خاطرات دروغین؛ آیا حافظه ما قابل اطمینان است؟

۲۵۵۷ بازدید
آخرین به‌روزرسانی: ۰۳ دی ۱۴۰۲
زمان مطالعه: ۱۹ دقیقه
خاطرات دروغین؛ آیا حافظه ما قابل اطمینان است؟

در مطالب پیشین از مجموعه مقالات روانشناسی مجله فرادرس، با موضوعاتی از قبیل کمال‌گرایی، اعتماد به نفس، مدیریت خشم، تغییر در زندگی، اختلال اضطراب و خودآگاهی آشنا شدیم. در این آموزش، درباره خاطرات دروغین صحبت خواهیم کرد و به این پرسش پاسخ می‌دهیم که آیا حافظه ما قابل اطمینان است؟

این صحنه را خوب به یاد می‌آورید، در کودکی همراه خانواده در ساحل خزر هستید، وقتی بزرگسالان حواسشان به شما نیست، شما به سمت دریا می‌روید و وارد آب می‌شوید. بیش از حد جلو می‌روید و نزدیک است که غرق شوید، پدر شما متوجه می‌شود و شما را از آب بیرون می‌کشد. شما مطمئن هستید این اتفاق افتاده است و مادر شما مطمئن است این اتفاق نیفتاده است. او می‌گوید شما در کودکی هرگز سفری به مناطق خزری نداشته‌اید و هیچ‌گاه حتی در استخر کوچکی هم نزدیک به غرق شدن نبوده‌اید؛ اما شما این خاطره را به وضوح در ذهن خود دارید. چه اتفاقی افتاده است؟ آیا ممکن است ذهن شما این خاطره را ساخته باشد؟

روز دیگری از خانه بیرون می‌روید و مطمئن هستید کلید را کنار جاکفشی برای همسرتان گذاشته‌اید، کاری که هر روز می‌کردید؛ اما همسرتان زنگ می‌زند و می‌گوید کلیدی آنجا نیست. شما کیفتان را می‌گردید و کلید را در کیفتان پیدا می‌کنید؛ اما مطمئن بودید که کلید را کنار جاکفشی گذاشته‌اید. پس از آن، از خود سؤال می‌کنید که حافظه ما تا چه میزان قابل اطمینان است؟ این فرایند طبیعی است یا شما با مشکلی مواجه‌اید؟ این اتفاق چگونه و چه زمانی رخ می‌دهد؟ و چه تأثیری بر زندگی ما دارد؟

حافظه دروغین
حافظه دروغین از کجا می‌آید؟

آیا حافظه قابل اطمینان است؟

آیا حافظه قابل اطمینان است؟ آیا اگر فردی صادقانه می‌گوید که شاهد بوده اتفاقی رخ داده است، آن اتفاق لزوماً رخ داده است؟ آیا وقتی کسی می‌گوید که عملی را انجام داده است، قطعاً چنین است؟ این اولین پرسشی است که می‌بایست پاسخ دهیم اما ما اولین کسانی نیستیم که چنین سؤالی را مطرح می‌کنیم. در سال 1906 میلادی (1285 شمسی)، روانشناسی آلمانی به نام «هوگو مونستربرگ» (Hugo Münsterberg) در مجله تایمز در مورد پرونده‌ای نوشت که در آن زنی در شیکاگو به قتل رسیده بود.

پسر کشاورزی که جسد زن را پیدا کرده بود، متهم به قتل او شد. او پس از بازجویی نزد پلیس اعتراف کرد که این زن را به قتل رسانده است؛ با این‌که شواهد نشان می‌داد او در صحنه جرم غایب بوده است.

مونستربرگ به اعترافات او باور نداشت، وی نوشت: «آن پسر حاضر بود اعترافات خود را بارها و بارها تکرار کند، اما هر بار جزئیات بیشتری اضافه می‌کرد! داستان این مرد جوان در هر بار بیانِ آن پوچ‌تر و متناقض‌تر می‌شد...». مونستربرگ نتیجه گرفته بود که پسر کشاورز تحت تأثیر بازجویی‌های پلیس و حرف‌های آنان، داستان را در ذهن خود تغییر داده است؛ اما این ایده، در زمان مونستربرگ برای مردم قابل پذیرش نبود و پسر هفته‌ بعد به دار آویخته شد.

مونستربرگ از زمان خودش جلوتر بود، او ایده‌ای را بیان کرد که سال‌ها بعد توسط دیگر محققان دنبال شد و اطمینان ما به حافظه را از بین برد؛ اما مونستربرگ که این حقیقت را دریافته بود، در مورد پیشینیان نیز دست به قضاوت جدیدی زد. در سال 1693 میلادی (۱۰۷۲ شمسی) میلادی، عده بسیار زیادی در ایالات متحده آمریکا، به جرم جادوگری و افسونگری، محاکمه و اعدام شدند (این اتفاق به «دادگاه‌های جادوگری سیلم» (Salem witch trials) معروف است)، عده‌ای که آن‌ها هم در نهایت به جرم خود اعتراف کرده بودند.

مونستربرگ معتقد بود این افراد نیز، افراد آسیب‌پذیری بودند که به همین شیوه، تحت فشار قرار گرفتند. او که تحقیقات خود را بر دادگاه‌ها متمرکز کرده بود، نظریاتش را در مورد به دست آوردن اعتراف و اجبار به اعتراف در افراد بی‌گناه و یا عواملی که می‌تواند بر شهادت تأثیر بگذارد در کتابی به نام «کشف جرم» (The Detection of Crime) منتشر کرد.

مونستربرگ
مونستربرگ

الیزابت لوفتوس و آزمایش‌هایش

در دهه 1980 میلادی، دادگاهی به نام «دادگاه پیش‌دبستانی مک‌مارتین» (McMartin preschool trial) در آمریکا شکل گرفت و خانواده‌ای که صاحب پیش‌دبستانی بودند، متهم به سوءاستفاده از کودکان شدند.

مورد مشابهی در بسیاری از شاهدان این دادگاه وجود داشت، هیچ کدام از آنان، در ابتدا خاطرات مرتبط با سوءاستفاده را به یاد نمی‌آوردند، اما پس از مصاحبه و آغاز روند دادگاه، مدعی شدند که آنان نیز خاطراتی در این مورد دارند. با این حال قاضی هرگز نتوانست مدرکی موثق و قابل‌پیگیری در ادعاهای شاهدان پیدا کند، بسیاری از سخنان آن‌ها با مدارکی دیگری که واقعیت را توصیف می‌کردند، منطبق نبود. گویی که خاطرات آن‌ها نیز، تحت تأثیر سؤالات مصاحبه، تغییر کرده باشد. این دادگاه ده سال طول کشید اما سرانجام ناتمام ماند.

پیش‌دبستانی مک‌مارتین
پیش‌دبستانی مک‌مارتین

در این دادگاه، روانشناسی به عنوان مشاور حضور داشت: «الیزابت لوفتوس» (Elizabeth Loftus). لوفتوس به نظریات مونستربرگ باور داشت و در جریان این دادگاه، دست به آزمایشی زد. او به گروهی 24 نفره از افراد، طرح اولیه داستانی مربوط به تجربیات کودکی را گفت که در فروشگاهی گم شده بودند و بزرگ‌تری مهربان آن را نجات داده است. لوفتوس از والدین هر شخص، جزئیاتی مربوط به کودکی و خانواده آن افراد را پرسیده بود و وارد داستان کرده بود.

سپس به افراد گفت که این داستان واقعی است و در کودکی آن‌ها رخ داده است. پس از دو هفته، شش نفر از بیست‌وچهار نفر، نه تنها باور کرده بودند که این اتفاق رخ داده است، بلکه جزئیاتی دیگر و احساسات خودشان (در آن زمان) را به داستان اضافه کرده بودند.

البته این اولین آزمایش لوفتوس در این زمینه نبود. لوفتوس اعتبار حافظه را پیش از این خدشه‌دار کرده بود. در سال 1974 میلادی (۱۳۵۳ شمسی)، الیزابت لوفتوس و «جان پالمر» (John Palmer) آزمایشی ترتیب دادند. آن‌ها به 45 شرکت‌کننده که دانشجویان آمریکایی بودند، تصاویری از سه تصادف رانندگی نشان دادند که به ترتیب راننده‌ها سرعتی برابر با 32، 48 و 64 کیلومتر بر ساعت داشتند.

سپس از شرکت‌کنندگان پرسیدند «هنگامی که اتومبیل‌ها با هم برخورد کردند، چه سرعتی داشتند؟». این سؤال از همه به شیوه یکسان پرسیده شد، فقط کلمه‌ای تفاوت داشت: به جای واژه «برخورد کردند» از واژه‌هایی مختلف مثل «در هم کوبیده شدند»، «تصادف کردند»، «برخورد کردند»، «به هم ضربه زدند» و «با هم تماس یافتند» استفاده شد.

انتظار این بود که شرکت‌کنندگان بنا به آنچه دیده بودند، سه دسته سرعت حدود 30، 50 و 65 کیلومتر بر ساعت گزارش دهند. با این‌که تمامی شرکت‌کنندگان سرعتی بین 56 تا 64 کیلومتر بر ساعت گزارش کردند، تعجب‌برانگیز این بود که آن‌ها متناسب با نحوی که از آن‌ها سؤال شده بود، به سؤال پاسخ دادند! کسانی که در سؤال از آن‌ها واژه «درهم کوبیده شدند» استفاده شده بود، سرعت‌های بالاتر گزارش می‌دادند حتی اگر ویدیوی تصادف با سرعت 32 کیلومتر را دیده بودند و کسانی که در سؤال از آن‌ها از واژه «تماس یافتند» استفاده شده بود، سرعت‌های پایین‌تری را می‌گفتند. در نمودار زیر می‌توانید ارتباط بین واژه استفاده شده و سرعت گزارش شده توسط شرکت‌کنندگان را مشاهده کنید:

نمودار آزمایش لوفتوس
نمودار آزمایش لوفتوس

یک استدلال برای اتفاقی که در این آزمایش رخ داد این است که افراد با توجه به لغتی که می‌شنیدند، حافظه خود از گذشته را شکل می‌دادند، اما این تنها استدلالی نیست که می‌توان برای توجیه یافته‌های این آزمایش بیان کرد. ممکن است خود خاطره در ذهن افراد تغییر نکرده باشد و تنها، لغتی که برای میزان سرعت استفاده کرده‌اند را متناسب با لغتی که در سؤال استفاده شده بود، بیان کرده باشند. درنتیجه لوفتوس و پالمر به این آزمایش قانع نشدند و آزمایش دیگری را پس از آن ترتیب دادند.

در آزمایش دوم، به 150 دانشجو، ویدیویی از صحنه تصادف نشان دادند؛ مانند آزمایش اول، متغیر سؤالی بود که از آن‌ها پرسیده می‌شد. از 50 نفر پرسیده شد «هنگامی که دو ماشین در هم کوبیده شدند، سرعتشان چقدر بود؟». از 50 نفر پرسیده شد «هنگامی که دو ماشین به هم ضربه زدند، سرعتشان چقدر بود؟» و از 50 نفر سوم هیچ چیز پرسیده نشد. هفته بعد، از شرکت‌کنندگان پرسیده شد که آیا شیشه شکسته را در صحنه تصادف دیده‌اند؟ 32 درصد از کسانی که برای آن‌ها واژه «در هم کوبیده شدن» استفاده شده بود، گفتند که شیشه شکسته را دیدند در حالی که تنها 13 درصد از دو گروه دیگر، چنین گزارشی کردند.

پاسخ شرکت‌کنندگان در آزمایش دوم، برخلاف آزمایش اول دیگر تنها پاسخی لفظی نبود و به تغییری تصویری در ذهنشان اشاره داشت. این آزمایش به وضوح نشان داد که خاطره ما از اتفاقات تغییر می‌کند و یکی از عوامل تأثیرگذار بر روی خاطرات ما، کلمات هستند.

خاطرات دروغین

آن دسته از خاطرات که در واقع اتفاق نیفتاده‌اند و ما فکر می‌کنیم که اتفاق افتاده‌اند و یا خاطراتی که اتفاق افتاده‌اند اما ما در ذهنمان شکل آن‌ها را تغییر می‌دهیم، «خاطرات دروغین» (False Memory) نام دارند.

این دسته از خاطرات ممکن است کاملاً واقعی، پر از جزئیات و حتی پر از احساس به نظر برسند و در مورد رخ دادن آن‌ها، مطمئن باشید، اما این صحت آن‌ها را تضمین نمی‌کند. حال سؤال این است که اگر دریافتید خاطرات دروغین ذهن شما وجود دارند، آیا باید نگران شوید؟ اصلاً چطور می‌توانیم بفهمیم کدام خاطره ما حقیقی و کدام دروغین است؟

آیا خاطره دروغین بیماری است؟

وجود خاطرات دروغین در ذهن شما، به این معنا نیست که حافظه شما بد است یا دچار نوعی اختلال حافظه، مثل زوال عقل یا آلزایمر هستید. وجود خاطرات دروغین تنها بیانگر این است که شما مانند هر انسان دیگری، مغزی غیرقابل نفوذ و کاملاً به دور از خطا ندارید.

خاطرات دروغین، معمولاً از نظر شدت و فراوانی، در حدی نیستند که عملکرد روزمره انسان را مختل کنند؛ اما اگر فردی به دفعات دچار این مورد شود و بر اعتقاد به خاطره دروغین خود مُصِر باشد، می‌توان گفت دچار «سندرم حافظه دروغین» شده است. البته هنوز بر اینکه این نوع از حافظه دروغین، «سندرم»، «اختلال» و «بیماری» شناخته شود، مباحثاتی وجود دارد، اما به هر حال اگر حافظه دروغین برای شما دائماً دردسرساز شود، باید موضوع را با روان‌شناس مطرح کنید.

در مورد شناسایی خاطرات دروغین، تنها راهی که فعلاً ممکن است، یافتن شواهدی مستقلی است که خاطره شما را رد یا تأیید کند، مثل مثالی که در شروع بحث زده شد و والدین کسی که خاطراتی از غرق شدن در دریا داشت، می‌گفتند او هرگز در شرف غرق شدن نبوده و اصلاً به دریای خزر نرفته است؛ اما اگر این خاطرات رخ نداده‌اند، پس این خاطرات چگونه در ذهن ما ایجاد می‌شوند؟

حافظه دروغین چگونه ایجاد می‌شود؟

تفسیرهای مختلفی در مورد چگونگی این اتفاق وجود دارد. یکی از این تفاسیر، نظریه «ردیابی گنگ» (Fuzzy-Trace Theory) است. این اصطلاح توسط دو محقق به نام‌های «چارلز برینرد» (Charles Brainerd) و «والری رینا» (Valerie Reyna) ابداع شده است و اولین نظریه‌ای بود که برای توضیح الگوی «دیزی- رویدیگر- مک‌درموت» (Deese-Roediger-McDermott) یا DRM ارائه شد.

الگوی دیزی-رویدیگر- مک‌درموت طرحی آزمایشی برای بررسی حافظه دروغین است که توسط سه دانشمند به همین نام به وجود آمده و توسعه یافته. در این الگو، فهرستی از کلمات مرتبط بهم مانند غذا، دسر، قاشق، خوشمزه و... به فرد داده می‌شود و از آن‌ها خواسته می‌شود تا کلمات را به خاطر بسپارند. وقتی از آن‌ها پرسیده می‌شود افراد واژه‌های مرتبط با کلمات گفته شده را نیز به خاطر می‌آورند، مثلاً می‌گویند «سوپ» یا «گرسنگی» نیز در لیست کلمات بوده است که چنین نیست.

در لیست DRM، با این‌که بزرگسالان نسبت به کودکان کلمات صحیح بیشتری را به خاطر می‌سپارند، اما هم‌زمان واژگان بیشتری را به طور کاذب وارد لیست می‌کنند و کودکان به طور کل کمتر دچار حافظه دروغین می‌شوند و عملکرد بهتری در DRM دارند. در توجیه این اتفاق، نظریه تئوری ردیابی فازی مطرح می‌کند که دو نوع حافظه وجود دارد، حافظه جزئی و حافظه کلی. حافظه جزئی برای زمانی است که چیزی را سطحی اما با جزئیات به خاطر می‌سپاریم و مدت کمی بعد، به وضوح به یاد آوریم، در حالی که حافظه کلی، بیانگر خاطرات کلی از رویدادهای گذشته هستند که اثری عمیق‌تر، طولانی‌تر اما مبهم‌تر دارند.

طبق نظر رینا و برینرد، با افزایش سن، با این‌که هر دو نوع حافظه ما بهبود می‌یابد اما ما بیشتر به حافظه کلی و کمتر به حافظه جزئی تکیه می‌کنیم چرا که دیگر تقریباً تمام وقایع مهم، با تأخیر در زندگی اتفاق می‌افتند (برای مثال با شروع تحصیلات، دیگر نباید اطلاعات خود را صرف مسابقات علمی هفتگی به خاطر بسپارید. بلکه باید برای مدتی طولانی مانند موقعیت شغلی، مطالعات خود را حفظ کنید). نظریه ردیابی فازی با این تفاسیر، توضیح می‌دهد که چرا هم‌زمان با این‌که ذهن بزرگسالان تمایل دارد جزئیات لیست DRM را به خاطر بسپارد، تمایل دارد تا واژگانی که در لیست نبوده‌اند، صرف شباهت و حالتشان، به لیست اضافه کند.

به عبارت دیگر، با گذشت سن، افراد به «سازنده‌های مفاهیم» تبدیل می‌شوند و با سرعت بیشتری، معانی و اطلاعات مرتبط را بهم وصل می‌کند که گرچه پیشرفتی ضروری برای توانایی ذهن است، اما خطای ضمنی آن، حافظه دروغین است.

یک نظریه ساده‌تر که البته بی‌شباهت به نظریه ردیابی گنگ نیست، مرتبط با نظریه «عناصر حافظه» است. این نظریه بیان می‌کند که حافظه مثل دوربین فیلم‌برداری نیست و تمام وقایع را با جزئیات کامل ضبط نمی‌کند، بلکه به خاطر سپردن چیزی، مانند فرایند ادراک رخ می‌دهد، یعنی به جای جزئیات دقیق، کلیات اتفاق را به خاطر می‌سپاریم.

در هر اتفاق، شخص بر روی محرک‌های خاص و محدودی در محیط تمرکز می‌کند. اتفاقات بسیار زیادی در اطراف ما در جریان است و ذهن انسان تنها بخش کوچکی از آن‌ها را برای پردازش و ورود به هشیاری انتخاب می‌کند، چرا که انسان توان توجه هشیارانه بالا و هم‌زمان به تمام پدیده‌های اطراف خویش را ندارد. برای مثال فردی که در جنگل است، حواس خود را به صدای پرنده‌ها و نوع برگ درختان سپرده است و متوجه عبور مارمولکی درخت کنار خود و یا سنگی که جلوتر ممکن است باعث به زمین افتادنش شود، نمی‌شود.

سپس ذهن به این محرک‌های خاص، تفاسیر و مفاهیم را اضافه می‌کند و کلیتی شکل می‌دهد: «با توجه به صدای پرندگان و درختان، در جنگل هستم.». این تفاسیر، میانجی‌هایی هستند که ما به هنگام به خاطر آوردن واقعه، به آن رجوع می‌کنیم، یعنی هنگام یادآوری با خود فکر می‌کنیم «در جنگل بودم که ...».

حال هنگام به خاطر آوردن خاطره، ما محرک‌های خاص و کلیت فضا را به خاطر می‌آوریم؛ اما اطلاعات بسیاری دیگری در این میان از دست رفته است، همانند مارمولکی که از درخت کناری رد شد. تصور کنید که این نوعی نقاشی است که ذهن شما قاب کلی (مفهوم و کلیت) و محرک‌های (عناصر) معدود و خاص را به یاد می‌آورد و آن‌ها را نقاشی می‌کند، اما بسیاری از قسمت‌های این نقاشی هنوز خالی است. پس خود ذهن، اقدام به پر کردن قسمت‌های خالی می‌کند؛ اما این اطلاعات را از کجا می‌آورد؟

راه معمول به دست آوردن این اطلاعات برای ذهن، توجه به روال معمول و همیشگی است. مثلاً در موردی که اول صحبت گفتیم، فردی که مدعی بود کلید را کنار جاکفشی گذاشته و اشتباه می‌کرد، ذهن طبق عادت همیشگیِ آن فرد، این قسمت از خاطره را پر کرده بود. راه دیگر، توجه به هیجانات و احساسات هنگام وقوع خاطره است: «وقتی در کودکی اسباب‌بازی را شکستم، گریه می‌کردم، ناراحت بودم، می‌ترسیدم و احساس شرم داشتم، احتمالاً مادرم مرا تنبیه کرده بود»؛ و راه سوم، توجه به اطلاعات بیرونی است، آنچه بر ایجاد خاطرات دروغین ما اثر می‌گذارد.

چه چیزهایی بر ایجاد خاطره دروغین اثر می‌گذارند؟

در این بخش، مواردی را معرفی می‌کنیم که بر ایجاد اثر دروغین تأثیر دارند.

۱. پیشنهاد‌ها و اطلاعات غلط

وقتی شما از منابع مختلف اطلاعاتی غلط کسب کنید، این اطلاعات می‌تواند با اطلاعات پیشین در ذهن شما ترکیب شود و خاطره جدیدی را بسازد. این اطلاعات می‌تواند در قالب پیشنهاد‌هایی مطرح شود. مثلاً پلیس از شما می‌پرسید: «آیا سارق بانک ماسک قرمز پوشیده بود؟»، شما ابتدا سریعاً می‌گویید: «بله...البته نه، فکر می‌کنم مشکی بود».

واقعیت این است که سارقی که شما دیدید، اصلاً ماسک نزده بوده است، اما چون در ضمنِ سؤالی که پلیس پرسیده است، این ایده به ذهن شما ارسال شده است که سارق ماسک داشته است، ذهن شما خاطره دیدن سارق را با این ایده ترکیب کرده و طور دیگری ساخته است.

در آزمایشی، لوفتوس به شرکت‌کننده‌ها چندین عکس از ماشین‌ها نشان داد. در یکی از این عکس‌ها، ماشینی روبه‌روی تابلوی ایست متوقف شده بود. سپس شرکت‌کنندگان گزارشی در مورد عکس‌ها خواندند که در گزارش گروهی از آن‌ها نوشته شده بود ماشین روبه‌روی علامت هشدار متوقف شده است. هنگامی که در مورد عکس‌ها از شرکت‌کننده‌ها سؤال شد، شرکت‌کننده‌هایی که چنین گزارشی را دریافت کرده بودند، بیش از دیگران گفتند که علامت هشدار را دیده‌اند، در حالی ‌که اصلاً علامت هشداری در تصاویر وجود نداشت.

پژوهش‌های بعدی نشان می‌دهند در چنین آزمایشی، حتی مهم است که از شرکت‌کننده‌ها چطور سؤال شود. مثلا اگر پرسیده شود: «آیا علامت هشدار را دیدی؟» یا «آیا علامت هشداری دیدی؟»، در حالت اول بیشتر پاسخ مثبت می‌دهند.

حافظه دروغین
عکس بالا عکسی است که درواقع لوفتوس به شرکت‌کنندگان نشان داده و علامت ایست دارد. عکس پایین حاوی علامت هشدار است و شرکت‌کنندگان متقاعد شده‌اند که این علامت را دیده‌اند.

2. ادراک نادرست

پیشنهاد‌ها و اطلاعات غلط، هنگامی بر خاطره تأثیر می‌گذارند که خاطره شکل گرفته است؛ اما گاهی اوقات، مشکل در حالی پیش می‌آید که رویداد اصلی هنوز در حال دادن است؛ یعنی رمزگذاری آن خاطره در ذهن، نادرست شکل می‌گیرد و به طور دقیق به خاطر سپرده نمی‌شود. مثل وقتی که فردی شاهد تصادفی است، اما راننده را به مدت کوتاهی در تاریکی و از فاصله دور می‌بیند، در حالی که دچار استرس شدیدی است که این استرس، توانایی‌اش را کاهش می‌دهد. به وضوح تصور دقیقی از راننده در ذهن او شکل نمی‌گیرد و هنگامی که لازم باشد مشخصات راننده را توضیح دهد، نمی‌تواند تمام قسمت‌های آن را صحیح و دقیق توضیح دهد و آنچه نتوانسته است به خاطر بسپارد، ممکن است توسط ذهن خود او پر شود.

3. تشابه

همان‌طور که در طرح DRM توضیح دادیم، تشابه بین چیزها و اشخاص، عامل مهمی برای ایجاد خاطره دروغین است. این ماجرا، خصوصاً در دادگاه‌ها و پرونده‌های پلیسی همیشه به سادگی ختم نمی‌شود. در سال 1984 (۱۳۶۳ شمسی)، زنی به نام «جنیفر تامسون» (Jennifer Thompson) تعرض شد. این تجاوز در حالی شکل گرفت که فرد متعرض با چاقو جنیفر را تهدید می‌کرد و جنیفر با خود قسم خورد تمام تلاشش را بکند چهره وی را به خاطر بسپارد.

جنیفر بعد از حادثه سریع به پلیس مراجعه کرد و هر آنچه از مجرم به خاطر داشت، بازگو کرد. پلیس فهرستی از مظنونین تهیه کرد و جنیفر مردی به نام «رونالد کاتن» (Ronald Cotton) را به عنوان مجرم شناسایی کرد، او مطمئن بود که مردی که شناسایی کرده، دقیقاً همان کسی است که به وی تعرض کرده است.

چندی بعد مردی به نام «بابی پول» (Bobby Poole) به جرم سلسله تعرض‌های خشونت‌آمیز بازداشت شد. بابی پول چهره‌ای بسیار شبیه به رونالد کاتن داشت تا حدی که پلیس شک کرد شاید گزارش جنیفر تامسون اشتباه باشد، اما جنیفر اصرار کرد که او مطمئن است کسی که او دیده است، کاتن است و نه پول.

سمت راست چهره رونالد کاتن و سمت چپ چهره بابی پول.
سمت راست چهره رونالد کاتن و سمت چپ چهره بابی پول.

ده سال طول کشید تا روش‌های آنالیز DNA روی کار آمدند، مشخص شد مجرم اصلی بابی پول بوده و در نهایت بی‌گناهی رونالد کاتن اثبات شد.

4. زمان

به عقیده الیزابت لوفتوس، هر چه فاصله زمانی ما با زمان وقوع رویداد بیشتر باشد، احتمال ایجاد خاطره دروغین در مورد آن بیشتر است چرا که جزئیات خاطره گنگ‌تر می‌شوند.

۵. احساسات و هیجانات

احساسات ما می‌توانند آنچه را به عنوان خاطره ثبت می‌کنیم و به یاد می‌آوریم، هم‌جهت با خود تغییر دهند. برای مثال، فردی که در آستانه طلاق از همسر خود است و به شدت از وی و شرایط دلگیر است، به احتمال بیشتر ممکن است خاطره‌ای ساختگی، مناسب با ذهنیات خود، در مورد گذشته خود و او بسازد.

۶. القا

القا، همانند دریافت اطلاعات غلط، اما فراتر، عمیق‌تر و ناهشیارانه‌تر از آن است. برای مثال، در مواردی مثل سوءاستفاده‌های جنسی، لازم است درمانگران همراه فرد به اتفاقات گذشته وی رجوع کنند. روش‌هایی که برای کمک به یادآوری استفاده می‌شود، ممکن است باعث القای خاطرات دروغین شود. مثلاً در پرونده «رامونا و ایزابلا» (Ramona v. Isabella)، در سال 1990 میلادی (۱۳۶۹ شمسی)، ظاهراً دو درمانگر به نام‌های «مارش ایزابلا» (Marche Isabella) و «ریچارد رز» (Ricahrd Rose)، به اشتباه این خاطره را به ذهن «هالی رامونا» (Holly Ramona) وارد کردند که توسط پدرش، «گری رامونا» (Gary Ramona)، مورد سوءاستفاده‌ واقع شده است.

هالی قانع شد این اتفاق افتاده است و داروی خواب‌آور سدیم آمیتال مصرف می‌کرد تا خاطره را به درستی به یاد آورد. سپس در مقابل مادرش، پدرش گری را متهم به سوءاستفاده از او در سنین 5 تا 18 سالگی کرد و این ماجرا باعث شد تا مادرش از گری رامونا طلاق گرفته و همچنین گری، علاوه بر خانواده‌اش (همسر و سه دختر)، کارش را نیز از دست بدهد.

در 1994، گری رامونا، در دادگاه علیه رز و ایزابلا شکایت کرد. هیئت منصفه و روان‌شناسان حاضر در جمع به نفع او رأی دادند و بیان کردند که درمانگران تحت تأثیر دارو، این خاطره را در ذهن هالی کاشته‌اند. گری 500 هزار دلار غرامت دریافت کرد اما همسر او، گفت که همچنان به دختر و درمانگرانش باور دارد و هرگز به زندگی خانوادگی خود باز نگشت.

هالی رامونا در دادگاه
هالی رامونا در دادگاه

در روش‌هایی مثل هیپنوتیزم که فرد وارد خلسه می‌شود نیز، ممکن است اطلاعاتی وارد ذهن شود که ناخواسته در بازیابی خاطرات و حافظه، وارد شده و خاطرات دروغین ایجاد کنند. در سال 2005 میلادی (۱۳۸۴ شمسی)، «سوزان کلانسی» (Susan Clancy)، روانشناس در دانشگاه هاروارد، پژوهشی ترتیب داد که در آن افرادی را که مدعی بودند توسط فضایی‌ها ربوده شده‌اند، بررسی کرد. کلانسی مطرح کرد که این افراد، افرادی با باور قبلی به ماوراءالطبیعه هستند که پیش از اجرای روش‌هایی مثل هیپنوتیزم خاطره موثق و درستی از ماجرا ندارند اما پس از هیپنوتیزم به وضوح خاطره ربوده شدنشان را بازیابی کرده و شرح می‌دهند که این نه به علت بازیابی آن خاطرات، بلکه به علت کاشته و تثبیت شدن آن‌ها در ذهن فرد در جریان هیپنوتیزم است.

گرچه که این پژوهش با نقدهایی روبه‌رو است اما به هر حال کارکرد هیپنوتیزم، هم کاوش خاطرات گذشته و هم ایجاد باورهای جدید در ذهن است که اثبات شده است. حرکتی اتفاقی، کنترل نشده یا اشتباه کافی است تا خاطره دروغینی در ذهن ثبت شود.

7. کمبود خواب

کمبود خواب باعث کاهش عملکرد مغز و رمزگذاری اشتباهِ خاطره در مغز می‌شود. تأثیر کم‌خوابی بر حافظه دروغین، با طرح DRM سنجیده شده است و نشان داده شده کسانی که کم‌خوابی دارند، بیشتر دچار خاطرات دروغین می‌شوند. حال که در مورد خواب صحبت می‌کنیم، خالی از لطف نیست که اشاره کنیم بسیاری از خاطرات کاذبی که ذهن شکل می‌گیرد، ممکن است خاطراتی باشد که در خواب و رؤیاهای ما رخ داده است.

چه کسانی بیشتر دچار خاطرات دروغین می‌شوند؟

اگر فارغ از اینکه افراد در چه موقعیت‌هایی دچار حافظه کاذب می‌شوند (که توضیح دادیم)، برای شما سؤال است که چه کسانی بیشتر دچار خاطرات دروغین می‌شوند، پاسخ محتمل این است: «افراد خلاق و خیال‌پرداز». ذهنی که قدرت و توانایی بالایی برای خیال‌پردازی دارد، می‌تواند جزئیات زیادی برای خاطرات طرح کند و خاطراتی چنان با جزئیات ایجاد کند که شخص نتواند آن را از واقعیت تفکیک دهد.

پاسخ دیگر، در مورد افرادی است که سابقه حوادث ناگوار با بار احساسی بسیار شدید، همانند تجربه سوءاستفاده جنسی، از دست دادن والدین در تصادف و... در زندگی دارند که اصطلاحاً به آن‌ها «ضربه روانی» (Truma) می‌گویند [البته Truma ترجمه دقیقی در فارسی ندارد و در واقع حادثه‌ای است که بار روانی بسیار شدید و منفی برای فرد داشته باشد].

همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، خلق منفی بیش از خلق مثبت یا خنثی باعث ساخت خاطره دروغین می‌شود و افرادی که دچار «ضربه روانی» شده‌اند، یا سابقه افسردگی و اضطراب شدید دارند، به علت هیجانات و احساسات منفی خود، بیشتر مستعد ایجاد خاطره دروغین هستند. خصوصاً این افراد ممکن است خاطره خود را در مورد اتفاق ناگواری که به مثابه «ضربه روانی» است و یا افرادی که در آن دخیل بوده‌اند، تغییر دهند.

مثال خوبش در مجموعه شرلوک هولمز محصول 2012 نمایش داده شده است، در این مجموعه، دوست صمیمی شرلوک در کودکی وی کشته شده است، اما این ماجرا آن‌چنان برای شرلوک سنگین است که تا بزرگسالی خود، خاطره را برای خود به این صورت تغییر داده که این اتفاق بد، نه در مورد دوست صمیمی وی، بلکه در مورد سگ خانگی محبوب وی رخ داده است تا بار روانی منفی کمتری برای او داشته باشد.

افراد مبتلا به «اختلال وسواس فکری-عملی» (Obsessive-Compulsive Disorder) یا OCD نیز مستعد ابتلا به حافظه دروغین هستند، چرا که بسیاری اوقات ضعف حافظه دارند و یا به خاطرات خود اعتماد ندارند. برای مثال درب خانه را بسته‌اند اما نمی‌توانند به این فکر خود اعتماد کنند، درب خانه را در خاطره دروغین خود باز تصور می‌کنند و از میان خیابان برای بستن آن، با اضطراب به خانه برمی‌گردند. این اتفاق به ندرت نمی‌افتد و ممکن است بارها و بارها به طور متوالی این کار را تکرار کنند.

همچنین افرادی که تحت فشار اجتماعی هستند، با احتمال بالاتری ممکن است خاطراتی دروغین با دریافت اطلاعات غلط از منبع قدرتمند اجتماعی شکل بدهند، برای مثال، در فرایند بازجویی اگر پلیس به فرد می‌گوید او قتلی را انجام داده، افرادی که از قشر کم‌سواد و یا ضعیف اجتماعی هستند، بیش از افراد تحصیل‌کرده و یا در قشر متوسط و یا مرفه اجتماعی، ممکن است جرم را تحت فشار بازجویی بپذیرند (در مطالعه‌ای 70% مردم که از قشر پایین جامعه نبودند نیز، قانع شدند مجرم‌اند).

به جز این عوامل، به طور کل با افزایش سن، میزان ساخت خاطره دروغین بالاتر می‌رود. ذهن افراد سالخورده بیش از جوانان و کودکان، خاطره دروغین ایجاد می‌کند. اعتقاد فرد نسبت به حافظه خود نیز مهم است، کسی که فکر می‌کند ممکن نیست در حافظه اشتباه کند، احتمال زیاد وقتی با مورد گنگی مواجه شود، حفره‌های خالی را با خاطرات دروغین پر می‌کند.

زیست‌شناسی به کمک روان‌شناسی

زیست‌شناسی و روان‌شناسی همواره پیوندی ناگسستنی داشته‌اند و هر کجا که روان‌شناسی نیاز به اثباتی قوی و یا مدارک و بررسی بیشتر دارد، از زیست‌شناسی کمک می‌گیرد. به‌طوری که از ابتدا زیست‌شناسی بخشی حتمی از روان‌شناسی بوده است و شاخه‌ای تحت عنوان روان‌شناسی فیزیولوژیک به وجود آمده است.

پیش‌تر گفتیم که به جز مدارک مستقل از خاطره، راهی برای تمییز خاطره دروغین از واقعی نیست، راه دیگری وجود دارد که هنوز کاملاً روشن و در دسترس نیست اما در دست بررسی است. روان‌شناسان فیزیولوژیک اندیشیده‌اند آیا می‌توان به وسیله اسکن‌های مغزی متوجه شد چه خاطره‌ای حقیقی و کدام دروغین است؟ چرا که هر فرایندی در مغز، قسمت‌های خاص خودش را فعال می‌کند و الگوی خاص خودش را دارد. آیا قسمت‌های فعال شده توسط خاطره دروغین و حقیقی متفاوت است؟

تفاوت چندان بزرگی در فعالیت مغز هنگام یادآوری خاطرات دروغین یا واقعی، دیده نمی‌شود. با این حال تفاوت‌های جزئی دلگرم‌کننده‌ای وجود دارند. خاطرات واقعی رویدادهای بصری، فعال‌سازی بیشتری در «قشر پس‌سری» (Occipital) که مرکز بینایی است، ایجاد می‌کند، اما خاطرات دروغین این رویدادها، فعال‌سازی بیشتری در «قشر گیج‌گاهی» (Temporal) دارند که مرتبط با شنوایی است.

همچنین، وقتی فرد مورد آزمایش، به جواب خود در مورد خاطره‌اش اطمینان داشته باشد و پاسخ نیز درست باشد، جریان خون به سمت «هیپوکامپ» (Hippocampus) مغز می‌رود که در حافظه نقش بسیار مهمی دارد؛ اما اگر پاسخ غلط باشد، جریان خون به بخش پیشانی-آهیانه‌ای (Frontoparietal) می‌رود که بخش مرتبط با «احساس آشنایی» است.

خاطرات دروغین
لوب پس‌سری در سمت راست و هیپوکامپ در سمت چپ در ایجاد حافظه دروغین و لوب‌های پیشانی، آهیانه‌ای و گیج‌گاهی در سمت راست، در ایجاد حافظه دروغین نقش دارند.

البته این تنها حوزه‌ای از خاطرات دروغین نیست که زیست‌شناسی به آن پا گذاشته است. بلکه زیست‌شناسی دست به آزمایش عجیبی نیز زده است: تلاش برای کاشت خاطرات دروغین!

تلاش برای کاشت خاطرات دروغین

گرچه خاطرات دروغین در ذهن انسان توسط هیپنوتیزم کاشته می‌شوند، اما هیپنوتیزم فرایندی بسیار مبهم است (به درک چگونگی زیستی موضوع کمکی نمی‌کند) و علاوه بر آن، همه انسان‌ها تلقین‌پذیری کافی برای هیپنوتیزم را ندارند و این روش بر روی همه قابل اجرا نیست.

محققین زیست‌شناسی، دست به تلاش دیگری برای کاشت خاطرات دروغین زده‌اند. آن‌ها آزمایشی ترتیب داده‌اند که در آن، چند موش در جعبه «الف» قرار داده شدند، سپس دسته‌ای از سلول‌های مغزی آن‌ها را که در خاطره مرتبط با جعبه «الف» درگیر بودند، ثبت کردند. در مرحله دوم، موش‌ها به جعبه «ب» (با ظاهری متفاوت) انتقال داده شدند، جایی که شوک الکتریکی دریافت کردند. هم‌زمان با القای شوک الکتریکی، محققان سلول‌های مغزی مرتبط با خاطره جعبه «الف» را نیز در مغز موش‌ها تحریک کردند.

زمانی که موش‌ها مجدداً به جعبه «الف» برگردانده شدند، واکنش‌های مرتبط با ترس نشان می‌دادند و گوشه‌ای کز کردند. این نشان می‌دهد که آن‌ها شوک الکتریکی را با جعبه «الف» مرتبط می‌دانند و خاطره کاذبی در مورد آن دارند.

آزمایش کاشت خاطره دروغین در موش
آزمایش کاشت خاطره دروغین در موش

این آزمایش، آزمایشی ابتدایی بر روی موش‌ها است؛ با این حال امروزه پیشرفت علم غیرقابل پیش‌بینی شده است. ممکن است به زودی این آزمایش بر روی انسان نیز انجام شود و بتوانیم خاطراتی در ذهن خود ایجاد و یا پاک کنیم. این قابلیت می‌تواند در راه درمان اختلالاتی مثل اختلال پس از سانحه (PTSD- اختلالی مرتبط با «ضربه روانی» که توضیح دادیم) یا افسردگی به کار رود.

و همچنین امید است روان‌شناسی فیزیولوژیک راهِ نیمه‌رفته خود را بپیماید و بتواند از طریق بررسی‌های مغز، خاطرات حقیقی از دروغین را تشخیص دهد. چرا که شاید خاطره دروغین جاگذاشتن کلید، یا رفتن به جنگلی در کودکی، تغییر خاصی در زندگی ما ایجاد نکند، اما در پرونده‌هایی مثل پسر کشاورز، پیش‌دبستانی مک‌مارتین، هالی رامونا، اختلافات خانوادگی و بسیاری دیگر، ناتوانی در تشخیص خاطرات دروغین ممکن است به قیمت جان فردی بی‌گناه و یا از دست رفتن بسیاری از داشته‌های زندگی وی تمام شود.

البته علم به وجود خاطرات دروغین، هرگز دلیل بر این نمی‌شود که اگر بزرگسالان و خصوصاً کودکان، خاطره‌ای مرتبط با هرگونه خطری (مثل تنبیهات فیزیکی، روانی، خشونت خیابانی، خشونت خانگی یا تجاوز جنسی) که ایشان را تهدید کرده یا می‌کند، تعریف کردند، باور نکنیم. یادمان باشد که خاطرات دروغین بسیار کم رخ می‌دهند. حتی اگر کوچک‌ترین پیامی مربوط به این دسته خطرات از جانب کسی دریافت کردید، حتماً پیام را جدی بگیرید، با فرد همدلی کنید و محیط امنی برای او فراهم کنید تا دل‌مشغولی خود را با شما در میان بگذارد. این دسته خاطرات چه حقیقی و چه (با احتمال کمی) دروغین، اثرات روانی زیادی بر فرد دارد و باید به مراجع مرتبط اطلاع داده شوند.

امروزه در اغلب دادگاه‌ها در سراسر جهان، روان‌شناسان قانونی برای ارزیابی احتمال خاطرات دروغین حضور دارند (در کشور ما هم پیشرفت‌هایی در این زمینه صورت گرفته است) و حقوق‌دانان از این موارد آگاه‌ اند و سخنان شاهدان دادگاه‌ها را بررسی می‌کنند. با این حال اگر شما شاهد جرم یا اتفاقی بوده‌اید، اشتباه جنیفر تامسون را فراموش نکنید. منظور این حرف این نیست که دائماً به اطلاعات خود شک کنید اما درجه‌ای از وجود اشتباه در حافظه را هم در نظر بگیرید.

جنیفر تامسون با وجود شک پلیس‌ها به شباهت کاتن و پول به صحت حافظه خود اصرار ورزید و گرچه که کاتن اکنون صاحب همسر و فرزند است و 110 هزار دلار از دولت غرامت دریافت کرد، اما به علت ناتوانی علم در تشخیص خاطره دروغینِ جنیفر تامسون و اصرار او بر حافظه‌اش، ده سال از بهترین سال‌های جوانی رونالد کاتن، یعنی از 22 تا 32 سالگی‌اش، تباه شد.

خاطرات دروغین
امروزه در اغلب دادگاه‌ها در سراسر جهان، روان‌شناسان قانونی برای ارزیابی احتمال خاطرات دروغین حضور دارند.

این مطلب توسط نویسنده مهمان، «شیدا مفرد»، نوشته شده است.

بر اساس رای ۲۷ نفر
آیا این مطلب برای شما مفید بود؟
اگر بازخوردی درباره این مطلب دارید یا پرسشی دارید که بدون پاسخ مانده است، آن را از طریق بخش نظرات مطرح کنید.
۵ دیدگاه برای «خاطرات دروغین؛ آیا حافظه ما قابل اطمینان است؟»

عالی و جامع بود، ممنونم

سلام
چقدر دقیق و کامل و گیرا

سلام مطالبتون عالیه
فقد چون من میخام مقاله بنویسم باید یک منبع معتبر تر از اینترنت داشته باشم میشه منبع این مطالبو بهم معرفی کنین
ممنون(:

تشکر

چقد خوب و جذاب و کامل بود واقعا مرسی
دمتون گرم ???????

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *