گرامر Phrasal Verbs – توضیح به زبان ساده + مثال، تمرین و تلفظ
فعل در زبان انگلیسی، کلمهای است که انجام شدن کاری را نشان میدهد یا حالتی را توصیف میکند. بیشتر افعال از یک کلمه تشکیل شدهاند اما بعضی فعلها با قید یا حرف اضافهای ترکیب میشوند و افعال جدیدی با معنی تازه میسازند که به آنها افعال عبارتی یا Phrasal Verbs گفته میشود. در این مطلب قصد داریم به گرامر Phrasal Verbs بپردازیم و انواع جداشدنی و جدانشدنی، لازم و متعدی را به صورت جداگانه بررسی کنیم. همچنین فهرستی از مهمترین افعال عبارتی زبان انگلیسی همراه با معنی و مثال ارائه کردهایم.
Phrasal Verbs چیست؟
«افعال عبارتی» (Phrasal Verbs) در زبان انگلیسی از دو یا چند کلمه تشکیل شده و در نقش کلمهای تازه و با معنایی متفاوت از کلمات فعل اصلی به کار میروند. این کلمات معمولا شامل یک فعل و یک قید یا حرف اضافه میشوند. مثلا فعل pick up به معنی بلند کردن یا برداشتن، معنایی کاملا متفاوت با pick و up به تنهایی دارد.
افعال عبارتی که در محاوره زبان انگلیسی بسیار پرکاربرد هستند، معمولا برای زبانآموزان گیجکننده محسوب میشوند چراکه حدس زدن معنی آنها همیشه ساده نیست. در واقع بسیاری از افعال عبارتی فقط تغییری کوچک در معنای فعل اصلی ایجاد میکنند که خیلی از افراد را سردرگم میکند.
گرامر Phrasal Verbs در انگلیسی برای زبانآموزان زیادی، یکی از سختترین موضوعات در یادگیری زبان انگلیسی است. در این مطلب قصد داریم با اشاره به نکات گرامری و ساختار این افعال، درک افعال عبارتی را ساده کنیم.
وقتی از این افعال در جمله انگلیسی استفاده میکنیم، شیوه صرف آنها و جایگاهشان در جمله، با دیگر افعال زبان انگلیسی یکسان است. البته گرامر Phrasal Verbs نکات خاصی نیز دارد که در ادامه به آنها اشاره میکنیم. برای مثال فعل عبارتی get over را در نظر بگیرید. این فعل را میتوان مانند افعال عادی در زبان انگلیسی، در هر شکل و هر زمانی به کار برد. به مثالهای زیر دقت کنید.
I had the flu last week but got over it.
من هفته پیش آنفولانزا داشتم اما از پس آن برآمدم.
He wrote a song to get over his grandmother’s death.
او ترانهای نوشت تا با مرگ مادربزرگش کنار بیاید.
Getting over prejudice at work is never easy.
نادیده گرفتن تبعیض در محل کار هیچوقت آسان نیست.
Having finally gotten over the breakup, they were ready to return their partner’s things.
او که بالاخره با جدایی کنار آمده بود، آماده بود تا وسایل شریک سابق زندگی خود را پس بدهد.
ساختار گرامر Phrasal Verbs
Phrasal Verbs در گرامر زبان انگلیسی کاربرد زیادی دارند، این افعال بیشتر در محاوره و زبان غیررسمی کشورهای انگلیسیزبان استفاده میشوند. افعال عبارتی معمولا از یک فعل و بخشی دیگر تشکیل شدهاند. این بخش دیگر معمولا قید است اما میتواند حرف اضافه نیز باشد. در ساختار برخی افعال عبارتی هم قید و هم حرف اضافه وجود دارد. به طور کلی این بخشهای اضافه از فعل عبارتی مستقل نیستند. یعنی فقط در کنار یکدیگر معنا دارند. به مثالهای زیر دقت کنید.
Marcus showed the class his turtle.
«مارکوس» لاکپشت خود را به کلاس نشان داد.
After three months, he showed up at the dormitory.
بعد از سه ماه، سروکله او در خوابگاه پیدا شد.
همانطور که در مثالهای بالا میبینید دو کلمه show و up که هر کدام معنای جداگانهای دارند، در کنار یکدیگر فعلی میسازند که معنایی کاملا مستقل دارد. نکته مهم دیگر در مورد گرامر Phrasal Verbs این است که میتوانند بیش از یک معنی داشته باشند. به مثالهای زیر توجه کنید.
The moonlight showed up a beautiful lake in the forest.
مهتاب دریاچه زیبایی را در جنگل نمایان کرد.
Kelly showed her mother up by crying out loud in the middle of the supermarket.
«کلی» با گریه کردن وسط سوپرمارکت مادرش را انگشتنما کرد.
توجه داشته باشید وقتی افعال عبارتی به عنوان فعل اصلی در جمله به کار میروند، بخش فعل آنها را در زمان و حالت مناسب صرف میکنیم و باقی اجزای آن را به همان شکلی که هست در ادامه میآوریم. در واقع در ساختار گرامر Phrasal Verbs به همان شکلی عمل میکنیم که در ساختار دیگر افعال در زبان انگلیسی به کار میرود. به مثالهای زیر دقت کنید تا با ساختار گرامر Phrasal Verbs بهتر آشنا شوید.
I get up at noon during the summer.
من در تابستان ظهر بیدار میشوم.
However, this morning I got up at sunrise.
با این حال، امروز صبح هنگام طلوع بیدار شدم.
I have gotten up early too many times this month.
این ماه دفعات زیادی صبح زود بیدار شدهام.
توجه کنید که در مثالهای بالا چطور فقط کلمه get تغییر میکند و up به همان شکل میآید. همچنین به این نکته نیز دقت داشته باشید که get به عنوان فعلی بیقاعده، در حالتی قرار میگیرد که زمان جمله به آن نیاز دارد. به این ترتیب میتوانید از گرامر Phrasal Verbs یا افعال عبارتی در هر زمانی استفاده کنید.
انواع Phrasal Verbs در انگلیسی
برای درک بهتر افعال عبارتی در زبان انگلیسی، آنها را به دو دسته دوتایی تقسیم میکنیم: «متعدی» (Transitive) و «لازم» (Intransitiv)؛ جداشدنی و جدانشدنی. هر فعل عبارتی میتواند جزو یکی از گزینههای هر دسته باشد. البته توجه داشته باشید تمام افعال جداشدنی متعدی هستند.
افعال عبارتی متعدی
افعال عبارتی متعدی یا گذرا افعالی هستند که برای کامل شدن معنیشان، به مفعول مستقیم نیاز دارند. مفعول در زبان انگلیسی به کسی یا چیزی گفته میشود که عمل فعل روی آن تاثیری میگذارد. مثال زیر را در نظر بگیرید.
Charlie couldn’t put up with the meowing cats any longer.
«چارلی» دیگر نمیتوانست با میومیو کردن گربهها کنار بیاید.
افعال عبارتی لازم
افعال عبارتی لازم یا ناگذر فعلهایی هستند که به تنهایی معنی کاملی دارند و به مفعول مستقیم نیاز ندارند. مهمترین نکته در ساختار گرامر Phrasal Verbs برای افعال لازم یا ناگذر این است که قید یا حرف اضافه آنها همیشه بلافاصله بعد از فعل میآید. به مثال زیر دقت کنید.
The regional director was late, so the sales team went ahead without her.
مدیرعامل دیر کرده بود، به همین خاطر تیم فروش بدون او پیش رفته بود.
افعال عبارتی جداشدنی
هنگام به کار بردن بعضی افعال متعدی در زبان انگلیسی، میتوان مفعول مستقیم را بین دو بخش از فعل قرار دارد. این ساختار قوانینی دارد که در ادامه به آنها اشاره میکنیم. نکته مهم در مورد گرامر Phrasal Verbs افعال جداشدنی در انگلیسی این است که به دو دسته تقسیم میشوند. دسته اول فعلهایی هستند که همیشه باید آنها را به شکل جداشده بنویسیم و دسته بعدی را فعلهایی تشکیل میدهند که میتوان آنها را به دلخواه جدا کرد یا نکرد. به مثال زیر از این نوع فعل عبارتی دقت کنید.
He forgot to shut the lights off before he left.
او فراموش کرد قبل از رفتن چراغها را خاموش کند.
افعال عبارتی جدانشدنی
افعال عبارتی جدانشدنی نمیتوانند به چند بخش تقسیم شوند و همیشه به همان ترتیب در جمله میآیند. مثال زیر را از این افعال در نظر بگیرید.
The wayward son carried on without his father.
پسر سرکش بدون پدرش ادامه داد.
ترتیب افعال جداشدنی در انگلیسی
بیشتر اوقات کلماتی که فعل عبارتی را تشکیل میدهند از همدیگر جدا نمیشوند. در این افعال، فعل عبارتی و وجه وصفی باید کنار یکدیگر در جمله قرار بگیرند و جدا نشوند. اما افعال عبارتی جداشدنی قوانین دیگری دارند. این افعال که همیشه متعدی هستند، به مفعول مستقیم نیاز دارند و میتوان این مفعول را بین دو تکه از فعل عبارتی، یعنی بین فعل و وجه وصفی قرار داد. به مثال زیر از این افعال دقت کنید.
Augustus would never let Hazel down.
«آگوستوس» هرگز «هیزل» را ناامید نمیکرد.
علاوه بر این، اگر مفعول جمله یک عبارت اسمی باشد نیز، تمام کلمات آن را بین دو بخش فعل قرار میدهیم. به این مثال توجه کنید.
You would never let any of your friends down.
تو هرگز هیچکدام از دوستانت را ناامید نمیکنی.
بعضی از افعال جداشدنی نیاز دارند که همیشه فاعل مستقیم بین دو بخش آنها قرار بگیرد. برای مثال فعل get down را در نظر بگیرید.
The beginning of the movie Up gets everyone down.
NOT: The beginning of the movie Up gets down everyone.
آغاز فیلم «آپ» همه را دمغ میکند.
از طرفی، گاهی اوقات فرقی ندارد فاعل مستقیم بین بخشهای فعل عبارتی قرار میگیرد یا بعد از آن. متاسفانه هیچ قانون و روشی برای پیدا کردن افعال عبارتی جداشدنی وجود ندارد و تنها راه برای یاد گرفتن آنها، تمرین و مطالعه بیشتر است تا وقتی که به شکل طبیعی از آنها درست استفاده کنید. به مثالهای زیر توجه کنید.
Pick the box up and carry it to the kitchen.
Pick up the box and carry it to the kitchen.
جعبه را بردار و آن را به آشپزخانه ببر.
با این حال، وقتی مفعول مستقیم جمله با عبارت فعلی جداشدنی، ضمیر باشد، قانون متفاوتی دارد. در این ساختار ضمیری که در نقش مفعول جمله است حتما باید بین دو بخش فعل جداشدنی قرار بگیرد. ضمایر در نقش مفعول نمیتوانند بعد از فعل جداشدنی بیایند. به مثالهای زیر دقت کنید.
Pick it up and carry it to the kitchen.
NOT: Pick up it and carry it to the kitchen.
آن را بردار و به آشپزخانه ببر.
توجه داشته باشید همه افعال عبارتی متعدی، جزو افعال جداشدنی نیستند. افعال متعدی میتوانند جداشدنی یا جدانشدنی باشند، بنابراین باید به جایگاه مفعول در این جمله دقت داشته بشایم. برای مثال افعال عبارتی متعدی get through و come between هر دو جدانشدنی هستند و مفعول مستقیم باید همیشه بعد از آنها بیاید. به این مثالها دقت کنید تا با این ساختار بهتر آشنا شوید.
Nothing comes between us.
NOT: Nothing comes us between.
هیچچیزی بین ما قرار نمیگیرد.
گرامر انواع Phrasal Verbs
پیش از این به نکات مهمی در مورد گرامر Phrasal Verbs اشاره کردیم، اما دانستن نکات مهم بدون یادگیری مهمترین افعال عبارتی زبان انگلیسی چندان مفید نیست. به همین دلیل در جدول زیر به تعدادی از افعال عبارتی پرکاربرد انگلیسی پرداختهایم که میتوانید از آن برای ساختن جملههای بهتر و شبیهتر به بومیزبانهای انگلیسی استفاده کنید.
افعال عبارتی پر کاربرد انگلیسی |
abide by |
To respect or obey a decision, a law or a rule |
اطاعت کردن |
If you want to keep your job here, you must abide by our rules. |
اگر میخواهی شغل خود را در اینجا حفظ کنی ، باید از قوانین ما پیروی کنی |
account for |
To explain, give a reason |
توجیه کردن، دلیل آوردن |
I hope you can account for the time you were out! |
امیدوارم بتوانی برای مدتی که بیرون بودی دلیل خوبی بیاوری. |
Act on |
1. Act decisively on the basis of information received or deduced 2. Take action against something 3. Affect something |
1. عمل کردن بر حسب 2. دست به کار شدن مقابل 3. تاثیر گذاشتن روی |
The policeman decided to act on the tip from his informant. |
مامور پلیس تصمیم گرفت بر حسب نکتهای که خبرچینش گفته بود عمل کند. |
World leaders have repeatedly stated that we must act on climate change. |
سران دنیا بارها اشاره کردهاند که ما باید مقابل تغییرات آبوهوایی دست به کار شویم. |
Different drugs act on different parts of our body in many different ways |
داروهای مختلف به شیوههای بسیار متفاوتی روی بخشهای مختلف بدن ما تاثیر میگذارند. |
Act out |
1. Perform a fantasy in reality 2. Express one’s feelings through disruptive actions 3. Express ideas or desires through actions rather than words |
1. نقش بازی کردن 2. تخلیه هیجانی کردن، برونریزی کردن 3. نشان دادن با عمل |
Despite already being aware, he will be acting out the pretence of a surprise |
با اینکه از قبل آگاه است اما به ظاهر ادای غافلگیرشدن در میآورد. |
I know you’re angry, but you can’t act out and break dishes like that. |
میدانم عصبانی هستی اما درست نیست برونریزی کنی و اینطور بشقابها را بشکنی. |
When her jaw was wired shut, she had acted out what she needed. |
با اینکه فکاش با سیم بسته شده بود، با عمل نشان داد چه چیزی میخواهد. |
Act up |
Misbehave; cause trouble |
بدرفتاری کردن، بدقلقی کردن |
Children may act up in class in an effort to get attention. |
بچهها ممکن است برای جلب توجه بدرفتاری کنند. |
Act upon |
Take action on the basis of information received or deduced. |
واکنش نشان دادن به، عمل کردن بر اساس |
The policeman decided to act upon the informant’s phone call. |
مامور پلیس تصمیم گرفت بر اساس تماس خبرچین عمل کند. |
add up |
To make sense, seem reasonable |
منطقی بودن |
The facts in the case just don’t add up. |
حقایق این پرونده اصلا با عقل جور در نمیآیند. |
advise against |
To recommend not doing something |
نهی کردن از چیزی |
I advise against walking alone in this neighborhood. |
من توصیه میکنم در این محله تنها قدم نزنی. |
agree with |
To have the same opinion as someone else. |
موافقت کردن با |
I agree with you. I think you should go as well. |
من با تو موافقم، فکر میکنم تو هم باید بروی. |
allow for |
To take into consideration |
در نظر گرفتن |
We need to allow for unexpected charges along the way. |
باید عوارض پیشبینینشده در طی مسیر را در نظر بگیریم. |
appeal to |
1. To plead or make a request 2. To be attractive or interesting |
1. درخواست کردن، دعوی کردن 2. نظر جلب کردن |
He appealed to the court to change its decision. |
او از دادگاه درخواست کرد تصمیم خود را عوض کند. |
A vacation of sunbathing doesn’t appeal to me. |
تعطیلاتی که صرف آفتاب گرفتن شود از نظر من جالب نیست. |
apply for |
To make a formal request for something (job, permit, loan etc.) |
درخواست دادن برای موقعیت تحصیلی، کاری، وام...) |
He applied for a scholarship for next semester. |
او برای ترم بعد درخواست کمکهزینه داد. |
back down |
To withdraw, concede defeat |
عقبنشینی کردن |
Local authorities backed down on their threats to build on that part of the beach. |
مقامات رسمی از تهدید خود به ساختوساز در آن قسمت از ساحل عقبنشینی کردند. |
back up |
1. To give support or encouragement 2. To make a copy of (file, program, etc.) |
1. پشتیبانی کردن از 2. کپی گرفتن از اطلاعات |
I’m going to be very strict with him. I hope you’ll back me up on this? |
میخواهم خیلی به او سخت بگیرم. امیدوارم در این مورد از من پشتیبانی کنی. |
You should back up all your computer files in a secure location. |
باید اطلاعات رایانه خود را در جایی امن کپی کنی. |
bank on |
To base your hopes on something / someone |
حساب کردن روی چیزی یا کسی |
I’m banking on you to help with the charity event. |
من روی کمک تو برای مراسم خیریه حساب میکنم. |
black out |
To faint, lose consciousness |
غش کردن، از حال رفتن |
Jenna fell in the parking lot and blacked out. |
«جنا» در پارکینگ روی زمین افتاد و از حال رفت. |
block off |
To separate using a barrier. |
سد راه چیزی شدن |
The police blocked off the street after the explosion. |
پلیس بعد از انفجار خیابان را مسدود کرد. |
blow up |
1. To explode 2. To get angry |
1. منفجر شدن، منفجر کردن 2. عصبانی شدن |
Tommy blew up the red balloon. |
«تامی» بادکنک قرمز را ترکاند. |
Don’t blow up at me. It’s not my fault. |
از من عصبانی نشو. تقصیر من نیست. |
boil down to |
To be summarized as |
خلاصه شدن به، بستگی داشتن به |
It all boils down to who has more power. |
همهچیز به این بستگی دارد که چه کسی قدرت بیشتری دارد. |
boot up |
To start a computer by loading an operating system or program |
بالا آوردن سیستم |
You need to boot up your computer before you begin to work. |
باید قبل از اینکه کار خود را شروع کنی سیستم رایانه خود را بالا بیاوری. |
break away |
To separate from a crowd |
جدا شدن از گروه |
One of the wolves broke away from his pack. |
یکی از گرگها از گله خود جدا شد. |
break down |
1. To go out of order, cease to function 2. To lose control of one’s emotions |
1. خراب شدن 2. کنترل احساسات خود را از دست دادن |
The washing machine broke down so we had to call in the repair technician. |
ماشین لباسشویی خراب شد برای همین مجبور شدیم به تعمیرکار زنگ بزنیم. |
John broke down when he heard the news. |
«جان» با شنیدن اخبار از پا درآمد. |
break into |
To enter by force |
به زور وارد شدن |
Burglars broke into my car last night. |
دزدها دیشب به زور وارد ماشین من شدهاند. |
break out |
To start suddenly |
یکباره آغاز شدن |
Rioting broke out after the government raised the fuel prices again. |
بعد از اینکه دولت دوباره قیمت سوخت را بالا برد، یکباره شورش آغاز شد. |
break out of |
To escape from a place by force |
به زور از جایی خارج شدن |
Several prisoners broke out of jail. |
زندانیهای زیادی از زندان فرار کردند. |
break up |
To come to an end (marriage, relationship) |
جدا شدن از |
She broke up with Daniel after dating him for five years. |
او بعد از پنج سال رابطه خود را با «دنیل» قطع کرد. |
bring up |
To raise (a child) |
تربیت کردن، بزرگ کردن |
Sara is bringing up her children by herself. |
«سارا» بچههایش را به تنهایی بزرگ میکند. |
brush up on |
To improve, refresh one’s knowledge of something |
تقویت و مرور مهارتی قدیمی |
I must brush up on my French before going to Paris next month. |
باید قبل از اینکه ماه بعد به پاریس بروم، دستی روی زبان فرانسوی خود بکشم. |
bump into |
To meet by chance or unexpectedly |
اتفاقی دیدن کسی، برخوردن به کسی |
I bumped into Adam at the bank. He says “hello”. |
در بانک به «آدام» برخوردم. سلام میرساند. |
burn out |
1. stop (something) working 2. become exhausted from over-working |
1. از کار افتادن چیزی 2. از کار زیاد خسته شدن |
The light bulb burnt out. Please change it. |
لامپ سوخته است. لطفا آن را عوض کن. |
She needs to work fewer hours. Otherwise she will burn out. |
او باید کمتر کار کند. وگرنه از پا درمیآید. |
call back |
To return a phone call |
تماس گرفتن دوباره |
Could you please call back in ten minutes? |
میتوانید ده دقیقه دیگر دوباره تماس بگیرید؟ |
call off |
To cancel |
لغو کردن |
The game was called off because of bad weather. |
بازی به خاطر آبوهوای بد لغو شد. |
calm down |
To become more relaxed, less angry or upset |
آرام شدن |
It took Kylie several hours to calm down after she saw the accident. |
چندین ساعت طول کشید تا «کایل» بعد از دیدن تصادف آرام شود. |
carry on |
To continue |
ادامه دادن |
The soldiers carried on walking in order to get to their post before dark. |
سربازها به راه رفتن ادامه دادند تا قبل از تاریکی به پست خود برسند. |
carry out |
To perform or conduct (test, experiment) |
عملی کردن، انجام دادن |
That company does not carry out tests on animals. |
آن شرکت روی حیوانات آزمایش نمیکند. |
check out |
1. To pay one’s bill and leave (a hotel) 2. To investigate |
1. تخلیه اتاق و تسویه حساب 2. تحقیق کردن |
Donna checked out of the hotel this morning. |
«دونا» امروز صبح رسید اتاق هتل را تخلیه کرده و تسویه حساب کرد. |
I don’t know if this price is correct. I’ll check it out online. |
نمیدانم این قیمت درست است یا نه. آن را در اینترنت بررسی میکنم. |
clam up |
To refuse to speak |
ساکت شدن، حرف نزدن |
When the police started asking questions, the suspect clammed up. |
وقتی پلیس شروع به سوال پرسیدن کرد، مظنون ساکت شد. |
clamp down on |
To act strictly to prevent something |
ممنوع کردن |
The local authorities have decided to clamp down on illegal parking in handicapped parking places. |
مقامات محلی تصمیم گرفتند پارک کردن غیرقانونی در فضای پارک افراد معلول ممنوع شود. |
come across |
1. To find by chance 2. To appear, seem, make an impression |
1. اتفاقی برخوردن به 2. به نظر رسیدن |
I was cleaning up and came across some old photos of you. |
من مشغول تمیزکاری بودم که به چند عکس قدیمی تو برخوردم. |
The politician came across as a complete fool during the TV interview. |
آن سیاستمدار در برنامه تلویزیون شبیه احمقی تمامعیار به نظر رسید. |
count on |
To rely or depend on (for help) |
حساب کردن روی، تکیه کردن به |
You can count on me to keep your secret. |
میتوانی روی من حساب کنی که رازت را نگه میدارم. |
cut down on |
To reduce in number or size |
کم کردن، پرهیز کردن از |
I’ve decided to cut down on the amount of sweets I eat. |
تصمیم گرفتهام مقدار خوراکیهای شیرینی را که میخورم کم کنم. |
cut out |
1. To remove using scissors 2. To stop doing something |
1. بریدن و جدا کردن 2. دست از کاری برداشتن |
She cut out a coupon from the newspaper. |
او کوپنی را از روزنامه جدا کرد. |
You need to cut out all red meat from your diet. |
باید گوشت قرمز را به کل از رژیم غذایی خود حذف کنی. |
deal with |
To handle, take care of (problem, situation) |
از پس کاری برآمدن، سروکله زدن با چیزی |
Catherine is not good at dealing with stress. |
«کاترین» اصلا در مقابله با استرس مهارت ندارد. |
die down |
To calm down, become less strong |
تحلیل رفتن، فرونشستن |
After the storm died down, we went outside to see the damage it had caused. |
بعد از فرونشستن طوفان، بیرون رفتیم تا ببینیم چه خسارتی به بار آورده است. |
do without |
To manage without |
کار کردن بدون چیزی |
She didn’t get a salary this month, so she’ll have to do without extra treats. |
او این ماه حقوق نگرفت، باید بدون خوشگذرانیهای اضافه پیش برود. |
drag on |
To last longer than expected |
طول کشیدن |
The suspect’s trial dragged on longer than we had expected! |
دادگاه مظنون بیشتر از آنچه که انتظار داشتیم طول کشید. |
draw up |
To write (contract, agreement, document) |
تنظیم کردن (سند، قرارداد و...) |
They drew up a contract and had me sign it. |
آنها قراردادی تنظیم کردند و من را وادار کردند آن را امضا کنم. |
dress up |
wear elegant clothes |
لباس زیبا پوشیدن |
Their wedding gave us a chance to dress up and get out of the house. |
مراسم عروسی به ما فرصتی داد تا لباسهای زیبا بپوشیم و از خانه بیرون بیاییم. |
drop in |
To visit, usually on the way somewhere |
سر زدن به کسی |
Why don’t you drop in to see us on your way home? |
چرا سر راه به خانه نمیآیی تا به ما سری بزنی؟ |
drop off |
1. To deliver someone or something 2. To fall asleep |
1. رساندن کسی یا چیزی 2. به خواب رفتن |
I’ll drop off the papers later today. |
امروز کمی بعد برگهها را میرسانم. |
I often drop off in front of the TV. |
من معمولا جلوی تلویزیون به خواب میروم. |
drop out |
To leave school without finishing |
ترک تحصیل کردن |
Zack dropped out of college and joined the army. |
«زک» ار دانشگاه ترک تحصیل کرد و عضو ارتش شد. |
ease off |
To reduce, become less severe or slow down (pain, traffic, work) |
کم شدن، کاهش یافتن، (درد، ترافیک، کار و...) |
Traffic usually eases off about 7pm. |
ترافیک معمولا ساعت هفت عصر کم میشود. |
end in |
To finish in a certain way; result in |
ختم شدن به |
Her marriage ended in divorce. |
ازدواج او به طلاق ختم شد. |
end up |
To finally reach a state, place or action |
منجر شدن به |
If you don’t improve your work habits, you’ll end up being fired. |
اگر عادات کاری خود را بهتر نکردی، در آخر اخراج میشوی. |
fall through |
To fail; doesn’t happen |
شکست خوردن، رخ ندادن |
His plans to trek through South America fell through when he got sick. |
وقتی مریض شد برنامههایش برای رفتن به آمریکای جنوبی به هم ریخت. |
figure out |
To understand, find the answer |
سر درآوردن |
He’s trying to figure out how to earn enough money to go on the trip to Spain. |
او سعی میکند سر دربیاورد که چطور برای سفر به اسپانیا پول کافی به دست بیاورد. |
fill out |
To complete (a form/an application) |
پر کردن (فرم، درخواستنامه) |
Please fill out the enclosed form and return it as soon as possible. |
لطفا فرم محرمانه را پر کرده و در اسرع وقت تحویل دهید. |
find out |
To discover or obtain information |
فهمیدن، سر درآوردن |
I’m going to to find out who’s responsible for the power cut. |
من میخواهم سر دربیاروم که چه کسی مسئول قطعی برق است. |
focus on |
To concentrate on something |
تمرکز کردن روی |
Tom had difficultty focusing on work the day before his holiday started. |
روز قبل از شروع تعطیلات «تام»، تمرکز روی کارش برای او سخت بود. |
get along (with) |
To be on good terms; work well with |
کنار آمدن با |
It’s important to get along with your team supervisor. |
کنار آمدن با سرپرست گروهت مهم است. |
get at |
To imply |
رساندن منظور، اشاره غیرمستقیم کردن |
What are you getting at? Do you think I’m to blame? |
منظورت چیست؟ فکر میکنی من مقصرم؟ |
get by |
To manage to cope or to survive |
گذراندن امور، پیش رفتن |
Students without jobs have a hard time getting by. |
دانشجوهایی که شغلی ندارند به سختی امورات خود را میگذرانند. |
get in |
To enter |
وارد شدن |
When did you get in last night? |
دیشب کی به خانه آمدی؟ |
get into (+noun) |
To enter |
وارد شدن |
How did you get into your car without the keys? |
چطور بدون کلیدهات وارد ماشین شدی؟ |
get off |
1. To leave (bus, train, plane) 2. To remove |
1. پیاده شدن (اتوبوس، قطار، هواپیما) 2. بیرون کشیدن، پاک کردن (لکه) |
You should get off the train in Kings Heath. |
باید در ایستگاه «کینگز هیث» از قطار پیاده شوی. |
I can’t get the ink stain off my shirt. |
نمیتوانم این لکه جوهر را از پیراهنم پاک کنم. |
get on |
To board (bus, train, plane) |
سوار شدن (اتوبوس، قطار، هواپیما) |
I’m trying to get on the flight to Brussels. |
من میخواهم سوار قطار «بروسل» بشوم. |
get on with (something) |
To continue to do; make progress |
ادامه دادن چیزی |
After they split up, she had a hard time getting on with her life. |
بعد از اینکه جدا شدند، او به سختی میتوانست به زندگی خود ادامه دهد. |
get on (well) with (somebody) |
To have a good relationship with |
رابطه خوبی با کسی داشتن |
He doesn't get on very well with the other members of the committee. |
او با دیگر اعضای کمیسیون رابطه چندان خوبی نداشت. |
get out |
To leave |
بیرون رفتن |
He had a hard time getting out of Newark because of the snow? |
بیرون آمدن از «نوارک» به خاطر برف برای او سخت بود. |
get out of |
To avoid doing something |
در رفتن از انجام کاری |
Edna’s trying to get out of working the night shift. |
«ادنا» سعی دارد از کار کردن در شیفت شب فرار کند. |
get over |
To recover from (illness, disappointment) |
از پس چیزی برآمدن |
Mary had the chickenpox last week but she got over it. |
«ماری» آنفولانزای مرغی داشت اما از پس آن برآمد. |
get rid of |
To eliminate |
خلاص شدن از شر |
Please get rid of that old t-shirt. It’s so ragged. |
خواهش میکنم آن پیراهن کهنه را دور بینداز. خیلی نخنما شده است. |
get together |
To meet each other |
دور هم جمع شدن |
Let’s get together for your birthday on Saturday. |
بیا شنبه برای تولدت دور هم جمع شویم. |
get up |
To rise, leave bed |
بلند شدن، بیدار شدن. |
Will you please get up? You’ve got a class in 20 minutes. |
ممکن است بیدار شوی؟ بیست دقیقه دیگر کلاس داری. |
give in |
1. To cease opposition; yield 2. To To hand in; submit |
1. تسلیم شدن 2. تحویل دادن |
We will never give in to the terrorists’ demands. |
ما هیچوقت تسلیم خواستههای تروریستها نمیشویم. |
I’ll give in my paper tomorrow. |
من فردا مقاله خود را تحویل میدهم. |
give up |
To stop doing something |
کنار گذاشتن کاری |
Morris gave up smoking 10 years ago. |
«موریس» ده سال پیش سیگار را کنار گذاشت. |
go through |
To experience |
تجربه کردن |
Andy went through a lot of pain after his mother died. |
«اندی» بعد از مرگ مادرش درد زیادی را تجربه کرد. |
grow up |
To spend one’s childhood; develop; become an adult |
بزرگ شدن |
He’s like Peter Pan. He never really grew up at all. |
او مثل «پیتر پن» است. اصلا هیچوقت بزرگ نمیشود. |
hand in |
To submit (report, homework) |
ثبت کردن، تحویل دادن (مقاله، تکلیف) |
Please hand in your papers before Friday. |
لطفا مقالههای خود را قبل از جمعه تحویل دهید. |
hand out |
To distribute |
پخش کردن |
Susan volunteered at the shelter where she handed out warm clothes. |
او در گرمخانه داوطلب کمک شد و لباس های گرم پخش کرد. |
hang out |
To spend time in a particular place or with a group of friends |
وقت گذراندن |
Which café does the team hang out at after the game? |
تیم بعد از بازی در کدام کافه وقت میگذارند؟ |
hang up |
To end a phone conversation |
قطع کردن تلفن |
If you hang up now, I’ll never speak to you again. |
اگر الان تلفن را قطع کنی، دیگر هرگز با تو حرف نمیزنم. |
hold on |
1. To wait 2. To grip tightly |
1. صبر کردن 2. محکم چنگ زدن |
Please hold on and a representative will answer your call. |
لطفا کمی صبر کنید تا نمایندهای به تماس شما جواب دهد. |
She was so scared on the rollercoaster ride that she held on for dear life. |
او روی چرخوفلک آنقدر ترسید که به جایی چنگ زد تا جان عزیزش را نجات دهد. |
hurry up |
To be quick, act speedily |
عجله کردن |
Hurry up and finish your lunch or we’ll miss the train. |
عجله کن ناهارت را تمام کن وگرنه از قطار جا میمانیم. |
iron out |
To resolve by discussion, eliminate differences |
حل کردن اختلافات |
The two countries met at the conference to iron out their differences. |
دو کشور در کنفرانسیجلسه گذاشتند تا اختلافات خود را حل کنند. |
join in |
To participate |
پیوستن، شرکت کردن |
Yes David, you can join in the discussion any time you like. |
بله «دیوید» هر وقت که بخواهی میتوانی در بحث شرکت کنی. |
join up |
1. To engage in, become a member of 2. To meet and unite with |
1. پیوستن و عضو گروهی شدن 2. ملاقات کردن و جمع شدن دور هم |
There was a war on, so some kids were only sixteen when they joined up. |
جنگی در حال وقوع بود، به همین خاطر تعدادی از بچههایی که فقط شانزده سال داشتند به ارتش پیوستند. |
Let’s separate now and join up later at the restaurant. |
بیایید الان جدا شویم و بعدا در رستوران دور هم جمع شویم. |
keep on |
To continue doing something |
ادامه دادن به کاری |
If you keep on making that noise I will get annoyed. |
اگر به درآوردن این صدا ادامه بدهی اعصاب من خرد میشود. |
keep up with |
To stay at the same level as someone or something |
همراه بودن با کسی یا چیزی |
I read the paper every day to keep up with the news. |
من هر روز روزنامه میخوانم تا با اخبار همراه باشم. |
kick off |
To begin, start |
شروع کردن، شروع شدن |
The rugby match kicked off at 3 o’clock. |
مسابقه «راگبی» ساعت سه شروع شد. |
leave out |
To omit, not mention |
در نظر نگرفتن |
Please check your form again and make sure nothing is left out. |
لطفا دوباره فرم خود را چک کن تا چیزی از نظرت جا نمانده باشد. |
let down |
To disappoint |
ناامید کردن |
I feel so let down because they promised me a puppy but all I got was a doll. |
من خیلی ناامید شدهام چون به من قول تولهسگ دادند و فقط یک عروسک گرفتم. |
look after |
To take care of |
مراقبت کردن از |
Andy can you look after your sister until I get back? |
«اندی» میتوانی مراقب خواهرت باشی تا من برگردم؟ |
look down on |
To consider as inferior |
نگاه تحقیرآمیز داشتن |
She’s such a snob. She always looks down on anyone who is poor. |
او خیلی مغرور است. به همه کسانی که فقیر هستند نگاه تحقیرآمیز دارد. |
look on |
To be a spectator at an event |
تماشاچی بودن |
If you don’t want to take part in the game you can look on for now. |
اگر نمیخواهی در بازی شرکت کنی، میتوانی فعلا تماشاچی باشی. |
look for |
To try to find something |
دنبال چیزی گشتن |
Harry went to the shop to look for a new computer. |
«هری» به فروشگاه رفت تا دنبال رایانهای جدید بگردد. |
look forward to |
To await or anticipate with pleasure |
با لذت منتظر چیزی بودن |
I’m looking forward to my birthday. It’s in two days time. |
من با اشتیاق منتظر تولدم هستم. دو روز دیگر مانده. |
look up to |
To admire |
تحسین کردن |
I always looked up to my father. He was a great man. |
من همیشه پدرم را تحسین میکردم. او مرد بزرگی است. |
make fun of |
To laugh at/ make jokes about |
مسخره کردن، خندیدن به |
It’s not nice to make fun of people in wheelchairs. |
خندیدن به کسانی که روی ویلچر هستند کار خوبی نیست. |
make up |
To invent (excuse, story) |
ساختن (بهانه، داستان) |
That’s a good excuse. Did you make up it up yourself? |
بهانه خوبی است. خودت آن را درآوردی؟ |
mix up |
To mistake one thing or person for another |
اشتباه گرفتن |
She had so many cats that she kept mixing up their names. |
او آنقدر گربه داشت که مدام اسم آنها را اشتباه میگرفت. |
move in |
To arrive in a new home or office |
نقل مکان کردن به |
Did you hear? Our new neighbors are moving in this afternoon. |
شنیدهای؟ همسایههای جدیدمان امروز بعدازظهر نقل مکان میکنند. |
move out |
To leave your home/office for another one. |
نقل مکان کردن از |
When are you moving out? We need your office for the new guy. |
چه وقتی داری نقل مکان میکنی؟ دفتر تو را برای کارمند تازهوارد لازم داریم. |
nod off |
To fall asleep |
به خواب رفتن |
You were so tired after the game that you nodded off on the couch. |
تو بعد از مسابقه آنقدر خسته بودی که روی کاناپه به خواب رفتی. |
own up |
To admit or confess something |
گردن گرفتن، مسئولیت کار بدی را به عهده گرفتن. |
Come on. Own up. We know you did it! |
یالا، گردن بگیر. ما میدانیم کار تو بوده! |
pass away |
To die |
فوت شدن |
Your grandfather passed away peacefully in his sleep last night. |
پدربزرگت دیشب در خواب با آرامش فوت شد. |
pass out |
To faint |
از حال رفتن |
He didn’t drink enough water so he passed out at the end of the race. |
او به اندازه کافی آب ننوشید، به همین خاطر آخر مسابقه از حال رفت. |
pay back |
To reimburse |
جبران کردن، بازپرداخت کردن |
I’ll pay you back as soon as I get the loan. |
به محض اینکه وام بگیرم پول تو را پس میدهم. |
put off |
To postpone, arrange a later date |
عقب انداختن |
Don’t put off until tomorrow, what you can do today. |
کاری را که امروز میتوانی انجام بدهی به فردا نینداز. |
put on |
To turn on, switch on |
روشن کردن |
It’s very dark in here. Please put on the light on. |
اینجا خیلی تاریک است. لطفا چراغ را روشن کن. |
put out |
To extinguish |
خاموش کردن (آتش) |
The fire fighters were able to put out fire in ten minutes. |
آتشنشانها توانستند در عرض ده دقیقه آتش را خاموش کنند. |
put up |
To accommodate, give somebody a bed |
جا دادن به کسی |
I can put you up until the weekend but then I’m going away. |
میتوانم تا آخر هفته به تو جایی بدهم اما بعد از آن میخواهم به جایی بروم. |
point out |
To indicate/direct attention to something |
اشاره کردن، اظهار کردن |
As I already pointed out, there was a mistake in your calculation. |
همانطور که قبلا اشاره کردم، اشتباهی در محاسبات شما بود. |
rely on |
To count on, depend on, trust |
تکیه کردن به، اعتماد کردن به |
You can rely on me. I always arrive on time. |
میتوانی به من اعتماد کنی. من همیشه به موقع میرسم. |
rule out |
To eliminate |
حذف کردن |
Since he had a sound alibi, the police ruled him out as a suspect. |
از آنجایی که دلیل دومی هم برای نبودن در صحنه جرم داشت، پلیس او را از بین مظنونها حذف کرد. |
run away |
To escape from a place or suddenly leave |
فرار کردن |
He ran away from home and joined the circus. |
او از خانه فرار کرد و به سیرک پیوست. |
run into |
To meet by accident or unexpectedly (also: bump into) |
برخوردن به |
I’m so glad I ran into you. I need to ask you something. |
خیلی خوشحالم که به تو برخوردم. باید سوالی بپرسم. |
run out of |
To have no more of something. |
تمام شدن (چیزی) |
We’ve run out of milk. I’ll just pop next door to borrow some. |
شیرمان تمام شده. سری به خانه همسایه میزنم تا کمی قرض بگیرم. |
set off |
To start a journey |
به راه افتادن |
Let’s set off early to miss the rush hour traffic. |
بیا زود راه بیفتیم تا به ساعت اوج ترافیک برنخوریم. |
set up |
To start a business |
به راه انداختن کاروبار |
They set up their own company when they were still in high school. |
آنها وقتی هنوز در دبیرستان بودند کسبوکار شخصی خود را به راه انداختند. |
shop around |
To compare prices |
مقایسه قیمتها |
Don’t buy that. Let’s shop around and see if we can find something cheaper. |
آن را نخر. بیا کمی بچرخیم و قیمتها را مقایسه کنیم شاید چیز ارزانتری پیدا کردیم. |
show off |
To brag or want to be admired |
پز دادن |
He’s such a show off. He has to tell everybody about his new computer. |
او خیلی آدم خودنمایی است. با همه در مورد رایانه جدیدش حرف میزند. |
show up |
To appear/arrive |
رسیدن |
I don’t think she’ll show up tonight. Her daughter is sick. |
فکر نمیکنم او امشب بیاید. دخترش مریض است. |
shut up (impolite) |
To be silent, stop talking |
ساکت شدن، خفه شدن (بیادبانه) |
Shut up, you’re spoiling the movie! |
ساکت شو، داری فیلم را لو میدهی! |
sit down |
To take a seat |
نشستن |
I think you should sit down. It’s bad news. |
فکر میکنم باید بنشینی. خبر بدی دارم. |
stand up |
To rise from a sitting position |
بلند شدن |
The whole stadium stood up for the national anthem. |
تمام استادیوم برای سرود ملی ایستادند. |
stick up for |
To defend |
دفاع کردن از |
My big brother always stuck up for me when I got into a fight. |
برادر بزرگترم همیشه وقتی درگیر دعوایی میشوم از من دفاع میکنم. |
Take aback |
Surprise or shock; to discomfit |
شوکه کردن |
The bad news took us aback. |
اخبار بد ما را شوکه کرد. |
Take after |
To have similar character or personality to a family member |
شبیه بودن به عضوی از خانواده |
Angie really takes after her grandmother. |
«انجی» واقعا به مادربزرگش رفته است. |
Take against |
Stop liking someone; to become unfriendly toward |
با کسی چپ افتادن |
He took against me when I was promoted over him. |
وقتی من بیشتر از او ارتقای شغلی گرفتم با من چپ افتاد. |
Take apart |
1. Separate something into its parts 2. Get someone alone to talk to them |
1. جدا کردن چیزی 2. کسی را کنار کشیدن از جمع برای صحبت خصوصی |
I took the radio apart to find out what was wrong. |
من رادیو را باز و همهچیز آن را جدا کردم تا ببینم چه مشکلی دارد. |
I was immediately taken aside by the manager. |
مدیر فوری من را از جمع جدا کرد. |
Take away |
1. Remove something and put it in a different place 2. Make someone leave a place and go somewhere else 3. Make something seem not so good or interesting |
1. جدا کردن 2. کسی را از جایی بردن 3. هیجان و خوشی چیزی را از بین بردن |
Mother took our plates away and came back with some fruit for us to eat. |
مادر بشقابهای ما را برد و کمی میوه برایمان آورد تا بخوریم. |
The police took him away for questioning. |
پلیس او را برای بازجویی برد. |
Even the rain couldn’t take away from the excitement of the match. |
حتی باران هم نتوانست هیجان مسابقه را کم کند. |
Take back |
1. Cause to remember some past event or time 2. Regain possession of something |
1. کسی را به یاد گذشته انداختن 2. پس گرفتن چیزی |
That tune takes me back to my childhood. |
آن آهنگ من را به یاد کودکیام میاندازد. |
The wedding is off, and he has taken back the ring. |
مراسم ازدواج لغو شده و داماد حلقه نامزدی را پس گرفته است. |
take care of |
To look after |
مراقبت کردن از |
Please take care of my cat when I’m away. |
خواهش میکنم وقتی نیستم از گربهام مراقبت کن. |
take off |
To leave the ground |
بلند شدن از رمین |
The plane will take off as soon as the fog lifts. |
به محض اینکه مه از بین برود هواپیما بلند میشود. |
take on |
To hire or engage staff |
استخدام کردن |
I hear they’re taking on extra staff for this event. |
شنیدهام در حال استخدام پرنسل جدید برای این مراسم هستند. |
take out |
To remove; extract |
درآوردن، بیرون آوردن |
Please take out your mobile phones and turn them off. |
لطفا گوشیهای خود را دربیاورید و آنها را خاموش کنید. |
tell off |
To reprimand/criticize severely |
انتقاد کردن از، توبیخ کردن |
The coach told her off for not trying hard enough. |
مربی او را توبیخ کرد که به قدر کافی تلاش نمیکند. |
think over |
To consider |
در نظر گرفتن |
Take your time and think it over before you decide. |
وقت بگذارد و قبل از اینکه تصمیم بگیری به این مسئله خوب فکر کن. |
try on |
To wear something to see if it suits or fits |
امتحان کردن لباس |
Go ahead, try it on and see if it fits? |
بفرما، لباس را بپوش و ببین اندازه است یا نه. |
turn down |
To refuse |
روی کسی را زمین زدن، قبول نکردن |
I asked her out but she turned me down flat. |
از او درخواست کردم با من بیرون بیاید اما مستقیم جواب منفی داد. |
use up |
To finish a product (so that there’s none left) |
تمام کردن محصول |
Your parents used up all the coffee! |
پدر و مادرت تمام قهوه را تمام کردند! |
watch out |
To be careful |
مراقب بودن |
Watch out! There’s a dog in the road. |
مراقب باش! سگی روی جاده است. |
wear out |
1. To become unusable 2. To become very tired |
1. کهنه و فرسوده شدن لباس 2. خیلی خسته شدن |
Julie wore out her shoes running the marathons. |
«جولی» با دویدن در ماراتنها کفشهای خود را فرسوده کرد. |
Julie was worn out after all that running. |
«جولی» بعد از آن همه دویدن بسیار خسته شده بود. |
work out |
1. To do physical exercise 2. To find a solution or calculate something |
1. ورزش کردن 2. درک کردن چیزی، به انجام رساندن کاری |
You should work out twice a week at the gym. |
باید هفتهای دو بار در باشگاه ورزش کنی. |
Can you work this out? I’m no good at math. |
میتوانی از این سر دربیاوری؟ ریاضی من خوب نیست. |
wipe off |
To clean (board, table). |
تمیز کردن (تخته، میز) |
I’ll wash up if you wipe off the table. |
من ظرفها را میشویم تو میز را پاک کن. |
سوالات رایج درباره گرامر Phrasal Verbs
زبانآموزان در هر مقطعی از یادگیری زبان انگلیسی، سوالاتی در مورد افعال عبارتی دارند. در ادامه به چند سوال پرتکرار از گرامر Phrasal Verbs پاسخ دادهایم.
Phrasal Verb چیست؟
Phrasal Verbs در گرامر زبان انگلیسی گروهی از کلمات شامل یک فعل و قید یا حرف اضافه یا هر دو است. این گروه کلمات در کنار یکدیگر معنی تازهای میگیرند که با معنی کلمات تشکیلدهنده آنها متفاوت است و کاربردهای متفاوتی، به خصوص در محاوره روزمره دارد.
انواع Phrasal Verb در زبان انگلیسی چیست؟
در گرامر زبان انگلیسی چهار نوع Phrasal Verb وجود دارد که هر کدام در دو دسته دوتایی قرار میگیرند: افعال عبارتی گذرا و ناگذر، افعال عبارتی جداشدنی و جدانشدنی. هر کدام از افعالی عبارتی میتوانند در یک بخش از هر دسته دوتایی قرار بگیرد، برای مثال ممکن است یک فعل عبارتی جداشدنی و گذرا باشد. اما افعال ناگذر نمیتوانند جداشدنی نیز باشند.
چه موقع از Phrasal Verbs استفاده نمی کنیم؟
با وجود اینکه Phrasal Verbs یا افعال عبارتی در گرامر زبان انگلیسی صحیح محسوب میشوند اما استفاده از آنها در متنهای علمی نامناسب محسوب میشود. علاوه بر این از آنجایی که این افعال معمولا بیش از یک معنی دارند، باعث میشوند مقاله واضح و مختصر نباشد و به همین دلیل کاربردی در متنهای رسمی ندارند.
افعال عبارتی جداشدنی و جدانشدنی چیست؟
افعال عبارتی جداشدنی فعلهایی هستند که میتوان مفعول مستقیم آنها را بین دو بخش آنها قرار داد یا آن را بعد از فعل آورد. افعال عبارتی جدانشدنی فعلهایی هستند که هرگز نمیتوان مفعولی را بین دو بخش آن قرار داد چراکه در واقع به مفعول نیازی ندارند.
افعال عبارتی گذرا و ناگذر چیست؟
افعال عبارتی گذرا یا متعدی، افعالی هستند که به مفعول مستقیم نیاز دارند تا معنی کاملی داشته باشند. افعال عبارتی ناگذر یا لازم افعالی هستند که به تنهایی معنی کاملی دارند و به مفعول مستقیم احتیاجی ندارند. توجه داشته باشید افعال عبارتی لازم همیشه جدانشدنی هستند.
ساختار افعال عبارتی جداشدنی در انگلیسی چیست؟
به طور کلی فعل عبارتی و مفعول آن در زبان انگلیسی باید در کنار همدیگر قرار بگیرند. به همین دلیل مفعول این نوع افعال میتواند بین دو بخش آن قرار بگیرد یا بعد از آن بیاید. همچنین اگر مفعول جمله ضمیر باشد، همیشه بین دو بخش فعل میآید.
تمرین گرامر Phrasal Verbs
یکی از بهترین راهها برای درک بهتر لغات جدید در زبان انگلیسی، خودآزمایی و تمرین این لغات است. به همین دلیل در ادامه چند نمونهسوال از گرامر Phrasal Verbs تهیه کردهایم.
تمرین اول گرامر Phrasal Verbs
جملههای زیر را با حروف اضافه مناسب کامل کنید.
Q1: Put your shoes _____, it's too cold to walk around barefoot.
Answer: Put your shoes on, it's too cold to walk around barefoot.
Q2: You must get _____ now or you will be late for school.
Answer: You must get up now or you will be late for school.
Q3: Sit _____, please. I'll be with you in a minute.
Answer: Sit down, please. I'll be with you in a minute.
Q4: My little sister woke me _____in the middle of the night.
Answer: My little sister woke me up in the middle of the night.
Q5: Don't give _____ singing. You are very talented.
Answer: Don't give up singing. You are very talented.
Q6: Quick, get _____ the bus or you'll have to walk home.
Answer: Quick, get on the bus or you'll have to walk home.
Q7: Fill _____ the form, please
Answer: Fill out the form, please
Q8: Please put _____ your coat, it's cold outside.
Answer: Please put on your coat, it's cold outside.
Q9: Jane and I want to give _____ smoking.
Answer: Jane and I want to give up smoking.
Q10: In many countries, the pupils have to stand _____ when the teacher enters the class-room.
Answer: In many countries, the pupils have to stand up when the teacher enters the class-room.
تمرین دوم گرامر Phrasal Verbs
برای ارزیابی عملکرد خود در رابطه با مطلب گرامر Phrasal Verbs، میتوانید از آزمونی که در ادامه در اختیار شما قرار گرفته است استفاده کنید.
این آزمون شامل 10 سوال است و پس از پاسخ دادن به تمامی پرسشها و ظاهر شدن دکمه «دریافت نتیجه آزمون»، میتوانید نمره عملکردتان را مشاهده کنید و جوابهای درست و نادرست را نیز ببینید.
1. I agree ___ you that Sara is a nice girl.
on
to
with
2. I asked him ___ for a coffee and he agreed.
in
out
up
3. Children love blowing ___ balloons.
off
out
up
4. My computer broke ___ so I couldn't finish my work.
away
down
up
5. My husband and I broke ___ after ten years of marriage.
in
off
up
6. I had to bring ___ the children on my own.
in
out
up
7. He is not at home. Could you call him ___ later?
back
down
in
8. I will carry ___ with this work until March.
away
on
out
9. How late can I check ___ of the hotel?
off
out
over
10. Can I cut ___ this article from the newspaper?
back
down
out
تمرین سوم گرامر Phrasal Verbs
جملههای زیر را با فعل درست از بین افعال داده شده کامل کنید.
Q1: Someone _____ my car last night and stole the stereo. (broke down/broke into)
Answer: Someone broke into my car last night and stole the stereo.
Q2: Will you be able to get by this month with the little you have? (get off / get by)
Answer: Will you be able to get by this month with the little you have?
Q3: His father always taught him not to _____ those people with less. (look up to / look down on)
Answer: His father always taught him not to look down on those people with less.
Q4: Stop complaining and _____ your work! (get on with / get over)
Answer: Stop complaining and get on with your work!
Q5: The boss wants you to _____ your figures for this month to him. (hand out / hand in)
Answer: The boss wants you to hand in your figures for this month to him.
Q6: We’re going to have to _____ our trip to Spain until September. (put up/ put off)
Answer: We’re going to have to put off our trip to Spain until September.
Q7: I _____ Amir today at the supermarket. It was great to see him. (ran out of / ran into)
Answer: I ran into Amir today at the supermarket. It was great to see him.
Q8: I’m so tired of Sophie _____ her engagement ring all the time. (showing off, showing up)
Answer: I’m so tired of Sophie showing off her engagement ring all the time.
Q9: I thought I would _____ for a cup of coffee. Is that okay? (drop off/ drop in)
Answer: I thought I would drop in for a cup of coffee. Is that okay?
Q10: Have you ever _____ such an unusual piece of art? (come forward/come across)
Answer: Have you ever come across such an unusual piece of art?
Q11: It’s important to _____ on time. (show up / show off)
Answer: It’s important to show up on time.
Q12: He _____ his hat to show me his new haircut. (took off / took up)
Answer: He took off his hat to show me his new haircut.
جمعبندی گرامر Phrasal Verbs
در این مطلب به توضیح گرامر Phrasal Verbs در زبان انگلیسی پرداخته و به نکات مهمی در مورد ساختار آن اشاره کردیم. علاوه بر این انواع مختلف افعال عبارتی در زبان انگلیسی را بررسی کردیم و فهرستی از مهمترین افعال عبارتی را در اختیار زبانآموزان قرار دادیم. به طور کلی Phrasal Verbs در گرامر زبان انگلیسی به چهار دسته تقسیم میشود:
- افعال عبارتی گذرا
- افعال عبارتی ناگذر
- افعال عبارتی جداشدنی
- افعال عبارتی جدانشدنی