بود زیرا بر اساس فروض واقعیتری پایه گذاری شدهاند. در اقتصاد رفتاری، انسانها ماشینهایی محاسبهگر به شمار نمیروند بلکه آنها را تصمیمگیرندگانی در نظر میگیریم که با توجه به «شوق» (Passion) و منطق خود دست به عمل میزنند.
فرضیات واقعیتر
تمام اقتصاددانان-اعم از متعارف و غیرمتعارف- برای تحلیل اقتصادی فرضیاتی را برای مردم در نظر میگیرند. در اقتصاد متعارف حقیقی بودن این فرضیات چندان اهمیت ندارد. در واقع، از این فرضیات برای پیشبینیها و ساختن مدلهای اقتصادی استفاده میشود. بنابراین، اقتصاددانان آنها را بسیار ساده و بدور از پیچیدگیهای دنیای واقعی در نظر میگیرند.
دانشمندان اقتصاد رفتاری، از طرفی دیگر باور دارند که بسیاری از این فروض غیرواقعی، سادهانگارانه و اغلب غلط هستند. همچنین، آنها بیان میکنند که این فروض غلط منجر به عدم دقت مدلهای اقتصادی و روابط علت و معلولی استنتاج شده از آنها میشوند.
چرا واقعیت اهمیت دارد ؟
یکی از پایهگذاران اقتصاد رفتاری و برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۱۹۷۸ میلادی - «هربرت سایمون» (Herbert Simon)- بیان کرد که مدلهای اقتصادی به فروضی ساده اما واقعی برای درک علل حقیقی رفتار انسانها و چارچوب تصمیمگیری آنها، احتیاج دارند. برای بوجود آوردن مدلهای علمی هدفمند و دقیق، فرضهای ساده شده ما باید در برگیرنده عناصر حقیقی تصمیمگیری افراد و محیط آنها باشد. مدلهای اقتصای واقعی باید به «هنجارها» (Norms)، «تاثیر گروه همسالان» (Peer Pressure)، فرهنگ، تفاوت در ترجیحات، توزیع قدرت در روابط، جنسیت و رفتارهای پیشین توجه کنند.
دلایل اهمیت انگیزهها در اقتصاد رفتاری چیست ؟
اقتصاد متعارف تاثیر انگیزههای اقتصادی مانند قیمتها و درآمد را بر تصمیمگیری افراد بررسی میکند. اقتصاد رفتاری علاوه بر مطالعه پایههای «نهادی» (Institutional)، روانشناختی و اجتماعی فروض به انگیزههای اقتصادی نیز توجه میکند.
وقتی «عناصر رفتاری» (Behavioral Elements) در مدلها لحاظ نشوند، نتایج برخلاف پیشبینی نظریه خواهند بود. برای مثال، افراد ممکن است در زمان بالا بودن قیمت بیشتر خرید کنند (برخلاف غالب نظریات اقتصاد متعارف) و میزان کار ارائه شده را با افزایش میزان دستمزد، کاهش دهند. با اینحال، اقتصاد رفتاری برای بهبود تحلیل اقتصادی بوجود آمده است و از انگیزههای اقتصادی چشمپوشی نمیکند.
بررسی انتخاب در اقتصاد رفتاری
اقتصاد متعارف انسانها را موجوداتی محاسبهگر، همهچیزدان و در بند نفع شخصی، در نظر میگیرد. طبق فروض اقتصاد متعارف، انسانها همواره در پی یافتن روشهایی برای حداکثر کردن درآمد و ثروت خود هستند.
مدل های ارائه شده توسط اقتصاد متعارف بیان می کند که انسان ها برای دریافت نتایج ایده آل خود باید چگونه رفتار کنند. در اقتصاد رفتاری به شرح چگونگی تصمیمگیری افراد پرداخته میشود و اینکه آنان چگونه در هر شرایط خاص، رفتار های متفاوتی را انجام میدهند.
حداکثر سازی در اقتصاد متعارف یا کسب رضایت در اقتصاد رفتاری
تقریباً هیچکس با دقت تحلیل هزینه-فایده انجام نمیدهد، اعمال او با داشتن اطلاعات کامل نیست و پیامد هر عمل امروز را در آینده بررسی نمیکند. افراد به انجام اعمالی دست میزنند که «حس رضایت» (Satisfaction) را در آنها بوجود بیاورد. آنها بیشترین تلاش خود را انجام میدهند تا بهترین نتیجه را با توجه به موانع روانشناسی، فیزیولوژیکی و محیطی موجود، کسب کنند.
اگر اقتصاد متعارف عقیده دارد که انسانها به صورت «عقلانی» (Rational) عمل میکنند، اقتصاد رفتاری آنها را موجوداتی با «عقلانیت محدود» (Bounded Rationality) در نظر میگیرد. عقلانیت محدود یعنی تصمیمگیری انسانها با «میانبرهای ذهنی» (Heuristic) همراه است. بعضی از متخصصین اقتصاد رفتاری باور دارند که این میانبرها منجر به بوجودآمدن خطاهای تصمیمگیری یا «سوگیری» (Bias) میشوند. سایر دانشمندان اقتصاد رفتاری عقیده دارند که وجود این میانبرها نتایج را بهبود میبخشند زیرا انسانها تصمیمگیرندگان ماشینی نیستند.
بررسی تاثیر هیجانات بر تصمیمگیری در اقتصاد رفتاری
احساسات نقش پررنگی را در تصمیمگیری افراد ایفا میکنند و اقتصاد رفتاری از تاثیر آنها غافل نیست. در مدلسازی اقتصاد متعارف نقش احساسات عموماً نادیده گرفته میشود. بعضی از حامیان اقتصاد رفتاری بیان میکنند که احساسات با ظرفیت انسانها برای اتخاذ تصمیمات هوشمندانه در تضاد هستند. سایر آن ها باور دارند که ترکیب احساسات، «شهود» (Intuition) و تجربههای قبلی میتواند نقش مثبت قابلتوجهی را در تصمیمگیری افراد ایفا کند.
زیان گریزی
طبق فروض اقتصاد متعارف، افراد به حداکثرسازی درآمد و ثروت خود میپردازند. یافتههای اقتصاد رفتاری بیان میکنند که امکان دارد انسانها برای کاهش ضرر و پیامدهای آن مقداری از درآمد خود را از دست بدهند. به صورت میانگین، تلاش انسانها در جهت رویگردانی از ضرر است و آنها، اغلب تمایل دارند که میزانی از درآمد خود را برای اجتناب از ضرر، کسب اطمینان و پرهیز از پیامدهای ناشناخته از دست بدهند. دانشمندان اقتصاد رفتاری، این عمل را «زیانگریزی» (Loss Aversion) نامیدهاند.
دیدگاه اقتصاد رفتاری درباره چگونگی ارائه گزینهها
اقتصاددانان متعارف عقیده دارند که انسانها تحت تاثیر تغییرات کم اهمیت در چگونگی ارائه گزینهها قرار نمیگیرند. برای مثال، اقتصاددانان متعارف بیان میکنند که اگر افراد مایل به اهدای عضو پس از مرگ باشند، این کار را تحت هر شرایطی انجام خواهند داد و انجام ندادن این عمل، کاملاً برگرفته از عدم تمایل آنهاست.
در واقعیت، اما، انسانها تحت تاثیر چگونگی ارائه شدن گزینهها قرار میگیرند. برای مثال، اگر در فرم اهدای عضو، گزینه پیشفرض عدم اهدا کردن عضو باشد -به عبارتی دیگر اهدای عضو نیازمند تلاش باشد- اغلب افراد، اعضای خود را اهدا نخواهند کرد. اگر گزینه پیشفرض اهدا کردن باشد -برای مثال، اهدای عضو یک قانون و برای اهدا نکردن عضو نیاز به تلاش مضاعف باشد- اغلب افراد به اهدای اعضای خود خواهند پرداخت.
در بیشتر موارد، گزینه پیشفرض یک مانع کمتر در راه تصمیمگیری به شمار میرود. در دنیای مملو از عدم اطمینان، گزینههای پیشفرض ما را برای انجام عمل درست راهنمایی میکنند. بنابراین چگونگی ارائه گزینهها در تصمیمگیری حائز اهمیت به شمار میرود و تصمیمهای اتخاذ شده میتوانند پیامدهای اقتصادی قابلتوجهی برای جامعه داشته باشند. برای مثال، میتوان به پس انداز برای دوران بازنشستگی اشاره کرد.
پدرمابی و انتخاب آزاد
در اقتصاد متعارف، تصمیات اتخاذ شده توسط افراد همیشه جزو بهترین تصمیمها به شمار میروند و در صورت آسیبرسان نبودن آن تصمیمها، نباید در فرایند تصمیمگیری افراد دخالت کرد. این مورد که انسانها مطابق فروض اقتصاد متعارف رفتار نمیکنند، این سئوال را بوجود میاورد که آیا آنها بهترین تصمیم را برای خود اتخاذ میکنند یا خیر. بعضی از دانشمندان اقتصاد رفتاری باور دارند که دولت باید با دخالت در تصمیمگیری افراد و بکارگیری «تلنگر» (Nudge) در اتخاذ تصمیمات پرمنفعتتر به افراد کمک کند.
بعضی دیگر از حامیان اقتصاد رفتاری باور دارند که اگر دولتها به افراد اطمینان داشته باشند، اطلاعات دقیق و قدرت تصمیمگیری را در اختیار آنها قرار میدهند. برای مثال، اگر بانوان قدرتی برای تعیین تعداد بچههایی که میخواهند داشته باشند و اما دسترسی به اطلاعات مورد نیاز جهت پیشگیری برای آنها امکانپذیر نباشد، تصمیمات اتخاذ شده حداکثر منفعت را برای آنها به دنبال نخواهد داشت. در این مورد نیازی به تلنگر نیست. دولتها تنها باید توانمندی لازم برای اتخاذ تصمیمها درست را برای شهروندان فراهم کنند.
تلنگر در اقتصاد رفتاری چیست ؟
تلنگر، مفهومی در اقتصاد رفتاری است که به «تقویت مثبت» (Positive Reinforcement) و پیشنهادهای غیرمستقیم به عنوان روشهایی برای تاثیرگذاری بر رفتار و تصمیمگیری فرد یا گروهی از افراد میپردازد.
تاثیر پیش زمینه اجتماعی در تصمیمگیری در اقتصاد رفتاری
تصمیات افراد تحت تاثیر جامعه یا در سطحی خردتر، تحت تاثیر دوستان و خانواده آنها قرار میگیرد. در واقع، افراد، تحت تاثیر هنجارهای اجتماعی، فرهنگی و دینی قرار میگیرند. همچنین، تصمیات فعلی به شدت تحت تاثیر تصمیمات پیشین هستند.
این حقیقت که افراد تحت تاثیر دنیای پیرامون خود قرار میگیرند، از اهمیت انگیزههای اقتصادی نمیکاهد. عوامل غیراقتصادی در تصمیمگیری افراد اثرگذارند. این عوامل غیراقتصادی بر میزان و چگونگی واکنش افراد به متغیرهای اقتصادی تاثیر دارند و باعث دقیقتر شدن مدلهای اقتصادی میشوند.
موقعیت نسبی
طبق آموخته های اقتصاد متعارف، «موقعیت نسبی» (Relative Position) افراد -درآمد یا جایگاه اجتماعی فرد در مقایسه با سایرین- تاثیری بر انتخابها و سطح رضایتمندی آنان ندارد. این مورد صحیح نیست. در اغلب موارد، افزایش درآمد و ثروت افراد را خوشحالتر میکند. در بعضی اوقات، افراد حاضر به از دست دادن بخشی از درآمد یا ثروت در جهت بهبود موقعیت نسبی خود هستند.
همچنین، اگر درآمد افراد افزایش پیدا نکند اما موقعیت نسبی آنها به علت افزایش درآمد سایرین، بدتر شود، بسیاری ترجیح میدهند که افزایش درآمد برای سایرین متوقف شود تا آنان موقعیت نسبی خود را حفظ کنند. در واقع، افراد ترجیح میدهند که در جامعهای مملو از متکدیان، ثروتمند باشند تا در جامعهای که اغلب افراد متمول هستند.
بازارهای ناکارآمد و رفتار سرمایهگذاری
عموماً اگر قیمت دارایی انعکاسدهنده ارزش بنیادی یا ذاتی آن باشد، بازار مالی را کارآمد به شمار میآوریم. در واقع، عقیده اقتصاد متعارف بر این محور است اما در دنیای واقعی در بازار مالی شاهد حبابهای قیمتی هستیم و در این دورهها قیمتها به شدت از ارزش ذاتی داراییها فاصله میگیرند.
اقتصاد رفتاری به بررسی این موارد پرداخته است. بعضی زمانها، حبابهای ایجاد شده ناشی از شایعهها هستند و زمانی که سرمایهگذاران تحت تاثیر آن ها قرار میگیرند، این حبابها بزرگتر میٰشوند. سپس ریزش رخ میدهد و در بلندمدت قیمت داراییها با ارزش ذاتی آنها همسو میشوند. اقتصاد رفتاری با توجه به ناکارآمد بودن بازارها ظرفیت لازم را برای درک حبابها و ریزشها ایجاد میکند. حتی در اقتصادهای سالم نیز، شکست بازارهای مالی میتواند-درصورت عدم دخالت دولت- منجر به وقوع بحرانهای اقتصادی جدی شود.
بررسی احساسات، شهود و چرخههای تجاری در اقتصاد رفتاری
در اقتصاد حقیقی، دورههای رونق و رکود بخش مهمی از چرخه تولیدات را تشکیل میدهند. میزان عمیق و جدی بودن رکودهای اقتصادی به تنهایی توسط متغیرهای اقتصادی قابل تشریح نیست. در اقتصاد رفتاری، از «روح حیوانی» (Animal Spirit) - انتظارات افراد از وقوع پیشامدهای احتمالی در آینده- برای توضیح چرخههای تجاری استفاده میشود.
با این روش، به نقشهای احساسات، شهود و عوامل اجتماعی در مدلسازی چرخههای تجاری توجه میشود. البته همچنان، مصرفکننده، بنگاه اقتصادی، مخارج دولت و رفتارهای پساندازی، سرمایهگذاری و نرخ تبدیل ارز نیز مورد ملاحظه قرار میگیرند.
اگر اغلب افراد به افول اقتصادی در آینده نزدیک باور داشته باشند، کاهش نرخ بهره تاثیر قابلتوجهی نخواهد داشت. همچنین اگر نیروی کار انگیزهای برای فعالیت نداشته باشد، بهرهوری فعلی و آتی میتواند به طرز چشمگیری کاهش پیدا کند.
درک شادی
طبق نظریات اقتصاد متعارف داشتن پول بیشتر الزاماً با شادمانی بیشتر همراه است. البته، افزایش درآمد بخصوص در کشورهای کمدرآمد و در بین قشر فقیر در اغلب کشورها شادمانی ایجاد میکند اما بازدهی این شادمانی نزولی است. هرچه درآمد سرانه بیشتر افزایش پیدا کند، میزان شادی افزایشیافته، کمتر و کمتر خواهد شد.
همچنین نوع فعالیت انجام شده با منابع مالی بدست آمده، چگونگی خرج شدن پول افراد توسط دولت و میزان آزادی سیاسی همگی تاثیرات قابل توجهی بر میزان شادمانی افراد دارند. دو کشور را با درآمد سرانه یکسان اما با سیستمهای متفاوت تحصیلی و خدمات درمانی، میزان اعتماد، امنیت و طرز حکومت غیر یکسان فرض کنید. میزان شادمانی در این دو کشور متفاوت خواهد بود.
برای مثال، شهروندان ایالات متحده آمریکا در مقایسه با کشور های کمدرآمدتر مانند کانادا، به طور متوسط، شادمانی کمتری را تجربه میکنند. این به معنی عدم کاهش شادمانی در پی کاهش یافتن درآمد در ایالات متحده آمریکا نیست اما شواهد حاکی از آنند که در صورت تغییر روش خرج پول توسط شهروندان آمریکایی، آنها شادمانتر خواهند بود. این نتیجه بخصوص در مورد قشر متوسط و فقیر ایالات متحده آمریکا صدق میکند.
اقتصاد عصب بنیان چیست ؟
اقتصاد متعارف به تصمیمات اتخاذ شده توسط افراد توجه میکند، حال آنکه اقتصاد رفتاری بر فرایند تصمیمگیری و تصمیمات تمرکز میکند. در گذشته به نقش مغز در درک تصمیمگیری توجه نمیشد. «اقتصاد عصببنیان» (Neuroeconomics) در واقع برآمده از اقتصاد رفتاری است. اقتصاد عصب بنیان، مغز و تاثیرات آن بر فهم ما از رفتار اقتصادی را مورد مطالعه قرار میدهد. در ادامه این مطلب، به بررسی نقشهای بخشهای مختلف مغز و تاثیر آنها بر تصمیمگیری پرداخته شده است.
نقش انگیزههای اقتصادی در رفتار اقتصادی
اقتصاد رفتاری علم اجتماعی نوظهور نیست که نقش انگیزهها را در رفتار افراد حین تصمیمگیری نادیده بگیرد. در واقع اقتصاد رفتاری بیان میکند که چرا پول تنها عامل تعیینکننده برای تصمیمگیری در اکثر افراد نیست.
هنگامی که قصد خرید کالایی را دارید، احتمالاً قیمت آن را بررسی خواهید کرد. این امکان وجود دارد که شما به بررسی دقیق تفاوتهای قیمتی نپردازید اما قیمت نسبی را مورد توجه قرار میدهید. برای مثال، ممکن است هنگام خرید و انتخاب میوه قیمت سیب و انگور را با یکدیگر مقایسه کنید. هچنین ممکن است به بررسی تفاوتهای قیمتی در دو فروشگاه مختلف بپردازید و در نهایت میوه ارزانتر را خریداری کنید.
تمامی افراد در صورت داشتن وقت کافی به مقایسه قیمتها میپردازند اما طبق یافتههای اقتصاد رفتاری، اغلب افراد از زمان کافی و اطلاعات لازم برای انجام این کار برخوردار نیستند. میزان درآمد نیز بر تصمیمگیری برای نوع و میزان خرید اثرگذار به شمار میرود. ممکن است تمایل به خرید اتومبیلی گرانقیمت داشته باشید اما حقوق ماهیانه اندک، این امکان را از شما سلب کند. این مثالها به خوبی گویای اهمیت قیمت نسبی و درآمد برای اقتصاددانان در نوع و میزان خرید افراد هستند.
چرا پول مهمترین عامل در اقتصاد متعارف به شمار میرود ؟
اقتصاددانان پایبند به اقتصاد متعارف، از متغیرهای اقتصادی برای توضیح رفتار و پیامدهای اقتصادی استفاده میکنند. در واقع اقتصاددانان متعارف باور دارند که مهمترین عوامل در تصمیمگیری اقتصادی به شرح زیر هستند.
- درآمد
- قیمتهای نسبی
درآمد
درآمد در واقع مشخص میکند که افراد به کدام منابع مالی دسترسی دارند و با چه محدودیتهایی مواجه هستند. در واقع، انتخاب افراد تحت تاثیر منابع محدود یا کمیاب آنها قرار میگیرد.
قیمتهای نسبی
قیمتهای نسبی نشان میدهند که در مقایسه، برای خرید کالای مورد نظر، افراد باید از چه بخشی از درآمد خود صرفنظر کنند. اگر فردی ۲۰ هزارتومان برای خرید نان بپردازد، ۲۰ هزارتومان کمتر برای خرید پنیر، سیب یا هلو خواهد داشت. وقتی قیمت یک کالای مطلوب به نسبت کالایی دیگر افزایش مییابد، افراد به جستجوی کالاهای «جانشین» (Substitute) ارزانتری خواهند پرداخت تا میزان پول از دسترفته خود را حداقل کنند.
عموماً، زمانی که قیمت کالایی افزایش پیدا می کند، مقدار تقاضا کاهش پیدا میکند و عکس این موضوع نیز صادق است. زمانی که درآمد زیاد میشود، میزان تقاضا نیز افزایش خواهد یافت و برعکس. بهطور متوسط، اقتصاددانان انتظار دارند مردم، به اینصورت رفتار کنند و اغلب در جهان واقعی نیز همین اتفاق رخ میدهد. اقتصاددانان این مورد را «قانون تقاضا» (Law of Demand) مینامند که به رابطه معکوس بین قیمت و مقدار کالای تقاضا شده در میزان درآمد مشخص می پردازد.
«نمودار تقاضا» (Demand Curve) نشان میدهد که هر فرد حاضر است چه میزان از یک کالا را در قیمتهای گوناگون خریداری کند. این نمودار با فرض ثابت ماندن قیمت سایر کالاها و خدمات ترسیم شده است. نمودار تقاضا عموماً شیبی منفی دارد و نشاندهنده این است که با افزایش قیمت نسبی افراد به میزان کمتری خرید میکنند. افزایش درآمد همراه با ثابت ماندن قیمتها موجب انتقال نمودار تقاضا به سمت بیرون میشود. برای مثال، در تصویر بالا تقاضا افزایش پیدا کرده است.
هزینه فرصت برای انسان اقتصادی
به علت محدودیت و کمبود منابع و تمایل به دسترسی به همه آنها باید برای خریداری یک کالا از کالای دیگر صرفنظر کنید. اقتصاددانان این مورد را «هزینه فرصت» (Opportunity Cost) مینامند. هزینه فرصت را عموماً با عبارتهای مالی میسنجند. برای مثال، اگر یک لیوان چای بخرید هزینه فرصت آن شیرینی بوده است که تمایل زیادی برای خریداریاش داشتید.
مصرفکنندگان تنها افرادی نیستند که هنگام تصمیمگیری با مقوله هزینه فرصت مواجه میشوند. صاحبان کسب وکارها و مدیران نیز با این مورد برخورد میکنند. برای مثال، اگر شما صاحب یک کارخانه نساجی باشید و دستگاههای دوخت جدیدی خریداری کنید، ممکن است مجبور شوید خرید ماشینآلات برش را به تعویق بیندازید.
هزینه فرصت بیان میکند که زندگی از انتخاب هایی تشکیل شده که برای داشتن هرکدام باید از دیگری صرفنظر کنیم. در اقتصاد رفتاری روشهای بیشتری- بهجز پول- مانند عوامل روانشناسی، زمان و انرژی برای تحلیل هزینه فرصت وجود دارد.
عقلانیت محدود در اقتصاد رفتاری چیست ؟
مفهوم هزینه فرصت به سادگی به یکی از مهمترین ملاحظات رفتاری تعریفشده توسط هربرت سایمون- یکی از پایهگذاران اقتصاد رفتاری - میپردازد. به عقیده سایمون، ظرفیت پردازش مغز با کمیابی مواجه است زیرا انسانها قدرت ذهنی محدودی دارند. مردم در پردازش اطلاعات در یک واحد زمانی معین با محدودیت مواجه هستند. در این زمینه، کارایی بعضی افراد از سایرین بیشتر است اما توان پردازش ذهنی هیچ فردی نامحدود نیست.
در واقع عقلانیت محدود به این اشاره میکند که به علت محدودیت توان ذهنی، زمان و انرژی، افراد باید بین اطلاعات دریافتی و پردازشی انتخاب انجام دهند. با درنظر گرفتن عقلانیت محدود، تصمیمگیری نیز بوسیله «توانمندیهای محاسباتی» (Computational Capabilities)- میزان ظرفیت مغز انسان برای پردازش و درک اطلاعات- با محدودیت مواجه میشود. این محدودیتها را میتوان با بکارگیری فناوریها تغییر داد. برای مثال، وسیله ای ساده مانند ماشین حساب، ظرفیت محاسباتی شما را افزایش میدهد.
در نظر گرفتن هزینهها از دیدگاه روانشناسی
هزینه فرصت خرید یک کالای جدید تنها به معنی صرفنظر کردن از سایر کالاها نیست. جمعآوری اطلاعات درباره قیمت و کیفیت کالای مورد نظر حتی میتواند موجب از بین رفتن زمان و انرژی شما شود. با اینحال، این موارد در محاسبه هزینه فرصت در اقتصاد در نظر گرفته نمیشوند.
کاهش دادن هزینه فرصت در دنیای واقعی
زمان جستجو برای خرید یک اتومبیل، افراد تمامی اطلاعات را بررسی نمیکنند. آنها چند فروشنده را مد نظر قرار میدهند و در نهایت، بر پایه اطلاعات محدود، شهود و میزان اعتماد خود تصمیمگیری میکنند. این فرایند «رفتار راضی کننده» (Satisficing Behavior) نامیده میشود.
رفتار راضی کننده یکی دیگر از مفاهیم مطرح شده توسط هربرت سایمون است. افراد معمولاً استاندارد حداقلی را به عنوان نتیجه تصمیمات خود در نظر میگیرند و با توجه به آن گزینهای را انتخاب میکنند که با آن استاندارد همخوانی داشته باشد. این عمل، هزینه فرصت تصمیمگیری را کاهش خواهد داد زیرا افراد را درگیر جستجوی جزئی و زمانبر نمیکند و آنها در جستجوی موردی خواهند بود که آنها را راضی کند.
استاندارد حداقل، تحت تاثیر عواملی مانند «خواستهها» (Wants)، «نیازها» (Needs) و تمایلات بوجود میآید. هر فردی استانداردهای مخصوص به خود را خواهد داشت. برای مثال، استانداردهای یک فعال محیط زیستی برای خرید اتومبیل با استانداردهای یک فرد با حداقل دغدغههای زیستمحیطی متفاوت خواهد بود.
دانشمندان اقتصاد رفتاری باور دارند که کسبوکارها عموماً سودهای خود را حداکثر یا هزینههای خود را حداقل نمیکنند. صاحبان کسبوکارها و مدیران نیز عموماً به رفتار راضیکننده روی میآورند. در واقع آنها به راهحلهایی دست پیدا میکنند که با توجه به محدودیتها نتیجه راضیکنندهای را فراهم کند.
به عقیده اقتصاددانان رفتاری، رفتار راضیکننده در واقع نوعی بهبود در تصمیمگیری با توجه به عقلانیت محدود به شمار میرود. این عمل موجب میشود که تصمیمات کارآمدتری اتخاذ شوند و انرژی و زمان کمتری از بین برود.
بررسی هزینه فرصت در رفتارهای نوعدوستانه
مفهوم هزینه فرصت را میتوان در «رفتار نوع دوستانه» (Altruistic Behavior)- که بسیاری از اقتصاددانان از جمله «آدام اسمیت» (Adam Smith) آن را «غیر عقلایی» (Irrational) به شمار میآورند- مورد مطالعه قرار داد. با اینکه انتظار ارتکاب این عمل را از «انسان اقتصادی» (Homo economicus) نداریم اما روزانه افراد زیادی آن را انجام میدهند. برای مثال، افراد برای خیریه پول واریز میکنند.
می توان هزینه ناشی از انجام فعالیتهای خوب را با استفاده از مفهوم هزینه فرصت سنجید. این هزینه سنجیده شده بیان میکند که برای انجام کاری که باور به صحیح بودن آن دارید حاضر به انجام چه نوع فداکاری مادی هستید. زمانی که یک رفتار همراه با فداکاری مالی را برای ایجاد حس بهتر انجام میدهید، سطح شادمانی شما افزایش مییابد. اقتصاددان آمریکایی، «جیمز آندرئونی» (James Andreoni) آن را «اثر تابش گرم» (Warm Glow Effect) نامیده است.
نمودار عرضه و تقاضا و اقتصاد رفتاری
«آلفرد مارشال» (Alfred Marshall)- یکی از پایهگذاران اقتصاد معاصر- عقیده داشت که برای فهم نحوه تعیین قیمتها باید از هر دو نمودار عرضه و تقاضا به صورت همزمان استفاده شود. این مدل اقتصادی بیان میکند که برای تعیین قیمت و مقدار باید به نقطه برخورد نمودارهای عرضه و تقاضا توجه کرد.
از نقطه تقاطع نمودارهای عرضه و تقاضا میتوان به «قیمت و مقدار تعادلی» (Equilibrium Price and Quantity) دست پیدا کرد. در نمودار زیر میتوانید نقاط تعادلی مختلف مشخص شده با حروف ، و مشاهده کنید
اثر بندواگن یا تاثیر دستهای چیست ؟
در اقتصاد متعارف شما خود نمودار تقاضای خود را مدیریت میکنید و خواستهها و نیاز شما تحت تاثیر دوستان، همسایهها و ... شکل نگرفتهاند. در واقعیت، بعضی از تصمیمهای اقتصادی ما وابسته به اعمال انجام شده توسط دیگران است. این مورد را میتوان با منحنی انتقال یافته به سمت بیرون نشان داد.
زمانی که افراد دیگر بیشتر خرید میکنند، شما نیز همینکار را انجام میدهید. اقتصاددان آمریکایی قرن بیستم میلادی برای توضیح این پدیده از عبارت «تاثیر دستهای» یا «اثر بندواگن» (Bandwagon Effect) استفاده کرد. طبق نظریه اثر بندواگن، اگر دوستان و آشنایان شما در حال خرید کالای جدیدی باشند، احتمال آن بالاست که شما نیز آن کالا را خریداری کنید.
اثر اسنوب یا اثر افادهای چیست ؟
طبق نظر اقتصاددانان متعارف هرچه کالایی ارزانتر باشد، تقاضا برای آن بیشتر خواهد بود. در مواقعی، افراد تنها به دلیل گرانقیمت بودن کالایی، آن را خریداری میکنند. در این زمانها، پرداخت پول بیشتر احساس خوبی در آنها بوجود میآورد. البته، این مورد با پیشبینی قانون تقاضا در تقابل است.
«تورستین وبلن» (Thorstein Veblen)-اقتصاددان آمریکایی- این پدیده را «اثر افادهای» یا «اثر اسنوب» (Snob Effect) نامیده است. کالاهایی که به علت اثر اسنوب موردتقاضا هستند عموماً «کالاهای وبلنی» (Veblen Goods) نامیده میشوند. اثر اسنوب می تواند تقاضا برای کالاهای گرانقیمت را شرح دهد. افراد معینی از این کالاها استفاده میکنند تا دیگران را از جایگاه اجتماعی بالا در جامعه-به زعم خود-آگاه کنند.
پرداخت قیمتهای بالاتر به دلایل باورهای اخلاقی
در نظریه اقتصاد متعارف، کسبو کار هایی که کالاهایی گران قیمت اما مشابه با کالا های ارزان را میفروشند باید بوسیله مصرفکنندگان-حداکثرکنندگان ثروت- از بازار خارج شوند. عملکرد بازار در واقعیت پیچیدهتر است. افراد به جستجوی تخفیفها میپردازند، با اینحال حاضر هستند برای کالاهای تولیدشده با استاندارد اخلاقی بالاتر، پول بیشتری بپردازند. برای مثال، ممکن است بعضی افراد هزینه بیشتری پرداخت و برای کمک به خردهفروشان محلی از آنها خرید کنند. افرادی که حاضر به پرداخت قیمتهای بالاتر هستند در پی حداکثر کردن درآمد یا ثروت خود نیستند بلکه کاری را انجام می دهند که مطلوبیت آنان را افزایش میدهد.
جامعه شناسی و نمودار های عرضه و تقاضا
طبق نظر اقتصاددان آمریکایی- «جیمز دوزنبری» (James Duesenberry)- در سال ۱۹۶۰ میلادی، اقتصاد راجع به چگونگی تصمیمگیری و جامعهشناسی درباره عدمامکان تصمیمگیری است. بدون شک، اقتصاد به چگونگی تصمیم گیری توسط افراد میپردازد اما تشریح این انتخابها بر عهده عوامل اجتماعی است.
اقتصاد رفتاری ملاحظات اجتماعی را در تحلیل اقتصادی مورد توجه قرار میدهد. به صورت کلی، اقتصاد رفتاری بیان میکند که افراد با توجه به جامعهای که در آن قرار گرفتهاند به تصمیمگیری می پردازند. در واقع، افراد تحت تاثیر دوستان، آشنایان و تصمیمات آنها قرار میگیرند. افراد همچنین از نحوه پرورش، تصمیمهای پیشین و فرهنگ جامعه خود تاثیر میپذیرند. این بدین معنی نیست که تصمیمات فرد از قبل توسط جامعه مشخص شده است. در واقع افراد، خود به انتخاب میپردازند اما این تصمیمات ریشهگرفته از پیشزمینههای اجتماعی هستند.
مطالعه تاثیر گذشته بر آینده در اقتصاد رفتاری
هرکاری که امروز تصمیم به انجام آن میگیرید- برای مثال، خریداری یک کالا یا پذیرفتن یک پیشنهاد شغلی- تحت تاثیر تصمیات اتخاذ شده شما در گذشته است. تصمیمها «وابسته به مسیر» (Path Dependent) هستند. اقتصاددانان قادر به درک انتخابهای فعلی بدون توجه به تصمیمهای گذشته نخواهند بود. اقتصاددانان آمریکایی-«پاول دیوید» (Paul David) و «برایان آرتور» (Brian Arthur)- نقش مهمی در توسعه مفهوم وابستگی به مسیر ایفا کردهاند.
«گری بکر» (Garry Becker)-استاد دانشگاه اقتصاد شیکاگو-به بررسی اهمیت تصمیمات مصرفی قبلی برای تصمیمات مصرفی آینده پرداخته است. یکی از مثالهای افراطآمیز این مفهوم، مصرف پیشین مواد اعتیادآور در سنین ابتدایی است. اگر همسن و سالان، شما را به مصرف سیگار تشویق کنند، به احتمال زیاد، شما قبول خواهید کرد. اگر بخواهید دوستان خود را تحت تاثیر قرار دهید، احتمال مصرف شما بالاتر نیز خواهد رفت. استعمال این مواد در سنین پایین منجر به اعتیاد میشود. بدین صورت شما در زمانحال کالاهایی را مصرف می کنید که تمایلی به مصرفشان ندارید.
تصمیمها و رفتار پیشین شما شادمانی و مطلوبیت امروز و تصمیمات و مطلوبیت آیندهتان را تحت تاثیر قرار میدهد.همچنین تقاضای شما برای این مورد کالاها حساسیت کمی به افزایش قیمت نشان خواهد داد. اگر قیمت سیگار افزایش یابد، ممکن است تقاضای شما دچار کاهش قابل ملاحظهای نشود. حساسیت به تغییرات قیمتی، «کشش قیمتی تقاضا» (Price Elasticity of Demand) نامیده میشود. تجربیات گذشته شما میتواند تقاضا را افزایش و حساسیت به تغییرات قیمتی را کاهش دهد.
بررسی هویت در تصمیمگیری
هویت یک فرد با درک او از خودش و اینکه دوست دارد با چه مواردی شناخته شود، تعریف میشود. هویت افراد بر تصمیمهای اقتصادی آنها تاثیرگذار است. تفاوت هویتی در افراد مختلف می تواند تصمیمات اقتصادی غیر قابل توضیح توسط درآمد و قیمتهای نسبی را شرح دهد.
عضویت گروهی که شما خود را بوسیله آن تعریف میکنید میتواند بر «ترجیحات» (Preferences) شما اثرگذار باشد. برای مثال اگر به اجتماعی تعلق داشته باشید که در آن مصرف گوشت خوک ممنوع است-مانند جوامع مسلمان و یهودی- تقاضای شما برای گوشت خوک بسیار اندک خواهد بود.
«جرج آکرلوف» (George Akerlof) و «ریچل کرانتون» (Rachel Kranton)-اقتصاددانان آمریکایی- تحقیقاتی را پیرامون اهمیت هویت در تصمیمگیری اقتصادی انجام دادهاند. استدلال پایهای آنها بسیار ساده است. سطح شادمانی شما یا دیگران با انجام اعمال موثر در بهبود هویت یا «خود انگاره» (Self-image) افزایش مییابد وبرعکس. همچنین، هویت شما وابسته به گروههایی است که خود را با آنها میشناسید.
اهمیت تاثیر آموزش بر نحوه تصمیمگیری در اقتصاد رفتاری
اقتصاددانان توجه زیادی را معطوف به آموزش و تاثیر آن بر میزان بهرهوری و ثروت ملل میکنند. آموزش همچنین میتواند بر توانایی شما در اتخاذ تصمیمهای کارآمد اثرگذار باشد.اقتصاددان «رابرت فرانک» (Robert Frank) و همکارانش در تحقیقات خود نشاندادهاند که هرچه بیشتر در فضای اقتصاد متعارف آموزش دیده باشید، بیشتر در پی منافع خود عمل خواهید کرد.
«سواد مالی» (Financial Literacy) یکی از مثالهای مهم نشاندهنده تاثیر آموزش بر نحوه تصمیم گیری به شمار میرود. روشهای زیادی برای تصمیمگیری باتوجه به معیارها و هدف اولیه بوجود آمدهاند. در سراسر جهان، افراد بسیاری وجود دارند که با مفاهیم نرخ بهره مرکب، تورم و ... در سرمایهگذاری آشنایی ندارند و درباره بودجهبندی، پس انداز و اطلاعات مالی آموزشی دریافت نکردهاند. متخصصان امید دارند که با افزایش دانش مالی خدمات مالی کم کیفیت با کمبود تقاضا از بازار خارج شوند.
روانشناسی اقتصادی چیست ؟
«روانشناسی اقتصادی» (Economic Psychology) درباره احساسات و افکار افراد پیرامون وقایع اقتصادی معین و تاثیرگذاری آنها بر تصمیمگیری افراد است. برای مثال، شما ممکن است از حداکثرسازی درآمد یا ثروت خود خوداداری کنید زیرا این کار از میزان شادمانی شما خواهد کاست. برای بعضی از افراد حداکثرکردن درآمد مستلزم ارتکاب اعمال غیراخلاقی است. در واقع، برخلاف دیدگاه اقتصاد متعارف، پول مهمترین عامل به شمار نمیرود. این دیدگاه برای فهم نحوه تصمیمگیری توسط «دانیل کانمن» (Daniel Kahneman) و «آموس تیورسکی» (Amos Tversky)- روانشناسان شناختهشده- بوجود آمده است.
بررسی بیشتر مفهوم زیانگریزی در اقتصاد رفتاری
اغلب افراد درجه بالایی از زیانگریزی را تجربه میکنند. برای مثال، دریافت دو میلیون تومان رضایتمندی شما را تا حد معینی افزایش میدهد اما اگر دو میلیون تومان از دست بدهید رضایت خاطر شما به اندازه بیشاز دو برابر دریافت دو میلیون توامن کاهش خواهد یافت.
در نتیجه، زیانها بیش از دوبرابر دستاوردها قدرتمند به شمار میآیند. به همین دلیل افراد تمایل دارند برای جلوگیری از ضرر مقداری از درآمد خود را از دست بدهند. اقتصاد متعارف وزن یکسانی را برای زیانها و دستاوردها قائل میشود.
در بازار، زیانگریزی توضیح میدهد که چرا احتمال خرید کالایی که به شما نوید جلوگیری از زیان را میدهد، بالاست. در نتیجه، برای بیشتر افراد جلوگیری از ضرر جذابتر از خرید با تخفیف است. در بازارهای مالی، یکی از دلایل بالاتر بودن میانگین سود سهام از میانگین سود اوراق قرضه اجتناب از ضرری است که هنگام خرید سهامهای با ریسک نسبی بالا با آن مواجه میشوید. بسیاری از افراد برای زیانگریزی مبلغ بسیاری را به بیمه پرداخت میکنند. در واقع این مبلغ اضافه پرداخت شده برای احساس امنیت بیشتر است.
سوگیری شناختی «وضع موجود» (Status quo Bias) و «اثر برخورداری» (Endowment Effect) رابطه تنگاتنگی با زیانگریزی دارند. ترجیح افراد به وضع موجود-سوگیری وضع موجود- یا کالایی است که مالکیت آن را دارند حتی اگر این عمل منجر به کسب رفاه مادی بیشتر نشود.
برای مثال، افراد ارزش یک دارایی را-حتی در زمانی که امیدی به افزایش قیمت آن در مقایسه با سایر داراییها در بازار نیست-بیشتر از قیمت خرید آن تخمین میزنند. در چندین آزمایش اقتصادی، بعد از ارائه قیمت برای یک کالا-یک فنجان و تصاحب آن، افراد پول بیشتری را برای فروش آن از متقاضیان درخواست کرده بودند. در دیدگاه فرد مالک کالا، مالیکت بهتنهایی ارزش کالای تصاحب شده را افزایش میدهد.
اثر ترس از نااطمینانی بر تصمیمگیری
«عدم اطمینان» (Uncertainty) ترس از دست دادن را در افراد بر میانگیزد. بسیاری از افراد از پیامدهای ناشناخته و بدون ضمانت وحشت دارند. به صورت میانگین، افراد گزینههایی مطمئن-با ۱۰۰ درصد ضمانت-را به گزینههای نامطمئن (حتی با ارزش پولی بالاتر) ترجیح میدهند. اقتصاددانان متعارف این موضوع را با توجه به زیانگریزی و عدم علاقه به گزینههای نامطمئن میپذیرند.
دانشمندان اقتصاد رفتاری مطرح میکنند که افراد بیش از حد تصور اقتصاددانان متعارف حاضرند برای گزینههای مطمئن و کمزیانتر هزینه کنند. این نکته توسط کانمن و تیورسکی بیان شده است. به عقیده اقتصاددانان متعارف افراد باهوش تا حد معین و نه خیلی زیادی حاضر به هزینه کردن برای کسب اطمینان هستند اما «عوامل وابسته به هیجان» (Emotional Factors) نیز اهیمت زیادی دارند. ترس از دست دادن و زیانگریزی ممکن است انگیزه اتخاذ تصمیمات زیادی را در فرد بوجود بیاورد. هر چه میزان قدرت اجتناب شما از پیام نامطمئن بیشتر باشد، هزینه بیشتری را برای کسب اطمینان پرداخت میکنید.
مثال اثر ترس از نااطمینانی بر تصمیمگیری
در اینجا مثالی به سبک کانمن و تیورسکی را شرح میدهیم. فرض کنید فردی دو گزینه دریافت ۱۰۰ هزارتومان و دریافت ۱۴۰ هزارتومان با احتمال ۸۰ درصد را پیشروی خود دارد. در این مورد، ۲۰ درصد احتمال بدست نیاوردن وجود دارد.
در واقع، بازده انتظاری گزینه دوم برابر با ۱۱۲ هزار تومان خواهد بود.بنابراین، به علت مسئله عدم قطعیت افراد حاضرند از ۱۲ هزارتومان (۱۰۰-۱۱۲) چشمپوشی کنند تا به مبلغی مطمئن دست پیدا کنند.
در این مثال، اگر احتمال دریافت ۱۰۰ هزارتومان از ۱۰۰ درصد به ۲۵ درصد و احتمال دریافت ۱۴۰ هزارتومان از ۸۰ درصد به ۲۰ درصد برسد، افراد گزینه اول را ترجیح خواهند داد. در نظر داشته باشید که احتمال دریافت گزینه ۱۰۰ هزارتومانی همچنان بالاتر از گزینه ۱۴۰ هزارتومانی است اما حال، بازده انتظاری گزینه ۱۰۰ هزارتومانی برابر با ۲۵ هزارتومان و بازده انتظاری گزینه ۱۴۰ هزارتومانی، ۲۸ هزارتومان است. بنابراین، بازده انتظاری گزینه ۱۴۰ هزارتومانی بالاتر است. زمانی که هر دو گزینه حاوی درجهای از نااطمینانی هستند، افراد گزینه با بازده بالا را ترجیح میدهند.
انتخاب آزاد چه محدودیتهایی دارد ؟
استدلالی در اقتصاد رفتاری وجود دارد که بیانگر عدم آزادی افراد در تصمیمگیری است. درواقع، انتخابها به افراد تحمیل میشود و آنها فکر میکنند که انتخاب آزاد دارند. یکی از ایدههای مطرح شده، به اغفالپذیری انسانها اشاره میکند. به همین دلیل، برخلاف نظریات اقتصاد متعارف، تصمیمهای اتخاذ شده توسط افراد، گزینههای ترجیحداده توسط آنها نیستند.
طبق نگرش اقتصاد رفتاری، دولت باید به نحوی دخالت کند تا گزینههایی تولید شوند تا بیشترین نفع را برای افراد در بر داشته باشند. این دیدگاه جهانی دهههای پیش توسط «جان کنت گالبرایت» (John Kennet Galbraith)-اقتصاددان کانادایی-مطرح شده بود.
انتخاب آزاد در اقتصاد متعارف
آزادی انتخاب همیشه مبحث مهمی در اقتصاد معاصر به شمار میرفته است. ایده اولیه این است که «بازارهای آزاد» (Free Markets) امکان اظهار کردن خواستهها و تمایلات را برای افراد فراهم میکنند و با استفاده از عرضه، تقاضا و قیمتها این ترجیحات به کالاها و خدمات تبدیل میشوند و افراد به خواستههای خود دست مییابند. البته، ترجیحات افراد توسط قیمتهای نسبی محدود شده است. آنها کالایی را که توان پرداختش را نداشته باشند را خریداری نخواهند کرد.
فرضیه اساسی اقتصاد متعارف بیان میکند که هر فرد به بهترین منافع خود آگاه است. همچنین اقتصاد متعارف فرض میکند که تمام افراد به صورت برابر بوجود آمدهاند یعنی هیچ فردی برتر از سایرین نیست و ترجیحات او نیز بهتر از ترجیحات دیگران به شمار نمیرود. به همین دلیل، هیچکس نباید ترجیحات خود را بر دیگری تحمیل کند.
انتخاب آزاد در اقتصاد رفتاری
به عقیده اغلب اقتصاددانان رفتاری تصمیمات افراد به علت میانبرهای ذهنی دچار «سوگیری» (Bias) است. میانبرهای ذهنی به همراه هیجانات منجر به انتخابها و ترجیحاتی میشوند که الزاماً بهترین منفعت را برای افراد به همراه نمیآورند. درواقع، نیازها و خواستههای افراد اغلب دچار سوگیری و مستعد خطا هستند.
طبق باور بعضی از اقتصاددانان رفتاری، بعضی از این ترجیحات دچار سوگیری، منشا عصبی دارند. مغز افراد به نوعی تکامل یافته که اینگونه رفتار کنند. در سایر اوقات، افراد «قدرت اراده» (Power of Will) لازم را برای دستیابی به خواستههای خود ندارند. در نتیجه، افراد دست به انتخابهایی میزنند که برای آنها پشیمانی به همراه میآورد.
شناختهشدهترین استدلالها درباره مبحث تصمیمگیری در اقتصاد رفتاری توسط «ریچارد تیلر» (Richard Thaler) و «کس ساستین» (Cass Sustein) مطرح شدهاند. به عقیده آنها به علت سوگیریهای شناختی و رفتار مستعد خطای افراد، بهتر است دولتها و متخصصان به افراد تلنگر بزنند تا بهترین فعالیتی که به نفعشان است را انجام دهند. دانشمندان اقتصاد رفتاری، تیلر و ساستین، تنها بر رفتار سوگیری شده تاکید نمیکنند، آنها همچنین توجه زیادی را به خطاهای مرتکب شده بر پایه اطلاعات غلط در حین تصمیمگیری معطوف میکنند.
ترجیحات آشکار
نظریه «ترجیحات آشکار» دراقتصاد بسیار ساده است. انتخاب ذهنی شما ترجیحاتتان را آشکار میکنند. پیشگام این نظریه «پاول ساموئلسون» (Paul Samuelson) از «موسسه فناوری ماساچوست» (Massachusetts Institute of Technology | MIT) است. به عقیده ساموئلسون، انتخابهای افراد که بیانگر ترجیحات آنان است، نشاندهنده تلاش آنها برای حداکثر کردن رفاه با توجه به درآمد و قیمتهای نسبی است. اگر این فروض صحیح باشند، می توان از ترجیحات آشکار برای سنجش رفاهی که افراد جامعه به آن دست یافتهاند، بهره گرفت.
اشارهای به مبحث ترجیحات
بحث درباره ترجیحات از تحلیل «منحنی بیتفاوتی» (Indifference Curve)، محدودیت بودجه و منحنیهای قیمت نسبی نشات می گیرد. «خط بودجه» (Budget Line) بیان میکند که افراد به چه میزان میتوانند با درآمد خود خرید کنند. شیب خط بودجه نشاندهنده قیمت نسبی دو کالای مورد نظر-برای مثال، سیب و گلابی- است. منحنی بیتفاوتی نشاندهنده «سطح رفاه» (Well-being) یا مطلوبیت به ازای ترکیبات متفاوت از سیب و گلابی است. سیب و گلابی در اینجا نشاندهنده سبدهای کالایی هستند که امکان مصرفشان توسط مردم وجود دارد.
در طول منحنی بیتفاوتی افراد سطح یکسانی از رضایت را تجربه میکنند. اگر منحنی بیتفاوتی به سمت بیرون منتقل شود، مطلوبیت افراد افزایش یافته است. اگر منحنی بیتفاوتی به سمت داخل حرکت کند، مطلوبیت افراد کاهش خواهد یافت. خطوط بودجه و میزان توان خرید افراد را آشکار میکنند. وقتی درآمد افزایش مییابد، خط بودجه به سمت بالا-از به -منتقل میشود.
بررسی تاثیر نحوه ارائه گزینهها بر تصمیمگیری در اقتصاد رفتاری
طبق نظر اقتصاددانان متعارف نحوه ارائه گزینهها نباید تاثیری بر تصمیمات اتخاذ شده توسط افراد داشته باشد. درواقع، ایدهای که از افراد از گزینههای خود در اختیار دارند نباید تحت تاثیر نحوه ارائه شدن این گزینهها قرار بگیرد. از طرفی دیگر، حامیان اقتصاد رفتاری باور دارند که تعداد تصمیمات اندکی تحت تاثیر نحوه ارائه گزینهها قرار نمیگیرند. در واقع، شرایط ارائه شدن گزینهها بر دیدگاه افراد راجع به گزینهها اثر می گذارد.
بعضی از متخصصین اقتصاد رفتاری باور دارند که به علت اثر قالببندی، میتوان انتخابهای افراد را دستکاری کرد. سایر دانشآموختگان اقتصاد رفتاری استدلال میکنند قالبهایی که به صورت ظاهری بیاهمیت بنظر میرسند، حاوی اطلاعات مهمی هستند که بر تصمیمگیری افراد تاثیرگذار است.
تاثیر قالببندی بر ترجیحات و انتخابها
طبق نظر بعضی از اقتصاددانان می توان با تغییر قالببندی انتخابهای افراد را تغییر داد اما تفاوت فاحشی بین تغییر گزینهها و ترجیحات وجود دارد. ترجیحات به خواستهها و نیاز های یک فرد در زمانی معین اشاره میکنند. برای مثال، شما به داشتن یک ماشین دنده اتوماتیک تمایل دارید.
امکان دارد شما بسته به درآمد و قیمتهای نسبی این ماشین را بخرید یا از خریداری آن صرفنظر کنید. دانشمندان اقتصاد رفتاری میگویند که قالبها میتوانند هم ترجیحات و هم گزینههای شما را تغییر دهند. کاملا واضح است که با تغییر ترجیحات، گزینههای شما نیز تغییر خواهند کرد. ممکن است برای سالها تمایل خود به اتومبیلهای دنده اتوماتیک را حفظ کنید. در واقع، امکان دارد ترجیحات شما در طولانی مدت ثابت باقی بمانند و تحت تاثیر قالببندی قرار نگیرند.
قالب ها میتوانند اطلاعات غلطی ارائه دهند و شما در نهایت کالایی را خریداری کنید که اگر اطلاعات بیشتری در دسترس بود، اقدام به خرید آن نمیکردید. برای مثال، شما قصد خریداری ماست دارید. روی بستهبندی یک ماست درج شده که چربی این ماست ۱۰ درصد است و ماستی دیگر با بستهبندی ۹۰ درصد عاری از چربی به فروش میرسد. اغلب افراد در این زمان ماست دوم را انتخاب میکنند.
یکی از مسائل مورد توجه متخصصین اقتصاد رفتاری این است که چگونه قالببندی هایی را بوجود بیاوریم که به تصمیمگیری افراد کمک کنند.
قالببندی و امکان بروز خطاهای شناختی
مغز انسان اطلاعات را پردازش و جای اطلاعات خالی را با تجربیات گذشته و اطلاعات دریافت شده از محیط پر میکند. هنگامی که در مقابل افراد دو تصویر با قالبهای متفاوت قرار می دهیم، مغز دو تصویر متفاوت از چیزی که ظاهراً یکسان بوده، تجسم میکند.
مثالی از قالببندی
درک افراد از طول یک خط میتواند تحت تاثیر قالببندی آن قرار بگیرد. حتی اگر تمامی خطوط طول یکسانی داشته باشند.یک خط ممکن است از خط دیگر بلندتر بنظر برسد. همانطور که در تصویر زیر مشاهده میکنید، تمامی خطوط از طول یکسانی برخوردار هستند اما خط میانه تصویر به علت نحوه قالببندی بلندتر بنظر میرسد.
مثال دوم اثر قالببندی
یکی از خطاهای شناختی قدیمی در تصویر زیر قالب مشاهده است. در این تصویر شما دو چهره یا یک گلدان را مشاهده خواهید کرد. اینکه مغز شما چگونه این اطلاعات را دریافت میکند به شرایط نیز بستگی دارد. اگر شما قبل از دیدن این تصویر در حال حرفزدن راجع به سبدی از گل میبودید، دیدن گلدان در تصویر زیر طبیعی خواهد بود. اثر زیر توسط «ادگار رابین» (Edgar Robin)-روانشناس دانمارکی-بوجود آمده است.

مثال سوم اثر قالببندی
این مثال اولین بار توسط دانیل کانمن بوجود آمده است. در تصویر زیر دو خط را مشاهده میکنید که در هر دو، عدد سیزده-13-با ارقام انگلیسی نمایش داده میشود. در خط بالایی رقم ۱۳ بین حروف قرار گرفته است. تمامی حروف و اعداد دستنویس هستند. رقم ۱۳ به نحوی نوشته شده که ممکن است شبیه به حرف B در الفبای انگلیسی بنظر برسد.
همانطور که کانمن بیان میکند، زمانی که عدد ۱۳ بین حروف A و C قرارگرفته و بدین صورت قالببندی شده شبیه به حرف B در الفبای انگلیسی اما زمانی که بین اعداد ۱۲ و ۱۴ قرارگرفته است، مغز آن را به صورت عدد ۱۳ تشخیص میدهد.

آزمایش کلاسیک بیماری آسیایی برای درک قالببندی در اقتصاد رفتاری
یکی از نمونههای کلاسیک قالببندی اولین بار توسط تیورسکی و کانمن در سال ۱۹۸۱ میلادی ارائه شد. این آزمایش با هدف تشخیص اثر قالببندی های مثبت و منفی بر تصمیمگیری طراحی شد. همچنین کانمن و تیورسکی، در این آزمایش به تاثیر زیانگریزی پرداختند.
از شرکتکنندگان درخواست شد که تصور کنند که ایالات متحده آمریکا در حال آمادگی برای شیوع یک بیماری آسیایی با تعداد ۶۰۰ کشته است. اولین گروه باید از بین دوگزینه که به شکل زیر قالببندی شده بودند، به انتخاب میپرداختند.
قرار است ۶۰۰ فرد به علت ابتلا به بیماری آسیایی فوت شوند.
- برنامه «الف»: ۲۰۰ فرد نجات پیدا میکنند.
- برنامه «ب»: به احتمال یکسوم ۶۰۰ فرد نجات پیدا میکنند و به احتمال دوسوم هیچفردی نجات پیدا نخواهد کرد.
با در نظر گرفتن نحوه ارائه گزینهها به صورت بالا، ۷۲ درصد از شرکتکنندگان برنامه اول را انتخاب کردند و باقی ۲۸ درصد برنامه دوم را برگزیدند.
به گروه دوم شرکتکنندگان نیز دو گزینه در جهت ریشهکن کردن بیماری آسیایی در قالببندی زیر ارائه شد.
۶۰۰ نفر به بیماری آسیایی مبتلا میشوند.
- برنامه «ج»: ۴۰۰ فرد مبتلا میشوند و فوت میکنند
- برنامه «د»: به احتمال یکسوم، هیچفردی فوت نمیکند و به احتمال دوسوم تمامی ۶۰۰ نفر فوت میکنند.
با در نظر گرفتن این قالببندی، ۷۸ درصد از آزمایششوندگان برنامه د را انتخاب کردند و تنها ۲۲درصد برنامه ج را برگزیدند.
در آزمایش کانمن و تیورسکی ارزش انتظاری در هردو برنامه الف و ج و ب و د با یکدیگر برابر است. در هردو برنامه الف و ج، ۲۰۰ فرد نجات پیدا میکنند و ۴۰۰ نفر میمیرند. در نتیجه، ترجیحات آزمایششوندگان با تغییر قالببندی تصمیم، تغییر میکند و تحت تاثیر برنامههای درمانی نیست.
در گروه اول، اغلب آزمایششوندگان گزینه الف را انتخاب میکنند زیرا قالببندی آن مثبت است. در گروه دوم، اغلب افراد برنامه د را بر میگزینند زیرا برنامه ج قالببندی منفی و برنامه د قالببندی مثبت دارد. تنها برنامه های الف و ج نجات یافتن ۲۰۰ فرد را تضمین میکنند اما با تغییر قالببندی، اغلب افراد ترجیحات خود را تغییر میدهند تا تعداد معینی از افراد در مقابل تعداد نامعلومی نجات پیدا کنند.
برای پیشآمدهای نامطمئن، ارزش انتظاری به اندازه زنده ماندن ۲۰۰ نفر است. در تمام برنامههای ارائه شده این مقدار به تعداد ۲۰۰ فرد است. اگرچه، تنها برای دو برنامه اطمینان نجات یافتن افراد وجود دارد. برای اغلب افراد، در مسائل مرگ وزندگی، اطمینان بسیار حائز اهمیت است.
در اقتصاد رفتاری پول مهمترین عامل تعیینکننده نیست
در اینجا، آزمایشی دیگر از بررسی اثر قالببندی بر تصمیمگیری را بیان میکنیم. فرض کنید که میخواهید برای شرکت در رویداد مهمی بلیط تهیه کنید. در یک موقعیت شما موفق به تهیه بلیط میشوید اما آن را گم میکنید. فرض کنید قیمت بلیط ۱۰۰ هزارتومان بوده است.
در موقعیتی دیگر، رویداد مهم و مطلوب شما دوباره برگزار میشود و مجدداً هزینه تهیه بلیط ۱۰۰ هزارتومان است. دراینجا شما ۱۰۰ هزارتومان از دست میدهید تا بلیط را تهیه کنید. اگر از افراد بپرسیم که آیا حاضرند درصورت گمکردن بلیط، مجدداً آن را خریداری کنند، اغلب آنان مخالفت خواهند کرد. با اینحال، آنها حاضرند دوباره ۱۰۰ هزارتومان را از دست بدهند تا بلیط را تهیه کنند.
طبق نظریات اقتصاد متعارف، اگر شما واقعا به شرکت در آن رویداد تمایل و به منابع اقتصادی دسترسی داشته باشید، باید بلیط را فارغ از اینکه آن را یا مبلغ را از دست دادهاید، تهیه کنید. در واقع شما باید نسبت به انتخاب بین این دو گزینه از دست دادن بیتفاوت باشید. تصمیمگیری در دنیای واقعی تحت تاثیر زیانگریزی یا وفاداری افراد به «هزینههای غیر قابل بازگشت» (Sunk Costs) قرار میگیرد. هزینههای غیرقابل بازگشت هزینههایی هستند که انجامشدهاند و امکان دریافت آنها وجود ندارد.
قالببندی قیمتها از طریق موقعیتهای نسبی
طبق آزمایشی که پیشروان آن کانمن و تیورسکی بودهاند، بعضی از افراد حاضرند مقدار زیادی پول و زمان را از دست بدهند تا بتوانند مبلغی هرچند اندک را در هنگام خریداری یک کالا ذخیره کنند و این بستگی به نحوه قالببندی گزینهها دارد.
اگر به افراد گفته شود که میتوانند با خرید یک کالای ۵ هزارتومانی، هزارتومان ذخیره کنند یا با خرید یک کالای ۲۰۰ هزارتومانی، ۱۰ هزارتومان ذخیره کنند، اغلب افراد به جستجوی کالای ۵ هزارتومانی و ۲۰ درصد پس اندازی که با خریداری آن میتوانند انجام دهند، خواهند پرداخت.
در آزمایش اصلی، از شرکت کنندگان درخواست شد که فروشندهای را تصور کنند که به آنها اطلاع میدهد که در شعبهای دیگر از این فروشگاه که ۲۰ دقیقه با آن فاصله دارد، ماشین حساب ۱۵۰ هزارتومانی را خریداری و ۵۰ هزارتومان را پس انداز کنند. بیشتر شرکتکنندگان بیان کردند که آن ها این فاصله را برای تهیه ماشینحساب طی خواهند کرد.
از گروهی دیگر از شرکتکنندگان درخواست شد که خود را در حال خریداری ماشینحسابی ۱۲۵ هزارتومانی تصور کنند. اگر آنها به شعبهای دیگر از این فروشگاه مراجعه میکردند که ۲۰ دقیقه با آن فاصله داشت، میتوانستند این کالا را با قیمت ۱۱۵ هزارتومان خریداری و ۱۰ هزارتومان را ذخیره کنند. بیشتر شرکتکنندگان پاسخ دادند که مایل به مراجعه به شعبه دیگر نخواهند بود.
تاثیر گروه همسالان بر تصمیمگیری در اقتصاد رفتاری
همانگونه که تا اینجا مطالعه کردهاید، دانشمندان اقتصاد رفتاری باور دارند که عوامل تاثیرگذار بر تصمیمگیریهای اقتصادی افراد بسیار بیشتر و پیچیدهتر از عوامل شمرده شده در اقتصاد متعارف هستند. در ادامه به موارد دیگری که در هنگام مدلسازی اقتصادی از آنها چشمپوشی شده است و به عقیده دانشآموختگان اقتصاد رفتاری باید مورد توجه قرار بگیرند، میپردازیم.
تصمیمگیری با نادیده گرفتن سایر افراد
یکی از فروض اقتصاد رفتاری این است که رفتار و عقیده سایر افراد بر تصمیمات شما تاثیرگذار نیست. منحنی تقاضای شما تحت تاثیر عقاید و رفتارهای سایرین قرار نمیگیرد. به عبارتی دیگر، اقتصاد متعارف بیان میکند که سخنان و اعمال دیگران بر ترجیحات و انتخابهای شما بیاثر است. موقعیت و شیب منحنی تقاضا برای برندها و مدلهای متفاوت از لپتاب یک فرد از افراد دیگر تاثیرپذیر نیست.
تصمیمگیری با نادیدهگرفتن تاریخ
همانطور که قبلاً بیان کردیم وابستگی به مسیر به معنی اثرگذاری تاریخ و تجربههای پیشین بر انتخاب های فعلی افراد است. این انتخابها، پیشامدهای اقتصادی فعلی و آتی را تعیین میکنند. با این دیدگاه نمیتوان تصمیمات اتخاذ شده را بوسیله قیمتهای نسبی و درآمد توضیح داد. هنگامی که عامل تاریخ را در نظر بگیریم، ممکن است افراد متفاوت با قیمتهای نسبی ودرآمد یکسان، تصمیمات مشابهی را اخذ کنند.
بررسی هنجارهای اجتماعی در تصمیمگیری
«هنجارهای اجتماعی» (Social Norms) بیانگر قواعد غیررسمی رفتاری هستند. عموماً هنجار ها در تاریخ، فرهنگ، مذهب ریشه دارند. اگر شما از هنجارهای اجتماعی پیروی نکنید، محاکمه نمیشوید اگر چه ممکن است به صورت خفیفی مورد مجازات قرار بگیرید. ممکن است دوستان یا افراد خانواده نسبت به فعالیتهای شما نارضایتی خود را ابراز کنند و این به کاهش سطح رضایت شما بینجامد. هنجار های موجود در دنیای امروزه امکان دارد منجر به انجام رفتارهای تعریف شده توسط اقتصاد متعارف که به حداکثرسازی ثروت میانجامد، نشوند.
مجرم محاسبهگر
برای درک بهتر یافتههای اقتصاد رفتاری، باید به مقایسه هرچه بیشتر اقتصاد رفتاری و متعارف بپردازیم. در اینجا دیدگاه اقتصاد متعارف در رابطه با ارتکاب جرم را بررسی میکنیم. طبق نظر اقتصاد متعارف، افرادی که مرتکب جرم میشوند به علت زیادتر بودن منافع انجام جرم از هزینههای آن، آن را انجام میدهند. اقتصاد متعارف همچنین فروض زیر را برای تحلیل اقتصادی رفتار مجرمانه در نظر میگیرد.
- افراد هزینهها و منافع ارتکاب جرم را در زمان بلندمدت در آینده بررسی میکنند.
- افراد این محاسبات را قبل از ارتکاب هرگونه جرم انجام میدهند.
- افراد به طرز منطقیای از هزینهها و فواید شرکت در اعمال مجرمانه آگاه هستند.
- افراد در بند نفع شخصی خود هستند و هزینهای که در حین ارتکاب جرم بر دیگران تحمیل میشود را در نظر نمیگیرند.
در واقع، اقتصاد متعارف جرم را عملی در راستای افزایش رفاه مادی در طی زمان در نظر میگیرد و افراد باید برای افزایش منفعت خالص خود محاسبات لازم را انجام دهند. اقتصاددانان متعارف بر این عقیده هستند که جوامع باید هزینه ارتکاب جرم را افزایش دهند و افراد باید در حین ارتکاب جرم به «هزینههای اجتماعی» (Social Costs) بوجود آمده از آن توجه کنند.
طرفداران اقتصاد رفتاری استدلال میکنند که مجرمان بالقوه به موانع هزینهزا واکنش نشان خواهند داد. طبق «نظریه چشمانداز» (Prospect Theory) و زیانگریزی افراد بر زیانها بیشتر از دستآوردها حساسیت دارند. اگر مجرمی بیندیشد که پرهیز از اشد مجازات آسان است، احتمال ارتکاب جرم توسط او افزایش خواهد یافت. یکی از دلایل افزایش میزان ارتکاب «جرائم یقه سفید» (White-collar Crimes) انتظار مجرمین برای دریافت مجازات خفیف است.
از دیدگاه اقتصاد رفتاری، سیاستگذاری عمومی که منجر به کاهش منافع بدست آمده از ارتکاب جرم شود، تاثیر قابلتوجهی بر تصمیمگیری خواهد داشت، البته اگر این مجازات واضح و مشخص باشند. در ایالات متحده آمریکا، هزینه نسبی جرم افزایش یافته و مجازاتها نیز مشخصتر و معینتر شدهاند. نرخ ارتکاب جرايم خانگی و خشونتآمیز در طی سالهای اخیر ۳۰ تا ۴۰ درصد کاهش پیدا کردهاست.
به نظر بعضی از حامیان اقتصاد رفتاری «سوگیری فرااعتمادی» (Overconfidence Bias) منجر به ارتکاب جرم بیشتر از حد پیشبینیشده توسط مدل اقتصاد متعارف میانجامد. مجرمان با اعتماد بیش از حد، فواید ارتکاب جرم را بیش از حد منطقی تخمین میزنند. این مورد به این معنی است که عوامل بازدارند باید بزرگتر از حدی که ابتدا به نظر میرسند باشند تا به طرز موثری رفتار مجرمانه در جامعه کاهش یابد.
چگونه می توان بدون داشتن پول بیشتر، خوشحال بود ؟
اقتصاد متعارف سطح ثروت یا درآمد را به عنوان معیاری از شادمانی در یک جامعه در نظر میگیرد. از طرفی دیگر، اقتصاد رفتاری، بیان میکند که رابطه بین درآمد و سطح شادمانی به این سادگی نیست، مخصوصاً در اقتصادهای ثروتمندتر. در کوتاهمدت افزایش درآمد شادمانی را به همراه میآورد اما در بلندمدت، میزان خوشحالی به سطح قبلی باز میگردد. این پدیده را «تردمیل لذتگرایی» یا «تردمیل لذتجویی» (Hedonic Treadmill) مینامند. در واقع، افراد به سطوح بالاتر درآمد یا رفاه مادی عادت میکنند.
دیدگاه اقتصاد متعارف راجع به عوامل تعیینکننده شادی به بررسی میزان شادی هر فرد و رضایت او از زندگی نسبت به تغییرات جیدیپی میپردازد. شادمانی و میزان رضایت از زندگی بوسیله شاخصهای استخراج شده از پاسخ به پرسشنامهها بدست میآیند. در یک نمونه از این نظرسنجیها، افراد میزان شادی خود را با گزینههای بسیار شاد، خیلی شاد، نهچندان شاد و اصلاً شاد مشخص میکنند. این نحوه سنجش یکی از شناختهشدهترین روش هاست که توسط سرشماری جهانی استفاده میشود که بر پایه نظریات اقتصاد متعارف بوجود آمده است.
در نظرسنجی دیگر، «سرشماری جهانی گالوپ» (Gallup World Pull)، از روشی پلکانی استفاده میکند. از پاسخدهندگان درخواست میشود که موقعیت خود را بر به صورت پلهای بر نردبان توصیف کنند و بالاترین پله نشان دهنده بیشترین حد رضایت از زندگی است. دادههای بدست آمده از این نظرسنجی نیز برای متخصصین رفتاری قابل توجه است.
مطلوبیت در اقتصاد رفتاری و متعارف
دو فرض اساسی در اقتصاد متعارف آگاه بودن افراد به موارد زیر است.
- چه چیزی افراد را خوشحال میکند.
- افراد برای شادمان تر شدن باید چه کارهایی را انجام دهند.
همانطور که قبلتر بیان کردیم، فرض اصلی اقتصاد متعارف این است که افراد همگی حداکثرکننده درآمد و ثروت هستند. بسیاری از افراد حاضر به مبادله ریسک کمتر در ازای درآمد کمتر هستند. همچنین به عقیده اقتصاد متعارف، هر فردی از نحوه حداکثر کردن درآمد و ثروت خود آگاه است و تصمیمات او بر این مبنا شکل گرفتهاند.
بنابراین، حداکثر کردن مطلوبیت تقریباً مفهومی برابر با حداکثر کردن درآمد و ثروت خواهد داشت. اقتصاد متعارف فرض میکند که تمام افراد باهوش هستند و عقلانی رفتار میکنند پس روشی دیگر را برای حداکثر کردن میزان شادمانی خود برنمیگزینند.
اغلب دانشمندان اقتصاد رفتاری بر این باور هستند که رابطه بین درآمد و میزان شادمانی به صورت نسبی خطی است. اگر درآمد به میزان ۱۰ درصد افزایش پیدا کند، شادمانی نیز ۱۰ درصد افزایش خواهد یافت.
همچنین، بسیاری از اقتصاددانان متعارف باور دارند که بازده نزولی برای افزایش درآمد وجود دارد پس شاید رابطه بین افزایش درآمد و میزان شادمانی خیلی هم یکبهیک نباشد. این مورد را میتوانید در نمودار زیر و در خط مشاهده کنید. زیاد شدن درآمد، افزایش قابلتوجهی را در میزان شادمانی بوجود خواهد آورد. خط به خوبی رابطه بین درآمد در حال افزایش و میزان شادمانی (طبق دیدگاههای اقتصاد متعارف) نشان میدهد.
فرض دیگر اقتصاد متعارف این است که شادمانی یا مطلوبیت هر فرد کاملاً مستقل از درآمد یا ثروت هر فرد دیگر تعیین میشود. هر فرد به نحوی تصمیمگیری میکند که انگار در جعبهای مهر و موم شده قرار گرفته است و درآمد و ثروت فرد نسبت به دوستان، آشنایان یا افراد غریبه به صورت مطلق هیچتاثیری بر سطح مطلوبیت او ندارد.
اگر درآمد سالیانه شما به میزان ۱۰ میلیون تومان افزایش پیدا کند( با فرض ثابت بودن قیمتها) شما شادتر خواهید بود. اگر این ۱۰ میلیون تومان، درآمد سالیانه شما را به اندازه ۱۵ درصد افزایش دهد، میزان شادمانی شما ۱۵ درصد افزایش مییابد حتی اگر میزان افزایش درآمد در دوستان و آشنایان شما برابر ۴۰ درصد باشد. مورد مهم، سطح نهایی درآمد و ثروت و نه موقعیت نسبی (موقعیت شما در مقایسه با دیگران) شماست.
چرا به عقیده اقتصاد متعارف پول باید شما را خوشحال کند ؟
به صورت برهانی، ممکن است دیدگاه اقتصاد متعارف منطقی بنظر برسد. اغلب افراد از داشتن درآمد و ثروت بیشتر استقبال خواهند کرد. البته، افراد تمایل دارند که به خیریهها و افرادی با توان مالی پایینتر کمک و بعضی از افراد پیشنهاد کار در شرکتهای مورد علاقه خود با حقوق اندک را میپذیرند.
با اینحال، اغلب افراد از دریافت افزایش حقوق استقبال میکنند زیرا توان خرید کالاهای بیشتر، بهبود سطح زندگی، فراهم کردن فرصتهای بیشتر برای فرزندان و اهدا به خیریه را برای آنها بوجود میاورد. افراد در سراسر جهان برای دریافت حقوق بیشتر و شرایط کاری بهتر دست به اعتصاب میزنند.
بازده نزولی برای درآمد و ثروت
یکی از بحثهای بسیار مهم در اقتصاد متعارف، بازدهی نزولی بوده است. افراد هرچه بیشتر داشته باشند، خوشحال تر خواهند بود، اما با یک نرخ نزولی. شما با مصرف هر لیوان از نوشیدنی مطلوبیت بیشتری کسب خواهید کرد اما این میزان به نسبت نوشیدنی مصرفشده نخواهد بود. آخرین لیوان نوشیدینی مطلوبیت شما را افزایش خواهد داد اما نه به اندازه مصرف نوشیدنی قبلی.
همین تحلیل را میتوان برای درآمد و ثروت نیز بکار برد. افزایش درآمد و ثروت، مطلوبیت شما را با بازده نزولی افزایش خواهد داد. در سطوح درآمدی پایین، افزایش درآمد و ثروت، تاثیر قابلتوجهی بر میزان مطلوبیت شما خواهد داشت اما زمانی که واقعاً متمول باشید، درامد یا ثروت بیشتر مطلوبیت شما را به اندازه زمان کم درآمدیتان افزایش نمیدهد.
در کل، افراد فقیر با افزایش درآمد شادمانی بیشتری را تجربه خواهند کرد. با درنظرگرفتن بازدهی نزولی میتوان بیان کرد که با افزایش درآمد بخش فقیر مجموع شادمانی جامعه را بیشتر از افزایش درآمد بخش ثروتمند زیاد میکند.
افزایش درآمد سرانه از چه موردی چشمپوشی میکند ؟
بحث درباره میزان شادمانی اقتصاددانان را از تمرکز بر عوامل کلان اقتصادی مانند جیدیپی که نقش مهمی در میزان رضایت دارند، دور کرده است. درآمد سرانه، تنها یک میانگین است. اینکه افراد چگونه تحت تاثیر درآمد سرانه قرار میگیرند به نحوه توزیع این درآمد و «کالاهای عمومی» (Public Goods) فراهم شده توسط دولت-مانند خدمات درمانی، آموزش و امنیت عمومی-بستگی دارد. ممکن است در دو کشور با درآمد سرانه مشابه، توزیع درآمد و میزان عرضه کالاهای عمومی متفاوت باشد. این تفاوت ها تاثیر قابلملاحظهای بر سطح رفاه بسیاری از شهروندان این دو جامعه خواهند داشت.
ایالات متحده آمریکا یکی از بالاترین درآمدهای سرانه در سراسر جهان را داراست اما نحوه توزیع این درآمد بسیار نابرابرانه است. همچنین، عرضه خدمات درمانی، آموزش و امنیت عمومی نیز تفاوت فاحشی در کیفیت و کمیت بسته به درآمد دارد. میتوان گفت که حتی اگر درآمد سرانه بهترین معیار برای سنجش شادمانی باشد، به سادگی امکان اظهار نظر درباره میزان رفاه یک فرد در یک اقتصاد بخصوص را با توجه به میانگینهای ملی-برای مثال جیدیپی سرانه-نداریم و باید توجه خود را به توزیع درآمد و کالاهای عمومی نیز معطوف کنیم.
شادمانی و اقتصاد رفتاری
با اینکه فرض اقتصاد متعارف شادمانی افراد از دریافت پول است اما به عقیده اقتصاد رفتاری تحلیل شادمانی و مطلوبیت پیچیدهتر به شمار میرود. بعضی از اقتصاددان رفتاری باور دارند که بسیاری از افراد نمیدانند که چه چیزی آنها را شاد میکند. به علاوه، آنها استدلال میکنند که حتی اگر افراد میدانستند که چه چیزی آنها را خوشحال میکند، اطلاعات غلط و گمراهکننده و توامندی ضعیف پردازش اطلاعات منجر به تصمیمات نادرست میشد. بنابراین، حتی اگر درآمد افزایش پیدا کند،افراد میتوانند تصمیماتی را اتخاذ کنند که میزان درآمد و نه میزان شادمانی آنها را افزایش دهد.
شواهدی وجود دارند که نشان میدهند افزایش درآمد سرانه همیشه منجر به افزایش میزان شادمانی-مقداری انتظاری اقتصاد متعارف- نمیشود. بعضی از متخصصین اقتصاد رفتاری بیان میکنند که افزایش درآمد سرانه تنها در کوتاه مدت میزان شادمانی را افزایش میدهد و بعد از عادت کردن به این افزایش، بیشتر افراد به سطح رضایت قبلی خود بازگشت میکنند. این مورد درباره افراد ثروتمند بیشتر صدق میکند.
چه چیزی ما را خوشحال میکند ؟
دانیل کانمن و ریچارد تیلر عقیده دارند که اقتصاد متعارف در زمینه مدلسازی و فهم رابطه بین درآمد، ثروت و شادمانی مرتکب اشتباه شده است. به عقیده کانمن و تیلر، دیدگاه متعارف درباره حداکثرسازی مطلوبیت بر یک شرط ضروری-توانایی فرد برای پیشبینی دقیق و بدون سوگیری پیامدهای وابسته به لذت انتخابهای احتمالی- تمرکز کرده است.
به عقیده کانمن و تیلر، افراد همیشه نمیدانند که چه چیزی را دوست خواهند داشت. آن ها عموماً در پیشبینی تجربه آتی خود از پیامدها مرتکب «خطاهای سیستماتیک» (Systematic Errors) میشوند و در نتیجه مطلوبیتشان حداکثر نخواهد شد. اگر افراد نتوانند چیزی که آن ها را خوشحال میکند، مشخص کنند، بعضی از متخصصان ممکن است آنها را در دستیابی به شادمانی یاری دهند و کمک کنند که آنها تصمیمات بهتری را اتخاذ کنند و به آنها در جهت صحیح تلنگر بزنند.
بحث قابل توجهی وجود دارد که آیا یک متخصص بهتر از خود فرد میتواند بفهمد که چه چیزی او را شاد میکند یا خیر، بخصوص زمانی که توجه کنیم که هر فرد با فرد دیگر متفاوت است و عاملی که ممکن است فردی را خوشحال کند امکان دارد به ناراحت شدن فردی دیگر منجر شود یا اینکه او را به اندازه فرد قبلی خوشحال نکند.
دانشمندان اقتصاد رفتاری نکته مهم دیگری را مطرح میکنند. به عنوان پیامد عقلانیت محدود، افراد ممکن است با هدف کسب شادمانی بیشتر تصمیماتی را اتخاذ کنند و در هنگام انتخاب کردن دچار خطا شوند. این خطاها قابل اصلاح شدن هستند و اگر افراد به اطلاعات و ابزارهای پردازش اطلاعات بیشتر و بهتری دسترسی داشته باشند می توان از ارتکاب دوباره آنها جلوگیری کرد. متخصصین میتوانند در این زمینه به افراد کمک کنند اما نه اینکه برای آنها تصمیمگیری کنند یا برای حرکت در جهتی به آنها تلنگر بزنند.
چرا پول به تنهایی نمیتواند شما را خوشحال کند ؟
در اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی، «ریچارد استرلین»-اقتصاددان آمریکایی- برای اولین بار رابطه مطرح شده توسط اقتصاد متعارف بین درآمد و شادمانی را به چالش کشید. بعد از استرلین دیدگاه ساده رابطه یکبهیک بین افزایش درآمد و افزایش شادمانی تا حد قابلتوجهی کمرنگ شد. بعضی از روانشناسان باور دارند که موقعیت اقتصادی نسبی فرد در مقایسه با سایر افراد اهمیت بیشتری از درآمد و ثروت او در تعیینکنندگی میزان شادمانی او دارند. طبق این دیدگاه، میزان شادمانی یک فرد متمول میتواند کمتر از میزان شادمانی یک فرد فقیر باشد.
تناقض ایسترلین چیست ؟
«تناقض ایسترلین» (Easterlin Paradox) بیان میکند که در بسیاری از نمونهها، در یک کشوربنظر میرسد که افراد متمول شادتر از افراد کمتر متمول باشند اما در مقایسه بین کشورها، از لحاظ درآمد سرانه یا جیدیپی، بنظر نمیرسد که افزایش درآمد تاثیر چندانی بر میزان شادی داشته باشد.
طبق تحقیقات استرلین، بعد از تامین بسیاری از نیازهای روانی، افزایش درآمد سرانه تاثیر اندکی بر افزایش شادمانی جمعیت دارد. بااینحال، اغلب افراد مایل هستند که میزان درآمد یا ثروت خود را افزایش دهند، زیرا فکر میکنند که این افزایش آنها را شادمانتر میکند. در حقیقت این افزایش حقوق آنها را در کوتاهمدت شادمانتر میکند اما بعد از اینکه متوجه شوند که دوستان و آشنایان آنها افزایش حقوق یکسانی را تجربه کردهاند یا اینکه درک کنند که برای دریافت این پول مسافت زیادی را طی میکنند، با آدمهای دوست نداشتنی کار میکنند یا از زمانی که باید با خانواده خود سپری کنند، میکاهند، سطح رضایت آن ها به مقدار پیشین باز میگردد.
یافتههای جدید، تعدادی از نتایج مطالعات ایسترلین را به چالش میکشند. حال شواهدی وجود دارند که نشاندهنده رابطه مثبت بین میزان شادمانی و درآمد سرانه است و نمودار شادمانی افراد بیشتر شبیه به بنظر میرسد.
با این وجود، همچنان یکی از عوامل تعیینکننده در میزان شادی افراد موقعیت نسبی افراد در جامعه است. به عبارتی دیگر، سطح درآمدی و موقعیت نسبی، هر دو، در میزان شادمانی افراد تاثیرگذارند.
تردمیل لذتگرایی چیست ؟
بسیاری از اقتصاددانان باور دارند که یکی از دلایلی که موجب میشود داشتن پول بیشتر بعد از تامین نیازهای اولیه شادمانی بیشتری را به همراه نیاورد این است که افراد به موقعیت نسبی خود در جامعه بسیار اهمیت میدهند. درواقع مورد مهم، نه میزان داشتههای آنان بلکه میزان نسبی داشتههای آنان نسبت به سایر افراد است. همچنین با افزایش درآمد سرانه، انتظارات افراد از نیازهای آنان بیشتر میشود. میزان شادی افراد با هنجارهای آنان با سطح ضروری درآمد رابطه دارد.
افراد، شروع به افزایش درآمد میکنند و این مسابقه آغاز میشود. میزان شادی افزایش پیدا میکند اما زمانی که آنها متوجه شوند که درآمد دوستان و آشنایان آنها و هنجارهای اجتماعی در رابطه با میزان پول لازم برای تامین سطح زندگی نیز افزایش یافته است،سطح شادمانی به مقدار پیشین باز میگردد. فارغ از توانایی افراد برای درآمدزایی، افزایش درآمد تنها برای دورهای موقتی شادمانی آنها را زیاد میکند. بعضی از متخصصین به این اشاره میکنند که افراد در طی ۴ سال به سطوح درآمدی بالاتر عادت میکنند. بعضی از متخصصین عقیده دارند که دولت باید دخالت کند و به افراد تلنگر بزند که خود را از تردمیل لذتجویی رها کنند.
یکی از هواداران این بحث که با پول نمیتوان شادمانی را خرید، «جان هلیول» (John Helliwell)-اقتصاددان کانادایی- است. او بیان میکند که حتی زمانی که بنظر میرسد که افراد در کشور های ثروتمندتر& شادتر از افراد در کشورهای فقیر هستند این اطلاعات گمراه کننده به شمار میروند. هلیول بر پایه تحقیقات خود بیان میکند که شادترین افراد در جوامعی با نهادهای اجتماعی و سیاسی کارآمد، اعتماد دوجانبه و فساد پایین زندگی میکنند.
در بعضی اوقات ممکن است این ویژگیها در کشورهای ثروتمندتر یافت شوند. اما افراد در کشورهایی شادتر اما با امتیازهای اندک داده شده به ویژگیهای بالا کمتر از افرادی که در کشورهایی مشابه اما با رعایت ویژگی های بالا شادمان خواهند بود. افزایش درآمد الزاماً شما را خوشحال نمیکند اما کاهش درآمد به صورت قطعی در ناراحتی شما تاثیرگذار است. کاهش یا ثابت شدن نرخ رشد درآمد می تواند به صورت دائمی سطح رضایت و شادمانی افراد را کاهش دهد مخصوصاً اگر این کاهش درآمد توسط عوامل غیر اختیاری بوجود آمده باشد.
چگونه سیاستگذاریهای دولت بر میزان شادمانی تاثیر میگذارد ؟
به عقیده کسانی که فکر میکنند تمامی مردم در تردمیل لذتجویی قرار دارند، دولت باید با اعمال سیاستگذاریها دخالت کند و میزان شادمانی را تغییر دهد. برای مثال، سیاستی مانند اخذ مالیات بیشتر به افراد تلنگر میزند که در ساعات کمتر و با شدت پایینتری کار کنند. با اخذ مالیات بیشتر افراد به میزان کمتری تشویق به مصرفگرایی و خریدکالاهای گرانقیمت میشوند.
بدستآوردن کالاها و خدمات بیشتر، یک اشکال به شمار میآید و غیرعقلانی است زیرا شادمانی بیشتر را فراهم نمیکند. حتی اگر به این مورد توجه کنیم که درآمد بیشتر، افراد را شادمانتر خواهد کرد. این امکان وجود دارد که دولت به صورت غیر پدرمابانه با دخالتهای خود سطح شادمانی را افزایش دهد.
- از طریق سیاستهای مالیاتی درآمد در سطح گستردهتری توزیع شود. سرمایهگذاری در کالاهای عمومی و دسترسی به آنها صورت بگیرد.
افزایش درآمد شادمانی افراد را افزایش میدهد اما نه زمانی که اغلب آن در دست عدهای محدود باشد یعنی درآمد نباید به صورت نابرابرانهای توزیع شود. هرچه برابری درآمدی بیشتر باشد، تا زمانی که رشد اقتصادی را تحت تاثیر قرار ندهد، سطح رضایت را بیشتر افزایش خواهد داد.
- کاهش بیکاری و افزایش امنیت شغلی با محدودکردن دشواریهای بوجود آمده از چرخههای تجاری
بیکاری و عدم امنیت شغلی به شدت به میزان شادمانی ضربه میزند. دولت میتواند نقش پررنگی در کاهش اثرات منفی این موارد ایفا کند. در یک سطح درآمدی معین، افراد یک جامعه با بیکاری کمتر و امنیت شغلی بیشتر، شادمانتر خواهند بود.
- ایجاد فرصتهای بیشتر برای مشارکت شهروندان در حکمرانی
زمانی که افراد فرصت بیشتری برای مشارکت و تصمیمگیری در شرکت و دولت داشته باشند، سطح شادمانی آنها به علت افزایش قدرتمندیشان زیاد میشود.
- فراهم کردن کالاهای عمومی مانند خدمات درمانی و آموزش با کیفیت
زمانی که کالاهای عمومی با کیفیتتر باشند، افراد رضایت بیشتری خواهند داشت. خدمات درمانی با کیفیت از تنشهای افراد خواهد کاست. آموزش بیشتر و بهتر فرصتهای بهتری در زندگی برای افراد فراهم میکند و قدرت بیشتری در اختیار آنها قرار میدهد که منجر به شادمانی آنان میشود.
- ارائه اطلاعات و ابزارهای تصمیمگیری بهتر
این مورد به افراد این امکان را میدهد تا تصمیمات بهتری را با توجه به هدفهای خود اتخاذ کنند. اطلاعات و ابزارهای تصمیمگیری از موارد تعیینکننده در دنیای عقلانیت محدود به شمار میرود. تصمیمات بهتر-که حسرتهای کمتری به همراه داشته باشد-شادمانی بیشتری برای افراد ایجاد میکند.
چندین آزمایش مهم در اقتصاد رفتاری
در اینجا، برای درک بهتر یافتههای اقتصاد رفتاری به تعدادی از آزمایشهایی دانشمندان اقتصاد رفتاری اشاره کردهایم. بسیاری از یافتههای اقتصاد رفتاری از آزمایشهای اقتصادی و روانشناسی-اقتصادی برگرفته شدهاند. بیشتر این آزمایشها در کلاس های دانشگاهها و با دانشجویان انجام شدهاند. در نتیجه، نتایج این آزمایشها انعکاسدهنده رفتار دانشجویان-افراد تقریباً جوان و تحصیلکرده- در محیطهای طراحی شده بازتاب دهنده شرایط دنیای واقعی هستند. با اینحال، نتایج این آزمایشها میتوانند نگرشی در رابطه با رفتار جمعیت بزرگتر در شرایط مشابه فراهم کنند. بعضی از این آزمایشها مجدداً در حال اجرا و اصلاح هستند.
بازی نهایی (عدالت و مجازات)
«بازی نهایی» (Ultimatum Game) که توسط «ورنر گوت» (Werner Guth)-اقتصاددان آلمانی- پایهگذاری شده است، آزمایشی است که نقش پررنگی را در اقتصاد رفتاری ایفا کرده و فروض قبلی اقتصاد متعارف را به چالش کشیده است.
در این آزمایش دو بازیکن وجود دارند. این دو بازیکن یکدیگر را نمیشناسند اما هویت آنها برای فرد اجراکننده آزمایش آشکار است. یکی از بازیکنان «پیشنهادکننده» (Proposer) و دیگری «پاسخدهنده» (Responder) در نظر گرفته میشود. فرد پیشنهادکننده به صورت تصادفی انتخاب میشود و تمام شرکتکنندگان و بانی آزمایش اطلاع دارند که او به صورت تصادفی انتخاب شده است.مبلغ معینی پول به فرد پیشنهادکننده تعلق میگیرد.
در اکثر مواقع، میزان پول اندک و واقعی است و پاسخدهنده در جریان میزان پول داده شده به فرد پیشنهادکننده قرار میگیرد. اگر فرد پیشنهادکننده تمایل به نگهداری پول داشته باشد باید با فرد پاسخدهنده معاملهای را انجام دهد. برای مثال، درصدی از پول را به او پرداخت کند. پاسخدهنده میتواند پول را قبول یا از دریافت آن خودداری کند. اگر پاسخدهنده از دریافت پول خودداری کند، هیچ پولی به هردو بازیکنان تعلق نخواهد گرفت.
معمولاً، فرد پاسخدهنده میتواند یکبار پیشنهاد خود را ارائه دهد و در صورت رد شدن پیشنهاد، بازی تمام خواهد شد. زمانی که پیشنهادکنندگان بتوانند درخواستهای متعددی را ارائه دهند، نتایج با نمونه کلاسیک یک پیشنهادی تفاوت چندانی نخواهد داشت.
طبق پیشبینی اقتصاد متعارف، پاسخدهنده هر پیشنهادی را قبول خواهد کرد زیرا هر پیشنهاد بالای صفری، درآمد او را افزایش میدهد. هیچ تصمیمگیرنده عقلانی از افزایش درآمد چشمپوشی نمیکند. اگر فرد پیشنهاددهنده طرز تفکری مشابه داشته باشد، کمترین مبلغ ممکن را به پاسخدهنده پیشنهاد میکند. به عبارتی دیگر اگر هردو بازیکن حداکثرکنندگان در پی نفع شخصی باشند-طبق تعاریف اقتصاد متعارف- و تمام بازیکنان از این اطلاع داشته باشند، فرد پیشنهاددهنده مبلغ بسیار ناچیزی را به پاسخدهنده پیشنهاد میدهد و پاسخدهنده نیز که حداکثرکننده درآمد است، آنرا قبول میکند.
با اینحال، این بازی مطابق تصورات اقتصاد متعارف پیش نمیرود. پیشنهاداتی با مبالغ اندک رد میشوند و میانگین پیشنهادات بین ۴۰ تا ۵۰ درصد کل مبلغ خواهد بود. پیشنهاددهنگان عموماً مبالغ اندک را ارائه نمیکنند زیرا میدانند که رد می شوند. همچنین، بسیاری از پیشنهاددهندگان-حداقل در فضای بازی نهایی-آگاه هستند که باید عدالت را در پیشنهادات خود رعایت کنند.
پاسخدهندگان، پیشنهاددهندگان با مبالغ اندک-کمتر از ۴۰ تا ۵۰ درصد- را مجازات میکنند. بعضی از پاسخدهندگان حتی مبالغی را که در بازه ۴۰ تا ۵۰ درصد قرار دارند، رد میکنند یعنی بیشتر افرادی که در نقش پاسخدهنده قرار میگیرند تمایل به مجازات پیشنهاددهندگان با پیشنهادهای غیرعادلانه را دارند با اینکه اگر پیشنهاددهنده را مجازات کنند، خود متحمل ضرر میشوند و پولی به آنها تعلق نمیگیرد.
در اینصورت نیز، پاسخدهندگان مطابق اصول اقتصاد متعارف رفتار نکردهاند. به علاوه، افراد از افراد دیگر-انسانهایی که هرگز ملاقات نکردهاند و نمیشناسند- انتظار دارند که در هنگام تصمیمگیری عادلانه رفتار کنند.
نتایج بدست آمده از بازی نهایی در اغلب نقاط دنیا-کشورهای غربی، غیر غربی، توسعهیافته و توسعهنیافته- تقریباً یکسان بوده است. البته، استثناهای محدودی برای این قانون وجود دارد. یکی از این نمونهها، تحقیق انجام شده توسط «جوزف هاینریخ» (Joseph Heinrich) از دانشگاه بریتیش کلمبیا از اجرای این بازی بین افراد جامعه «ماکیگوئنگا» (Machiguenga) از آمازون پرو به شمار میرود.
این افراد اقتصادی بسیار ابتدایی دارند و در جامعهای با سلسله مراتب اجتماعی بسیار کمرنگ زندگی میکنند. در بازی که میان این افراد اجرا شد، میانگین پیشنهادات ارائه شده توسط پیشنهاددهنده ۲۶ درصد بود و این پیشنهادات تقریباً اندک معمولاً پذیرفته میشدند. این استثنا همچنان پیشبینیهای اقتصاد متعارف مبنی بر قبول کردن هرچیزی که درآمد را افزایش دهد، نقض میکند اما نشان دهنده این است که مفهوم عدالت برای بعضی از افراد با سایر افراد متفاوت است و این تفاوتها بر رفتار تاثیر میگذارند.
وجه تاریک انسانیت
تعداد آزمایش هایی که نشاندهنده وجه تاریک رفتار انسانی باشند، رو به افزایش است. یکی از این مثالها، در کار «کلاوس آبینک» (Klaus Abbink) و «بندیکت هرمان» (Benedikt Herrman) -اقتصاددانان اروپایی- مشاهده شده است. در یک آزمایش، به هر فرد مبلغی اعطا شده است و این فرصت در اختیار هر فرد قرار گرفته که با پرداخت مبلغی، مبالغ سایر افراد را نابود کنند.
در یک موقعیت، شرکتکنندگان میتوانند موارد اهدا شده به سایر افراد را به صورت ناشناس از بین ببرند و فردی که متحمل ضرر میشود آنها را شناسایی نخواهد کرد. در این موقعیت، ۲۵ درصد از شرکتکنندگان دریافتیهای سایر افراد را از بین بردند.
در موقعیتی دیگر، شرکتکنندگان میتوانند دریافتیهای های سایر افراد را به صورت شناس و با آشکار شدن هویتشان از بین ببرند. در این مورد، ۱۰ درصد از شرکتکنندگان به از بین بردن مبالغ دریافتی سایر افراد پرداختند.
مورد نقضکننده فروض اقتصاد متعارف در این بازی، این است که افراد حاضرند از منافع خود بگذرند و ثروت خود را کاهش دهند تا امکان آسیبزدن به دیگران برای آنها فراهم شود. در نتیجه، این آزمایش بیان میکند که بعضی افراد حتی به قیمت ضرر زدن به خود حاضر هستند به دیگران آسیب بزنند و با آنها بد رفتار کنند، مخصوصاً اگر هویتشان ناشناس باقی بماند.
بازیهای بازار
یکی از پیشروان مهم «اقتصاد آزمایشگاهی» (Experimental Economics) «ورنون اسمیت» (Vernon Smith) برنده جایزه نوبل اقتصاد است. تمرکز او بر عوامل افزایش بهرهوری اقتصاد بازارها است. در بعضی از آزمایشهای اولیه اسمیت در دهه ۱۹۶۰ میلادی شرایط تعادل بازار (برابری عرضه و تقاضا) مورد بررسی قرار گرفتهاند. به صورت کلی اسمیت بررسی کرده که چگونه ممکن است افراد در شرایط بازاری و محیطهای متفاوت رفتارهای مختلفی داشته باشند.
یکی از قضایای مورد بررسی بسیاری از اقتصاددانان این است که بازار ها به صورت کارآمد به تعادل نمیرسند زیرا رقابتی نیستند، اطلاعات کامل نیست و افراد محاسبهگر به شمار نمیروند. این قضیه اولین بار توسط اسمیت در یک آزمایش معاملاتی دو نفره آزمایش شد. در آزمایش یاد شده، به آزمایشدهندگان نقش «خریدار» (Buyer) و «فروشنده» (Seller) در بازار داده شد. فروشندگان انگیزه بدست آوردن بالاترین و خریداران انگیزه بدست آوردن پایینترین قیمت را داشتند. اطلاعاتی درباره هزینههای شبیهسازی شده تولید در اختیار فروشندگان و اطلاعاتی درباره ارزشهای شبیهسازی شده «بازفروش» (Resale) مواردی که می توانستند به خرید و بازفروش آنها در «بازار آزمایشی» (Experimental Market) بپردازند، در اختیار خریداران قرار میگرفت.
موقعیت معاملاتی در نظر گرفته شده توسط اسمیت در این بازی، «فروش شفاهی دوجانبه» (Double Oral Auction) بود که بسیار شبیه به قوانین معاملاتی بازار بورس نیویورک به شمار میرفت. در این آزمایش، هر دوی خریداران و فروشندگان (اشاره به عبارت Double) به صورت عمومی قیمتهای پیشنهادی خود برای خرید و فروش را با صدای بلند (اشاره به عبارت Oral) اعلام میکنند.
پیشنهادات قیمتی میتواند توسط طرف دیگر معامله رد یا قبول شود. به علاوه، پیشنهادهای تمام فروشندگان به صورت عمومی در فهرست قرار داده میشود-اعلام میشود- و پیشنهادات جانشین فروشندگان در پایین پیشنهاد اولیه قرار میگیرد. در نهایت نموداری با شیب نزولی از پیشنهادات فروشندگان شکل میگیرد که آن را قانون «کاهش قیمت خرید و فروش» (bid-asked-price-reduction Rule) مینامند. در طرف تقاضا، زمانی که اولین پیشنهاد قیمتی برای خرید یا فروش ارائه میشود، تمام پیشنهادات جایگزین توسط خریداران به صورت پیدر پی در بالای پیشنهاد اولیه افزایش مییابد و منحنی با شیب صعودی تشکیل میشود.
با وجود ناکامل بودن اطلاعات و کمبود تجربه بازار و بدون توجه به تعداد بار تکرار شدن این آزمایش، یک قیمت تعادلی بدست میآید. قیمت تعادلی حتی در زمانی که تعداد فروشندگان و خریداران اندک باشد نیز بدست میآید، در نتیجه به علت کمبود تعداد خریداران و فروشندگان میتوان گفت که بازار، رقابتی به شمار نمیرفته است.
نتیجه گرفته شده از این آزمایش-با درنظرگرفتن متغیرهای نهادی مزایده شفاهی دوجانبه- به تعادل رسیدن بازارها حتی در عدم حضور فرضیات اقتصاد متعارف نیز امکانپذیر است. برای بعضی افراد ممکن است این سئوال بوجود بیاید که آزمایش مزایده شفاهی دوجانبه تا چه حد بازتابدهنده حساسیتهای دنیای واقعی است. در اغلب موارد، مصرفکنندگان و بنگاههای اقتصادی مطابق ترتیب بازار مزایدهای دوجانله رفتار نمیکنند. با اینحال، این آزمایشها سئوالات جدی را پیرامون فرضیههای کلاسیک اقتصاد متعارف بوجود میاورند.
آزمایشهای عقلانیت محدود
طبق نظریات اقتصاد متعارف، فردی با رفتار محاسبهگر بهینهترین تصمیمها را اتخاذ میکند اما شواهد بوجود آمده از آزمایشها خلاف این مورد را نشان میدهد.. بعضی از این تحقیقها، که «جرد جیجرنزر» (Gerd Gigerenzer)-روانشناس- پیشروی انجام آنها بوده بیانگر این است که برای مثال، حداکثر کردن ثروت میزان خوشحالی و عزت نفس فرد را کاهش میدهد.
در یک آزمایش، با دو گروه از افراد مواجهیم. آنهایی که کنترل تلویزیون را رها نمیکنند و مدام در حال عوض کردن کانالها هستند تا برنامه بهتری پیدا کنند و گروه دوم کسانی هستند که تا زمانی کانالها را تغییر میدهند تا برنامه|ی را ببینند و خوششان بیاید و سپس کانال را تغییر ندهند. گروه دوم از افراد، همانند «بس پسند» (Satisficer) های تعریفشده در نظریه عقلانیت محدود هربرت سایمون هستند. گروه اول، همان حداکثرکنندگان هستند، آنها به صورت دائمی به پردازش اطلاعات میپردازند و زمانی برای لذت بردن از برنامهای تلویزیونی را نخواهند داشت. افراد حداکثرکننده، بیشتر ناراحت و افسرده هستند.
در ساختاری دیگر، از یک گروه از سرمایهگذاران بیتجربه درخواست میشود که سهامهای فهرست شده در بازار بورس نیویورک و شاخص بورس آلمان که تشخیص میدهند را، نام ببرند. سپس، یک سبد سرمایهگذاری سهام بسته به موارد تشخیص داده شده توسط شرکتکنندگان بوجود میاید. بازده انتخاب سهام توسط این افراد با انتخابهای افراد با تجربه مقایسه میشود. سرمایهگذارن باتجربه، اطلاعات و تجربه بیشتری در رابطه با انتخاب سهام دارند اما سبد سهام سرمایهگذاران بدون تجربه تنها بر اساس شناخت تشکیل شده است.
آنهایی که اطلاعات بیشتری دارند، سهامهای متنوعی برای انتخاب پیش رویشان قرار دارد و باید اطلاعات بیشتری را پردازش کنند. سهامهای انتخاب شده توسط سرمایهگذاران ناآگاه، در حد قابلتوجهی عملکرد بهتری از سهام انتخاب شده توسط سرمایهگذاران متخصص داشتند. این مورد بیان میکند، که در دنیایی با عقلانیت محدود همیشه بیشتر به معنی بهتر نیست و این برخلاف چیزی که اقتصاد متعارف ما را به سمت آن سوق میدهد.
مالی رفتاری چیست ؟
نظریه مالی متعارف فرض میکند که بازارهای مالی کارآمد هستند و قیمت داراییها-برای مثال قیمت اوراق قرضه و سهام- به خوبی بازتابدهنده ارزشهای اقتصادی بنیادی به شمار میروند. همچنین، اقتصاد متعارف فرض میکند که افراد عموماً همسو با قیمت داراییها رفتار میکنند. ریچارد تیلر و «نیکلاس باربرسیس» (Nicholas Barbersis)-اقتصاددانان آمریکایی- باور دارند که «مالی رفتاری» (Behavioral Finance) درباره درک چرایی و چگونگی عملکرد غیربهینه بازارهای مالی است.
در ابتدا باید توجه کنیم که مالی رفتاری بر پایه گستره وسیعی از مطالعات «تجربی» (Empirical) بنا شده است که بیان میکنند که قیمت داراییها مطابق مدل و پیشبینیهای فروض اقتصاد متعارف حرکت نمیکند. همانند اقتصاد رفتاری، مالی رفتاری، از عوامل روانشناختی، اجتماعی، عصبشناسی و نهادی بهره میگیرد تا موفق به تشریح حرکت و شتاب روند قیمت داراییها شود، مخصوصاً سطوح و حرکتهایی که در ظاهر با ارزشهای بنیادین واگرایی دارد.
مالی رفتاری این را رد نمیکند که در نهایت در بلندمدت قیمت داراییها همسو با ارزش بنیادی آنها خواهد شد اما عواملی که باعث ایجاد و حفظ انحرافهای کوتاه مدت از ارزشهای بنیادی میشوند، حائز اهمیت هستند. در کوتاهمدت، حبابها وترکیدگیهایی (صعودها و ریزشها) در بازار سرمایه مشاهده و تجربه میشود. این ناکارآمدیها، میتواند و ممکن است ضررهای قابلتوجهی را در دنیای واقعی بوجود بیاورد و به اقتصاد ضربه بزند.
برای درک بهتر به اینصورت به مسئله توجه کنید. در اغلب جوامع، جنگها پدیدهای بلندمدت در نظر گرفته نمیشوند. در نهایت، در بلندمدت، جوامع به سمت ناحیهای مسالمتآمیز همگرا میشوند، اما نمیتوان در کوتاهمدت خرابیهای بوجود آمده از جنگ را انکار کرد. بازیابی رخ میدهد، اما وقایع کوتاهمدت ممکن است پیامدهای بلندمدتی را به همراه داشته باشند که اغلب توسط روندهای بلندمدت یکدست شدهاند.
مدلهای بازار دارایی کارآمد و محدودیتهای آنها
مالی رفتاری در تلاش برای درک انحراف قیمت داراییها از ارزش ذاتی یا بنیادین آنهاست. این انحرافها نشانگر قیمتگذاری ناکارآمد داراییهای سرمایهای هستند. قیمتگذاری کارآمد به این معناست که قیمت داراییها نشاندهنده ارزش ذاتی یا بنیادین آن داراییها در دنیای واقعی باشند.
اگر ارزش ذاتی یک سهم درواقع ۱۰ هزارتومان باشد، نباید به قیمت ۱۰۰ هزار یا یک میلیون تومان به فروش برسد. به همین صورت، اگر ارزش ذاتی یک سهم با ۱۰۰ هزارتومان برابری کند، کل تعداد سهمها نباید با قیمت ۱۰ هزارتومان به فروش رود.
اگر تفاوتی بین قیمت یک دارایی در بازار و ارزش ذاتی آن وجود داشته باشد، بنابراین، طبق آموختههای اقتصاد متعارف، هرفرد با هر میزان هوش و دسترسی به منابع میتواند با استفاده از تفاوت-بین ارزش ذاتی و بازاری- به کسب سود و درآمد بپردازد. بهرهگیری از این تفاوت برای کسب سود نیاز به پیشبینی مداوم قیمت داراییهای سرمایهای دارد.
این مورد نیاز دارد که فرد بیشتر از بازار درباره حرکت قیمتها اطلاع داشته باشد. برای بعضی از افراد این امر غیر ممکن است. حتی برای بعضی از شناخته شدهترین کارگزاریها در سطح دنیا. در اغلب مواقع، بازارهای کارآمد از دو بخش کلیدی بوجود آمدهاند.
- فرضیه بازار کارا
- فرضیه گام تصادفی
بررسی فرضیه بازار کارا در اقتصاد رفتاری
یکی از بخشهای فرضیه بازار کارا معاصر- که اولین بار توسط «یوجین فاما» (Eugene Fama) بوجود آمده است- قید میکند که در بازارهای مالی قیمت داراییها بازتابدهنده اطلاعات در دسترس است. این اطلاعات انعکاسدهنده اصول بنیادی اقتصاد حقیقی است که این داراییهای مالی بر آنها بنا شده است.
در یک بازار کارا، قیمت داراییها باید تنها نشاندهنده عینیت و بهترین اطلاعات مربوط به بنیانهایی که داراییهای سرمایهای نماینده آنها هستند، باشند. قیمت داراییها به سمت بالا و پایین حرکت میکند، زیرا اطلاعات راجع به تغییرات در اقتصاد حقیقی به سرمایهگذاران و سفتهبازان منتقل شده است. تغییر در اقتصاد حقیقی و تغییرات متناظر در اطلاعات، قیمت داراییها را از طریق رفتار افرادی که به خرید وفروش سهام و اوراق قرضه میپردازند، تغییر میدهد.
لازم به تاکید است که این اطلاعات که انتظار میرود افراد آنها را به صورت کارآمد پردازش کنند، دقیق و بدون سوگیری به شمار میروند. اگر این اطلاعات حاوی اشکال باشد، افراد باید بتوانند خطاها و سوگیریها را تشخیص دهند و به دادههای صحیح تکیه کنند. آنها باید خود را با اطلاعات در دسترس بروزرسانی کنند. پس، تنها اطلاعات بر تصمیمگیری آنها تاثیر میگذارد. این مورد «بروزرسانی بیزین» یا (Bayesian Updating) نامیده میشود.
افراد نباید به صورت ذهنی تحت تاثیر رفتار همسالان، هنجارها یا ملاحظات روانشناختی قرار بگیرند. مورد قابل توجه، پردازش اطلاعات است. در نتیجه فرض بر وجود «عقلانیت نامحدود» (Unbounded Rationality) است. از افراد انتظار میرود که از تمام اطلاعات مربوط در رابطه با داراییهای مالی مطلع باشند. همچنین این فرض در نظر گرفته شده که آنها ظرفیت لازم برای پردازش سریع و موثر این اطلاعات را در اختیار دارند در نتیجه تصمیمات هوشمندانه و بهینهای را با توجه به خرید و فروش سهام و اوراق قرضه و موارد مشابه اخذ خواهند کرد.
بروزرسانی بیزین
در واقع به صورت خلاصه به این مفهوم میپردازد که مجموعه فعلی باورها و ادراکهای افراد تابعی از باورهای اولیه و ادراکها و اطلاعات جدید مربوط به یک تصمیم بخصوص است. به عبارتی دیگر، افراد مشتاق و توانا هستند که باورهای خود را بر پایه اطلاعات جدید اصلاح کنند اما در دنیایی با عقلانیت محدود افراد اطلاعاتی واقعی درباره بازارهای مالی ندارند. بعلاوه، آنها به محض ظهور اطلاعات جدید، باورهای خود را اصلاح نمیکنند. آنها باید اینکار را انجام دهند اما به سرعتی که از آنها انتظار میرود، آنرا انجام نمیدهند.
اگر افراد به سرعت بروزرسانی بیزین را انجام ندهند-به هردلیلی برای مثال غیرقابل اعتماد بودن اطلاعات جدید-قیمت داراییها برای انعکاس ارزش ذاتی آنها (مطابق پیشبینی علم متعارف) بروزرسانی نمیشود.
فرضیه گام تصادفی
این ایده که حرکت قیمت داراییهای مالی از گام تصادفی پیروی میکند توسط «بورتون مالکیل» (Burton Malkiel) مطرح شد. طبق استدلال او، حرکات قبلی قیمت داراییها، تجهیزات کافی را برای پیشبینی قیمت آینده در اختیار فرد قرار نمیدهد. حرکتهای قیمت از یک فرایند تصادفی پیروی میکنند مانند پرتاب کردن یک سکه به صورت مداوم. فرد قادر به پیشبینی قطعی شیر یا خط بودن حرکت بعدی نخواهد بود. اگر نتوانید از دادههای قدیمی برای پیشبینی قیمتهای آینده استفاده کنید، بوجود آوردن استراتژیهای سرمایهگذاری برای غلبه بر بازار غیرممکن است.
اقتصاد رفتاری و گام تصادفی
شواهد مناسبی وجود دارند که داشتن سبد سهام متنوع بیشترین منافع را برای فرد در پی خواهد داشت. در یک مثال جالب، جرد جیرنزر نشان میدهد که استفاده از روش برای حفظ تنوع در سهام، عملکرد بهتری از روشهای مشکل و پیچیده خواهد داشت.
در این موقعیت شما به سادگی، میزان پول خود را تقسیم بر تعداد سهام() میکنید. طبق استدلال جیرنزر، این روش از سایر روشهای به اصطلاح بهینه، روش بهتری برای تشکیل سبد سهام به شمار میرود.
درواقع، بسیاری از حامیان اقتصاد رفتاری به فرضیه گام تصادفی باور دارند. بنابراین، بکارگیری یک میانبر ذهنی ساده به عنوان یک استراتژی سرمایهگذاری هوشمندانه است. حتی یک انتخاب حداکثرکننده درآمد (بعد از کسر تمامی هزینهها). همین افراد این بحث را که حرکت تصادفی قیمت بیانگر بازارهای مالی کارآمد است را، نمیپذیرند.
سایر افراد فعال در حوزه اقتصاد رفتاری، به رهبری «رابرت شیلر» (Robert Shiller) از دانشگاه ییل استدلال میکنند که مقادیر زیادی سود وجود دارد که منتظر بهرهبرداری بوسیله سرمایهگذاران تقریباً باهوش است.
طبق این دیدگاه، افراد میتوانند از ناکارا بودن بازار (با داشتن ابزار مناسب) برای بدست آوردن پولی بیشتر از میانگین بازار، استفاده کنند. مالی رفتاری میتواند بینشهایی در حوزه بازارهای مالی ارائه کند که امکان غلبه بر بازار در بلندمدت را برای سرمایهگذاران بوجود میآورد.
نقطه کلیدی این مباحثه این است که قیمت دارایی در یک جهت یا جهت دیگر-در تقابل با فرضیه گام تصادفی- باقی میماند. گذشته (حداقل تا مقداری) قادر به پیشبینی آینده است و طبق این استدلال افراد باهوش میتوانند به سودی بالاتر از میانگین بازار دست پیدا کنند. این حقیقت که افراد نمیتوانند به صورت روز به روز تغییرات قیمت داراییها را پیشبینی کنند، به عقیده شیلر، به این معنی نیست که سرمایهگذاران باهوش نمیتوانند هیچچیزی را پیشبینی کنند.
اگرچه، در دنیایی با عقلانیت محدود یکی از سئوالات اساسی تشخیص این معاملهگران باهوش است. اگر این مسئله امکانپذیر نباشد، ممکن است برای بیشتر افراد بهتر باشد که از قانون بهره گیرند. این مورد برای افرادی که ریسکگریز و زیانگریز هستند و به پیامدهای مطمئن تمایل دارند، بهتر است.
تمایز قائل شدن بین بازارهای ناکارا و گام تصادفی
هواداران گام تصادفی مانند مالکیل تشخیص میدهند که قیمت میتواند به طرز قابلتوجهی از ارزشهای بنیادی خود فاصله بگیرد اما نظریهپردازان بازار کارا بطور ثابت عقیده دارند که قیمتها در نهایت همگرا به ارزش بازاری خود میشوند.
حامیان مالی رفتاری الزاماً با این بحث مخالفت نمیکنند. آنها به آنچه در کوتاه مدت رخ میدهد توجه میکنند که ممکن برای چند سال به طول بینجامد. در کوتاه مدت بازارها ناکارآمد هستند به نحوی که ممکن است تفاوتهایی بین قیمت دارایی مالی و ارزش ذاتی زیربنایی آن وجود داشته باشد. در کوتاه مدت، رونقها و رکودها، که بوسیله عوامل روانشناختی و سایر عوامل غیراقتصادی بوجود میآیند، میتوانند تاثیر قابلتوجهی بر اقتصاد حقیقی داشته باشند. مثال مناسب این مورد، سقوط بازار سهام در اواخر دهه ۱۹۲۰ میلادی و انفجار درونی بخش مالی از سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹ میلادی است.
قیمت داراییها میتواند از یک گام تصادفی حتی در صورت عدم مطابقت با بنیادهای اساسی، پیروی کند. برای دانشمندان اقتصاد رفتاری و مالی رفتاری، وجود گام تصادفی مدرکی بر کارایی بازار نیست. گام تصادفی در بازار ناکارا نشاندهنده این است که غلبه و بدست آوردن سودی بیشتر از میانگین بازار دشوار و بسیار نامحتمل خواهد بود.
شادمانی غیرمنطقی در اقتصاد رفتاری چیست ؟
عبارت «شادمانی غیرمنطقی» (Irrational Exuberance) اولین بار در سال ۱۹۹۶ میلادی توسط «آلن گرینسپن» (Alan Greenspan)-رییس سابق بانک مرکزی آمریکا- در ابتدای یکی از بزرگترین موجهای بوجود آمده در بازار سهام ایالات متحده آمریکا بیان شد. به عقیده گرینسپن قیمت سهام به صورت قابلتوجهی در حال افزایش و از کنترل خارج شدن بود.
برای مثال، شاخص میانگین صنعتی داوجونز از ۳۶۰۰ در اوایل سال ۱۹۹۴ میلادی به تقریباً ۱۲۰۰۰ در ژانویه سال ۲۰۰۰ میلادی رسید. در سال ۱۹۸۲ میلادی، این شاخص به کمتر از ۱۰۰۰ رسید. بعد از صعودی دوباره، این شاخص کاهش پیدا کرد و به ۷۰۰۰ در سال ۲۰۰۲ میلادی رسید. این دوره به شدت تحت تاثیر افزایش قیمت در سهام شرکتهای فناوریمحور بود.
رابرت شیلر این اصطلاح را از آن خود کرد و از آن به عنوان یکی از مهمترین مفاهیم در مالی رفتاری استفاده کرد. طبق تعریف شیلر، شادمانی غیرعقلانی بنیان روانشناسی برای حبابهای پرمخاطره است. او «حباب پرمخاطره» (Speculative Bubble)-در تقابل با افزایش قیمتی که ناشی از افزایش ارزشهای بنیادی است-را به صورت افزایش قیمت د رنتیجه شایعه تعریف میکند. این اخبار اعتماد به سرمایهگذاری را افزایش میدهد و روح حیوانی سرمایهگذاران را تقویت میکند حتی اگر اخبار منتشر شده کوچکترین ربطی به افزایش ارزش بنیادی نداشته باشد.
این اطمینان به افزایش قیمت برپایه عوامل روانشناختی است که مانند یک ویروس در سراسر جامعه سرمایهگذاری پخش میشود و سرمایه گذاران جدیدی را جذب میکند که افزایش قیمت بیشتری را به همراه خواهد داشت. در این زمان، تصمیمگیری سرمایهگذاران بر پایه انگیزه آنها و تحتتاثیر هیجان و رفتار سایرین است. این تمرکز بر عوامل روانشناسانه کنترلکننده قیمت شبیه به تاکید «جان مینارد کینز» (John Maynard Keynes) بر روح حیوانی به عنوان یکی از عوامل تعیینکننده در تصمیمگیری انسان به شمار میرود.

جان کنت گالبرایت در تحلیل خود از سقوط بزرگ سال ۱۹۲۹ میلادی، بر عوامل روانشناختی و جامعهشناسی همراه با اطلاعات گمراهکننده و بوجود آورنده فرااعتمادی به عنوان دلایل کلیدی رونق و سقوط نهایی بازار سهام در سال ۱۹۲۹ میلادی تاکید کرد.
تصمیمات در سیستم بسته یا ایزوله-مطابق نظریه اقتصاد متعارف- اخذ نمیشوند و زمانی که اعتماد سرمایهگذاران به قیمتها افزایش پیدا کند، ارزشهای بنیادی کمتر مورد توجه قرار خواهند گرفت. بسیاری از حامیان اقتصاد رفتاری این برخورد را غیرعقلانی در نظر میگیرند زیرا به رفتار سایر افراد بستگی دارد و متکی به ارزشهای بنیادی نیست. سایر دانشمندان اقتصاد رفتاری این رفتار را با توجه به دانشناکافی و در دسترس، قابل درک و حتی عقلانی ارزیابی میکنند اما حتی رفتار عقلانی نیز ممکن است بوجود آورنده ناکارآمدی در بازار باشد.
بررسی حبابها و ریزش تاریخی قیمت از دیدگاه اقتصاد رفتاری
حبابها در قیمت داراییهای سرمایهای (برای مثال در اوراق قرضه و سهامها در بازار سهام) نشاندهنده انحراف از ارزشهای ذاتی هستند. در نهایت نیز، ریزش اتفاق میٰافتد تا قیمت سهام کمی به ارزش حقیقیاش نزدیکتر شود.
مستند کردن حبابها و ریزشهای پس از آن نقش مهمی در توسعه مالی رفتاری ایفا کرده است. چرخههای مشاهده شده در قیمت داراییها بیانگر حرکتهای قیمت حول ارزش بنیادی داراییهای سرمایهای است. بنابراین، قیمت داراییها معمولاً ارزش ذاتی آنها را نشان نمیدهد.
حباب اقتصادی گل لاله
در طی قرنهای اخیر حبابها و ریزش های زیادی رخ دادهاند. یکی از آنها «جنون گل لاله هلندی» (Tulip Mania) نامیده میشود که در قرن ۱۷ میلادی در هلند رخ داده است. در فوریه سال ۱۶۳۷ میلادی، ارزش پیاز یک گل لاله چندین برابر حقوق یک کارگر ماهر بود. بعضی از پیازهای گل لاله ارزشی بیش از ۲ تن کره یا 453,592 کیلوگرم پنیر داشتند. حتی، یک پیاز گل لاله به قیمت یک خانه در محلهای متمول در آمستردام به فروش رسید.
هلندیها گل لاله را از امپراطوری عثمانی به هلند آورده و با ایجاد تغییراتی آن را به کلی چندرنگ تبدیل کرده بودند که به شدت محبوب شده بود. این لاله نایاب درنهایت به کالای مورد داد و ستد سفتهبازان تبدیل شد و قیمت آن در دهه ۱۶۳۰ میلادی به طرز چشمگیری افزایش یافت. این گیاه بیشترین قیمت را در زمستان ۱۶۳۶ تا ۱۶۳۷ میلادی تجربه کرد.
میزان قابلتوجهی از خرید و فروش پیاز گل لاله با استفاده از «قراردادهای آتی» (Future Contracts) صورت میگرفت که در آن فروشندگان و خریداران روی قیمت انتظاری آتی پیاز لاله شرطبندی میکردند. خریداران شرط میبستند که قیمت پیاز لاله در زمان معینی در آینده افزایش خواهد یافت. آن ها مبلغی را برای قیمت فعلی پیاز پرداخت و آن را در قرارداد یادداشت میکردند. انتظار این بود که قیمتها به افزایش خود ادامه بدهند.
بسیاری از قراردادهای آتی با پول قرض گرفته شده یا پول ناشی از رهنگذاری دارایی خریداری میشدند. خریداران نیاز داشتند که در قیمت مورد انتظار پیازها را بفروشند تا موفق به پرداخت قرضهای خود شوند.
افزایش در قیمت پیاز لاله، استثنایی بود و ارتباطی با قیمت تولید و بازاریابی لالهها یا ارزش ذاتی آنها نداشت. در عوض، این افزایش قیمت از امید سرمایهگذاران به بالا رفتن قیمت ناشی میشد. بسیاری از افراد از سایرینی پیروی میکردند که باور به باهوش بودن آنها داشتند.
در نهایت حباب لاله ترکید و قیمتها به سمت ارزش بنیادی پیازها کاهش پیدا کردند. سپس، به علت هجوم افراد برای فروش قرارداد پیازها، اصلاح بازاری شدید رخ داد و به موازات آن تقاضا برای پیازها افزایش پیدا نکرد.
برخلاف بسیاری از حبابها، حباب ناشی از سفته بازی لاله در حاشیه جامعه هلند باقی ماند و بازار سهام آمستردام خود را درگیر ریسک سفتهبازی نکرد. با اینکه بسیاری از افراد با ترکیدن حباب لاله، تمام داراییهای خود را از دست دادند، این جنون سفتهبازانه موجب سقوط اقتصاد هلند نشد. دلیل بوجود آمدن حباب لاله این بود که بسیاری از افراد میاندیشیدند که میتوانند با خرید و فروش قراردادهای آتی پیاز لاله به سرعت به پول برسند.
حبابهای معاصر مدرکی بر ناکارآمد بودن بازار به شمار میروند. در بین شناختهشدهترین حبابهای زمان معاصر میتوان به حباب بوجود آورنده رکود بزرگ در دهه ۱۹۲۰ میلادی، حباب دات کام در اواخر دهه ۱۹۹۰ میلادی و سقوط بازار سهام در سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹ میلادی اشاره کرد. حباب های دهه ۱۹۲۰ میلادی و سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹ میلادی تاثیر قابلتوجهی بر وضعیت حقیقی اقتصاد داشتند.
حباب بازار سهام در دهه ۱۹۲۰ میلادی
بازار سهام آمریکا در دوره کوتاه ۱۹۲۴ تا ژانویه ۱۹۲۹ میلادی، عملکرد خوبی داشت. همانطور که در نمودار زیر قابل مشاهده است،میتوانید حرکت شاخص میانگین صنعتی داوجونز و افزایش آن از ۹۶ تا ۳۸۱ را ببینید. در اکتبر سال ۱۹۲۹ میلادی-که تحت عنوان سهشنبه سیاه شناخته میشود-بازار بورس نیویورک سقوط کرد و شاخص داو به ۲۹۹ رسید. در سال ۱۹۳۲ میلادی، داو به ۴۱ رسیده بود. تا سال ۱۹۴۱ میلادی، داو به ۱۵۰ رسیده بود که دقیقاً قبل حمله به بندر پرلهاربر و ورود رسمی آمریکا به جنگ جهانی دوم بود.
در دهه ۱۹۲۰ میلادی، افزایش قیمتی سفتهبازانه رخ داد که یکی از دلایل آن قرضکردن برای سرمایهگذاری بود. اقتصاددانان مطرح آن دوره مانند «ایروینگ فیشر» (Irving Fisher) از دانشگاه یِیل امید زیادی به این رونق و ادامه آن در اقتصاد داشتند اما بازار سقوط کرد و اصلاح قیمت رخ داد. این سقوط موجب بوجود آمدن بحران نقدینگی و بحران اعتماد بین اهالی کسبوکار و مصرفکنندگان شد. علاوه بر تمام اینها، عدم پاسخدهی دولت موجب شد که حباب اوج بگیرد و سپس سقوط کند. تمام این موارد رکودی بزرگی در اقتصاد بوجود آورد و به آن ضربه وارد کرد.
حباب دات کام در دهه ۱۹۹۰ میلادی
نزدک، شاخص سهامهای شرکتهای فناوری محور، داستان رکودها و رونقها در قیمت سهام در شرکتهای اولیه بر پایه فناوری در آمریکا را بیان میکند. در تصویر زیر میتوانید حرکت قیمت سهام را مشاهده کنید. از سال ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۰ میلادی شاخص قیمت سهام شرکتهای فناوری محور از کمتر از ۱۰۰۰ به ۵۰۰۰ رسید.
متخصصان جامعه مالی پیشبینی کردند که این افزایش قیمت ادامه خواهد داشت اما در سال ۲۰۰۱ میلادی شاخص به ۲۰۰۰ سقوط کرد و تا سال ۲۰۰۲ میلادی به ۱۰۰۰ رسید. مجدداً، پول هوشمند و طرفداران آن اشتباه کرده بودند. در نهایت، شاخص نزدک افزایش پیدا کرد و در سال ۲۰۰۷ میلادی به ۳۰۰۰ و دوباره در سال ۲۰۰۹ میلادی به کمتر از ۱۵۰۰ رسید.
برخلاف حباب لاله، حباب داتکام بر اقتصاد بیتاثیر نبود. همچنین، این حباب نشاندهنده تغییراتی در عوامل بنیادین شرکتهای مهم صنعت فناوریمحور بود که نتوانست از ارزشهای تولیدشده بوسیله سفتهبازان در بازار بورس پشتیبانی کند.
حرکت شاخص داو به اندازه حرکت شاخص نزدک نبود یعنی حرکت سهام درج شده در شاخص داو نسبت به سهام درج شده در نزدک (که فناوری محور بودند) بیشتر به ارزش ذاتی خود نزدیک بود. عمده تمرکز سفته بازان روی سهام شرکتهای فناوریمحور بود که بنظر میٰآمد بتوانند به پول سریعی در مدت زمان کوتاه دست پیدا کنند.
حباب بزرگ اولین دهه از هزاره جدید
در دهه اول قرن ۲۱ میلادی، حبابی شکل گرفت و ترکید که تاثیر آن تا انتهای دهه اول بر اقتصاد باقی ماند. بعد از افزایش ادامهدار از ۸۰۰۰ در سال ۲۰۰۲ شاخص میانگین صنعتی داوجونز از ۱۴۰۰۰ در اکتبر ۲۰۰۷ میلادی به ۶۵۰۰ در مارچ ۲۰۰۹ میلادی رسید. در سال ۲۰۱۱ میلادی قیمت سهام به ارزش قبلی (قبل از نقد شدن) بازگشته اما ضربه به اقتصاد وارد شده بود.
حباب بازار بورس که بر اساس شایعاتی بیپایه بزرگ شده بود و افراد با قرض گرفتن و خریداری سهام بیشتر و بیشتر به افزایش اندازه آن کمک میکردند به نحوی بزرگ و بزرگتر میشد که گویی سرمایهگذاران پایانی برای آن متصور نبودند.
ترکیدن این حباب به صورت تقریبی باعث سقوط اقتصاد شد. دولت با دخالت خود راه حلی برای این مشکل عظیم یافت اما نیاز بود که دولت به شرکتهای ورشکسته بخش مالی و غیرمالی کمک کند. در بیشتر نقاط توسعهیافته جهان، جیدیپی حقیقی یا درآمد حقیقی حداقل ۱۰ درصد به عنوان پیامد این بحران اقتصادی کاهش پیدا کرد. نرخ بیکاری به شدت افزایش پیدا کرد و در ایالات متحده آمریکا تقریباً دو برابر شد. کانادا یکی از استثناها محسوب میشد و به علت وجود بخش مالی مطمئن، قوانین موثر بخش مالی و دخالت بههنگام دولت بحران مالی بانکی اندکی را تجربه کرد.
دلایل بوجود آمدن حبابهای مالی از دیدگاه اقتصاد رفتاری
دانشمندان اقتصاد رفتاری توجه ویژهای را به دلایل بوجود آمدن حبابهای مالی معطوف میکنند. توضیحات زیادی در این راستا ارائه شده است اما از قابلتوجهترین آنها میتوان به موارد مهمی همچون «رفتار گلهای» (Herding Behavior) ، موقعیت نسبی و فرااعتمادی اشاره کرد. این عوامل که بر پایه اصول روانشناختی هستند، گاهی اوقات تحت عنوانهای روح حیوانی یا شادی غیرعقلانی خطاب میشوند. این موارد نهتنها میتوانند باعث بوجود آوردن حباب شوند بلکه ممکن است به رخ دادن رکود و رونق اقتصادی در حجمی بزرگتر بینجامند.
دنبالهروی از گله
افراد، عموماً از جمعیت پیروی میکنند. مخصوصاً زمانی که اطلاعات ناکافی، نامطمئن و بدون تقارن-بیشتر بودن اطلاعات افرادی نسبت به سایرین- باشد. اصولاً، در دنیایی با عقلانیت محدود، دنبالهروی از جمعیت برای اغلب افراد منطقی بنظر میرسد. دنبالهروی یک میانبر ذهنی سریع و کمهزینه به شمار میآید که توسط انسانها و حیوانات استفاده شده است.
به عقیده بعضی از متخصصان اقتصاد رفتاری، رفتارگلهای غیرعقلانی است زیرا افراد مبنای تصمیمات خود را بر پایه معیارهای هدف خود قرار نمیدهند اما با در نظر گرفتن عقلانیت محدود، پیروی از گله ممکن است به عنوان راهحلی خوب (نه بهترین راهحل) مورد توجه قرار بگیرد. حتی اگر پیروی از گله، عقلانی در نظر گرفته شود، منجر به بوجود آمدن تغییرات زیاد در مدت زمان کم در قیمت میشود که رونق و رکودهای شدید در قیمت داراییهای مالی را به همراه خواهد داشت.
نقش موقعیت نسبی در رفتار سرمایهگذار
یکی از دیگر دلایل بوجود آمدن حبابهای مالی موقعیتهای نسبی هستند، هر زوالی در موقعیت نسبی یک فرد کاهش مطلوبیت و رفاه او را در پی خواهد داشت. بسیاری از افراد با افزایش قیمت سهام اقدام به خرید و سرمایهگذاری در آن میکنند زیرا هراس دارند که اگر افراد دیگر به خریداری سهام و سرمایهگذاری در آن بپردازند و سود کسب کنند، جایگاه اجتماعی آنها نسبت به افراد سرمایهگذاریکننده تنزل پیدا کند. این امر موجب میشود که قیمت سهام بیش از پیش افزایش پیدا کند، البته توجه داشته باشید که در این مورد، ارزش ذاتی سهام تغییری نکرده است.
موقعیت نسبی مشابه به پیروی از گله است اما در آن مفهوم افراد از رهبر خود پیروی نمیکنند و تلاش میکنند با پابهپا حرکت کردن با «گروه مرجع» (Reference Group) خود-که در حال سرمایهگذاری هستند- از جایگاه نسبی اقتصادی و اجتماعی خود حفاظت کنند.
بزرگتر کردن حباب با فرا اعتمادی و فرواعتمادی
فرااعتمادی باوری است که تحت تاثیر هیجانات شکل میگیرد. در واقع، فردی با این باور فکر میکند که حرکات قیمت را بهتر از میزانی که واقعا در توانش است، پیشبینی میکند. اگر فرااعتمادی داشته باشید، بیشتر از حد منطقی در سهام موردنظرتان سرمایه گذاری خواهید کرد. بعضی از اقتصاددانان عقیده دارند که اگر افراد، بیشتر بر اهداف خود تمرکز میکردند و بوسیله احساسات مدیریت نمیشدند، سهام متفاوتی را برای سرمایهگذاری برمیگزیدند.
بوجود آوردن چرخه تجاری با فرااعتمادی و ناپایداری مالی
چرخههای تجاری ممکن است توسط روح حیوانی هدایت و تحریک شوند و این یکی از ویژگیهای گریزناپذیر اقتصادهای بازاری به شمار میرود. این مورد، یکی از موضوعاتی است که «هایمن مینسکی» (Hymen Minsky) –اقتصاددان آمریکایی- به آن پرداخته است. نظریه «ناپایداری مالی» (Financial Instability) بیان میکند که زمانی که اقتصاد در یک فاز صعودی قرار میگیرد، اعتماد در میان سرمایهگذاران مایل به خریداری هر نوع دارایی سرمایهای، افزایش مییابد و موسسات مالی تمایل دارند که با شرایط کمتری-آسانتر- وام دهند. بنابراین، افراد بیشتر و بیشتری پول قرض خواهند کرد تا این سرمایهگذاری را انجام دهند.
در نهایت، افرادی که پول زیادی قرض کردهاند، نیاز خواهند داشت که قیمت سهام به صورت مداوم افزایش پیدا کند تا آنها موفق به پرداخت بهره پول قرض گرفته شوند. دیر یا زود افراد وحشت میکنند و از وضعیت حقیقی بازار آگاه میشوند. وامدهندگان، در پی بازپسگیری مبلغ وام داده شده خواهند بود و بدهکاران باید داراییهای خود را بفروشند تا موفق به پرداخت بدهیها شوند.
در اینجا، با مفهوم «لحظه مینسکی» (Minsky moment)-عبارتی که توسط «پاول مکالی» (Paul McCulley) اقتصاددان بوجود آمده است-مواجه میشویم. قیمت داراییها کاهش پیدا خواهد کرد و افراد بیشتری باید وامهای گرفته شده را برگردانند. در ادامه روند کاهش قیمت داراییها و تنزیل وامها، بانکها حتی به مشتریان معتبر خود به سختی وام کوتاهمدت میدهند.
سپس، بحران نقدینگی ظهور میکند و کسبوکارهای قوی با کمبود پول نقد مواجه میشوند و بحران بخش مالی به کل اقتصاد بروز میکند و در سطح کلان بحران اقتصادی بوجود میآید زیرا شرکتها ظرفیت مالی کافی برای فعالیت را نخواهند داشت.
میسنکی به از بین رفتن حبابهای بخش مالی یا چرخههای تجاری باور نداشت اما استدلال میکرد که آنها قابلپیشگیری هستند البته درصورتیکه دولت به صورت دقیق دخالت کند و تغییرات نهادی لازم صورت بگیرد تا تعدیل انجام و ضررهای وارده بر اقتصاد حداقل شود.
بررسی حبابهای بوجود آمده در املاک از دیدگاه اقتصاد رفتاری
حبابهای بوجود آمده در بخش املاک از حبابهای بوجود آمده در قیمت خانهها نشات میگیرند. به علت تاثیر بخش مسکن و دیگر هزینههای بخش املاک بر اقتصاد حقیقی، عملکرد این بخش میتواند تاثیر چشمگیری بر سایر بخشهای اقتصادی داشته باشد.
حبابهای بخش مستغلات میتوانند بوسیله متغیرهای اقتصادی قدیمی بوجود بیایند که از این موارد میتوان به کاهش نرخ بهره و کاهش مبلغ پیشپرداخت مستاجران برای رهن خانه، اشاره کرد. به دلیل اطمینان به اقتصاد و پدیده روح حیوانی بسیاری از افراد وارد بازار مسکن میشوند که به سختی میتوانند اجاره ماهیانه خود را پرداخت کنند. هر میزان افرایش قابلتوجهی در نرخ بهره، کاهش میزان درآمد دریافتی یا از دست دادن شغل منجر به عدم پرداخت بدهی ماهانه و بوجود آمدن بحران اقتصادی میشود.
در اوایل سال ۲۰۰۰ میلادی، بسیاری از افرادی که به تازگی در ایالات متحده آمریکا صاحب خانه شده بودند، به علت درک اقتصاد آمریکا و بهای پرداخت اجاره، اعتماد زیادی به آینده داشتند. البته، این باور به وسیله کارشناسان اقتصادی و سیاسی ترویج داده میشد. افزایش قیمتها و اعتماد زیاد به افزایش یافتن قیمتهای آتی افراد را به انتظار بالا رفتن قیمت تشویق به خریداری املاک کرد. بسیاری از متخصصین اقتصاد رفتاری استدلال میکنند که این فرااعتمادی به آینده تاثیر زیادی در بوجود آمدن حباب و بحران مالی ایالات متحده آمریکا و بحران اقتصادی کلی در سال ۲۰۰۷ میلادی داشت.
هیچکس از وقوع و زمان ترکیدن این حباب مطمئن نبود. حتی با در نظر گرفتن نظر متخصصان در دنیایی با عقلانیت محدود. افراد مبلغ زیادی پول را باتوجه به انتظارات بیملاحظه خود از آینده، قرض گرفته بودند و حباب بخش املاک در حال بزرگتر شدن بود.
متغیرهای حقیقی اقتصاد و روح حیوانی هر دو در بوجود آوردن حباب بازار مسکن در ایالات متحده آمریکا نقش داشتند و این حباب در سال ۲۰۰۶ میلادی به اوج اندازه خود رسید. زمانی که حباب منفجر شد، قیمت مسکن از سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۹ میلادی به اندازه بیش از یک سوم کاهش یافت و بحران اقتصادی را بوجود آورد که در سال ۲۰۰۷ میلادی ضربه بزرگی را به اقتصاد ایالات متحده آمریکا وارد کرد. از بسیاری از جهات، این حباب شبیه به به حباب بوجود آمده در دهه ۱۹۲۰ میلادی در ایالات متحده آمریکا و دیگر نقاط جهان بود که عوامل بوجود آورنده آن تغییر متغیرهای اقتصادی و روح حیوانی به شمار میرفتند.
روانشناسی اقتصادی و سیاستگذاری دولت
درک وضعیت روحی افراد نقش بسیار مهمی در فهم ما از واکنش آنها به سیاستگذاریهای دولت دارد. پاسخ افراد به تغییرات بوجود آمده در عوامل اقتصادی مانند نرخ مالیات و بهره خیلی قابل پیشبینی نخواهد بود. واکنش آنها به این عوامل اقتصادی با توجه به وضعیت روحی و احساس آنها نسبت به گذشته و آینده و میزان اعتماد آنها صورت میگیرد. اگر اعتماد عمومی تضعیف شود، تلاشهای دولت برای تحریک اقتصاد بوسیله دستکاری کردن عوامل حقیقی اقتصاد خنثی خواهد شد. از طرفی دیگر، روح حیوانی توانمندشده، میتواند تاثیر قابلتوجهی بر سیاستگذاری دولت داشته باشد.
«تله نقدینگی» (Liquidity Trap) یک مفهوم در روانشناسی به شمار میرود که توسط کینز شناخته شده است و بعضی اوقات توسط اقتصاددانان دیگر نیز استفاده میشود. این مفهوم در تحلیل اقتصادی برای دههها، تا زمان بحران جهانی اقتصادی ۲۰۰۸ تا ۲۰۰۹ میلادی در سایه قرار داشت. برای کینز این مفهوم به شدت در زمان گرفتاری اقتصادی کاربرد داشت، زمانی که روحهای حیوانی خسته و افسرده بودند. در این زمانها، حتی هنگامی که بانکهای مرکزی نرخ بهره یا هزینه قرض کردن پول را کاهش میدادند، انتظار مشاهده هیچ افزایش تقاضایی در مصرفکنندگان و در سرمایهگذاران برای وام وجود نداشت. به عبارتی دیگر، انتظار رخ دادن یک تله نقدینگی حتی در نرخهای پایین بهره وجود داشت.
بدیهی است که در اقتصاد متعارف با کاهش قیمتها تقاضا افزایش یابد. نرخ بهره در واقع قیمت اجاره کردن پول است. بنابراین، با کاهش نرخ بهره باید میزان تقاضا برای وام افزایش پیدا کند. اما اگر فکر کنید که ممکن است شغل خود را در لحظه از دست بدهید، یا فکر نمیکنید که کسبوکارتان رونق پیدا کند، قرض کردن پول منطقی نخواهد بود. اعتماد پایین شما باعث میشود که واکنش مورد انتظار را به کاهش قیمت قرض کردن پول نشان ندهید.
دولتها عموماً از سیاستهای مالیاتی برای اثرگذاری بر میزان مخارج افراد بهره میگیرند. مسئولان و متخصصان دولت، از جمله اقتصاددانان فرض میکنند که افراد همانند تغییر قیمت در سایر اقلام به تغییر در مالیات نیز واکنش نشان خواهند داد.
اگر مالیات افزایش پیدا کند، افراد به میزان کمتری خرج میکنند و برعکس، اما این مورد همیشه اتفاق نمیافتد زیرا تصمیمگیری افراد برای خرجکردن طبق انتظارات آنها از شرایط اقتصادی آینده انجام میشود. اگر فرد انتظار داشته باشد که اقتصاد، ضعیف باقی بماند یا رکود بوجود بیاید و اگر منتظر باشد که شغل و قدرت خرید او تحت تاثیر این وقایع قرار بگیرد، حتی اگر مالیات کاهش پیدا کند، مخارج او افزایش نخواهد یافت. در اینصورت، اغلب افراد میزان پسانداز خود را افزایش خواهند داد و به میزان کمتری قرض خواهند کرد.
چرا کسبوکارها در طی چرخه تجاری دستمزدها را کاهش نمیدهند ؟
«ترومن بیولی» (Truman Bewley) از دانشگاه ییل- یک اقتصاددان متمرکز بر روشهای ریاضی- از انتظارات متعارف، استاندارد و برپایه توضیحات عدم عقلانیت درباره انعطافناپذیری دستمزد به سمت پایین رضایت نداشت. او برای کشف دلیل چسبندگی دستمزد به سمت پایین به مصاحبه با مدیران نیروی کار و کسبوکارها پرداخت. یافتههای او با توضیحات دستمزد بر مبنای کارآمدی همخوانی داشت.
تصمیمگیرندگان شرکتها تمایل کمی برای کاهش دستمزدها در طی رکود اقتصادی را دارند زیرا فکر میکنند که روحیه نیروی کار تضعیف و وفاداری افراد به شرکت کاسته میشود. اصولاً، کاهش دستمزدها در طی رکود اقتصادی همراه با سود نخواهد بود. به دلیل رعایت عدالت، «عمل متقابل» (Reciprocity) و وفاداری به شرکت دستمزدها در طی چرخه تجاری بالا نگهداشته میشوند. این یکی از روشها برای حداکثر کردن سود بلندمدت برای شرکتها به شمار میرود.
دیدگاههایی در رابطه با توهم پولی
بیشتر اقتصاددانان متعارف باور دارند که افزایش سطح کلی قیمتها اثر پایداری بر میزان اشتغال نخواهد داشت اما این مورد همیشه درست نبوده است. در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی بسیاری از اقتصاددانان متعارف باور داشتند که تورم میتواند میزان اشتغال را کاهش، میزان دستمزد حقیقی و بوجود آوردن امکان استخدام بیشتر برای کارفرمایان را، افزایش دهد.
زمانی که قیمتها افزایش پیدا میکنند و سطح درآمد یا دستمزد اسمی ثابت میماند، «دستمزد حقیقی» (Real Wage) با کاهش مواجه میشود. استدلال بیان شده در دهه ۱۹۶۰ میلادی بسیار شناخته شده بود و از آن در «منحنی فیلیپس» (Phillips Curve) که از روی نام «ویلیام فیلیپس» (William Phillips)-اقتصاددان نیوزیلندی- برگرفته شده بود، استفاده شد.
منحنی فیلیپس مورد پذیرش اغلب اقتصاددانان قرار نگرفته است زیرا به نوعی شامل فریب دادن نیروی کار برای قبول کردن دریافت دستمزد حقیقی کمتر است. اگر قیمتها افزایش و دستمزدها کاهش پیدا کنند، کارگران به زودی متوجه میشوند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است و متقاضی دریافت دستمزد بیشتری میشوند و تنها نتیجه فرعی افزایش قیمتها یا نرخ بالاتر تورم، خواهد بود. در واقع، نیروی کار باهوشتر از آن است که دچار «توهم پولی» (Money Illusion) شود.
جرج آکرلوف ایده کاهش اشتغال از طریق کاهش دستمزد حقیقی بوسیله توهم پولی توسط تورم را احیا کرده است. به عقیده او در تورم با نرخ پایین، نیروی کار از توهم پولی رنج میبرد. در دنیایی با عقلانیت محدود، نگرانی درباره تاثیرهای اندک قیمت بر دستمزد حقیقی، بسیار هزینهبر است. بهعلاوه، نیروی کار در محاسبه دستمزد حقیقی خود با در نظر داشتن افزایشی اندک در قیمتها، دچار خطا خواهد شد. نتیجه این امر، دستمزد حقیقی کمتر و اشتغال بیشتر خواهد بود. جان مینارد کینز، در دهههایی پیشتر از آکرلوف، بیان کرده بود که نیروی کار از توهم پولی رنج نمیبرد و اگر برای امنیت شغلی و اشتغال بیشتر به ایجاد تغییر در دستمزد حقیقی نیاز باشد، نیروی کار با کاهش دستمزد حقیقی-تا زمانی که به روش منصفانهای انجام شود- موافقت خواهد کرد.
به همین دلیل، به عقیده کینز، سطح دستمزد حقیقی مانعی در برابر افزایش میزان اشتغال در نظر گرفته نمیشد، مخصوصاً در شرایط رکود اقتصادی. در واقع، «مبادلهای» (Trade-off) بین نرخ تورم و اشتغال وجود داشت و تورم بالاتر-تا نقطهای-منجر به بوجود آمدن اشتغال بیشتر میشد اما این بستگی به رعایت عدالت و نه توهم پولی داشت. رعایت عدالت به همراه تورم میتواند در طی یک رکود، میزان اشتغال بیشتری را بوجود بیاورد.
چگونه بیکاری اعتماد را تضعیف میکند و بهرهوری را کاهش میدهد ؟
شواهد قوی وجود دارند که نشان میدهند که بیکاری اثرات روانشناختی جدی بر نیروی کار خواهد داشت. بیکاری میتواند اعتماد را تضعیف کند، افسردگی بوجود بیاورد و منجر به از دست دادن قدرت اداره و عزتنفس شود، که تمامی اینها در بلندمدت اثر مخربی بر میزان بهرهوری خواهند داشت. این بحث توسط ویلیام داریتی و آرتور گلداسمیت-اقتصاددانان آمریکایی-مطرح شده است.
اقتصاد نهادگرایی جدید چیست ؟
اقتصاد نهادگرایی قدمت زیادی داشته و زمانی به عنوان روش غالب در اقتصاد در بسیاری از دانشگاهها--مخصوصاً در ایالات متحده آمریکا و قبل از وقوع جنگ جهانی دوم-بکار میرفته است. در نهایت، روشی ریاضی محور جایگزین این روش شد که توجه چشمگیری به نهادها و فضای تصمیمگیری نداشت.
در کارهای اقتصاددانانی مانند «داگلاس نورث» (Douglas North)، «الیور ویلیامسون» (Oliver Williamson) و «منکور السون» (Mancur Olson) مجدداً به اقتصاد نهادگرایی پرداخته شد و نورث و ویلیامسون به خاطر عملکرد خود نوبل اقتصاد را دریافت کردند. این افراد و دیگر دانشمندان موجب توسعه «اقتصاد نهادگرایی جدید» (New Institutional Economics | NIE) شدند. برخلاف نهادگرایان قدیم، NIE به نظریه گرایش بیشتری دارد.
برای مثال، نورث و السون نشاندادهاند که چگونه نهادها بوسیله اقتصاد متعارف در حاشیه و مورد بیتوجهی قرار میگیرند. به همین دلیل، اقتصاد متعارف قادر به توضیح مسائل اقتصادی بنیادی مانند اختلاف های دائمی در توسعه اقتصادی نیست. به عقیده اقتصاددانان نهادگرای جدید، یکی از خطاهای فاجعهآمیز اقتصاد متعارف به عنوان یک نظریه ساده این است، که به توضیح تخصیص منابع کمیاب توسط افراد عقلانی در دنیایی بدون ناهمواری میپردازد.
برخلاف اقتصاد رفتاری معاصر، NIE مشکلی با فرض عقلانی بودن افراد ندارد و تصمیمگیرندگان میتوانند باهوش و حداکثرکننده باشند. طبق مباحث NIE، خطاها و سوگیریهای مشکلساز که منجر به اتخاذ تصمیمات ناکارا میشوند، وجود ندارند و غالباً، مشکلات نتیجه عملکرد نظامی است که مانع برقراری فرایند توسعه و تولید کارآمد میٰشود.
بررسی رفتار بهرهجویانه
«رفتار رانتجویی» (Rent-seeking Behavior) توسط «گوردون تولاک» (Gordon Tullock) و «آنه کروگر» (Anne Krueger) به شکل نظریه درآمد. طبق این نظریه افراد تلاش میکنند که درآمد و ثروت خود را با بدستآوردن و بهرهبرداری از قدرت سیاسی در مخالفت با توسعه و رشد اقتصاد حقیقی، افزایش دهند. به جای سرمایهگذاری در فناوریهای جدید و بهرهورتر که منجر به بوجود آمدن کالاها و خدمات بیشتری میشود، رانتجویان در جستجوی روشی برای استفاده از روابط سیاسی خود برای افزایش قیمتها و دریافت سوبسید و حفاظت هستند. آنها درآمد سایر افراد جامعه را به خود منتقل میکنند.
رانتجویی ارتباط زیادی با بازتوزیع درآمد و ثروت دارد. به عقیده هاروی لیبن اشتاین، بهرهجویی برای توسعه و حفظ ناکارآمدی ایکس (X-Inefficiency) در تولیدات ضروری است. «لابی کردن» (Lobbying) نقش مهمی در بوجود آوردن فضای فراهمکننده امکان رشد برای شرکتهایی با ناکارآمدی X ایفا میکند.
نهادها، از جمله نهادهای قانونی، همانند افراد، با مجموعهای از انگیزههای مرتبط با توسعه، کارآمدی و رشد مواجه میشوند. ضمانتی وجود ندارد که عملکرد نهادهای فعلی به رشد و توسعه بینجامد. در حقیقت، در سراسر جهان، اقتصادها توسط نهادهای جلوگیریکننده از رشد و توسعه مختل شدهاند.
در نمودار زیر میتوانید اهیمت نهادها را در تعیین سطح درآمدی سرانه مشاهده کنید. در بعضی از اقتصادهای آرمانگرایانه تصمیمات به نحوی اخذ میشوند که درآمد سرانه حداکثر شود. اقتصا متعارف پیش بینی میکند که اقتصادهایی در جهان روی کمان قرار میگیرند. این کمان نشاندهنده «منحنی امکانات تولید» (Production Possibility Curve) است. با فرض وجود داشتن نهادهای مناسب، میتوان به نقطه دست پیدا کرد. بااینحال، اگر نهادهای مناسب وجود نداشته باشند، اقتصاد در منحنی یا منحنی بدتری- منحنی – قرار خواهد گرفت.
طبق چارچوب تحلیلی اقتصاد نهادگرایی جدید و قدیم، یکی از دلایل بوجود آورنده این ضرر در رفاه اقتصادی، شکست نهادهاست که بوسیله افراد کنترلکننده فرایند تصمیمگیری رخ داده است.
تفاوت درآمدی فاحشی بین میزان حقوق افراد قبل از مهاجرت به ایالات متحده آمریکا و حقوق بدست آمده بعد از مهاجرت وجود دارد. این مهاجران ۵۵درصد از حقوق آمریکاییهای بومی با سطح تحصیلات، جنسیت و سن یکسان را دریافت میکنند. البته، باید در کنار این درآمدها، به هزینههای پرداخت شده برای تطبیق یافتن با زبان و فرهنگی متفاوت اشاره کرد.
این مهاجران در کشور مبدا خود ۱۰ تا ۲۰ درصد حقوق آمریکایی بومی را دریافت میکنند. تنها با مهاجرت به ایالات متحده، افزایش درآمد قابلتوجهی برای این افراد رخ میدهد.
هزینه تراکنش چیست ؟
«هزینه تراکنش» (Transaction Cost) هزینه فعالیت کردن در یک مبادله اقتصادی است. عموماً هزینه تراکنش شامل هزینههای مذاکره، تدوین، نظارت و امضای قراردادها میشود. به عقیده اقتصاد متعارف، در هنگام ساخت مدلهای تصمیمگیری توسط انسانها، هزینههای تصمیمگیری قابل چشمپوشی هستند. در اقتصاد نهادگرای جدید، هزینه تراکنش میتواند به قدری قابلتوجه باشد که از رخ دادن فعالیتهای افزایشدهنده منفعت جامعه، جلوگیری کند.
همانطور که «آلن اشمید» (Allan Schmid) اقتصاددان آمریکایی بیان کرده است، هزینههای تراکنشی تقریباً بالا منجر به حفظ وضعیت موجود میشوند، حتی اگر از دیدگاه اجتماعی این ساختارها آسیبرسان باشند. بااینحال، اگر هزینه تراکنش اندک باشد، تا زمانی که تصمیمگیرندگان از ساختارهای نهادی قدیم از لحاظ اقتصادی و از دید قدرت، منفعت کسب کنند، موانع و مشکلاتی وجود خواهد داشت.
این منافع ممکن است به صورتی باشند که که به حفظ وضعیت موجود به نفع حداکثر کردن مطلوبیت یا رضایت درصد اندکی از جمعیت بینجامند. به همینصورت، این ساختارها باعث میشوند که که سطح رفاه مادی و اجتماعی افراد در مقایسه با وضعیتی با ترجیحات متفاوت تصمیمگیرندگان به طرز قابل ملاحظهای کاهش پیدا کند.
کشورهای غنی از منابع
بسیاری از کشورهایی که غنی از منابع به شمار میروند، ثروتمند نیستند و از جمله آنها میتوان به کشورهایی با منابع نفتی مانند نیجریه، عربستان صعودی و روسیه اشاره کرد. سایر کشورهایی که منابع زیادی دارند مانند ایالات متحده آمریکا، نروژ، کانادا و استرالیا در این زمینه عملکرد بهتری داشتهاند.
بعضی از اقتصاددانان عقیده دارند که داشتن منابعی مانند نفت، گاز طبیعی و الماس یک نفرین است که انگیزه را برای عدم توسعه ماندگار فراهم میکند. اگرچه بسیاری از اقتصاددانان دیگر بر این باور هستند که فراوانی ثروتهای طبیعی میتواند در صورت وجود نهادهای مناسب به نفع رفاه تمامی افراد در یک جامعه عمل کند.
اقتصادها میتوانند تحت نفرین نهادهای نامناسب نیز قرار بگیرند که البته قابل تغییر است. نهادهای نامناسب باعث میشوند که کشورهایی مانند نیجریه و روسیه با فراوانی منابع طبیعی موفق به بهرهبرداری مناسب از این فرصت نشوند.
بررسی نقش نهادها و خلق ثروت از دیدگاه اقتصاد رفتاری
برخلاف اقتصاد متعارف، اقتصاد رفتاری به عوامل نهادی تاثیرگذار بر تصمیمگیری موثر بر توسعه اقتصادی ثروتزا میپردازد. تمامی نهادها، الزاماً بوجود آورنده توسعه اقتصادی نیستند. در بسیاری از موارد، موانع نهادی ترویجدهنده رفتارهای ضدتوسعه اقتصادی هستند و در عینحال، ثروت زیادی را برای تصمیمگیرندگان به ارمغان میآورند. در اینجا، دو مثال از موانع نهادی بررسی می شوند.
- حکمرانی: به مجموعهای از قوانین اقتصادی و نحوه توسعه، نظارت و اجرای آنها میپردازد.
- فرهنگ: عوامل فرهنگی اثرگذار بر تصمیمگیری را هنجارهای اجتماعی مینامند. تمام محدودیتهای فرهنگی الزاماً منجر به توسعه اقتصادی نمیشوند.
حکمرانی
طبق نظریات آدام اسمیت، حکمرانی خوب که عموماً نیازمند دولتی مناسب است، برای دست یافتن به توسعه اقتصادی پایدار و تقریباً منصفانه ضروری به شمار میرود. حکمرانی خوب به قانون و مقررات و حفاظت از مالکیت خصوصی و ضمانت قانونی باتوجه به «نیروی کار آزاد» (Free Labor)-نیروی کاری که عضو اتحادیههای کارگری نیست- می پردازد.
با حکمرانی خوب مواردی مانند بردهداری و انوع دیگر خدمات اجباری ممنوع و «تحرک نیروی کار» (Labor Mobility) تضمین خواهد شد.
داگلاس نورث، منکور اولسون و دیگر اقتصاددانان نهادگرای جدید، به حکمرانی خوب و نهادهای کارآمد توجه زیادی داشتهاند اما همانطور که آدام اسمیت سالهای پیش تشخیص داده بود، «کاپیتالیسم» (Capitalism) ضمانت خوبی بر حکمرانی خوب و فرمانروایی قانون نیست.
بازارها سالیان دراز در اقتصاد وجود داشتهاند اما تسلط حکمرانی خوب بوجود نیامده است. به عقیده آدام اسمیت حکمرانی خوب باید ساخته و توسعه داده شود و در اینصورت حکمرانی خوب در افراد این انگیزه را بوجود میآورد که با نحوه انتخاب خود، رشد اقتصادی را رونق بخشند. انگیزههای بوجود آمده ناشی از حکمرانی خوب افراد را از رفتار رانت جویانه دور خواهد کرد.
معنی حکمرانی خوب چیزی فراتر از قوانین حفاظت از مالکیت شخصی است. قوانین حفاظت از مالکیت شخصی به تنهایی برای رخ دادن رشد و توسعه کافی به شمار نمیروند. شفافیت، حداقل شدن فساد و«جوابگویی» (Accountability)-به معنی مسئولیتپذیری- جزو موارد ضروری هستند. همچنین، دموکراسی و قوانین دموکراتیک و حس قدرت فردی (Empowerment) نیز تاثیر زیادی در میزان رضایت یک فرد ایفا میکنند. در نتیجه، دموکراسی میتواند هم در تغییر سطح رضایت فردی و هم در سطح رفاه مادی تاثیر مثبت داشته باشد.
حکمرانی خوب و عقلانیت محدود
دموکراسی، آزادی رسانهها و قوه قضاییه مستقل، همگی از موارد مهم در دنیایی با عقلانیت محدود- جایی که مغز یک منبع کمیاب و اطلاعات ناکامل و غیرمتقارن است- بهشمار میروند. وجود نهادهای فراهمکننده دسترسی آسان افراد به اطلاعات درست و صادقانه و جلوگیریکننده از نشر اکاذیب، الزامی است.
اگر این نهادها وجود نداشته باشند، افراد نمیتوانند کاملاً مطلع تصمیمگیری کنند. برخلاف نظریات دانش متعارف، نمیتوانیم فرض کنیم که اینچنین نهادهایی بدون هیچگونه کمک یا تلاشی بوجود بیایند.
بعضی از مطالعات انجام شده توسط «دانیل کافمن» (Daniel Kaufmann) و همکاران او، نشاندهنده اثرات اقتصادی قابلتوجه بهبود حکمرانی قانون و کاهش فساد هستند. برای مثال، بهبود حاکمیت قانون در روسیه به نحوی که بیشتر شبیه جمهوری خلق چک شود (اقتصاد دیگر که از کمونیسم به کاپیتالیسم گذار کرده است) یا کاهش سطح فساد در اندونزی-که به سطح فساد پایین کره جنوبی برسد-منجر به رسیدن درآمد سرانه از دوبرابر به چهاربرابر شده است.
همچنین، میزان مرگ و میر نوزادان کاهش یافته و سواد، ۲۰ درصد بهبود پیدا کرده است و «رابطه علت و معلولی» (Cause and Effect) واضحی بین حکمرانی خوب و بهبود عملکرد اقتصادی-اجتماعی وجود دارد.
رابطه بین خلق درآمد، فساد، پاسخگویی و شفافیت
ضمانت قانونی برای مالکیت خصوصی هیچ تضمینی مبنی بر حداقلسازی فساد یا حداکثر کردن پاسخگویی و شفافیت ارائه نمیدهد.۳ متغیر فساد، پاسخگویی و شفافیت، وابستگی عمیقی با یکدیگر دارند. پاسخگویی و شفافیت در حال افزایش نقش مهمی در کاهش دادن فساد ایفا میکنند. شواهد حاکی از آنند که تغییر دادن این سه متغیر در جهت صحیح نقش مهمی در افزایش درآمد سرانه و رشد آن خواهد داشت.
در نمودار زیر میتوانید رابطه مثبت بین افزایش میزان کنترل فساد و افزایش درآمد سرانه را مشاهده کنید. هرچه کنترل بیشتری وجود داشته باشد، درآمد سرانه بیشتر خواهد بود. بهبود دادن حکمرانی پیامدهای اقتصادی کلانی را به همراه خواهد داشت.
اهمیت حکمرانی خوب و بخش مالی پویا
برای داشتن توسعه و رشد اقتصادی پایدار وجود نظام مالی سالم حیاتی به شمار میرود اما نظام مالی سالم چیزی بیشتر از تضمین اجرا شدن قوانین مالکیت خصوصی برای افراد است. همانطور که در نمودار زیر مشاهده میکنید، مدیریت نادرست فساد، رابطه نزدیکی با سطح پایین پاسخگویی و شفافیت دارد که منجر به داشتن بخش بانکی ضعیف میشود. به صورت مقابل، هنگامی که فساد تحت کنترل باشد، بخش بانکی نیز از سلامت بیشتری بهرهمند خواهد بود و برای داشتن توسعه اقتصادی پایدار به نظام بانکداری سالم نیاز است.
این واقعیت برای کشورهایی مانند روسیه، اوکراین، افریقای جنوبی و ایالات متحده آمریکا صدق میکند. زمانی که مشکلات جدی در رابطه با پاسخگویی و شفافیت وجود داشته باشد، اتفاقات ناگواری رخ خواهند داد.بحران مالی سال ۲۰۰۸-۲۰۰۹ میلادی نیز به سبب غیبت حکمرانی خوب بوجود آمده بود.
حسابداری ذهنی چیست ؟
ریچارد تیلر مشاهدهکننده دقیق رفتار انسانها و بنیانگذار اقتصاد رفتاری از کارهای کانمن و تیورسکی الهام گرفته است. اولینبار، تیلر عبارت «حسابداری ذهنی» (Mental Accounting) را بوجود آورد. طبق نظریات تیلر، تعریف ذهنی افراد از ارزش، مفهومی نسبی به شمار میرود و مطلق نیست. افراد نهتنها از ارزش کالای کسب شده بلکه از کیفیت معامله نیز رضایت کسب میکنند که آن را «مطلوبیت تراکنش» (Transaction Utility) مینامند. به علاوه، افراد، اغلب به هزینههای فرصت به خوبی توجه نمیکنند و مستعد تاثیرپذیری از «استدلال غلط هزینه از بین رفته» (Sunk Cost Fallacy) هستند.
برای مثال، احتمال خرج کردن بیشتر هنگام پرداخت با کارت اعتباری در مقایسه با پرداخت پول نقد بالاتر است. طبق نظریه حسابداری ذهنی، افراد با پول با توجه به منشا بوجود آمدن و کاربردهای تعیین شده برای آن، رفتار متفاوتی خواهند داشت. یکی از مفاهیم مهمی که در این تعریف قرار دارد، قابلیت انتقال دادن پول و بی نام و نشان بودن آن است. در حسابداری ذهنی، افراد قابلیت انتقالدادن و تعویض کمتری را برای پول نسبت به واقعیت قائل هستند. حتی سرمایه گذاران با تجربه نیز دچار این سوگیری شناختی میشوند. برای مثال، سرمایهگذاران سودهای اخیر بدست آمده خود را، تحت عنوان پول در دسترس برای مخارج خانه طبقهبندی و از آن در سرمایهگذاریهای با ریسک بالا استفاده میکنند.
بدین صورت، آنها، محاسبات را به صورت جداگانه برای هر حساب تعریفشده در ذهن خود، انجام میدهند و از توجه به تصویر بزرگ پرتفوی خودداری میکنند.
یکی از مفاهیم مرتبط با حسابداری ذهنی به بررسی عدم تمایل افراد به خرج کردن پرداخته است. ما «درد پرداخت» (Pain of Paying) را تجربه میکنیم زیرا زیانگریز هستیم. درد پرداخت نقش مهمی را در خودمدیریتی فرد در بررسی میزان مخارج خود ایفا میکند. بنظر میرسد که این درد در هنگام خرید با کارتهای اعتباری کاهش پیدا میکند زیرا میزان ملموس بودن کارت اعتباری که از پلاستیک تهیه شده، از پول نقد کمتر است. در نتیجه، از بین رفتن منابع مالی (پول) به اندازه قبل قابل مشاهده نیست.
افراد متفاوت به میزان کمتری درد پرداخت را تجربه میکنند، که میتواند به روشهای مختلفی بر تصمیمگیریهای مربوط خرج کردن اثر داشته باشد. برای مثال، درد پرداخت در افراد خسیس بیشتر از افراد دستودلباز است. بنابراین، افراد خسیس به «شرایط بازاریابی» (Marketing Context) کمترکننده درد خرج کردن، حساستر هستند و بیشتر واکنش نشان میدهند. همانطور که مشاهده کردهاید، اقتصاد رفتاری علاوه بر متغیرهای اقتصادی مانند قیمت و درآمد، متغیرهای غیر اقتصادی را نیز مورد توجه قرار می دهد.
درک فروض اقتصاد متعارف
بازیگر مدل ابتدایی اقتصاد متعارف، اغلب «انسان اقتصادی» (Homo economicus) خطاب میشود، که بوسیله تعدادی فروض قاطع رفتاری شناخته میشود. این فروض پایه پیشبینیهای کلیدی اقتصادی را تشکیل میدهند. آنها همچنین پایه و اساس توضیحات اقتصاددانان متعارف از رویدادها را شکل میدهند و به عنوان ابزاری مهم برای تمایز قائل شدن بین «همبستگی» (Correlation) و «علیت» (Causation) بکار میروند. توجه داشته باشید که بسیاری از این فروض سادهکننده به شدت توسط متخصصین اقتصاد رفتاری به دلیل غیرواقعی بودن نقد شدهاند. درک فروض اقتصاد متعارف، به آشنایی بیشتر و در ادامه، درک بهتر اقتصاد رفتاری کمک میکند. دراینجا به صورت اجمالی این فروض را بیان میکنیم و سپس هرکدام را به صورت جزئی شرح خواهیم داد.
- فرض متعارف ۱: ترجیحات افراد سازگار و دائمی هستند.
- فرض متعارف ۲: افراد تصمیمگیرندگانی تنها به شمار میروند.
- فرض متعارف ۳: روشی که افراد ترجیحات خود را شکل میدهند، دارای اهمیت نیست.
- فرض متعارف۴: افراد ترجیحات یکسانی دارند.
- فرض متعارف۵: تمامی افراد، حداکثرکننده هستند.
- فرض متعارف ۶: افراد دانش کامل دارند.
- فرض متعارف ۷: افراد ظرفیت محاسباتی نامحدود دارند.
- فرض متعارف ۸:افراد قدرت اراده دارند.
- فرض متعارف ۹:افراد مطابق ترجیحات خود عمل میکنند.
ترجیحات افراد سازگار و دائمی هستند
یکی از فرضیههای کلیدی اقتصاددانان متعارف عدم تغییر ترجیحات افراد است. اگر فرد پرتقال را به گلابی ترجیح دهد، به صورت ناگهانی سیب را به پرتقال ترجیح نخواهد داد. همچنین، طبق فرض اقتصاددانان متعارف ترجیحات افراد سازگار است یعنی اگر یک پرتقال را به یک گلابی و یک گلابی را به یک سیب ترجیح دهید، یک پرتقال را به یک سیب ترجیح خواهید داد.
حامیان اقتصاد رفتاری بیان میکنند که شواهد محکمی وجود دارند که نشاندهنده سازگار نبودن و ثابت نبودن ترجیحات به صورت همیشگی هستند. به طور مثال، بسیاری از افراد مبلغی را در هنگام جوانی برای دوران بازنشستگی خود ذخیره نمیکنند اما بعداً در زندگی، همین افراد از تصمیم خود پشیمان میشوند زیرا ترجیحات آنها به سمت افزایش پسانداز مایل شده است. زمانی که آنها به مهم بودن پسانداز پی میبرند، دیگر برای اعمال تغییرات عمده کمی دیر خواهد بود.
این حقیقت که ترجیحات میتوانند به اینصورت تغییر کنند یعنی اقتصاددانان باید در هنگام ساخت مدل، این رفتار را در نظر بگیرند و جهت فهم علت رخ دادن آن، تلاش کنند. انجام این عمل موجب ارائه تحلیلهای اقتصادی باکیفیتتری خواهد شد. درباره پس انداز، درنظر داشتن اینکه ترجیحات به صورت همیشگی ثابت و سازگار نیستند به اقتصاددانان در فهم بهتر علت پسانداز نکردن افراد با وجود در اختیار داشتن منابع کافی، کمک میکند.
افراد، تصمیمگیرندگانی تنها به شمار میروند
به عقیده اقتصاد متعارف، ترجیحات افراد تحت تاثیر سایر افراد (برای مثال، آشنایان و خویشاوندان)، هنجارهای اجتماعی یا رسانه قرار نمیگیرد. به عبارتی دیگر، اقتصاددانان متعارف فرض میکنند که افراد درون یک حباب-سیستم بسته-به تصمیمگیری میپردازند. همچنین اقتصاددانان در نظر نمیگیرند که ممکن است تصمیمات قبلی فرد و سایرین بر تصمیمات فعلی او تاثیر بگذارد.
متخصصین اقتصاد رفتاری برای مدتهای طولانی به بحث پرداختهاند که این فروض برای تصمیمگیری نادرست هستند. افراد عموماً تصمیمهای خود را با توجه به شرایط اجتماعی، تاریخی و نهادی اتخاذ میکنند. با تغییر شرایط ممکن است تصمیمات افراد نیز تغییر کنند. زمانی که به این فکر کنیم که افراد در درون حباب تصمیمگیری نمیکنند، میتوانیم به بررسی تاثیر هنجارها بر ترجیحات و انتخابهای افراد بپردازیم.
هنجارها یا به عبارتی هنجارهای اجتماعی، توسط افراد متفاوت، به روشهای مختلفی تعریف میشوند. هنجارهای اجتماعی استانداردی را برای رفتار خوب یا طبیعی ارائه میکنند. به زبان ساده، زمانی که افراد اعمال خوبی انجام میدهند، احساس خوبی درباره خود خواهند داشت و با ارتکاب اعمال بد، احساس بدی را نسبت به خود تجربه میکنند. هنجارهای اجتماعی بر رفتار انسانها فارغ از قیمتها و درآمد اثر میگذارد زیرا سلامت روانی و میزان شادمانی افراد را تحت تاثیر قرار میدهد.
در جامعهای که هنجار اجتماعی افراد را به انجام اعمال داوطلبانه ترغیب میکند، افراد بیشتری برای انجام امور، داوطلب خواهند شد. اگر هنجار اجتماعی، پرداخت انعام به ازای دریافت خدمات باشد، افراد بیشتری انعام پرداخت خواهند کرد. همچنین، اگر هنجار اجتماعی رفتار ناپسند با اقلیتها را ترویج دهد، افراد به این رفتار روی خواهند آورد. در اقتصاد رفتاری، هنجارهای اجتماعی، به عنوان یک عامل تعیینکننده و تاثیرگذار دیگر بر ترجیحات و انتخابهای افراد درنظر گرفته میشوند.
روش شکلگیری ترجیحات توسط افراد، مهم به شمار نمیرود
اقتصاد متعارف نه تنها فرضهای ساده کنندهای را در رابطه با ترجیحات در نظر میگیرد، بلکه به روش شکل گرفتن ترجیحات افراد نیز توجهی ندارد. در واقع، به عقیده اقتصاد متعارف، این فروض، پیشبینیهایی عالی را بوجود میآورد. حامیان اقتصاد رفتاری باور دارند که پیشبینی بدون ارائه توضیحات، فاقد کارایی لازم است.
درک اینکه ترجیحات افراد چگونه متحول شدهاند تا ترجیحات فعلی تبدیل شوند، به اقتصاددانان در جهت درک عوامل تعیینکننده و تغییردهنده این ترجیحات کمک میکند. این اطلاعات همچنین اقتصاددانان را در ارزیابی کردن علت متفاوت بودن ترجیحات از فردی به فرد دیگر، یاری میکند. ترجیحا فرد ممکن است از ابتدا با ترجیحات افراد خانواده او متفاوت باشد و این ممکن است بر انتخاب های او تاثیر بگذرد اما در طی زمان امکان تغییر ترجیحات او و خویشاوندان او وجود دارد و این نیز ممکن است بر ترجیحات آن فرد اثر داشته باشد.
افراد ترجیحات یکسانی دارند
به عقیده اقتصاد متعارف افراد ترجیحات یکسانی دارند و تمام افراد تقریباً شبیه یکدیگر در نظر گرفته میشوند. این ایده تحت عنوان «مدل بنگاه نمونه» (Representative Agent Model) مطرح میشود و این نیز یکی دیگر از فروض سادهکننده است که میتواند برای پیش بینی رفتار اقتصادی بکار رود.
طبق نظر گری بکر، این مدل سادهسازی فروض پایه مناسبی برای انجام مدلسازی اقتصادی به وجود نخواهد آورد. حامیان اقتصاد رفتاری با بحث گری بکر موافق هستند. در اقتصاد رفتاری، این که شما ترجیحات یکسانی را برای فرد در نظر بگیرید یا خیر بسته به موضوع مورد مطالعه دارد. در اغلب موارد برای مدلسازی نیاز است که ترجیحات نه تنها متفاوت بلکه در تضاد با یکدیگر نیز در نظر گرفته شوند.
جعبه سیاه خانوار
یکی از مواردی که در آن ترجیحات یکسان در نظر گرفته میشود، «خانوار» (Household) است. به عقیده اقتصاد متعارف تمام اعضای یک خانوار مشابه هستند و ترجیحات هر فرد نشاندهنده ترجیحات تمام افراد خانواده به شمار میرود. واضح است که این فرض از تضاد منافع و اینکه ترجیحات یک فرد تنها نشاندهنده خواستهها و تمایلات یکی از اعضا است، چشمپوشی میکند. این فرض همچنین، چگونگی تصمیمگیری خانوار را نادیده میگیرد. توضیح دادن تصمیمات اقتصادی اتخاذ شده در یک خانوار که به زنان حقوق کمتری تعلق میگیرد با شرح دادن تصمیمات اقتصادی در یک خانوار با قائلبودن حقوق یکسان زنان و مردان در مقابل قانون، فرهنگ و عرف، متفاوت است. در یک جامعه قانونمحور، تصمیمات اقتصادی درمقایسه با جامعهای با غلبه حقوق مردان با حقوق زنان، تفاوت دارد.
جعبه سیاه بنگاه اقتصادی
یکی از مهمترین مواردی که اقتصاد متعارف بر آن تاکید دارد، حداکثرسازی سود و بهرهوری است. فرض اساسی در اینجا حداکثرسازی است و به روش انجام این حداکثرسازی، توجهی نمیشود. فرض ساده شده این است که شرکت به عنوان بنگاهی اقتصادی به حداکثر کردن سود و بهرهوری می پردازد. اقتصاد متعارف تشخیص میدهد که ممکن است تضاد در شرکت رخ دهد و این تضاد نیاز به تفکیکپذیری خواهد داشت. این تضاد درونی تحت عنوان «مسئله کارفرما-بنگاه» (Principal-agent Problem) شناخته میشود.
این امکان دراختیار «عامل اقتصادی» (Agent) قرار گرفته است تا به جای «مدیر» (Principal) اِعمال نظر کند. عامل اقتصادی میتواند کارمند یا مدیر اجرایی باشد و هیئت مدیره یا سهامداران نیز میتوانند در نقش مدیر قرار بگیرند اما ممکن است که عامل اقتصادی طبق خواسته مدیر عمل نکند. بخشی از دیدگاههای اقتصاد متعارف به این میپردازد که برای حداکثرکردن سود و بهرهوری توسط عامل اقتصادی، چه مواردی باید مدنظر قرار گیرند.
اقتصاد رفتاری، زمان، مکان و چگونگی رسیدن بنگاه به حداکثرسازی را بررسی میکند و حداکثرسازی توسط عاملان اقتصادی (کارگران، مدیران و صاحبان) را به صورت پیشفرض در نظر نمیگیرد. اقتصاد رفتاری همچنین مسائلی مانند اینکه افراد برای رسیدن به هدف خود در بنگاه اقتصادی به چه اعمالی دست میزنند را بررسی میکند. یکی از مسائل مهم مطرح شده این است که چرا شرکتها بهرهوری را حداکثر نمیکنند.
برای مثال، زمانی که یک شرکت سود و بهرهوری خود را حداکثر نمیکند ممکن است تضادی درون شرکت و بین مدیران و صاحبانی که به نفع شخصی خود بیش از نیازهای آنی شرکت پاسخگو هستند، وجود داشته باشد و تا زمانی که سود و هزینههای شرکت به نحوی باشد که آن را در بازار کسبوکار حفظ و سهامداران را راضی کند به مورد دیگری توجه نخواهد شد.
تمامی افراد، حداکثر کننده هستند
اقتصاد متعارف این فرض را در نظر میگیرد که تمام افراد «حداکثرکننده» (Maximizer) هستند. این فرض دو بخش دارد که در ادامه به آنها پرداخته شده است.
- افراد حداکثرسازی میکنند و موفق به حداکثر کردن سطح رفاه مادی خود میشوند.
یکی از عوامل کلیدی حداکثر شدن رشد اقتصادی این فرض است که تک تک افراد برای حداکثر کردن رفاه خود تلاش و بر رفاه مادی خود تمرکز کنند. تمام افراد اگر بخواهند که میزان رفاه و رضایت خود را حداکثر کنند باید به حداکثرسازی میزان ثروت مادی خود بپردازند. از افراد انتظار میرود که گزینههای حداکثرکننده درآمد یا ثروت را در حین تصمیمگیری از دست ندهند. به علاوه، طبق آموختههای اقتصاد متعارف، تنها افرادی که ثروت خود را حداکثر میکنند، عقلانی-باهوش- به شمار میروند.
به علت وجود شواهد زیاد، اقتصاد رفتاری این فرض که افراد حداکثرکننده ثروت هستند و کسانی که ثروت خود را حداکثر نمیکنند، غیرعقلانی هستند را به چالش میکشد.
- بنگاههای اقتصادی از طریق تصمیمهای اتخاذشده و اعمال انجام شده توسط صاحبان، مدیران و کارگران سود خود را حداکثر و زیان خود را حداقل میکنند.
- یکی دیگر از عوامل اثرگذار بر میزان رشد کلان اقتصادی فرض حداکثر کردن بهره و سود و حداقلسازی هزینهها بوسیله شرکتها است. طبق آموختههای اقتصاد متعارف، شرکتها انتخاب دیگری بغیر از این گزینه در پیش روی خود ندارند، مخصوصاً اگر بازارها «رقابتی» (Competitive) باشند.
نقدهایی توسط اقتصاد رفتاری به این فرض نیز وارد شده است. یافتهها نشان میدهند که این مدل حداکثرسازی عموماً رخ نمیدهد. حتی اگر رقابت زیادی در بازار وجود داشته باشد، شرکتها بیشترین تلاش خود را برای حداکثر کردن بهرهوری بکار نمیگیرند اما همچنان به فعالیت خود در صنعت ادامه میدهند. طبق نظر اقتصاد رفتاری، این مدل از «رفتار غیر حداکثرکننده» (Non-maximizing Behavior) مهم به شمار میرود و چشمپوشی از آن ضرر قابلتوجهی را به تحلیل اقتصادی وارد میکند.
به عقیده اقتصاد رفتاری فروض در نظر گرفته شده باید واقعبینانهتر باشند تا توضیحات و پیشبینیهای بهتری را در رابطه با پدیدههای اقتصادی بیان کنند. طبق نظر هربرت سایمون، افراد ظرفیت لازم برای حداکثر کردن را ندارند و بهترین تلاش خود را در مواجهه با موانع عصبی، روانشناسی و محیطی که با آن مواجه میشوند، ارائه میکنند و این رفتار، رفتار راضیکننده نامیده میشود.
افراد دانش کامل دارند
یکی از فروض کلیدی دیگر این است که افراد هنگام اتخاذ تصمیم به اطلاعات کامل دسترسی دارند. این نوع از آگاهی را عموماً «دانش نامحدود» (Unbounded Knowledge) مینامند. اقتصاد متعارف فرض میکند که فرد در حین تصمیمگیری تمام اطلاعات مربوط و موجود را با یکدیگر ترکیب میکند. در واقعیت، منابع و زمان کافی برای دسترسی به این نوع از اطلاعات در دسترس افراد نیست. در نتیجه، آنها تصمیمهایی راضیکننده بر مبنای اطلاعات محدود خود اتخاذ میکنند.
افراد از پیامدهای آتی تصمیمات خود آگاه هستند
اقتصاد متعارف بر این فرض بنا شده که افراد قابلیت پیشبینی آینده و دیدن پیامدهای اعمال خود را دارند و این مورد را حتی برای آینده با نااطمینانی بالا نیز در نظر میگیرند. در اینجا نیز اقتصاد رفتاری بیان میکند که افراد به زمان، منابع و توانایی لازم برای پیشبینی آینده دسترسی ندارند. آنها تنها میتوانند با توجه به اطلاعات و دانش ناکامل حدس بزنند. در واقع، افراد هنگام تصمیمگیری به این توجه نمیکنند که ممکن است حدسهایشان بر اساس تصوری موهوم از آینده شکل گرفته باشند.
به نظر اقتصاد متعارف، ایدههای افراد با افزایش سن آنان تغییر نمیکند. به زبانی دیگر، زمانی که شما امروز تصمیمی در جهت ادامه تحصیل خود اتخاذ میکنید، نهتنها از پیامدهای آن تصمیم آگاه هستید بلکه در آینده نیز نظر شما دررابطه با ادامه تحصیل تغییر نخواهد کرد. اقتصاد متعارف فرض میکند که ترجیحات شما بدون تغییر باقی میمانند.
افراد ظرفیت محاسباتی نامحدود دارند
اقتصاد متعارف فرض میکند که افراد قادر به انجام مجموعهای از محاسبات برای تصمیمگیریهایی در جهت تامین نیازهای خود به بهترین روش ممکن هستند. در دنیای واقعی، نهتنها افراد ظرفیت ذهنی کافی برای انجام محاسبات به این روش را ندارند بلکه به دانش کافی برای انجام آنها حتی با وجود کامپیوترها و ماشینحساب دسترسی ندارند.
از طرفی دیگر، طبق نظر حامیان اقتصاد رفتاری، اگر توانایی محاسباتی افراد را نامحدود در نظر نگیریم به صورت بهتری قادر به توضیح و پیشبینی تصمیمات آنها خواهیم بود و در دنیای فرضیهها واقعگرایی عملکرد بهتری از تصورات دارد.
افراد قدرت اراده دارند
اقتصاد متعارف فرض میکند که افراد قدرت اراده کافی برای عملی کردن تصمیمات خود را دارند. اگرفرد پرخوری میکند، سیگار میکشد یا به استعمال مواد مخدر می پردازد، به عقیده اقتصاد متعارف این اعمال نشاندهنده خواستهها و تمایلات واقعی او به شمار میروند.
طبق نظر اقتصاد متعارف شما مواد مصرف میکنید، لوازم گرانقیمت خریداری میکنید و یا غذای ناسالم میخورید زیرا اینها خواستههای حقیقی شما با توجه به قیمتها و میزان درآمدتان هستند. این مسئله برای دانشمندان اقتصاد رفتاری بسیار مهم است که آیا افراد قدرت اراده لازم برای تحقق خواستههای حقیقی خود را دارند یا خیر. اگر قدرت اراده شما ضعیف باشد، انتخابهای شما بازتابدهنده ترجیحات حقیقی شما نخواهند بود و شما با گزینههایی مواجه میشوید که میزان شادمانی یا رفاه شما را افزایش نمیدهند.
اگر به کاهش وزن تمایل داشته باشید و همزمان غذایی ناسالم را خریداری کنید یعنی ترجیحات خود را در هنگام خریداری خوراک به خوبی آشکار نمیکنید. اگر تمایل به ترککردن داشته باشید، اما همچنان سیگار بکشید، این انتخاب نشاندهنده ضعف در قدرت اراده شما است. بعضی از طرفداران اقتصاد رفتاری باور دارند که اعتیاد نیز نشاندهنده ضعف در قدرت اراده افراد به شمار میروند.
افراد مطابق ترجیحات خود عمل میکنند
یکی از فروض مهم اقتصاد متعارف این است که افراد مطابق با ترجیحات خود - با در نظرگرفتن قیمت مناسب و میزان درآمد کافی - عمل میکنند. در رشتههای مختلف علمی، راههای متنوعی برای تصمیمگیری با توجه به این فرض بوجود آمدهاند که از آنها میتوان به روش AHP اشاره کرد. این مورد نمونهای دیگر از این فرض است که ترجیحات آشکارکننده تمایلات و خواسته ها هستند.
اگرچه، همانطور که آمارتیاسن و «مارتا نوسابوم» (Martha Nussabaum) اشاره کردند، بسیاری از افراد به قدرت لازم یا دانش کافی برای انجام تصمیماتی که به خوبی انعکاسدهنده ترجیحات واقعی آنها باشد، دسترسی ندارند. اقتصاددانان با این فرض که تمامی افراد ظرفیت لازم برای عملی کردن خواستهها و اتخاذ تصمیمات دلخواه خود را دارند، این حقیقت که بسیاری از انتخابها انعکاسدهنده خواستههای حقیقی نیست را، نادیده میگیرند. این مهم است که اقتصاددانان توجه داشته باشند که آیا شرایط لازم برای انجام تصمیمات مطابق ترجیحات افراد در دسترسشان قرار دارد یا خیر.
درک رفتار اقتصادی عقلانی
اقتصاد متعارف فردی که رفتار عقلانی دارد را حداکثر کننده مینامد. این فرد به ترتیب حاوی خصوصیات زیر است.
- به صورت مادی خودخواه است و ثروت مادی خود را حداکثر می کند.
- در هنگام تصمیمگیری روی خود تمرکز میکند.
- سود و بهرهوری را حداکثر میکند.
- محاسبهگری نابغه به شمار میرود.
- نگاه او به آینده است.
- خواستهها، تمایلات و ترجیحات ثابت و سازگار دارد.
- قدرت اراده دارد.
متخصصان اقتصاد رفتاری زمان و انرژی زیادی را برای پرده برداشتن از اینکه آیا افراد واقعا مطابق تعریف اقتصاد متعارف رفتار میکنند یا خیر و اگر بله تا چه میزان رفتار آنها مطابق انتظارات است، صرف کردهاند. شواهد نشاندهنده این هستند که افراد مطابق انتظارات اقتصاد متعارف رفتار نمیکنند و در بیشتر مواقع رفتار آنها برخلاف این پیشبینی هاست.
نقش اقتصاد اعصاب محور در اقتصاد رفتاری
اقتصاد رفتاری، نگرش طولانیمدت اقتصاد متعارف را به چالش کشیده است. اقتصاد اعصابمحور پایه روانشناختی رفتار افراد را بررسی میکند. بعضی از دانشمندان از اقتصاد اعصابمحور، برای تعیین پایههای روانشناختی مفهوم رفتار عقلانی یا رفتار هوشمندانه در اقتصاد متعارف بهره میگیرند. در بسیاری از نمونهها، یافتههای اقتصاد اعصابمحور آموختههای اقتصاد رفتاری را تایید کرده است. در واقع،اقتصاد عصببنیان دلایل روانشناختی چرایی اینکه افراد همانند انسان اقتصادی رفتار نمیکنند، را بررسی میکند.
مغز و اقتصاد
مغز انسان از بخش هایی تشکیل شده که با یکدیگر تعامل دارند. تشخیص نقشهای هر بخش در تصمیمگیری و اینکه هر بخش چگونه به محرک اقتصادی متفاوت واکنش نشان میدهد برای اقتصاد اعصابمحور بسیار اهمیت دارد. در ادامه، تکامل یافتن مغز و تبدیل شدن آن به شکل امروزی، بخش های مختلف مغز و مسئولیت هرکدام از این بخشها را بررسی می کنیم و به مطالعه اهمیت ساختار مغز در اقتصاد رفتاری میپردازیم.
تکامل مغز انسان
مغز انسان در طی هزاران سال از «مغز خزندگان» (Reptilian Brain) به «مغز پستانداران» (Mammalian Brain) تکامل پیدا کرده است. مغز انسان بسیار بزرگتر از مغز خزندگان و پستانداران به شمار میرود و برای مقابله با چالشهایی که انسانها با آنها روبه رو می شوند، توسعه پیدا کرده است.
مغز پستانداران عملکرد ابتدایی بدن مانند مدیریت اندامها، دمای بدن، دمای خون و سیستم عصبی خودمختار را کنترل میکند. از مسئولیتهای آن میتوان به ذخیرهسازی و بایگانی خاطره های مبتنی بر تجربه و پاسخ خودکار بسته به تجربه قبلی اشاره کرد.
تکامل مغز انسان شامل رشد بخش فشرده و تاخوردهای تحت عنوان «نئوکورتکس» (Neocortex) بوده که پوششدهنده مغز پستانداران است. این بخش مغز جدید که به عنوان «ماده خاکستری» (Gray Matter) شناخته میشود، ۸۵ درصد از مغز انسان را تشکیل میدهد. نئوکورتکس مسئولیت عملکردهای برتری مانند زبان، برنامهریزی بلندمدت و اعمال تعمدی و آگاهانه را به عهده دارد که با بسیاری از مفاهیم ارائه شده توسط اقتصاد متعارف ارتباط دارند.
نئوکورتکس از دو نیمکره راست و چپ تشکیل شده است که توسط بافت عصبی به یکدیگر متصل هستند و این بافت امکان ارتباط بین این دو بخش را فراهم میکند. بخش چپ مغز عموماً اعمال نیمه راست بدن و بخش راست مغز معمولاً اعمال نیمه چپ بدن را کنترل میکند. اما فعالیتهای مغز در هر دو بخش در مواقعی یکدیگر را پوشش میدهند و آسیبهای وارد شده و مختلکننده فعالیتهای حیاتی در یکی از بخشهای مغز، بعضی اوقات میتواند با «بازسازی» (Rewire) بخش دیگر بهبود پیدا کنند. همانطور که در تصویر زیر مشاهده میکنید مغز از بخش های مختلفی ایجاد شده است که با یکدیگر تعامل دارند.
لوب پیشانی
لوب جلویی مغز که هم در نیمکره چپ و هم در نیمکره راست آن قرار دارد، مسئول انجام رفتارهای آگاهانه مانند پاسخ دادن به محرکهای محیطی و قضاوت است. این فعالیتها، برای تصمیمگیری اقتصادی بسیار مهم به شمار میروند. همچنین، لوب پیشانی، مسئول تداعی معانی کلمات و کمک به نظمدادن پاسخهای هیجانی رخ داده در هرجای ذهن است.
لوب آهیانهای
در هر بخش مغز یک عدد لوب آهیانهای وجود دارد. لوبهای آهیانهای مسئول درک لمس و توجه بصری هستند. آنها همچنین، مسئول حرکتهای هدفمند-حرکتهای بوجود آمده از تفکر و تعمق-به شمار میروند. به علاوه، لوبهای آهیانهای، امکان دستکاری اجسام و فهم تعاریف بخصوص را برای افراد فراهم میکنند.
لوب پسسری
لوب پسسری وظیفه مشاهده را برعهده دارد و در فرایند تصمیمگیری حاوی نقش چندانی نیست. ممکن است فرد توانایی خود را برای دیدن از دست بدهد اما همچنان توانایی اتخاذ تصمیمهای هوشمندانه را حفظ کرده باشد.
لوب گیجگاهی
لوبهای گیجگاهی نیز که در هر دو بخش مغز قرار دارند، مسئول شنیدن و اکتساب خاطره به شمار میروند. این لوبها نقش مهمی در حافظه بلندمدت، خودکنترلی و توانایی طبقهبندی کردن اجسام-که تمامی آنها برای جنبههای آگاهانه تصمیمگیری مهم هستند- را به عهده دارند.
مخچه
مخچه نقشی ضروری را برای مدیریت اعمال اختیاری حرکتی، تعادل و ماهیچهها ایفا میکند اما یک فرد میتواند بدون داشتن مخچه کامل همچنان به انجام اعمال آگاهانه بپردازد.
ساقه مغز
ساقه مغز در انجام عملکردهای ابتدایی بدن مانند ضربان قلب، تنفس، بلع و بازخوردهای خودکار پاسخدهنده به تصاویر و صداها نقش مهمی دارد. ساقه مغز همچنین میتواند فشار خون، تعرق و دمای بدن را کنترل کند. این عملکردها همگی برای انجام تصمیماتی با انگیزههایی بر پایه روانشناختی، ضروری به شمار میروند. شما ممکن است درباره بخشی از مغز با عنوان «هسته دمی» (Caudate Nucleus) اطلاعاتی داشته باشید. هسته دمدار در پشت لوب جلویی و داخل لوب پسسری قرار گرفته است. هسته دمدار نقش مهمی را در آموختن و حافظه ایفا میکند و همچنین برای فرایندهای بازخورد بسیار ضروری به شمار میرود. در نتیجه، هستهدمدار نقش مهمی را در تصمیمگیری بر عهده دارد.
آمیگدال
آمیگدال کوچک که در پایین فرورفتگیهای لوبهای گیجگاهی قرار گرفته است به بخشهای فعال در زمینه حافظه کمک میکند. آمیگدال نقش مهمی در بخش عاطفی فرایند تصمیمگیری ایفا و احساساتی هوشیارانه درباره رویدادها را برای افراد فراهم میکند. در دهههای گذشته اهمیت آمیگدال برای تصمیمگیری کارآمد مشخص شده است. آمیگدال مسئول رفتار هیجانی و غریزهای بسته به تجربه به شمار میرود.
تقسیم کار در مغز انسان
یکی از یافتههای مهم دانش مغز که بوسیله اقتصاددانان علوم اعصاب نیز استفاده میشود، تقسیم کار درون مغز است. ارتباط و تضاد بین بخشهای کلیدی مغز وجود دارد. بعضی از اقتصاددانان فعال در حوزه علوم اعصاب، عقیده دارند که بخشی از مغز درگیر رفاه فعلی است درحالیکه بخش دیگر بر رفاه و وضعیت مناسب در آینده تمرکز کرده است و این نقشهای متفاوت میتوانند پیامهای ناهمسانی ایجاد کنند و بر تصمیمگیری تاثیر بگذارند.
برای این دانشمندان اقتصاد رفتاری مهم است که کشف کنند که افراد چگونه این تضادها را حل میکنند و پیامد این تفکیک بر انتخابهای آنان چگونه است. بعضی از اعمال انجام شده توسط انسانها به صورت خودکار و سایر فعالیتها عامدانه انجام میشوند و نیاز است که افراد قبل از انجام دادن آنها تفکر کنند. بخشهایی از مغز که پردازش را به صورت خودکار انجام میدهند-مخصوصاً آمیگدال- برای تصمیمگیری بسیار حیاتی قلمداد میشوند.
قبل از ظهور اقتصاد بر پایه علوم اعصاب میدانستیم که میانبرهای ذهنی وجود دارند و نه تنها برای انجام اعمالی که نیازمند سرعت هستند بلکه برای انجام فعالیتهایی که نیاز به تفکر دارند هم استفاده میشوند. به عقیده بسیاری از دانشمندان اقتصاد رفتاری، توسعه و بکارگیری میانبرهای ذهنی مطلوب نیست زیرا این میانبرها توانمندیهای مربوط به انجام کارهایی که نیاز به تفکر و تعمق دارند را پایمال میکنند. این میانبرهای ذهنی غالباً همراه با هیجان، ترس و شهود در تصمیمگیری انسانها بکار میروند.
خطای دکارت
«آنتونیو داماسیو» (Antonio Damasio) که پیشرو تحقیقات انجام شده در زمینه اهمیت مثبت هیجانها بر تصمیمگیری عقلانی است در کتاب خود «خطای دکارت: عاطفه، خرد و مغز انسان» (Descartes' Error: Emotion, Reason, and the Human Brain) فرضیه «نشانگر سوماتیک» (Somatic Marker Hypothesis) را مطرح میکند.
طبق این فرضیه فرایندی وجود دارد که در آن احساسات به تصمیمگیری افراد کمک میکنند. زمانی که تصمیمها پیچیده باشند یا نیاز باشد که در محیطی با فشار روانی بالا اتخاذ شوند، نقش احساسات در تصمیمگیری بیش از پیش میشود. این رفتارهای هیجانی بر پایه تجربیات پیشین ذخیره شده در مغز هستند و با کسب تجربیات جدید بروزرسانی میشوند. تجربیات گذشته هیجانات تاثیرگذار بر مغز را تحریک میکنند.
طبق مدل مطرح شده توسط داماسیو که بر پایه تحقیقات گسترده مغزشناسی صورت گرفته است، هیجانات این امکان را در اختیار افراد قرار می دهند تا بدون انجام تفکر آگاهانه، هوشمندانه عمل کنند. آنها همچنین به افراد کمک میکنند که در هنگام نیاز به انجام محاسبات سریع، تصمیمات تجاری هوشمندانهای بگیرند.
هیجانها به افراد برای تشخیص عقلانی بودن تصمیم خود، کمک میکنند. به عقیده داماسیو، حس ششم افراد به آنها کمک میکند که از اتخاذ تصمیمهای بد جلوگیری کنند وتصمیمهای خوب بگیرند (مخصوصاً مواقعی که با کمبود زمان مواجه هستند). هیجانات باعث میشوند که افراد بر اساس تجربه گذشته خود تصمیمگیری کنند. رخ دادن تصمیماتی که بر پایه تجربه اتخاذ میشوند، در عدم حضور بخش هیجانی امکانپذیر نیست. به صورت کلی، هیجانات و رفتاری که با تفکر آگاهانه انجام میشود، در تصمیمگیری افراد به صورت مشارکتی دخالت دارند.
در بعضی از نمونههای افراطی، هیجانات جایگزین محاسبات در تصمیمگیری میشوند. برای مثال، زمانی که قصد عبور از خیابانی را دارید و در شُرُف تصادف کردن هستید، درباره اینکه چه کاری باید انجام دهید، فکر نخواهید کرد و سریع از خیابان خارج خواهید شد. در اینجا هیجانات شما زندگیتان را نجات دادهاند. اگر قصد سنجیدن هزینهها و منافع خارج شدن از خیابان و دورشدن از اتومبیل را داشتید، پیش از یافتن پاسخ، فوت میکردید.
فینیاس گيج و ابعاد اجتماعی و هیجانی تصمیمگیری عقلانی
آنتونیو داماسیو برای اشاره به مهمترین استدلال خود که بر پایه آخرین تحقیقات در زمینه دانش مغز است به داستان «فینیاس گیج» (Phineas Gage) اشاره میکند. فینیاس گیج یک سرکارگر بخش عمرانی در ورمانت در سال ۱۸۴۸ میلادی بود. به عقیده همکاران و کارفرمایانش او بهرهوری بالایی داشت و بسیار توانمند به شمار میرفت. وظیفه گیج نظارت بر انفجار سنگهای قرارگرفته در مسیر راه ریلی بود. او بر کارگزاشتن مواد منفجره نظارت میکرد که شامل ایجاد سوراخی در سنگ، قراردادن ماده منفجره، جا دادن فتیله انفجاری، پوشاندن پودر با ماسه و کوبیدن بر ماسه با یک میله آهنی بود. سپس، فیتیله روشن میشد و در نهایت، انفجار سنگ را از بین میبرد.
روزی در سال ۱۸۴۸ میلادی، برای لحظهای پیش از ریختن ماسه حواس گیج پرت شد و او به صورت غیرعمدی و مستقیم با میله آهنی بر پودر ماده منفجره کوبید و یک انفجار غیرمنتظره رخ داد. این انفجار باعث شد که میله آهنی از ناحیه پایین وارد سر گیج شود. این میله آهنی ۱ متر طول و ۳٫۲ سانتیمتر قطر داشت. در تصویر زیر میتوانید جراحت گیج را مشاهده کنید.
گیج نهتنها زنده ماند بلکه به صورت ظاهری نیز درمان شد. او به صورت منطقی و عقلانی سخن میگفت و به نظر میرسید که دوران بهبودی را به خوبی طی میکند. بعد از دو ماه اینطور بنظر میآمد که گیج به حالت قبل از وقوع حادثه بازگشته و بهبودی او حاصل شده است. در واقعیت، گیج به حالت عادی بازنگشته بود. بااینکه بخش استدلالی مغز گیج آسیب ندیده بود اما بخش مسئول جنبههای اجتماعی و فردی استدلال کردن، آسیب دیده بود. او توانایی خود را برای اتخاذ تصمیمهای هوشمندانه و برنامهریزی برای آینده از دست داده بود.
او نهتنها توانمندی خود را برای تعامل با افراد در شرایط اجتماعی عادی از دست داده بود، بلکه دیگر قادر به تصمیمگیری نبود. فقدان این توانمندی، با وجود حفظ قدرت استدلال، گیج را از فردی موفق و محترم به یک فرد ناتوان تبدیل کرد. درواقع، جراحت گیج فراتر از آسیب دیدن بخش مربوط به هیجان در مغز بود. او بخش ظاهراً بیاثر مغز در فرایند تصمیمگیری را از دست داده بود.
جمعبندی
اقتصاد رفتاری از آزمایشهایی اقتصادی برای توسعه نظریاتی پیرامون تصمیمگیری انسان استفاده میکند و محدودهای از سوگیریها را به عنوان نتیجهای از روش تفکر و احساس افراد شناسایی کرده است. اقتصاد رفتاری در حال تلاش است که روشی که اقتصاددانان به تفکر درباره درک افراد از ارزش و ترجیحات آشکار شده آن ها میپردازند را تغییر دهد.
یافتههای اقتصاد رفتاری حاکی از آن است که افراد الزاماً همیشه در پی منافع شخصی خود، حداکثر کننده سود و حداقل کننده هزینه با ترجیحات و تمایلات ثابت نیستند و اینکه طرز تفکر ما انسانها تحت تاثیر دانش ناکافی، بازخورد و توانایی پردازشمان-که اغلب اوقات دچار نااطمینانی تحت تاثیر شرایط محیطی قرار گرفته است-قرار می گیرد. بیشتر انتخابهای ما نتیجه تفکر دقیق و عمیق ما نیست.
ما تحت تاثیر اطلاعات در دسترسی که از قبل در حافظه خود داشتهایم و اطلاعات موجود در فضای اطرافمان، قرار میگیریم. همچنین طبق یافتههای متخصصین اقتصاد رفتاری، ما در لحظه زندگی میکنیم، و تمایل اندکی برای تغییر کردن داریم. علاوه بر این ها، ما انسانها نمیتوانیم به خوبی رفتار آینده را پیشبینی کنیم، تحت تاثیر حافظهای تحریف شده و حالات هیجانی و روانی هستیم. در نهایت، میتوان گفت که ما انسانها حیواناتی اجتماعی با ترجیحات اجتماعی و حساس به هنجارهای اجتماعی و نیازمند به خودسازگاری هستیم.