اسطوره های مرگ؛ دنیای کرونایی در دست دیوها
در مطالب قبلی مجلهٔ فرادرس، با تفاوت اسطوره، افسانه و قصه آشنا شدیم و تئوری اسطوره را مرور کردیم. در این نوشتار، درباره اسطوره های مرگ سخن میگوییم و آنچه بیان میکنیم منطقی اساطیری برای این است که بدانیم چرا میمیریم.
اسطوره به مثابه علم
نظریههای مختلفی در مورد اینکه انسان تحت چه سازوکاری دست به خلق اسطوره زد وجود دارد. یکی از معروفترین نظریهها حول محور توجیه پدیدهها میگردد. به این ترتیب که انسان ابتدایی خود را در محاصرهٔ پدیدههایی دید که نمیتوانست آنها را بفهمد. طبیعتاً ما از هر چیز ناآشنا یا هر عاملی که در شناخت اطرافمان اختلالی ایجاد کند میترسیم، مثل تاریکی به عنوان عامل مخل شناخت یا ویروس کرونا به عنوان یک پدیدهٔ هنوز ناشناخته!
از همین جهت بود که طبق این نظریه انسان شروع به نامیدن پدیدهها کرد: «این چیز گرد که گاهی هم گرد نیست را ماه نامگذاری کنیم. ماه حالا اسم دارد. هر چیزی که اسم داشته باشد میتواند تعریف شود. هر چیزی که تعریف شود دیگر ترسناک نیست. حالا باید ببینیم این ماه چرا گاهی گرد نیست. شبیه قرص نانی که کسی تکهای از آن را گاز زده باشد و بعد تکهای دیگر را. پس شاید کسی ماه را گاز میزند!»
حالا که حرف ماه است، حتماً آن شمایل شبیه خرگوش را روی ماه کامل دیدهاید. شاید انسان ابتدایی با دیدن آن سایهٔ خرگوشمانند فکر کرد «خرگوش که خود به خود تا ماه نمیرود، لابد یک ایزد یا دیو آن را پرت کرده...»؛ پس با این حساب گردش قمری ماه، از هلالی نازک تا قرص کامل، با داستانی دلانگیز توجیه میشد، چاله و دستاندازهای پر فراز و نشیب کرهٔ ماه، که بر حسب اتفاق شبیه خرگوش بود، با داستانی دیگر. دیدید؟ ماه که ترس ندارد؛ یک قرص نان سفید است که خرگوشی را به سویش پرتاب کردهاند. به همین سادگی!
اما ماجرا همیشه آن قدر هم ساده نیست. همهٔ پدیدهها به همین راحتی تفسیر نمیشوند. حتی میشود گفت ما انسانها، هنوز با بعضی پدیدهها کنار نیامدهایم و از آن میترسیم؛ گو اینکه هیچ چیز از آن قطعیتر و توجیهپذیرتر نباشد:
«انسانها میمیرند و برای همین خوشبخت نیستند». این معروفترین دیالوگ نمایشنامهٔ کالیگولا اثر آلبر کامو است. در این اثر کالیگولا سعی دارد به دست نایافتنی دست پیدا کند. سعی دارد ماه را به چنگ آورد. شاید چون کسی که بتواند فقط یک غیرممکن را ممکن کند بر باقی ناممکنها هم چیره خواهد شد؛ حتی مرگ.
مرگ اتفاقی مرموز است که با وجود توجیهات منطقی و علمی و شناخت عوامل مرگآور هنوز هم برای بشر پذیرفتنی نیست. از اکسیر جوانی و درخت نامیرایی تا دارو و واکسن و حتی حفظ کردن ظاهری جوان علیه پیری، همه به نحوی نشان میدهند که ما انسانها، هنوز مرگ را نپذیرفتهایم و از آن میترسیم و دنبال راهی هستیم که از آن در امان بمانیم.
بر همین اساس برای مرگ و عوامل مرگآور مثل بیماری یا بلای طبیعی هم اسطورههایی باستانی وجود دارد که به صورتی ابتدایی سعی میکند آنچه در این فرایند رخ میدهد را تفسیر کند. تفسیری که بتواند وحشت ذاتی ما از درد و فراق و نیستی را تخفیف بدهد.
ما چطور کمتر از مردن ترسیدیم؟
دیوها و ایزدان هند و ایرانی هر کدام وظایف خودشان را دارند. ایزدان، با همکاری هم، خویشکاریها و وظایف یکدیگر را تکمیل میکنند و دیوها هم به همین روال. همانطور که در بخش قبل بدان پرداختیم، هر پدیدهای ایزد یا دیو خودش را دارد. باران و خشکسالی، رویش و قحطی، آبهای شیرین و شور، سلامتی و بیماری، خواب مناسب و تنبلی، زندگی و مرگ و... هرکدام از این موجودات اساطیری هم با ویژگیهای ظاهری و شهودی از هم متمایز میشوند.
برخی از این موجودات علاوه بر وظایفی، که بهصورت حسی و شهودی بر ما تأثیر میگذارد، نشانههای ظاهری برجستهای هم دارند. برای مثال ایزد خواب به هیئت مردی پانزده ساله آفریده شده است و خواب آرامش بخش را به انسان میبخشد، اما در عوض ایزد پرخوابی و تنبلی، یعنی «بوشاسپ»، بازوانی دراز دارد که به هنگام بانگ خروس پلک آدمیان را میگیرد و سنگین میکند و اجازه نمیدهد انسان برخیزد و به زندگی روزمرهاش برسد.
یا مثلاً در مورد ویژگیهای شهودی در نظر بگیرید اگر هوا گرم و مطبوع بوده و همهچیز برای کشت و زرع و فعالیت روبهراه باشد پس ایزدی به نام «رَپیتوین» زمین را از خواب بیدار کرده و خاک را برای ریشهٔ درختان گرم و نرم ساخته و بستری برای از نو زیستن را فراهم آورده است، اما در صورتی که زمستان بیاید و درختان به خواب روند و کار و بار و فعالیت از رونق بیفتد، پس یعنی «مَلکوس» دیو آمده و با پیام مرگ دنیا را در سرمای کشنده فرو برده است.
در حاشیهٔ این داستانها جز آن که با چهار موجود نیک و بد اسطورهای آشنا شدیم به باور چرخش و مرگ و زندگی هم میرسیم؛ پدران و مادران ما احتمالاً پس از تلاشهای بسیار برای نامیرایی با این واقعیت محتوم مواجه شدند که «هر موجود زندهای روزی خواهد مرد» پس به اطراف خود نگاه کردند و با دیدن روند خواب و بیداری و تلاش ناموفق بوشاسپ برای خواب نگه داشتن انسان و چرخهٔ زیست گیاهی و شکست هر سالهٔ دیو زمستان، یعنی ملکوس دیو، نفس راحتی کشیدند که «شاید حالا بمیریم اما مردن ما نیستی مطلق نیست. باز هم بیدار خواهیم شد و باز از نو برمیگردیم و همینجا خواهیم زیست مثل بهار، مثل بیدار شدن درختان».
تا اینجا همهچیز مربوط به بعد از مرگ میشد و اتفاقات و بازگشت دوبارهای که بعد از حادث شدن مرگ برای انسان میافتد؛ اما خود مرگ چیست؟ چیزهایی که باعث مرگ ما میشوند چه ماهیتی دارند؟ اسطورهها برای همهچیز توضیح دارند.
در بسیاری از اساطیر آفرینش هر چیزی از یک پیش نمونهٔ آسمانی خلق شده است. در اساطیر [هند و] ایرانی هم همینطور است. پیشنمونهٔ انسانهای روی زمین، انسان اولیهای است به نام «کیومرث». اهریمن برای جلوگیری از خلقت نیک، قصد کرد تا تمامی پیشنمونهها از جمله کیومرث را از بین ببرد. اهریمن این مأموریت حیاتی را به گروهی از دیوان به نامهای درد و سیج، بوشاسپ، وَیزَرش و زورمان، به سرکردگی «اَستْویهاد» سپرد. دیو مهم دیگری که در این طومار کتاب بندهش نامش قید نشده نسوش است. او دیوی است که مستقیماً با سلامتی زندگان و پوسیدگی بدن مردگان در ارتباط است.
لژیونرهای هولناک؛ دو دیو مرگآور از دنیای دوزخ
در ادامه، با دو دیو مرگآور از دنیای برزخ آشنا میشویم.
استویهاد و همکارش «ویزرش»: سفیران مرگ، تب، اغما و ترس
در بخش پنجم کتاب بندهش آمده است: «اهریمن اندیشید که همه آفریدگان اورمزد را از کار افکندم جز کیومرث. استویهاد را با هزار دیو مرگ کردار بر کیومرث فراز هشت» (بهار 1393: 87) استویهاد دلیل غایی مرگ است. این کلمه در اوستا به صورت astō. vidātav- آمده است و در لغت به معنی «زوال تن» (بهار 1393: 90) یا «از هم جداکننده و در هم شکنندهٔ استخوان» نیز آمده است (آموزگار 1393: 43). نام دیگر او «وای بد» است. او کمندی بلند در دست دارد که بر گردن قربانی مورد نظر خودش میاندازد. همکار استویهاد دیوی است به نام «ویزرش». او هم کمندی دارد که پس از مرگ، وقتی روان گناهکار فرد درگذشته، بین زمین و دنیای باقی، سرگردان است او را میترساند و کمندی بر گردنش انداخته و کشانکشان تا محل واپسین داوری میبرد.
در منبع دیگری هم آمده است که به محض شکلگیری هر انسان، در بطن مادرش، استویهاد این کمند را بر گردن انسان میاندازد و هیچ کسی را هم از او رهایی نیست (راشد محصل 1366: 78). استویهاد دیوی مذکر است که اگر انسانی را لمس کند بوشاسپ به سرعت آن انسان را تسخیر خواهد کرد (بوشاسپ همان دیو خواب زیاد و اغماست که بالاتر هم بدان اشاره شد). اگر سایهاش روی کسی بیفتد تب و در آخر اگر به کسی خیره شود مرگ میآورد (نگاه کنید به بهار 1393: 168-169). پس به این ترتیب نیاکان ما شک نداشتند که اگر کسی را از دست دادهاند به این دلیل است که استویهاد به او چشم دوخته است. یا یکی از دلایلی که آدمها تب میکنند سایهٔ این دیو است و اگر غش کنند یا به اغما روند پس استویهاد آنان را لمس کرده است.
نسوش و زورمان: پیک بیماری، آلودگی، نجاست و دم ناپاک
نسوش یا نسو نجاست و ناپاکی است و نام دیوی که حامل آن است. این آلودگی هرجایی میتواند باشد. از تن یک فرد عادی که تازه از خواب بیدار شده تا تن مردگان. در متون کمتر اساطیری و بیشتر دینی نسوش را دیوی میدانند که هر شب در خواب به تن مردم زنده هم حمله میکند. برای دور کردن نسوش از تن تأکید شده تا فرد هر روز صبح پیش از بر آمدن خورشید دست و روی خود را شسته و خشک کند و دعاها یا مراسم روحانی ویژهای بهجای آورد. مادامی که این اعمال را به جا نیاورد هیچ عمل نیک و درستی از او پذیرفتنی نیست. درهرحال نسوش همزمان هم عفونت است و هم هر چیز بیماریزا. او همانند «زورمان» یا «زرمان» بد بو و بد چهره است. زورمان ِ بَد-دَم هم حامل نوعی عفن و آلودگی است که نتیجهاش چیزی نیست جز بوی بد دهان.
شاید جالب باشد که بدانید بوی بد دهان آنقدر در دنیای قدیم بد شمرده میشد که داراب، شاه ایران، همسر خود ناهید را به خاطر بوی بد دهان به خانهٔ پدر فرستاد! زورمان همانطور که در بالا هم اشاره شد یکی دیگر از دیوانی است که همراه جوخهٔ مرگ رفت تا مأموریت کشتن کیومرث را انجام دهد. نام نسوش در متن بندهش بین دیوان این مأموریت نیامده است، اما خویشکاری او در روند مرگ و زندگی انسان تا حد زیادی مهم و حائز توجه است. خویشکاری اصلی این دیو هجوم بردن به تن مرده و زوال آن است. نام این دیو در زبان اوستایی به صورت nasav- به معنی «تن مرده» آمده است (بهار 1393: 171).
در فصل هفتم و هشتم کتاب وندیداد نسوش به صورت مگسی توصیف شده که وزوزکنان از سرزمینهای شمالی (چون دوزخ در شمال واقع است) وارد بدن مرده میشود تن و لایهٔ رویی بستر او را آلوده میکند. نسوش حتی میتواند به جسم مردهٔ حیوانات هم رسوخ کرده و راهی که حیوان مرده در آنجا افتادهاند را هم آلوده کند. در چنین شرایطی باید از سگ زرد چهار چشم یا سگ سفید زرین گوش اساطیری خواست تا سه بار از آن مسیر گذر کنند تا آلودگی به دیگر موجودات سرایت نکند! در آن صورت نسوش وزوزکنان به سمت دوزخ در شمال بر میگردد. نسوش همچنین به تن زندهها هم رسوخ کرده و تن را در حالی که هنوز جان دارد بیمار میکنند و میپوساند (آموزگار 1393: 43).
شاید پدران و مادران باستانی ما وقتی کسی بیمار میشد و عفونتی در بدنش پیشرفت میکرد تمام ماجرا را از چشم مگسی که چندی پیش روی غذای بیمارشان نشسته بود میدیدند و در هر مگسی خطر هجوم نسوش دیو را. و هر دنداندردی هم نشان از حضور قطعی زورمان پیر بد نفس بود.
کلام آخر
در دنیایی که کوچکترین ذرات و تحرکاتشان رصدپذیر شده و بشر برای بیماریهایی که روزی لاعلاج تلقی میشدند روش درمان پیدا کرده است، در دنیایی که هنوز به سختترین و درمانناپذیرترین بیماریها هم به چشم مشکلی حلشدنی نگاه میشود این اساطیر جنبهٔ اعتقادی ندارند. نه در باور و نه در حتی روزمرگیهای ما. اساطیر همیشه بیش از هر چیز توجیهگر و مفسر هر چیزی بودهاند که ما نمیفهمیدیم.
دنیای امروز به شکلی همهگیر درگیر هجوم بیماری تازهای است که بیرحمانه میکشد. شما اسمش را هرچه میخواهید بگذارید، کرونا، نسوش یا Covid 19. در هر صورت جهان هر بار که با چنین پدیدهٔ مرگآور همهگیری مواجه شد قبل از اینکه کار به مأموریت استویهاد برسد با تمام وجود جنگیده است. اساطیر اگر هیچ نداشته باشند ما را مطمئن میکنند زنده ماندن ارزش قصهپردازی و جنگیدن را دارد؛ از ابتدای تاریخ تا همیشه.
کتابنامه
- آموزگار، ژاله، تاریخ اساطیری ایران (1393)، سمت: تهران.
- بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران (1393)، آگه: تهران.
- راشد محصل، محمد تقی، گزیدههای زادسپرم (1366) مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات فرهنگی: تهران.
برای مطالعهٔ بیشتر
- بهار، مهرداد، بندهش (1397)، توس: تهران.
- میرفخرایی، مهشید، دادستان دینی (1397)، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی: تهران.
- وندیداد، به تصحیح و ترجمهٔ مرحوم ابراهیم پورداوود (بیتا)، اساطیر: تهران
این مطلب توسط نویسنده مهمان، «فروغ محمودی درویش»، نوشته شده است.