طرحواره های ناسازگار یانگ – به همراه سبک های مقابله ای
«نمیدانم چرا به هر کسی علاقهمند میشوم، به من زور میگوید. این هم از شانس من»، «در آخر تمام آدمهای اطرافم ترکم میکنند، من به قدر کافی خوب نیستم»، «همسرم بدون من یا مادرش هیچکاری را نمیتواند انجام دهد»، «از بچگی هر چه خواسته داشته، فکر میکند دنیا باید در خدمتش باشد!». حتماً مانند این جملات را در زندگی روزمره شنیدهاید. به طور قطع این جملات خبر از مشکل و ناسازگاری میدهند و گرچه مصداقهای متفاوتی هستند اما در موضوع یکسانی، یعنی «طرحواره ها» (Schemas) ریشه دارند. طرحوارهها به نوعی بیانگر الگوی شناخت ما از محیط اطراف ما هستند. هر فرد همانطور که در مورد محیط اطرافش شناختی بر مبنای طرحواره ها دارد، طرحوارههایی نیز در مورد خودش شکل میدهد. گاهی این طرحوارهها، به خاطر تجربیات و خصوصاً تجربیات کودکی، به اشتباه شکل میگیرند و طرحواره های ناسازگار یانگ را بهوجود میآورد.
روان آدمی، در برابر طرحواره های ناسازگار یانگ، تلفیقی از سه «سبک مقابلهای» را انتخاب میکند که برآیند طرحوارهها و سبکهای مقابلهای در عمل، باعث رفتارهایی که چندی از آنان در ابتدا ذکر شد، میشود. شناخت انواع طرحوارههای ناسازگار و سبکهای مقابلهای، کمک میکند که دلیل بسیاری از افکار و اعمال خود و انسانهای اطرافمان را درک کنیم، برای این امر لازم است مرحله به مرحله، به درک روانشناسی شناختی، طرحوارهها، طرحوارههای خود، طرحواره های ناسازگار یانگ و سبکهای مقابلهای بپردازیم.
قلمروهای روان شناسی
وقتی در مورد تبخیر آب صحبت میکنیم، به روشهای مختلفی میتوانیم از چگونگی آن مطلع شویم. میتوانیم بارها و بارها این موضوع را آزمایش کنیم، این فرایند را زیر میکروسکوپهای الکترونی مشاهده نماییم و شرایطی مثل دما و فشار و... را کنترل کنیم، تا اثر گرما بر تبخیر آب را دقیق بررسی نماییم. اما وقتی صحبت از «روان» (Psy) انسان به میان میآید، داستان کمی سخت میشود.
معمولاً در برابر یک موضوع، انسانها واکنشهای متفاوتی از خود نشان میدهند، هیچ ابزاری برای مشاهده قاطعانه درون فکر آدمها وجود ندارد و همچنین، روان انسان ماهیتی چندبعدی دارد و چندین متغیر، مثل عوامل زیستشناختی بدن انسان، افکار خودآگاه، دفاعهای روانی و فرایندهای ناخودآگاه، محرکات بیرونی، متغیرهای محیطی و... روی آن تأثیر میگذارند.
با اینکه روانشناسان بسیار میکوشند تا با روشهایِ آماری دقیق، شرایط را به شرایط کنترلشده نزدیک کنند، عوامل اضافی را حذف کنند، احتمالات مشابه در رفتار انسانها را کشف کنند و به درستی طبقهبندی کنند، و سالها تلاش میکنند تا در خلال مصاحبهها یا با ساخت پرسشنامههای معتبر، به درستی افکار انسانها را بررسی کنند، با این حال تبیین چگونگی ساز و کار روان انسانها هنوز امری مشکل است.
این پیچیدگیها و به خصوص ماهیت چند بعدی روان، باعث شده تا روانشناسان به چندین گروه مختلف تقسیم شوند و هرکدام از جنبه متفاوتی به روان انسان نگاه کنند. دیدگاههای متفاوتی در طول تاریخ ظهور و افول کردهاند، دیدگاههای زیر، قویترین و گستردهترین دیدگاههایی هستند که در حال حاضر در قلمرو روانشناسی وجود دارند:
- «روانشناسی رفتارگرا» (Behaviorism psychology): معتقد است که ما نمیتوانیم مسیر فکر انسان را مشاهده کنیم، در نتیجه از مطالعه آن صرف نظر میکنیم و به بررسی چیزی میپردازیم که میتوانیم (درست مثل مطالعات علوم تجربی) آن را مستقیم ببینیم. درنتیجه آنها اغلب رفتار را در قالب تعامل انسان با محیطش و به خصوص به شکل «شرطیشدن یادگیری» بررسی میکنند که همان اثر تنبیه و پاداش (و تجربههای) محیطی بر رفتارهای ما است.
- «روانشناسی زیستی» (Biological psychology): به بررسی ارتباط متقابل پدیدههای زیستی بدن و روان انسان میپردازد. برای مثال نقش دوپامین در انگیزش یا نقش سروتونین در افسردگی را بررسی میکند.
- دیدگاه پردازش اطلاعات: ذهن انسان را مانند رایانهای در نظر میگیرد و فرایندهای روانی را در قالب «ورودی، پردازش، خروجی»، بررسی میکند.
- «روانکاوی» (Psychoanalysis): پایبند به مکتب زیگموند فروید است، یعنی معتقد است بیشتر افکارها و رفتارهای ما از تکانهها و امیال ناخودآگاه سرچشمه میگیرد و در صورتی که این امیال مطلوب نباشند، ممکن است روان آدمی با مکانیسمهای دفاعی متفاوت مقابل آنها مقابله کند اما این تکانهها در لغزشهای کلامی، رویاها و... خودشان را نشان میدهند. با تعدیل رویکرد فروید توسط روانکاوان پس از وی، رویکردهایی مثل «روانپویشی» بهوجود آمدند.
- «روانشناختی شناختی» (Cognitive Psychology): رویکرد اصلی در بحث طرحوارهها است و به تفضیل به بررسی آن میپردازیم.
روان شناسی شناختی
روانشناسی شناختی، شاخهای از روانشناسی است که به فرایندهای درون ذهن مانند توجه، ادراک، حافظه، زبان، حل مسئله و همچنین خلاقیت و استدلال منجر به شناخت، توجه میکند. تمرکز اصلی این شاخه بر این است که افراد چگونه اطلاعات کسب شده از محیط را تفسیر میکنند.
برای مثال، دو مرد تاس ممکن است فردی را در پیادهرو ببینند که به آنها لبخند میزند. یکی از آنها با خودش فکر میکند: «احتمالا امروز لباس خوبی پوشیدهام و این حس خوبی به آن فرد داده و لبخند به لبش آورده» اما مرد دیگر میاندیشد: «او به سر تاس من میخندید». هر دوی این افراد، یک چیز دیدهاند اما به دو شیوه کاملا متفاوت تفسیرش کردهاند.
از سوی دیگر، طبق روانشناسی شناختی، افکار، هیجانات و رفتارهای ما، هر سه به هم مرتبط هستند. در نظریات مختلف، نحوه این ارتباط متفاوت بیان شده است. در «نظریه جیمز لانگه» (James Lange Theory)، موقعیت محیطی ابتدا پاسخ فیزیولوژیک بدن را بیدار میکند، سپس بر اساس آنکه فرد چطور این پاسخ را تفسیر میکند، هیجانی مشخص به او دست میدهد.
برای مثال، در رستورانی فردی پیشخدمت را صدا میزند و پیشخدمت به سمت وی نمیآید و به سمت دیگری میرود (موقعیت محیطی)، مشتری ابتدا عرق کرده، ضربان قلبش بالا میرود، بدنش گرم شده، دستهایش را مشت کرده و با صدای بلندتر از حد معمول پیشخدمت را صدا میکند (رفتار)، سپس براساس اینکه فرد این رفتارهای بدنی را به عنوان رفتار شاخص «عصبانیت» میشناسد، در آخر به عنوان بازخورد ذهنی، عصبانیت را احساس میکند.
در نظریات دیگر، افکار باعث هیجان و هیجان سبب رفتار میشود، یعنی فرد در رستوران ابتدا میاندیشد که پیشخدمت قصد نادیده گرفتن او را داشته و به وی بیاحترامی کرده، سپس بر اساس این افکار، عصبانی میشود. در آخر از روی عصبانیت دستهایش را مشت کرده و به عنوان بازخورد زیستی، بدنش گرم و عضلاتش منقبض میشود و با اخم و با صدای بلندتری پیشخدمت را صدا میزند.
همانطور که پیشتر اشاره شد، به این علت که بررسی دقیق و عینی فرایندهای ذهنی میسر نیست، هنوز به طور دقیق مشخص نشده است که کدام یک از نظریات درستتر هستند. به طور کل میتوان به عنوان نظری جامع، افکار، هیجانات و رفتار را در مثلثی با ارتباط متقابل سهگانه در نظر گرفت.
آنچه که بیش از این چگونگی اهمیت دارد، این است که در تمامی حالتها، آن عنصری که هم بر عناصر دیگر اثر میگذارد و هم قابلیت تغییر و تنظیم بیشتری دارد، «افکار» است. برای مثال اگر فرد در رستوران با خود فکر کند «حتما پیشخدمت صدای من را نشنیده، این رستوران هم شلوغ است و وی قصد بیاحترامی نداشته»، دیگر عصبانی نخواهد شد. به همین دلیل، روانشناسی شناختی هنگامی که از حیطه تحقیقاتی و نظریاتی، به حیطه بالینی و درمانگری پای میگذارد، بیشتر بر تغییر افکار متمرکز میشود. برای این کار، ابتدا لازم است که بدانیم این افکار چگونه شکل گرفته، طبقهبندی شده و اثر میگذارند.
طرحواره های شناختی پیاژه
وقتی نوزاد به دنیا میآید، ابزارهای ژنتیکی و زیستی لازم برای شناخت و یادگیری دنیای اطراف را با خود دارد. او به طور بالقوه میتواند دنیا را بشناسد، اما اینکه چگونه این کار را انجام دهد، بستگی به محیط اطراف دارد؛ یعنی او مثل کاسهای خالی است که ساختار و توانایی جمع کردن چیزها را درون خود دارد، اما اینکه در نهایت چه چیزی در کاسه باشد، بسته به این دارد که چه چیزی در آن ریخته شود. جلوتر در مورد این «چیزهای ریخته شده» صحبت خواهد شد، در این بخش صحبت از چگونگی عملکرد ابزارهای شناختی انسان به خصوص در کودکی است.
«ژان پیاژه» (Jean Piaget) روانشناسی سوئیسی است که در تحقیقات خود بر روی کودکان و نحوه درک و رشد ادراک آنها از دنیا کار کرده است. طبق نظر پیاژه، «طرحواره»، نحوه معنا دادن به تجارب است، یعنی روش سازماندهی و طبقهبندی جهان طبق تجاربی است که کسب کردهایم.
طرحواره یک چیز کلی نیست بلکه ممکن است در ذهن ما هزاران طرحواره وجود داشته باشد، ما برای صندلیها، میزها، بستنیها، خوراکیها، انسانها، هستی، جهان و... طرحواره داریم، گویی که طرحوارهها آجرهای ساخت دیوار کلی شناخت و درک ما هستند.
به عنوان مثال، ما اگر دهها مدل صندلی ببینیم، تمامی آنها را عنوان صندلی میشناسیم با اینکه شکل، رنگ، نرمی، جنس و... آنها بسیار متفاوت است، حتی در طراحیهای مدرن، صندلیهایی هستند که پایه ندارند اما تمامی آنها را «صندلی» میدانیم و علت آن طرحوارهای است که از صندلی در ذهن خود داریم.
در بزرگسالی، هر بار که میخواهیم ظرف بشوییم، سلسله رفتاری مشخص انجام میدهیم (خیس کردن اسکاچ، ریختن مایع ظرفشویی، اسکاچ کشیدن به ظروف، آبکشی و خشک کردن) و فرقی نمیکند اگر ظرفها تغییر کنند (یا برای مثال در خانه دیگری باشیم)، میدانیم که باید همان کارها را انجام دهیم، زیرا آن سلسله اعمال جزو طرحواره شستن ظروف هستند.
طبق نظر پیاژه، کودک برای یادگیری و شکلدهی طرحوارهها، از دو شیوه «درونیسازی» و «برونیسازی» استفاده میکند. هنگامی که با پدیدهای روبهرو میشویم و میتوانیم آن را جزء طرحوارههای قبلی جای دهیم، آن را در طرحواره «درونیسازی» کردهایم، مثل وقتی صندلی مدل جدیدی میبینیم اما همچنان میدانیم که صندلی است یا مکالمهای به زبان بیگانهای میشنویم اما متوجه میشویم که نوعی احوالپرسی، و رفتاری آشناست.
زمانی که با پدیدهای روبهرو میشویم که نمیتواند در طرحوارههای قدیمی جای بگیرد، «تعادل» شناختی انسان بهم خورده و لازم است دانش قبلی خود را تغییر دهد، یعنی یا چهارچوب طرحوارههای قبلی را تغییر دهد یا طرحوارههای جدیدی ایجاد کند.
مثلا کودک یاد میگیرد که قاشقهای خیلی بزرگی که در دهان جا نمیگیرند، قاشق نیستند بلکه نوعی کفگیراند و طرحواره جدیدی ایجاد میشود. یا در مثال صندلی، کودک طراحی صندلی نوع جدیدی میبیند و طرحواره خود را در مورد صندلی تغییر میدهد، زیرا یاد میگیرد تمامی صندلیها چهارپایه ندارند و این شرط صندلی بودن نیست.
با بالا رفتن سن، طرحوارههای جدید کمتر تشکیل میشوند اما طرحوارههای فرد کاملتر و پیچیدهتر میشوند. از سویی تغییرات نیز سختتر شکل میگیرند چراکه با تکرار مداوم نوع خاصی از طرز تفکر و نوع خاصی از ورودیها (مثلاً فرد همواره شنیده است که مشاغل صنعتی مردانه است)، مدارهای مغزی مرتبط با آنها، تقویت و از جانب دیگر، مدارهای مرتبط با فکر متفاوت، تضعیف شدهاند.
وقتی که مغز بخواهد شروع به فکر کردن کند، برایش آسانتر است که از مدار تقویتشده استفاده کند، یعنی مثل سابق فکر و عمل کند و تغییر در آن مشکل است. اینکه از شخصی بخواهیم سریع طرز فکرش رابه طور کامل تغییر دهد، مثل این است که از کسی که راستدست است، بخواهیم ظرف یک ساعت با دست خط چپ خوانا و خوشخط بنویسد.
مثلث شناختی آرون بک
احتمالاً تلفیق دو ایده زیر در نهایت باعث شکلگیری ایده طرحواره های ناسازگار یانگ شد.
- طرحواره های ژان پیاژه
- عقاید بنیادین منفی آرون بک
«آرون بک» (Aaron Beck)، روانپزشک آمریکایی و معروف به پدر شناختدرمانی، که روی درمان افسردگی تمرکز کرده بود، نظریه خود را در مورد باورهای بنیادین منفی ارائه داد که به «مثلث شناختی بک» معروف است.
از نظر بک، حوزههای منفی افکار فرد که باعث ایجاد بیماری میشوند به سه دسته تقسیم میشود: «آینده»، «دنیا و دیگران» و «خود». مثلاً در حوزه «آینده» فرد باور دارد که «روزگار فقط بدتر و بدتر میشود»، «همواره اتفاقات بدی خواهند افتاد» یا در حوزه «دنیا و دیگران»، باور دارد «هر لحظه ممکن است فاجعهای احتمالی رخ بدهد» و «همه آدمها خواسته یا ناخواسته به من صدمه میزنند».
به عقیده بک، باورها درباره «خود» (یا درواقع طرحواره های خود) به سه زیرمجموعه تقسیم میشود:
- «من بیارزشم» مثل «من بدم، حق من است بلا سرم بیاید».
- «من ناتوانم» مثل «من از پس هیچ کاری درست برنمیآیم».
- «من دوستداشتنی نیستم» مثل «من خواستنی نیستم، هیچکس من را دوست ندارد».
این مثالها عقاید بنیادین در نظریه بک هستند که بر روی آنها، «باورهای میانجی» سوار میشوند و بالاتر از باورهای میانجی، «افکار خودآیند منفی» وجود دارد. در مورد باورهای میانجی و افکار خودآیند منفی، جلوتر بحث خواهد شد. در ابتدا در مورد طرحواره های ناسازگار یانگ صحبت خواهیم کرد که به نوعی مشابه عقاید بنیادین بک است، اما نسبت به آنها بهتر دستهبندی و بسط داده شده است.
اصول پایه رویکرد شناختی رفتاری
هدف نهایی این مقاله شناخت طرحواره های ناسازگار یانگ است که مربوط به حوزه بالینی است. پیش از اینکه وارد بحث بالینی شویم، باید بدانیم که هر نوع درمان در روانشناسی، بسته به رویکردی که بر آن استوار است، تعدادی فرض و فلسفه پایه منسجم دارد و لازم است فرضهای بالینی رویکرد شناختی رفتاری (به علت تلفیق نظریههای روانشناسی شناختی با روانشناسی رفتاری در حوزه بالینی، این رویکرد به عنوان «درمان شناختی رفتاری» (Cognitive Behavior Theory | CBT) شناخته میشود.) را در نظر بگیریم.
رویکرد شناختی رفتاری چه چیزی میگوید ؟
رویکرد شناختی رفتاری موارد زیر را شامل میشود.
- افکار و شناخت ما قابل دسترسی برای آگاهی هستند، یعنی حتی اگر در سطح آگاهی نباشند، با تلاش متوسطی میتوانند در این سطح ظاهر شوند (برخلاف رویکرد روانکاوی که افکار را در ناهشیار و خارج دسترس میداند یا رویکرد رفتارگرایی که از مطالعه فکر صرف نظر میکند).
- یک موقعیت بیرونی از طریق تأثیر روی افکار، بر روی احساس و رفتار ما اثر میگذارد.
- هرکس پدیدهها را از دیدگاه خودش میبیند و بسته به افکار خودش تفسیر میکند.
- واقعیتی عینی مستقل از دیدگاههای انسانها وجود دارد. هرچقدر این افکار ذهنی ما با واقعیت موقعیت بیرونی مشابهتر باشند، احساس و رفتار ما سازگارانهتر خواهد بود.
در اینجا از واژه «سازگارانه» استفاده شده است چراکه در روانشناسی به جای «خوب» و «بد» از واژه «سازگار» و «ناسازگار» استفاده میشود. رفتار سازگار رفتاری است که متناسب با جامعه است و باعث بهزیستی (سلامت روانی) فرد و پیشرفت وی میگردد. باید در نظر داشت یک رفتار ممکن است در جامعهای عرف و سازگار باشد اما در جامعه دیگر بیماری تلقی شود.
طرحواره های ناسازگار یانگ
طرحوارههایی که اغلب در سه حوزه «خود»، «دنیا و دیگران» و «آینده» قرار دارند و به گونهای با واقعیت ناهمخوان هستند و به فرد آسیب میزنند، جزو «طرحواره های ناسازگار یانگ» دستهبندی میشوند. بیشتر این طرحوارهها در پی تروماهای کودکی بهوجود میآیند. اولین بار توسط «جفری یانگ» (Jeffrey Young) معرفی و دستهبندی شدند.
سبک های مقابلهای در برابر طرحواره های ناسازگار یانگ
افراد مختلف نسبت به هر طرحواره (از این پس به اختصار به طرحواره های ناسازگار یانگ، «طرحواره» میگوییم)، برخوردهای متفاوتی نشان میدهند که «سبکهای مقابلهای» نام دارد، سبک مقابلهای افراد بسته به سرشت (برای مثال از کودکی سرسخت بوده است یا خیر)، شخصیت (مثلاً چقدر اجتنابگر یا مقابلهگر است) و تجربه (از کدام سبک جواب موفقیتآمیز گرفته است) فرد، در سه حالت زیر جای میگیرد.
- تسلیم: فرد طبق باور طرحوارهای خود عمل میکند.
- اجتناب: فرد طرحواره را باور کرده اما نمیخواهد دوباره اتفاقاتی مطابق طرحوارهاش برای او رخ بدهد، در نتیجه از هر موقعیتی که باعث شود با طرحوارهاش روبهرو شود یا طرحواره تایید شود، دوری میکند.
- جبران افراطی: فرد به ستیز طرحواره خود برمیخیزد و سعی میکند برعکس چیزی که باور دارد، وانمود کند.
برای درک بهتر سبکهای مقابله، درباره هر طرحواره، مثالهایی از سه سبک مقابلهای آن توضیح داده شده است.
طرحوارهها در اثر شرایط متفاوتی ممکن است بهوجود بیایند. شرایط بهوجود آورنده طرحواره های ناسازگار یانگ معمولاً در کودکی اتفاق میافتند و در طول زمان تا بزرگسالی، در محیط توسط دیگران (مثلاً هم والدین در کودکی فرد را تحقیر کردهاند هم در مدرسه معلم با فرد تحقیرآمیز برخورد میکند)، یا به صورت خود تداومبخش توسط خود فرد (مثلاً فرد خود را در موقعیت مشابه قرار میدهد) تکرار میشوند، البته این در حالتی است که شرایط بهوجود آورنده طرحواره، تدریجی باشد.
گاهی پیش میآید که طرحواره ناگهانی ایجاد شود چراکه حادثهای منفی استرسزا که بار روانی زیادی زیاد برای فرد داشته، به طور ناگهانی رخ داده است؛ به این دسته حوادث «تروما» (Truma) میگویند که تصادف، تعرض جنسی، جنگ یا فوت غیرمنتظره یک فرد از جمله مثالهای آن هستند.
لازم به ذکر است که طرحواره های ناسازگار یانگ، معمولا در برخورد با والدین یا افراد نزدیک شخص ایجاد میشوند، چراکه ذهن کودک تجارب و برداشتهای اولیه خود از دنیا، و همچنین، تفسیر خود از ارتباط و دلبستگی، مراقب، امینت، عشق و محبت را اولین بار با پدر و مادر تجربه میکند، درنتیجه ذهن انسان در بزرگسالی نیز اغلب ارتباطات و پیوندهایش با دیگر انسانها را بر اساس این تجربیات اولیه تفسیر خواهد کرد.
چه زمانی رفتارهای والدین باعث ایجاد طرحواره های ناسازگار یانگ نمیشود ؟
با اینکه رفتارهای والدین، اثر بسیار عمیقی روی کودکان دارند، گاهی اوقات باعث شکلگیری طرحواره نمیشوند، مثلاً در مواردی فردی را میبینیم که با وجود محیط بسیار بد کودکی، شخصیت بهنسبت سالمی شکل داده است.
در چنین حالتی، اغلب کودک نسبت به رفتار والدین خود بینش داشته (در سن بالاتری بوده) و متوجه اشتباه آنها بوده است، برای مثال میگوید: «من میدانستم پدرم اعتیاد دارد و بیثباتی رفتار او به علت اعتیادش است». در موارد دیگر، کودک از رابطه درمانگر جایگزین بهره برده است. یعنی فرد دیگری وجود داشته که با خوشرفتاری خود، اثر بدرفتاری والد (یا والدین) را جبران کرده است. مانند وقتی که مادربزرگ یا معلمی مهربان، کودک را حمایت میکند.
نیازهای اصلی روان انسان و طرحواره های ناسازگار یانگ
اکنون که آشنایی نسبی در رابطه با طرحواره های ناسازگار یانگ کسب کردیم، لازم است برای درک دستهبندی طرحواره های ناسازگار یانگ، به پنچ نیاز اصلی روان انسان توجه کنیم.
- نیاز به پیوندجویی: یعنی ایجاد دلبستگی امن با دیگر انسانها. توجه کنید که دلبستگی با وابستگی متفاوت است، فرد وابسته مدام به دیگران نزدیک میماند و توجه و محبت آنها را حتی به قیمتهای گزاف طلب میکند و ممکن است برای حفظ رابطه و از ترس از دست دادن ارتباط، تن به خواستههای ناسالم و غیرمنطقی بدهد.
درحالی که در دلبستگی، فرد محبت و ارتباط درونی ذهنی با دیگران دارد که در آن مثل افراد وابسته، دائم نگران از دست رفتن آن نیست، نیاز به حفظ ارتباط عینی مداوم ندارد و برای حفظ ارتباط دست به رفتارهای ناسالم نمیزند. - نیاز به توانمند بودن و کفایت شخص برای خود: یعنی فرد باید باور کند که خود او برای گرداندن زندگی روزمرهاش کافی است و نیاز غیرعادی به اتکا به دیگران ندارد.
- نیاز به خودجهتمندی: یعنی فرد حس کند که در چگونگی انجام اعمال زندگیاش تا حدی که سالم است، آزادی کافی را دارد و مستقل، در جهت راحتی و ارضای عقاید و خواستههای خودش عمل میکند. به زبان ساده بتواند آنطور که خودش میخواهد زندگی کند نه آنطور که دیگران میخواهند.
- نیاز به تفریح: فراغت خاطر کافی و آرامش، یعنی فرد مجبور نباشد به طور مداوم تحت تأثیر قواعد سفت و سخت، گوشبهزنگ باشد یا احساسات خود را فروبنشاند و بتواند در چهارچوب منطقی در راستای آرامش خود عمل کند و احساساتش را بروز بدهد.
- نیاز بهوجود چهارچوبهای منطقی: یعنی فرد برای ارضای خواستهها و نیازهای خود، با محدودیتهایی سالم روبهرو باشد و اگر محدودیتها را رعایت نکرد، با عواقب آن روبهرو نشود. برای مثال، کسی که گرسنه است حق دزدی ندارد، بلکه باید این چهارچوب را درک کند که اگر غذا میخواهد، باید با درآمد خود غذا تهیه کند، یا از کسی درخواست غذا کند.
ایجاد طرحواره های ناسازگار یانگ در فرد
اگر هرکدام از نیازهای ذکر شده در بخش قبل به طور سالم برطرف نشود (چه زیاد از حد ارضا شود و چه کم)، میتواند باعث ایجاد دستهای از طرحواره های ناسازگار یانگ شود که در ادامه توضیح داده خواهند شد.
برطرف نشدن سالم نیاز به پیوندجویی و طرحواره های ناسازگار یانگ
اگر نیاز به پیوندجویی برطرف نشود طرحواره های ناسازگار یانگ زیر ایجاد خواهند شد. هر یک از این طرحوارهها در ادامه به طور کامل بسط داده میشوند.
- رهاشدگی
- نقص شرم
- بیاعتمادی بدرفتاری
- محرومیت هیجانی
- انزوای اجتماعی بیگانگی
طرحواره رها شدگی بیثباتی
حتما شما هم افرادی را دیدهاید که دائما در مورد روابط عاطفی خود نگران هستند. فرقی نمیکند این روابط با پدر و مادر، دوست یا همسر آنها باشد. مدام فکر میکنند که دیر یا زود، اطرافیان از آنها زده میشوند و ترکشان خواهند کرد، دوستشان با فرد دیگری دوست میشود و با آنها قطع ارتباط میکند یا در اضطراب این هستند که پدر و مادرشان فوت کنند و این چنین آنها را از دست بدهند.
اینها همه نشانه طرحواره رها شدگی بیثباتی است که در واقع، شایعترین طرحواره است. ویژگی این افراد این است که به ماندگاری و کیفیت روابط بسیار بیاعتماداند و همواره فکر میکنند روابط، آدمها و... را از دست خواهند داد. چندین شرایط متفاوت ممکن است این طرحواره را در فرد بهوجود آورد.
گاهی اوقات، فرد در کودکی «گرسنگی روانی» کشیده است، یعنی والدین و نزدیکان بسیار به او بیاعتنا بودهاند، بسیار پیش آمده کودک گرسنه، تنها و غمگین مانده و کسی به او توجه نکرده است، یا والدین به ندرت برای او وقت داشتهاند، با او بازی و صحبت کردهاند و به او محبت ورزیدهاند. این دسته کودکان در معرض خطر ابتدا به «اختلال شخصیت مرزی» (Borderline Personality Disorder) نیز هستند.
در موقعیتی دیگر، در ابتدا به کودک توجه زیاد و افراطی شده و سپس از این توجه کم کردهاند (مثلا با تولد فرزند دوم)، درنتیجه کودک احساس میکند رها شده است. والدین بیثبات (لحظهای فرزند را دعوا میکنند و کتک میزنند و دقایقی بعد او را نوازش میکنند)، مثل والدین معتاد یا والدینی که خود از اختلال روانی رنج میبرند، یا والدین با تفاوت زیاد که دو رفتار مختلف به کودک ارائه میدهند (در ازای عملی واحد از کودک، یک والد دعوایش میکند و دیگری تشویق)، کودکانی با طرحواره رهاشدگی به بار میآورند.
در چنین شرایطی ذهن کودک هیچ پیشبینی در مورد اینکه چه زمان والدین با او خوب رفتار میکنند و چه زمان بد، ندارد. هر لحظه ممکن است والدین بد شوند که تفسیر این برای ذهن کودک «ترک شدن» است. اوضاع کودکانی که به طور متناوب، در بازه کوتاه مدت پیش اشخاص مختلف زندگی میکنند (یک ماه پدر، یک سال مادربزرگ، دو ماه مادر و...) نیز مشابه است. همچنین ترومایی مثل فوت ناگهانی یکی از عزیزان، چنین طرحوارهای ایجاد میکند.
همانطور که گفته شد، واکنش افراد به طرحواره های ناسازگار یانگ و درنتیجه رفتار بیرونی آنها بستگی به «سبکهای مقابله» ایشان دارد. در سبک مقابلهای تسلیم، فرد با افرادی ارتباط برقرار میکند (مثلاً به عنوان شریک عاطفی) که متعهد نیستند و ترکش میکنند (و طرحواره خود را تایید میکند).
در سبک اجتنابی، فرد به طور کل از ترس فروپاشی روابط، از ایجاد روابط صمیمی صرف نظر میکند. در جبران افراطی ممکن است وارد روابط متعدد همزمان شود تا اگر کسی ترکش کرد، کس دیگری را داشته باشد، اما این روابط صمیمی و واقعی نیستند.
توجه کنید که «جبران» با جبران افراطی متفاوت است. جبران رفتار سالم در مقابل طرحواره است ولی سه سبک مقابلهای تسلیم، اجتناب، جبران افراطی سالم نیستند و همانطور که در مثالها مشخص است، در عمل در بسیاری موارد باعث تایید و تقویت طرحواره میشود، یعنی در مورد همین طرحواره رهاشدگی، میبینیم هر سه سبک باعث میشود در آخر فرد باز از درون احساس تنهایی کند و باز این فرض تایید شود که او در نهایت رها شده و تنها است.
طرحواره نقص شرم
این دسته افراد، افرادی هستند که اعتماد به نفس پایینی دارند و همواره فکر میکنند ایراد اساسی بزرگ در شخصیت آنها وجود دارد که به ظاهر، رفتار یا درون خود تعمیم داده و همواره از خود ایراد میگیرند. مثلاً در روابط عاطفی تصور میکنند که هیچ چیزی برای جلب طرف مقابل ندارند، زیبا نیستند و فرد دیگر، از آنها بسیار بهتر و بالاتر است به طوری که این افراد لیاقت محبت دوست یا همسرشان را ندارند و به طور کل، «دوست داشتنی» نیستند و دلیلی برای دوست داشتن آنها نیست.
برخی افراد بنا به همین طرز فکر، وارد روابطی میشوند که طرف مقابل، سطح اجتماعی، اقتصادی، ظاهری، تحصیلی و... بسیار پایینتری از آنها دارد یا همسرشان آنها کتک میزند و تحقیر میکند، چون برخلاف واقعیت فکر میکنند لیاقتی بیش از این ندارند. این دسته افراد در روابط احساس ناامنی میکنند به صورتی که نمیتوانند با کسی از درون صمیمی شوند و روابطشان بیشتر بر پایه خدمات دادن و گرفتن است.
آنها معمولا در کودکی خانوادههایی به شدت سختگیر و کمالگرا داشتهاند که از آنها ایراد میگرفتند یا خانوادههایی داشتهاند که توجه و محبتشان به کودک، مشروط بوده است. یعنی اگر کودک کاری خوب میکرده، مثلا نمره بالایی میگرفته با او خوشرفتار و مهربان بودند، در غیر این صورت نسبت به وی بدرفتاری یا بیاعتنایی میکردهاند.
ممکن است کودکی در یکی از این نوع خانوادهها، همواره نمره بالا گرفته باشد و عناوین و افتخارات مختلفی کسب کرده باشد، در نتیجه محبت، توجه و تایید خانواده را به دست آورده باشد اما در باطن میداند که تمام این توجه، به علت عناوین و نمرات او است، نه خودش. در این حالت نیز طرحواره نقص شرم شکل میگیرد.
در سبک مقابلهای تسلیم، این افراد بسیار خودشان را سرزنش و تحقیر میکنند و اطرافیانی را انتخاب میکنند که عیبگیر، انتقادگر یا بدرفتار هستند. در سبک اجتناب، از دیگران فاصله میگیرند و احساس واقعیشان را بیان نمیکنند. در جبران افراطی، فرد تحمل وجود کوچکترین عیبی در خود و دیگران را ندارد، پس به شدت از دیگران انتقاد میکند و وانمود میکند که خودش بیایراد است.
طرحواره بیاعتمادی بدرفتاری
کسی که «طرحواره بیاعتمادی بدرفتاری» دارد فکر میکند افراد دیگر عمدی یا سهوی به وی آسیب میزنند. معمولا این جملات مستقیم یا غیرمستقیم از آنها شنیده میشود که میگویند «مردم فقط میخواهند از من سوء استفاده کنند»، «هر کس هم خواسته آزاری نداشته باشد ناخواسته باعث اذیتم میشود». آنها فکر میکنند انسانهای دیگر، کلاهبردار و آسیبزننده، غیرقابل اعتماد یا قضاوتگر هستند.
این افراد در کودکی در خانوادههایی رشد یافتهاند که یکی از شرایط زیر را دارا بود است.
- والدین بیثبات بودهاند و کودک نمیتوانسته به حسن رفتار آنها اعتماد داشته باشد
- والدین پرخاشگر و دروغگو (درنتیجه غیرقابل اعتماد) بودهاند و کودک والدین را به عنوان الگویی از باقی دنیا در نظر گرفته است.
- کودک والدینی داشته که با او درد دل میکردهاند. درد دل والدین با کودک، به طوری که بار هیجانی منفی والدین به کودک منتقل شود، به قدری اشتباه است که به آن «تجاوز روانی به کودک» گفته میشود.
کودکان نیاز دارند که پدر مادر خود را در موضع امنیت و قدرت ببینند، نه اینکه والدین احساسات منفی خود را به کودکی که هنوز کامل یاد نگرفته است چطور باید با احساسات منفی کنار بیاید، تحمیل کنند.
طرحواره بیاعتمادی بدرفتاری در افرادی که به آنها تجاوز شده نیز شکل میگیرد.
سبک مقابلهای تسلیم در این طرحواره، به معنی انتخاب دوستان و همسری است که با فرد بدرفتار باشد، مثل زنانی که همسرانی انتخاب میکنند که آنها را کتک میزند، ولی نمیخواهند طلاق بگیرند و بهانه میآورند. در چنین مواردی وقتی که زن به کمک سازمانهای اجتماعی جدا میشود، میبینیم که مجدد وارد فضای دیگری میشود که خودش را در وضعیت بدرفتاری قرار داده است. بدرفتاری میتواند از نوع بدرفتاری روانی همانند تحقیر کردن، تهدید کردن، داد زدن و... باشد.
در سبک اجتناب، فرد به کسی اعتماد نمیکند تا در معرض خطر تکرار طرحواره نباشد و آسیبپذیری خود را نمیپذیرد. در جبران افراطی برای جلوگیری از اینکه دیگران فرصت بدرفتاری با وی را پیدا نکنند، فرد خودش از دیگران سوء استفاده میکند یا در مثالی دیگر، چشم به روی هر گونه بدرفتاری واقعی نیز میبندد، دست به اعتمادهای احمقانه میزند تا با تظاهر به اینکه همه انسانها حسن نیت دارند، احساس واقعی خودش را سرکوب کند.
طرحواره محرومیت هیجانی
افراد دارای این طرحواره احساس میکنند کسی را نداشتهاند که به طور عمیق او را بفهمد، دوستش داشته باشد، پشتیبانی و راهنمایی کند. در واقع او از این هیجانات، محروم بوده است.
این دسته افراد، معمولا در کودکی در خانوادههایی شلوغ بودهاند یا ساختار خانواده یا محیط (مثل پرورشگاه) طوری بوده است که به بچه توجه کافی نشده، کسی با وی بازی نکرده، در تکالیف و درسش کمک و پیگیری نکرده، در مورد اتفاقات مهم زندگی مثل بلوغ با وی صحبت نکرده است و مثالهایی از این دست.
در سبک تسلیم، فرد مجددا خود را وارد چنین فضایی میکند و دوستان بیتفاوت انتخاب میکنند. همچنین از بیان نیازهای خود سر باز میزند. در سبک اجتناب، فرد اصلاً وارد رابطه صمیمانه نمیشود. در حالت جبران افراطی، فرد سعی میکند خودش همان حامی باشد که هرگز نداشته و برای دیگران این نقش را اجرا میکند. جالب است بدانید که این طرحواره، شایعترین طرحواره در میان روانشناسان است.
طرحواره انزوای اجتماعی بیگانگی
حتما افرادی را دیدهاید که فکر میکنند کسی آنها را درک نمیکند یا در اجتماعات احساس راحتی ندارند، زیرا با دیگران بسیار متفاوت هستند. حال ممکن است فرد از درون این تفاوت را خوب یا بد بداند، اما به هر حال خود را از افراد دیگر جدا میداند.
این افراد خانوادههایی دارند که معمولاً رفت و آمد زیادی ندارند و منزوی هستند، چون یا خود را برتر از دیگران میبینند (مثل خانوادههای اشرافی) یا از ترس آسیب و گزند دیگران از آنها فاصله میگیرند. افراد دارای این طرحواره ممکن است عجیب و غریب به نظر بیایند یا خودشان را عجیب و غریب بدانند.
در سبک مقابلهای تسلیم، این افراد وقتی در جمع باشند، تمام توجه خود را به جای شباهتها، بر روی تفاوتهای خود با دیگران میگذارند و بر مجزا بودن خود اصرار میورزند. در سبک اجتناب، فرد از موقعیتهای اجتماعی و گروهی دوری میکند. در سبک جبران افراطی، فرد به دروغ خود را بسیار شبیه دیگران نشان میدهد (همرنگ جماعت میشود) تا در اجتماعات پذیرفته شود.
برطرف نشدن سالم نیاز به توانمندی و خودکفایی و طرحواره های ناسازگار یانگ
اگر نیاز سالم به توانمندی و خودکفایی برطرف نشود طرحواره های ناسازگار یانگ زیر ایجاد خواهند شد. هر یک از این طرحوارهها در ادامه به طور کامل بسط داده میشوند.
- خود تحول نیافته گرفتار
- طرحواره وابستگی بیکفایتی
- آسیبپذیری به ضرر یا بیماری
- شکست
طرحواره خود تحول نیافته گرفتار
احتمالاً با زنان یا مردانی برخورد داشتهاید که از همسر خود گلایه میکنند و میگویند که همسرشان بیش از حد به خانوادهاش متکی است و هیچ کاری را تنها نمیتواند انجام دهد یا هر اتفاقی رخ بدهد، سریع به خانوادهاش گزارش میدهد. این دسته افراد دارای طرحواره «خود تحول نیافته گرفتار» هستند. یعنی خودی که رشد نکرده و استقلال ندارد.
این افراد احساس میکنند که توانایی جدایی روانی از خانواده اولیه خود را ندارند. این وضعیت معمولاً در فرزندان خانوادههایی پیش میآید که نسبت به دیگران بسیار جدا و منزوی هستند اما در خود خانواده تعهد زیادی وجود دارند که باید همه چیز را به هم بگوییم و همواره تحت نظر هم باشیم، یا خانوادههایی که دو (یا چند) نفر از افراد خانواده با هم ارتباط بیش از حد وابسته دارند، مانند پسرهایی که عملا به مادر خود چسبیدهاند و همواره تحت کنترل و نظارت مادر هستند.
افرادی که در بزرگسالی همه چیز زندگی را به خانواده اولیه خود میگویند یا تا میانسالی با والدین خود زندگی میکنند و بسیار وابسته به والدین هستند، نمونهای از سبک تسلیم در این طرحواره هستند. در سبک اجتناب، این افراد از روابط صمیمی دوری میکنند تا میزان استقلال آنها مورد سنجش قرار نگیرد و در جبران افراطی، به شدت تلاش میکنند تا مستقل به نظر برسند.
طرحواره وابستگی بیکفایتی
این افراد احساس میکنند که به تنهایی برای انجام اعمال روزمره خود کافی نیستند، نمیتوانند مراقب خود باشند و باید دیگران برایشان تصمیم بگیرند. این افراد در کودکی در یکی از خانوادههای زیر زندگی کردهاند.
- کودکانی که خانوادههای بسیار سختگیر، کمالگرا و سرزنشگر داشتهاند که همواره از آنها ایراد گرفته، شکستهای آنها را بزرگنمایی کرده و احساس بیکفایتی را به آنها منتقل کردهاند.
- خانوادههایی که با محافظت بیش از حد افراطی، جلوی احساس کفایت فرد را گرفتهاند. مثلا هرگز اجازه ندادهاند خودش از مدرسه به خانه بیاید و این حس را به وی القا کردهاند که خودش توانایی این کار را ندارد.
همچنین ممکن است این والدین در برابر خطرهای کوچک محیط، واکنشهای محافظتی و نگرانیهای اغراق شده نشان داده باشند. برای مثال کودکی هفت ساله مثل تمامی کودکان دیگر از پلهها بالا رفته است و مادرش از ترس اینکه او نمیتواند تنهایی از پله بالا برود (در حالی که واقعا کودک هفت ساله میتواند) و مبادا زمین بخورد، با جیغ و صورتی رنگپریده، سریع به سمت او دویده و او را بغل میکند و این چنین، فرصت بالا رفتن از پله و کسب تجربه در این مورد را از وی دریغ میکند. - والدینی که فرزندان خود را به اصطلاح «نازپرورده» میکنند نیز طرحواره وابستگی بیکفایتی را در کودک پرورش میدهند. برای مثال وقتی والدین به بهانه راحت بودن فرزند، هرگز از او نخواهند که اتاق خود را مرتب کند، یا در سنین بالاتر، ظرف بشورد یا در نوجوانی پخت و پز انجام دهد.فرزند احساس میکند که در حقیقت در انجام آن کارها ناتوان است.
کودکان با چنین مراقبتهای افراطی والدین، تجربیات بسیار کمتری نسبت به دیگران کسب میکند و اعتماد به نفس کمتری دارند.
در سبک مقابلهای تسلیم این طرحواره، فرد از دیگران میخواهد که برای او تصمیم بگیرند و به نوعی ناظر و مراقب وی باشند. در سبک اجتناب، فرد از موقعیتهای چالش برانگیز در زندگی دوری میکند، مثلا مصاحبه شغلی نمیرود، ریسک نمیکند، چیز جدیدی نمیخرد و... . در سبک جبران افراطی، فرد نمیتواند بپذیرد از کسی تقاضای کمک کند و بیش از حد سعی میکند نشان دهد که توانا و کافی است.
طرحواره آسیبپذیری به ضرر یا بیماری
در طرحواره آسیبپذیری، افراد باور دارند دنیا پر از خطر یا بیماری است. شاید افرادی را دیده باشید که از ترس تصادف هرگز رانندگی نمیکنند یا هیچگاه اجازه نمیدهند فرزندانشان در پارک تفریح کنند. زیرا ممکن است کسی آنها را بدزدد، یا زمین بخورند و دست و پایشان بشکند. یا والدینی که مدام دستهای فرزندان را میشویند تا مبادا میکروب باعث مریضی آنها شود.
این اضطرابها در این افراد بسیار بیشتر از اندازه عادی است. تمام فکر آنها با احتمالاتی مثل وقوع زلزله، جنگ، بیپولی، بیماری و... اشغال شده است و از درون فکر میکنند که ناتواناند و از پس این اتفاقات برنمیآیند (مثلاً به طور غیرواقعی فکر میکنند، بدنشان در مقابل بیماری ضعیف است). معمولاً والدین این افراد، رفتار بسیار نگران، مضطرب و بدبینانه داشتهاند، مثل والدین محافظتگر افراطی.
در سبک تسلیم، به صورت وسواسگونه مرتب در فواصل کم (مثلا هر دو سه روز) از ترس بیماری به پزشک مراجعه میکنند، دائم در اخبار حوادث را چک میکنند و منتظر وقوع اتفاقات منفی هستند. در سبک اجتناب، از هر موقعیتی که ممکن است خطری داشته باشد دوری میکنند. همانطور که گفته شد رانندگی نمیکنند یا به ندرت از خانه بیرون میروند. در جبران افراطی، وانمود میکنند خیلی شجاع هستند و دست به انجام کارهای خطرناک میزنند.
طرحواره شکست
«گلام» در سرزمین لیلیپوتیهای گالیور را به خاطر دارید که میگفت: «ما موفق نمیشیم، من میدونم»؟ گلام مظهر بارز طرحواره شکست است. این افراد گذشته و آینده خود را توام با شکستهای متعدد میبینند و فکر میکنند در گذشته پشت هم شکست خوردهاند و در آینده نیز حتماً شکست خواهند خورد. اگر طرحواره شکست با طرحواره بیکفایتی به طور همزمان در فرد وجود داشته باشد، باور عمیقی به ناتوانی را ایجاد میکند.
طرحواره شکست در کودکانی با والدین سختگیر و سرزنشگر که اتفاقات منفی کوچک را شکست بزرگی تعبیر کردهاند یا والدین منفیبین و مضطرب دیده میشود.
در سبک تسلیم، این افراد مجددا خود را در معرض شکستهای گوناگون قرار میدهند، مثلا فردی را برای ازدواج انتخاب میکنند که از ابتدا مشخص است ازدواج با وی منجر به شکست میشود. یا این افراد فرد مسیر شغلی انتخاب میکنند که به احتمال زیاد آیندهای ندارد.
این افراد به طور آگاهانه متوجه این موضوع نیستند اما وقتی بر تصمیمهای این افراد دقت کنیم، متوجه این الگو میشویم. در سبک اجتناب، فرد از انجام کارهایش سر باز میزند و از چالشها دوری میکند. در جبران افراطی، فرد خودش را مجبور میکند کارهای خارقالعاده و سخت انجام دهد تا به خودش و دیگران ثابت کند که انسان بسیار موفقی است.
برطرف نشدن سالم نیاز به خود جهت مندی و طرحواره های ناسازگار یانگ
اگر نیاز سالم به خود جهتمندی برطرف نشود طرحواره های ناسازگار یانگ زیر ایجاد خواهند شد. هر یک از این طرحواره های ناسازگار یانگ در ادامه به طور کامل بسط داده میشوند.
- طرحواره ایثار
- طرحواره اطاعت
- طرحواره پذیرشجویی جلب توجه
طرحواره ایثار
آدمهایی که وقتی خودشان پول ندارند یا وقتی خودشان گرسنه هستند، به دیگران پول و غذا میدهند، یا وقتی خودشان در سختی هستند کاری را برای شخص دیگری انجام میدهند، در فرهنگ شرق بسیار تشویق میشوند. اما سالم بودن این فداکاریها، مرز و محدودهای دارد.
اگر این اتفاقات گاهی در زندگی کسی پیش بیاید، یک رفتار فداکارانه است اما وقتی که مرتب تکرار شوند به حدی که به خود فرد آسیب زیادی وارد شود و دیگران مدام از وی در حدی خواستههای گوناگون داشته باشند به طوری که تمام کارها بر سر او خراب شود و دائم در خدمتگزاری بقیه باشد، در حقیقت نشانه «طرحواره ایثار» است.
افراد دارای طرحواره ایثار در خانوادههای زیر زندگی کردهاند.
- والدین بسیار ایثارگر هستند (مثلاً مادر همواره مدعی بوده به خاطر فرزندان در زندگی زناشویی بسیار سخت خود «سوخته و ساخته»).
- خانوادهای که پدر و مادرهای دیکتاتور هستند و فرزندشان را وادار به انجام اعمال در جهت ارضای خواست خود (و خلاف میل فرزند) کردهاند. به فرزند آموختهاند که برای از دست ندادن محبت باید از خواست خود گذشته و به خواست دیگری عمل کنند.
- خانواده از بچه اعمالی نامتناسب با سن وی طلب کرده است. برای مثال از کودک دبستانی خواستهاند فرزند کوچکتری را بزرگ کند یا کار کند و نانآور باشد.
- فرزندان خانوادههایی داشتهاند که جلب رضایت دیگران بسیار برایشان مهم بوده است. مثل خانوادههایی که در حدی نگران آبرو و حرف مردم هستند که خود را نادیده میگیرند. مثلاً میگویند «رفتیم مهمانی میوه نخور تا آبروی ما را نبری، بزرگتر دیدی فقط بگو چشم، سفره را جمع کن، ظرفهایشان را بشور، کم نگذاری».
در سبک تسلیم، افراد پشت هم و بدون انتظار هیچ جبرانی به دیگران خدمات ارائه میدهند. در سبک اجتناب، سعی میکنند از تمامی موقعیتهای اجتماعی که در آن نیاز است کسی برای دیگری کاری انجام دهد، دور باشند. در جبران افراطی، خساست به خرج داده و به طور کل دوست ندارند کاری را برای دیگران انجام بدهند، بلکه مایل هستند دیگران در خدمت آنها باشند.
نکته در مورد طرحواره ایثار این است که در والدین (به خصوص مادران)، به صورت الگو و ارزشی فرهنگی درآمده است. طوری القا شده است که والد هر چقدر فداکارتر و ایثارگرتر، بهتر است. این موضوع باعث شده والدین حتی در موقعیتهای غیرضروری تن به ایثار بدهند. در صورتی که همانطور که گفته شد سلامت رفتارهای ایثارگرانه و بزرگمنشانه، بستگی به میزان تکرار آنها و شدت آنها دارد.
طرحواره اطاعت
در طرحواره اطاعت افراد فکر میکنند دیگران همیشه در موقعیت فرماندهی هستند و آنها مجبور به تسلیم و پذیرش هستند. گویی همواره در سطح پایین رابطه قرار دارند و بسیار سلطهپذیر هستند.
این دسته افراد یا درخانوادههای بسیار سختگیر، تحت سلطه خانواده قرار داشتند یا در خانوادههایی بسیار مطیع رشد کردهاند؛ به طوری که کل خانواده تحت سلطه دیگران بودهاند. مثل خانوادههایی که سالیان سال خدمتکار خانوادههای ثروتمند هستند یا خانوادههایی که پدر و مادر قدرت دفاع از خود ندارند. از واکنش جامعه میترسند و پذیرای نظرات اهل محل و فامیل هستند.
در سبک تسلیم، این افراد به طور کل زندگی خود را به دست دیگران میدهند. برای مثال همسران و دوستانی بسیار سلطهگر انتخاب میکنند و در موقعیتهای مختلف، انتخاب را به دیگران میسپارند. در سبک اجتناب، از موقعیتهایی که در آنها ممکن است خواسته آنها با دیگران متفاوت باشد، دوری میکنند. در جبران افراطی، از هرگونه چشم گفتن و فرمانبری، حتی در برابر قانون و خواستههای منطقی مقامات بالاتر کاری یا والدین سر باز میزنند یا در چنین شرایطی ممکن است خود را انسان بسیار سلطهگری نشان دهند.
طرحواره پذیرشجویی جلب توجه
این دسته افراد سعی میکنند هر کار بکنند تا توجه دیگران را جلب کنند. فرقی نمیکند این جلب توجه با نمایش برتری (مثل پوشیدن لباسهای بسیار گران، پول خرج کردنهای افراطی، بدننمایی) یا با نمایش ضعفها و مظلومیتها باشد. حتی این افراد حاضر هستند برای دیده شدن، نقش قربانی را در یک رابطه بپذیرند و آسیب ببینند.
برای مثال با کسی ازدواج کنند که کتک میزند و به طور مداوم در مورد این کتک خوردن صحبت میکنند تا جلب توجه کنند یا ممکن است به دروغ بگویند که چنین اتفاقی رخ داده است (توجه کنید که اگر با کسی برخورد داشتید که مورد خشونت خانگی قرار گرفته است، از قضاوت کردن در مورد وی پرهیز کنید و حتما او را برای صحبت با متخصص روانشناس یا مددکار تشویق و حمایت کنید).
این دسته افراد به «اختلال شخصیت نمایشی» (Histrionic Personality Disorder) نزدیک هستند و معمولا در خانوادههایی بزرگ شدهاند که تاکید بسیار زیادی روی ظواهر داشتهاند.
در سبک تسلیم، فرد برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران هر کاری میکند. در اجتناب، از ارتباط با کسانی که احساس میکنند از خودشان بیشتر مورد توجه و تحسین هستند، سر باز میزنند. مثل کسانی که اگر احساس کنند فردی زیباتر، ثروتمندتر و موفقتر از آنها در یک مهمانی هست، به آن مهمانی نمیروند. در جبران افراطی، فرد سعی میکند در حاشیه زندگی کند تا به هیچ عنوان توجه کسی را جلب نکند.
برطرف نشدن سالم نیاز به تفریح و طرحواره های ناسازگار یانگ
اگر نیاز سالم به تفریح برطرف نشود طرحواره های ناسازگار یانگ زیر ایجاد خواهند شد. هر یک از این طرحواره های ناسازگار یانگ در ادامه به طور کامل بسط داده میشوند.
- طرحواره بازداری هیجانی
- طرحواره عیبجویی افراطی معیارهای سرسختانه
- طرحواره منفیگرایی بدبینی
- طرحواره تنبیه
طرحواره بازداری هیجانی
حتماً افرادی را دیدهاید که هیجان زیادی از خود نشان نمیدهند، گویا حتی احساسات زیادی را تجربه نمیکنند. بعد از شنیدن خبری ناراحتکننده، آن خبر را توجیه کرده (مثلاً در برابر فوت کسی میگویند «خوب پس راحت شد») و زیاد ناراحت نمیشوند، یا در برابر خوشحالی غیرمنتظره، لبخند سردی میزنند و عبور میکنند.
بارها از دهان ایشان شنیده میشود که میگویند نباید احساساتمان را نشان بدهیم یا داشتن احساسات علامت ضعف است. آنها میترسند با نشان دادن احساساتشان، مسخره شوند یا احساساتشان مورد سوء استفاده قرار بگیرد.
این دسته افراد معمولاً در درون نیز، احساساتشان را نمیشناسند، نمیتوانند هیجاناتشان را از هم دیگر تشخیص دهند و اسمی روی آنها بگذارند. هنگام تجربه یک هیجان منفی، نمیدانند که این هیجان ترس است یا خشم یا غم، یا چرا رخ داده است و عامل اولیه آن چه بوده است.
اینها همه علائم طرحواره بازداری هیجانی است که در خانوادههایی رخ میدهد که در مورد نمایش هیجانات بسیار سختگیرند، خود والدین رویارویی با هیجانات و عواطفشان را بلد نیستند و کودک را هم از آن منع میکنند.
این طرحواره همچنین در خانوادههایی که احساسات کودکشان را مسخره میکنند نیز ایجاد میشود.مثل ویدیوهایی که از فرزندان در فضای مجازی بارگزاری میشود و کودکی در حال گریه است اما والدینشان به این موضوع میخندند.
خانوادههایی که فضای ناامنی دارند و با استفاده از شناسایی هیجانات منفی کودک، راهی برای تنبیه او پیدا میکنند نیز در ایجاد این طرحواره نقش دارند. برای مثال والدین وقتی میفهمند که کودکشان از تاریکی میترسد، برای تنبیه، او را در اتاق تاریک حبس میکنند، یا میفهمند کودکشان کدام عروسک را بیشتر دوست دارد و برای تنبیه همان عروسک را از وی میگیرند. در چنین حالتی کودک به عنوان یک حالت مقاومتی، هیجاناتش را مخفی میکند.
در سبک تسلیم، فرد خود را بسیار خونسرد و بیاحساس نشان میدهد. در سبک اجتناب، به کل از هر موقعیتی که لازم باشد در مورد احساسات خود صحبت کنند، دوری میکنند. حتی رویارویی با چیزهایی که احساسات آنها را برمیانگیزد (مثل یک فیلم یا کتاب عاشقانه)، برای آنها سخت است. در جبران افراطی فرد سعی میکند بیش از حد صمیمانه و پرشور و هیجان باشد، درحالی که این هیجانات واقعی و متناسب نیستند و نابهجا هستند.
در افراد دارای طرحواره بازداری هیجانی، هیجانات منفی بروز نیافته به «دردهای روانی جسمانی» (Psychosomatic) مثل فشار خون یا میگرن عصبی تبدیل میشوند. ممکن است رفتارهای اعتیادی و لذتجویانه (مواد مخدر، خریدهای غیرمنطقی، اعتیاد به بازیهای کامپیوتری و...) و خودزنی یا خودتخریبگری برای سرکوب احساساتی که قدرت رویارویی با آن را ندارند از خود نشان دهند.
طرحواره عیبجویی افراطی معیارهای سرسختانه
عیبجویی افراطی درواقع همان کمالگرایی افراطی است. کمالگرایی تا حدی ممکن است باعث پیشرفت و ارتقای فرد شود، اما از حدی به بعد، از محدوده سلامت عبور کرده و باعث میشود فرد همواره دنبال بهترینها باشد و از موقعیتهای دیگر صرفنظر کند. به حدی که چون نمیتواند کار کامل و بینقصی انجام دهد، اصلا کاری را انجام ندهد، یا نتواند از بسیاری از موقعیتها لذت ببرد (مثلا چون در کلاس درس بهترین نیست و به جای بیست، هجده گرفته، اضطراب بسیار زیادی را تجربه کند).
در کمالگرایی ناسالم، افراد همانطور که معیارهای بلندپروازانه و غیرواقعی برای دیگران و محیط دارند و از هر چیز عیبی پیدا میکنند. این افراد معیارهای سرسختانه زیادی برای خودشان دارند، مدام خودشان را زیر ذرهبین گذاشته و از خود ایراد میگیرند.
اگر به معیارهای مدنظر خود برسند، معیار بالاتری وضع میکنند و اگر نرسند، افسرده میشوند؛ در نتیجه، هیچگاه حس خوبی به خودشان ندارند. روشن است که این افراد نیز حاصل خانوادههای کمالگرای افراطی، سختگیر و سرزنشگرند.
در سبک مقابلهای تسلیم، فرد با کوچکترین ایرادی مضطرب شده و سعی میکند بینقص باشد. در اجتناب، از هر موقعیتی که سطح وی در آن سنجیده شود (مثل مسابقات و امتحانات)، دوری میکند. در جبران افراطی، طوری به نظر میرسد که انگار هیچ معیاری ندارد و همه کارها را سرسری انجام میدهد.
طرحواره منفیگرایی بدبینی
اگر گلام لیلیپوتیها به جز شکست یک طرحواره دیگر داشته باشد، قطعا طرحواره منفیگرایی بدبینی است. این افراد همیشه نیمه خالی لیوان را میبینند و منتظر اتفاقات ناخوشایند هستند. آنها نیز در خانوادههایی با دیدگاه مشابه رشد یافتهاند. خانوادههایی منفیبین که همواره مضطرب بودهاند.
در سبک تسلیم، انگار افراد با عینک تیره دنیا را مینگرند و فقط قسمتهای بد چیزها را میبینند. اگر با آنها در مورد مجلس عروسی صحبت کنند، تنها چیزی که متوجه آن هستند، احتمال طلاق گرفتن عروس و داماد است. در حالت اجتناب، برای اینکه با احساسات منفی خود روبهرو نشوند، به مخدرها، تسکینها و لذتهای موقت روی میآورد. در جبران افراطی، در آنها نوعی خوشبینی افراطی و سادهلوحی دیده میشود.
طرحواره تنبیه
این دسته افراد هر اشتباهی را لایق تنبیه میدانند. نه تنها خودشان، دیگران را نیز به شدت تنبیه کرده و انتقام میگیرند. اگر کوچکترین کار نادرستی انجام دهند، خودشان را لایق تنبیه دانسته و در موقعیت تنبیه قرار میدهند. چراکه در کودکی چنین برخوردی با آنها شده است.
زندگی این افراد توام با احساس گناه و عذاب وجدان است و از نظر آنها خدا نیز بسیار سرزنشگر و تنبیهکننده است. فکر میکنند خداوند اتفاقات بد را به نیت تنبیه آنها به خاطر گناهانشان در مسیر زندگی قرار داده و با کوچکترین اشتباهی، این اتفاقات بد بیشتر خواهند شد.
در سبک تسلیم، فرد هم خود و هم دیگران (مثلاً فرزندش) را بیرحمانه تنبیه میکند و اطرافیان خود را از میان کسانی انتخاب میکند که آنها نیز تنبیهگر هستند. برای مثال همسری انتخاب میکنند که کتک میزند. در سبک اجتناب، فرد چنان از تنبیه شدن میترسد که از ترس اینکه مبادا تنبیه شود، از دیگران فاصله میگیرد. در جبران افراطی، حتی در موقعیتهایی که باید دیگران را با عواقب کارشان روبهرو نماید و سختگیری کند (مثلاً در مقابل غیبتهای مکرر کارمندش یا خیانت همسرش)، عفو و بخشش نابهجا و بیش از حد از خودش نشان میدهد.
برطرف نشدن سالم نیاز به وجود چهارچوبهای منطقی و طرحواره های ناسازگار یانگ
اگر نیاز سالم بهوجود چهارچوبهای منطقی برطرف نشود طرحواره های ناسازگار زیر ایجاد خواهند شد. هر یک از این طرحواره های ناسازگار یانگ در ادامه به طور کامل بسط داده میشوند.
- طرحواره استحقاق بزرگمنشی
- طرحواره خویشتنداری ناکافی خودانضباطی ناکافی:
طرحواره استحقاق بزرگ منشی
آدمهایی که به قول ما ایرانیها احساس میکنند از دماغ فیل افتادهاند، در این دسته جای میگیرند. افرادی که هیچ چهارچوبی برای خود قائل نیستند، به دیگران موضع بالا به پایین دارند و به هر قیمتی شده به خوشگذرانی میپردازند. برای مثال بسیار بیاحتیاط به گشت و گذار شبانه با ماشین میپردازند و وقتی نزدیک است با کسی تصادف کنند، آن فرد را مسخره کرده و به او توهین میکنند. همچنین بیتوجه به خطری که گذشت، به ادامه خوشگذرانی به همان شیوه بیاحتیاط میپردازند.
این افراد ممکن است احتکار، اختلاس یا دزدی کنند و با این پول به تفریح بپردازند. برای آنها اهمیتی ندارد که در ازای این کار چه آسیبی به دیگران وارد میشود. گویی همه باید در خدمت ایشان باشند. این افراد معمولاً کودکان بسیار نازپروردهای بودهاند و والدین به تمام خواستههای آنها بدون حد و مرز تن دادهاند و با ایشان مثل شاهزاده رفتار کردهاند.
آنها در سبک مقابلهای تسلیم، دیگران را به خدمت به خودشان وا میدارند و در مورد خودشان و کارهایشان بزرگنمایی میکنند. گویی انسان خیلی مهمی هستند و دستاوردهای خیلی مهمی داشتهاند. مثلاً معتقد هستند که شرکت پدرشان به دلیل هوشمندی آنها سود زیادی کرده است درحالی که سود واقعی شرکت معمولی است و از هفت روز هفته، یک روز هم خودشان در شرکت حضور نداشته و فعالیتی نکردهاند.
در سبک اجتناب، از هر موقعیتی که ممکن است برتری ایشان زیر سوال برود، دوری میکنند، مثل آدمهایی که فقط با خدم و حشم خود به جایی میروند تا همواره کسی باشد که موقعیت آنها را بالا توصیف کند. در جبران افراطی، فرد بسیار بیش از حد به دیگران احترام میگذارد.
طرحواره خویشتنداری ناکافی خودانضباطی ناکافی
این دسته افراد، به هیچ چهارچوبی پایبند نیستند. برای مثال اینکه باید هشت صبح در محل کار حاضر باشند، برایشان هیچ معنایی ندارد.گاهی حتی این موضوع که باید سرکار بروند برایشان بیمعنی است. در روابط عاطفی نیز مسئولیتی نمیپذیرند و به کل تعهدی ندارند. اکثر این افراد ازدواج نمیکنند، بچهدار نمیشوند و هیچ چیزی که آنها را به چهارچوبی ملزم کند، تن نمیدهند.
این دسته افراد در کودکی والدینی داشتند که حد و مرز و وظیفهای برایشان مشخص نکردهاند. چه بسا در خود خانواده و برای پدر و مادر نیز حد و مرزی وجود نداشته است. برای مثال پدر معتادی داشتهاند که هر روز شغل خود را ترک میکند و تن به روابط بیبند و بارانه میدهد.
در سبک تسلیم، چهارچوبی نمیپذیرند و به راحتی وظایف خود را را ناتمام رها میکنند. در سبک اجتناب، مسئولیتی را قبول نمیکنند. برای مثال همانطور که گفته شد ازدواج نمیکنند و بچهدار نمیشوند تا با تهعد و مسئولیت روبهرو نشوند.
در جبران افراطی، به شدت خودشان را ملزم به رعایت چهارچوبهایی که حتی واقعی نیستند، میکنند. برای مثال بسیار سخت و صاف روی مبل مینشینند در حالی که فضا صمیمانه است و نیازی نیست.
فرایندی فکری و محتوای فکر
در درمان شناختی رفتاری، افکار ما شامل دو بخش محتوای فکری و فرایند فکری میشود که در بخش زیر توضیح داده شدهاند.
محتوای فکر
محتوای فکر شامل سه بخش افکار خودآیند منفی، باورهای واسطهای و طرحوارهها (یا همانطور که بک اشاره کرد: باورهای بنیادین) است که حالت سلسله مراتبی دارند.
طرحوارهها که در مورد آنها صحبت شد، عمیقترین بخش محتوای فکر هستند و بر روی آنها «باورهای واسطهای» قرار دارد. باورهای واسطهای، باورهایی هستند که با وجود آنها راههایی پیدا میشود تا اثر منفی طرحواره خنثی شود.
برای مثال طرحواره نقص شرم، طرحواره دردناکی است و فرد نمیتواند بدون پیدا کردن راهی برای دور زدن آن زندگی کند، پس ذهن یک باور واسطهای بهوجود میآورد: «اگر در مهمانی از همه زیباتر باشم، پس دوستداشتنیام». مشخص است که «من دوست داشتنی نیستم» در عمق این جمله نهفته است.
باورهای واسطهای میتوانند مثل بند قبل، شکل شرطی «اگر... پس...» داشته باشند، یا میتوانند به شکل بایدها و قواعد بیان شوند، مثلاً شخصی با طرحواره رهاشدگی برای تسکین خودش، «باید» وضع میکند: «باید در روابط متعددی باشم که در این روابط، فرد مقابل بسیار پیگیر و خواهان من باشد»، یا در موارد دیگر «باید از همه بیشتر پول دربیاورم»، «باید همه به من احترام بگذارند»، «مرد که گریه نمیکنه» (قواعد)، «خطر خبر نمیکنه» و غیره.
باورهای واسطهای در فرد سالم باید دارای انعطاف باشند. مثلا فرد با طرحواره کمالگرایی باور واسطهای دارد که «اگر از همه بهتر باشم، پس کارم را درست انجام دادهام» اما فرد سالم میداند که برای انجام کار درست، لازم نیست از همه بهتر باشد و همین که خودش از نتیجه راضی باشد کافی است.
بالاتر از باورهای واسطهای، افکار خودآیند منفی، مشخصترین و در دسترسترین سطح محتوای افکار است که موازی با جریانات، اتفاقات و افکار دیگر در هوشیاری اتفاق میافتد، اما مرتبط با سطوح زیرین است و از طرحوارهها ریشه میگیرد.
حتماً برای شما هم پیش آمده است که در کلاس درس یا محل کار نشستهاید و ناگهان به خودتان میآیید و متوجه میشوید که به اتفاق بدی که در گذشته افتاده فکر میکردید، یا احتمالاتی منفی برای آینده از ذهنتان عبور کرده است.
برای مثال فلانی سرم کلاه خواهد گذاشت، آخرش هم این معامله خوب از آب در نمیآید، این اتفاق مرا مریض میکند، نکند مادرم فوت شود. این افکار در ذهن همه ما وجود دارد و نشانه بیماری نیست، اما هنگامی که فراوانی بسیار زیادی داشته باشد یا غم، اضطراب و پریشانی زیادی را برای ما به بار آورد، حالت بیمارگونه پیدا میکند.
همانطور که اشاره شد، این افکار خودآیند در نهایت از طرحوارهها تغذیه میکنند. مثالهایی از این شرایط در بخش زیر ارائه شده است.
- کسی که طرحواره استحقاق بزرگمنشی دارد و باور دارد انسان خیلی خاصی است، افکار خودآیند را به شکل «این رفتارها در شأن من نیست» تجربه میکند.
- کسی که باور دارد دوست داشتنی نیست به شکل «هیچکس مرا به خاطر خود خودم دوست ندارد» تجربه میکند.
- کسی که طرحواره وابستگی بیکفایتی دارد به شکل «باز هم نتوانستم کاری را درست انجام دهم» تجربه میکند.
- کسی که باور به ناامنی دنیا و آسیبپذیری خودش دارد به شکل «تهران روی گسل است، نکند فردا زلزله شود» تجربه میکند.
در طی درمان شناختی رفتاری، تلاش بر این است تا افکار خودآیند منفی شناسایی شوند (مثلاً درمانگر از مراجع میخواهد افکارش را بنویسد) تا به کمک ردیابی آنها بتوانند به طرحوارهها برسند.
فرایند فکری
فرایند فکری، فرایندهایی چون توجه، حافظه، استدلال و... را شامل میشود که این فرایندها روی محتویات تأثیر میگذارند. در صورتی که دچار خطا شوند، در تداوم طرحواره نیز تأثیر دارند. درواقع، اینها مثل فیلتر عمل میکنند تا ذهن ما با توجه به هیجانات (مثلاً غم و ناراحتی در لحظه)، طرحوارهها و باورهای عمیق آن، دنیا را تفسیر کند.
در مثالی که ابتدای متن ارائه شد که اگر فرد تاسی در کوچه باشد و فردی در پیادهرو با لبخند به او نگاه بکنند، شخص سالم با احتمال بیشتری به این فکر میکند که حتماً لباس زیبایی پوشیده و شخصی که طرحواره نقص شرم دارد، به این فکر میکند که چون تاس است به او نگاه میکنند (خطای استدلال).
احتمالاً اگر از شخصی با طرحواره رهاشدگی بپرسیم، خاطرات بیشتری از مواقعی که او را طرد کردهاند به خاطر دارد و موقعیتهایی که افراد ترکش نکردهاند و به او محبت کردهاند، کمتر در خاطراتش مانده است (خطای حافظه).
اگر به فردی با طرحواره تنبیه، کارنامه فرزندش را نشان بدهید، بیشتر به نمرات پایینش توجه میکند و او را تنبیه میکند، حتی اگر نمرات بالایش بیشتر باشد (خطای توجه).
اینها بخشهایی از تاثیر انحراف در فرایند فکری بر روی محتوای فکر است که اثر حافظه و توجه، «داده»های ذهنی را در ورودی و نگهداری منحرف میکنند. اما وقتی داده وارد ذهن شد، استدلال و پردازشی روی آن انجام میشود که در حین این پردازش نیز خطاهایی روی آن صورت میگیرد. این خطاها، «خطاهای شناختی» نام دارند که توسط آرون بک معرفی و دستهبندی شدهاند.
خطاهای شناختی
در طی استدلال، «خطاهای شناختی» رخ میدهد که شامل موارد زیر هستند.
- استدلال هیجانی: یعنی استدلال را بر پایه یک فکر خودآیند و هیجان بهوجود آمده در اثر آن، بنا کنیم. برای مثال فردی چون خودش افکار خودآیند منفی داشته در مورد اینکه در کلاس دستوپا چلفتی است، مطمئن شود و باور کند که حتماً چنین است و دیگران هم چنین نظری دارند.
- تفکر دوقطبی: در تفکر دو قطبی که به خصوص در افراد کمالگرا دیده میشود، فکر فرد «صفر و یک» یا «سیاه و سفید» است و نمیتواند دو جنبه ماجرا را ببیند. برای مثال « آدمها کاملاً خوباند یا کاملاً بد»، «اگر بهترین نباشم، بدترینم».
- تعمیم افراطی: به این معنا است که الگوی کلی را از روی اتفاق جزئی برداشت کنیم، برای مثال فردی که همسرش به او خیانت کرده است، میگوید تمام زنها مردها خیانتکار هستند و تمام ازدواجها از هم میپاشند.
کسی که در مصاحبه شغلی موفق نشده، این موقعیت را به تمام زندگی تعمیم میدهد و میگوید «من همیشه بیعرضه بودم»، یا برعکس، کسی با موفقیت کوچک خودش را انسان بسیار موفقی میداند و فخرفروشیهای غیرواقعی انجام میدهد. - بایدها: افراد با این خطای شناختی دنیا را در حالت ایدهآل غیرواقعی میبینند، نه آنچه واقعا است. برای نمونه فکر میکنند «باید کارم بینقص باشد (وگرنه به هیچ دردی نمیخورم)» یا «باید همه به من احترام بگذارند (چون من خاص و ویژه هستم)».
- ذهنخوانی: فرد بدون اینکه دلایل کافی داشته باشد، فکر میکند دیگران در مورد او فکرهایی میکنند. مثلا در سالن دانشگاه فردی فکر میکند «ظرف از دستم افتاد، الان همه فکر میکنند من احمقم»، در حالی که دانشجویان دیگر حتی متوجه این اتفاق نشدهاند. یا فکر میکند «من خیلی انسان خاصی هستم و دیگران باید بسیار خوشحال از آشنایی با من باشند» در حالی که هیچ عمل شگفتی انجام نداده است.
- فاجعهسازی: یعنی یک اتفاق منفی را در ذهن چنان بزرگ و دردناک مجسم بکنیم که باور داشته باشیم از پسش برنمیآییم، برای مثال «اگه فرزندم ازدواج کند و از پیش من برود، من از دوری او خواهم مرد»، «اگر در امتحانات قبول نشوم، خودم را میکشم».
- پیشگویی: تفکر در مورد گزارههایی نسبت به آینده، که مدرک مطمئنی برای رخ دادن آنها وجود ندارد، اما فرد با یک اتفاق کوچک شروع به تفکر به شیوه غیرمنطقی در مورد آینده میکند. مثلاً «من آخرش بدبخت میشم»، «بدون پدرم نمیتونم از پس زندگی بربیام».
- شخصیسازی: یعنی خود را به طور غیرمنصفانه مسئول تمام اتفاقاتی بدانیم که درواقع به ما مرتبط نیست. برای مثال «اگر پدرم مریض شود تقصیر من است، حتماً من فرزند بدی بودم و بیمارش کردم» یا «هر موفقیتی که خواهرم کسب کرده علتش توصیههای من بوده است، او بدون من نمیتوانست به هیچجا برسد».
- «نکند...»ها و «چه میشود اگر...»ها: جملاتی که به این دو حالت شروع میشود و اضطرابآور است نوعی خطای شناختی است، مثل «نکند هواپیما سقوط کند»، «نکند در کارم خوب نباشم»، «نکند وقتی ازدواج کردم در پرورش فرزندانم ناتوان باشم»، «اگر پدرم فوت شود چه؟»، «اگر از پس این کار برنیایم چه؟».
- مقایسههای نابهجا: یعنی خودمان را با کسی مقایسه کنیم، که شرایط بسیار متفاوتی از ما دارد. مثلا پدری که شغل با حقوقی کم دارد، خودش را با کارخانهدار مقایسه کند که چقدر قدرت خرج برای خانواده دارد، یا زنی میانسال که سه فرزند دارد، زیبایی چهره و بدن خودش را با خانم بیست ساله مجرد قیاس کند. درحالت دیگر، ممکن است فرد برای کسب حس برتری، خودش را با افراد بسیار پایینتر از خودش مقایسه کند.
- برچسب زدن: به خودمان و دیگران برچسبهایی بزنیم که اغلب منفی هستند. برای مثال «من احمقم از پس این امتحان برنمیآیم»، «من بدبختم و خنگم»، «دوستم دست و پا چلفتی است». این برچسبها میتوانند مثبت هم باشند، برای مثال با برچسب غیرواقعی کسی را بسیار بزرگ کنیم: «فلانی بسیار دانا است (و هیچ اشتباهی نمیکند)»، «او بسیار خاص است (و افتخار داده که با من دوست شده است)».
- فیلتر منفی: یعنی فقط قسمتهای منفی را ببینیم، مثلاً چون در درسی ضعف داریم، توانایی در دیگر درسها را نادیده بگیریم و فکر کنیم کلاً به درد هیچکاری نمیخوریم، یا فردی چون همسرش قد کوتاهی دارد، روی قد وی متمرکز باشد و از زندگیاش ناراضی باشد اما توجه نکند که چقدر همسرش مهربان، پرتلاش و حمایتگر است.
- ناچیز شمردن ویژگیهای مثبت: به این معنا است که ویژگی خوب خود یا دیگری را کوچک و بیارزش بشماریم. مثلا فردی با اینکه کار مهمی انجام داده میگوید «نه بابا اینکه چیزی نبود، همه میتوانند این کار را انجام دهند»، یا شخصی در مورد فرزندش فکر کند «اهمیتی ندارد نمرههایش خوب است، خیلی هنر نکرده که بیست گرفته».
- مقصر دانستن دیگران: در این حالت فرد مسئولیت خودش را در مورد اتفاقات به عهده نمیگیرد و تمام تقصیر را به دوش دیگران میاندازد، مثلاً خودش در خانه پرخاش میکند اما میگوید «تقصیر همسرم است که بچه را خوب تربیت نکرده و بچه بیادب شده».
- ندامت دایمی: این افراد همیشه فکر میکنند میتوانستند بهتر از این عمل کنند و هیچگاه از نتیجه راضی نیستند.
- نادیده گرفتن شواهد: در این حالت، فرد باور بنیادی دارد و مدارکی که خلاف آن هستند را به کل نادیده میگیرد. مثلاً دختری طرحواره شرم نقص دارد و خواستگارهای زیادی دارد، اما باور نمیکند که این به علت محبوبیت او است و میگوید «دلشان برای من سوخته» یا «آنها حتما ایرادی دارند وگرنه خواستگاری من نمیآمدند».
- قضاوتگری: در این خطای شناختی، افراد دنیا را بر مبنای «خوب و بد» یا «بدتر و برتر»، «حقارت و بزرگی» و مقایسه، قضاوت میکنند. برای مثال اگر مطلبی در مورد موفق بودن دوست خود برای فردی با این خطا تعریف کنید، فورا یا میگوید «او چقدر موفق است و من نیستم»، یا «کار بزرگی نکرده و کارش بد هم بوده است». این افراد نمیتوانند صرفا شنونده باشند و در مورد شنیدهها موضعی نداشته باشند.
کلام آخر
در این مقاله سعی بر آن بوده است که مخاطب را با توضیح اینکه طرحوارهها چه هستند، چطور ایجاد میشوند، قدرت میگیرند و روی فرایندهای ذهن ما تاثیر میگذارند، با اصول و مفاهیم درمان شناختی رفتاری آشنا کند. اگرچه که با درک این مفاهیم، میتوانیم الگوهای ناسالمی در زندگی خودمان پیدا کنیم و برای بهبود آنها تلاش کنیم، اما واجب است توجه کنیم که طرحوارهها، خودتداومبخش هستند. خود را زیر سبکهای دفاعی پنهان میکنند و پیچیدگیهای علم روانشناسی نیز بسیار بیش از این است که در یک مقاله بگنجد. پس تشخیصگذاری قطعی و نهایی باید توسط روانشناس انجام شود و بهبود طرحواره های ناسازگار یانگ نیاز به شروع درمان حرفهای دارد. اگر کسی را میشناسید که در معرض هرگونه خشونت یا بهرهکشی روانی است یا فکر میکنید طرحوارههای ناسازگار در ذهنیت وی قدرت دارند، حتما او را به متخصص ارجاع دهید و از هرگونه قضاوت یا سرزنش بپرهیزید.
این مطلب توسط نویسنده مهمان، «شیدا مفرد» نوشته شده است.
عاالی بود
دسته بندی شده و به زبانی روان همراه با مثال های مبتلا به
درود؛
بهترین توضیح و تخلیصی بود که تا به حال در این زمینه دیدم. در عین حفظ جامعیت، حتی الامکان خلاصه بود و البته کاملا قابل فهم تا برای فردی مانند من که رشته ی تحصیلیش روانشناسی نیست هم به خوبی قابل درک باشه و در عین حال وفادار به اصل متن
بسیار سپاسگزارم و امیدوارم نویسنده ی محترم، مطالب بیشتری در حوزه ی روانشناسی بنویسن
سلام و درود
مقاله بسیار مفیدی بود. از دسته بندی هایی که انجام شده بود خیلی خوشم آمد و مثال ها طوری بودند که به فهم مطالب خیلی کمک کرد. عملاً میشد نمونه بعضی ها را در اطراف پیدا کرد.