رشد اقتصادی چیست؟ | محاسبه و فرمول نرخ رشد اقتصادی در اقتصاد کلان — به زبان ساده
رشد اقتصادی یکی از مهمترین مباحث مورد توجه سیاستمداران کشورهای مختلف است. در نوشتار پیشرو با مفهوم رشد اقتصادی و تعریف زیر مجموعه آن، موارد اثرگذار بر آن و سایر موارد آشنا میشویم.
رشد اقتصادی چیست؟
رشد اقتصادی فرایند افزایش ثروت یک کشور در طی مدت زمانی معین است.
فرمول محاسبه نرخ رشد اقتصادی چیست ؟
رشد اقتصادی را میتوان با محاسبه درصد تغییرات جیدیپی، بدست آورد. نرخ رشد اقتصادی، سلامت اقتصادی یک کشور را به صورت مقایسهای، در طی دورهای از زمان، میسنجد. در اغلب موارد، نرخ رشد اقتصادی نشاندهنده تغییرات بوجود آمده در gdp است. امکان دارد در اقتصادهایی با اتکای بالا به درآمدهای خارجی، از GNP برای محاسبه رشد اقتصادی استفاده شود. به صورت کلی، نرخ «رشد اقتصادی» (Economic Growth | EG) مطابق فرمول زیر بدست میآید.
در فرمول بالا:
- «»: تولید ناخالص داخلی دوره فعلی
- «»: تولید ناخالص داخلی دوره پیشین
به صورت اجمالی، افزایش تقاضا منجر به افزایش تولید میشود که در نهایت، افزایش نرخ رشد را به همراه خواهد داشت.
نرخ رشد اقتصادی نشاندهنده چیست؟
به صورت کلی، افزایش نرخ رشد اقتصادی، پدیده مثبتی در نظر گرفته میشود. اگر اقتصادی به صورت پیاپی، تجربهکننده دو دوره نرخ رشد اقتصادی منفی باشد، «رکود» (Recession) رخ داده است. یعنی اگر اقتصادی نسبت به سال قبل دو درصد کوچکتر شود، به معنی کاهش یافتن درآمد کل جمعیت آن به اندازه دو درصد است.
عوامل موثر بر نرخ رشد اقتصادی
به صورت کلی، اقتصاددانان عقیده دارند که مهمترین عوامل موثر بر نرخ رشد اقتصادی را منابع انسانی، سرمایه فیزیکی، منابع طبیعی و فناوری، تشکیل میدهند. کشورهای توسعهیافته دارای دولتهایی هستند که بر این عوامل تمرکز کردهاند.
تاثیر نرخ رشد اقتصادی بر بورس چیست؟
در اغلب اوقات، عملکرد بورس مشابه «شاخص عواطف» (Sentiment Indicator) است و میتواند بر رشد تولید ناخالص داخلی تاثیرگذار باشد. محاسبه رشد اقتصادی با بکارگیری تغییرات gdp انجام میشود. جیدیپی میزان تولید کالاها و خدمات را در یک اقتصاد میسنجد. با سبز و قرمز شدن بازار بورس، هیجانات و عواطف افراد در اقتصاد نیز تغییر میکند. این تغییر در عواطف بر میزان مخارج و در نهایت بر رشد جی دی پی اثر خواهد داشت. با این حال، نرخ رشد اقتصادی میتواند تاثیر منفی یا مثبت، بر بورس داشته باشد. برای مثال، در اقتصاد ایالات متحده آمریکا، سرمایهگذاری و مخارج، دو عامل موثر بر GDP به شمار میروند.
رشد اقتصادی نیز به صورت، درصد تغییرات gdp در دورهای در مقایسه با دورهای دیگر، نشان داده میشود. برای مثال، نرخ رشد فصلی ممکن است ۲ درصد باشد یعنی اقتصاد ایالات متحده در آن فصل، ۲ درصد رشد را تجربه کرده است. از موارد تاثیرگذار بر gdp میتوان به مخارج مصرفکننده، مخارج کسبوکار، صادرات و مخارج دولت، اشاره کرد. تمام این موارد میتوانند به صورت مثبت یا منفی، از طریق بازار بورس، تحت تاثیر سرمایهگذاران قرار بگیرند.
مدلهای رشد برونزای نئوکلاسیک
با بررسی نظریات رشد چگونگی تحت تاثیر قرار گرفتن تصمیمات اقتصادی توسط انباشت عوامل تولید را در مییابیم. رشد اقتصادی از انباشت عوامل تولید، مخصوصاً سرمایه و افزایش بهرهوری بوجود میآید. «رابرت سولو» (Robert Solow) در سال ۱۹۵۶ میلادی، مقالهای تحت عنوان «مشارکتی در نظریه رشد اقتصادی» نگاشت. سپس، کارهای متعدد دیگری نیز در این زمینه انجام داد و به همین دلیل در سال ۱۹۸۷ میلادی موفق به دریافت جایزه نوبل شد.
مدلهای رشد با نرخ پس انداز برونزا
مشاهدات نشاندهنده رابطه مثبت نرخهای رشد و سرمایهگذاری هستند. اغلب مدلهای رشد مطرح شده ساختار معادلاتی پایهای ساده و یکسانی دارند. در ابتدا، خانوارها یا خانوادهها داراییهای اقتصادی مانند نهادهها و حقوق مالکیت شرکتها را تصاحب میکنند. سپس، بخشی از درآمد خود را به مصرف و پسانداز، اختصاص میدهند. هر خانوار تصمیم میگیرد که چه تعداد بچه داشه باشد، به نیروی کار بپیوندد و به چه میزان کار کند.
مورد دوم اینکه شرکتها به استخدام نهادهها، مانند نیروی کار و سرمایه میپردازند و از آنها برای تولید کالاها برای فروش به خانوارها یا سایر شرکتها استفاده میکنند. شرکتها به فناوری دسترسی دارند که موجب میشود نهادهها یا مواد اولیه را به دادهها یا محصولات تبدیل کنند.
مورد سوم اینکه، بازار وجود دارد که در آن، شرکتها به فروش کالاها به خانوارها یا سایر شرکتها میپردازند. همچنین، در همین بازار، خانوارها نهادههای خود را به شرکتها میفروشند. مقادیر تقاضا شده و عرضه شده قیمت نسبی نهادهها و کالاهای تولید شده را تعیین میکند.
در اینجا، تحلیل خود را از ساختارهای ساده و بدون وجود بازار و شرکتها شروع میکنیم. میتوان یک واحد مرکب - ترکیبی از خانوار و تولید کننده - مثل رابینسون کروزوئه در نظر بگیریم که علاوه بر مالکیت نهادهها، به مدیریت فناوری تبدیل نهادهها به دادهها نیز میپردازد.
در دنیای واقعی، تولید با استفاده از نهادههای متفاوتی انجام میشود. ما در اینجا، تمام این نهادهها را به ۳ دسته «سرمایه فیزیکی» (Capital | K)، «نیروی کار» (Labor | L) و «دانش» (Knowledge | T) تقسیم میکنیم. در نتیجه، تابع تولید، به شکل زیر خواهد بود.
در فرمول بالا:
- «»: نشاندهنده جریان محصولات در زمان t است.
- «»: سرمایه نشاندهنده نهادههای فاسدنشدنی مانند ماشینآلات، ساختمانها، مدادها و موارد مشابه است. این کالاها در زمانی در گذشته، بوسیله تابع تولیدی مشابه تابع بالا تولید شدهاند. توجه داشته باشید که این نهادهها به صورت همزمان توسط چندین تولیدکننده استفاده نمیشوند.
- «»: نشاندهنده نهادههایی مربوط به نیروی کار انسانی است. این نهاده نشاندهنده تعداد نیروی کار و مدت زمان کاری آنهاست.
سرمایه یا فناوری
سرمایه به میزان دانش و فناوری اشاره میکند. ماشینآلات و نیروی کار نمیتوانند بدون فرمول یا نقشه نشاندهنده روش تولید، به تولید بپردازند. این نقشه کلی دانش یا فناوری نامیده میشود. بهبود فناوری در طی زمان، امکانپذیر است. برای مثال، با مقدار یکسان سرمایه و نیروی کار در سال ۲۰۲۰ نسبت به سال ۲۰۱۸ میتوان به تولید بیشتری دست یافت.
همچنین، تکنولوژی میتواند در کشورهای مختلف با یکدیگر تفاوت داشته باشد. برای مثال، با مقدار مشابهی از نیروی کار و سرمایه در ژاپن نسبت به زیمباوه میتوان به مقدار بیشتری محصول دست پیدا کرد زیرا فناوری در ژاپن از زیمباوه، بهتر است. ویژگی خاص فناوری این است که مانند نیروی کار و سرمایه، کالای رقابتی نیست. دو یا چند تولیدکننده میتوانند در یک زمان از فرمول مشابهی برای تولید استفاده کنند.
در اینجا فرض می کنیم که فناوری تولید ۱ بخشی داریم که محصول تولیدشده توسط آن کالای همگنی است که میتواند مصرف یا سرمایهگذاری شود. از سرمایهگذاری برای تولید واحدهای جدید سرمایه فیزیکی (K) یا برای جایگزینی سرمایه کهنه یا فرسوده شده استفاده میشود.
برای درک بهتر فناوری تک بخشی، تصور کنید که در صورت دارا بودن تعدادی از حیوانات مزرعه میتوان آنها را به عنوان مواد خوارکی استفاده کرد یا آنها را در تولید به کار گرفت. به صورتی که بتوان از این تعداد حیوانات، حیوانات بیشتری تولید کرد. در اینجا، فرض میکنیم که اقتصاد، بسته است. خانوارها قادر به خرید کالاها و داراییهای خارجی نیستند و نمیتوانند کالاها و داراییهای خود را به خارجیان بفروشند.
همچنین، این فرض را در نظر میگیریم که دولت کالا و خدماتی را خریداری نمیکند. در یک اقتصاد بسته، بدون داشتن مخارج عمومی، تمامی محصولات برای مصرف یا سرمایهگذاری استفاده میشوند.
با کسر C(t) از هردو طرف و با دانستن برابری میزان تولید با درآمد، در این اقتصاد ساده، میزان پسانداز شده برابر با میزان سرمایهگذاریشده خواهد بود.
اگر (s(۰ را کسری از درآمد بگیریم که پسانداز شده - نرخ پسانداز - s(0) همچنین نشاندهنده کسری از تولید اختصاص یافته به مصرف است.
خانوارهای عقلایی با مقایسه کردن هزینهها و فواید مصرف کردن امروز و فردا، نرخ پسانداز را انتخاب میکنند. این مقایسه شامل متغیرهای ترجیحات وضعیت اقتصادی مانند میزان ثروت و نرخ بهره است. برای آسانی بیشتر، فرض می کنیم که s(0) مقداری برونزا است.
سادهترین تابع، مدل فرض شده توسط سوان و سولو است که در آن:
در اینجا، فرض میکنیم که نرخ پس انداز ثابت است زیرا میخواهیم از طریق آن به نتایجی دست پیدا کنیم. درآمد و پسانداز را برابر در نظر میگیریم.
به عبارتی دیگر، نرخ پس انداز در یک اقتصاد بسته نشاندهنده کسری از جیدی پی است که اقتصاد به سرمایهگذاری اختصاص میدهد.
در اینجا، سرمایه را کالایی همگن در نظر میگیریم که با نرخ ثابت () در حال استهلاک است. یعنی در هر زمان، کسری ثابت از سرمایه مستهلک میشود. در نتیجه، دیگر نمیتوان از آن برای تولید استفاده کرد. با این حال، قبل از نابودی سرمایه، تمام واحدهای آن، فارغ از زمان تولیدشان، به صورت یکسان، کارا در نظر گرفته میشوند.
افزایش خالص میزان سرمایه فیزیکی در یک زمان برابر با میزان سرمایه ناخالص منهای میزان استهلاک است.
زمانی که نقطهای بالای متغیری مانند K، به شکل قرار بگیرد میزان تغییر - نرخ رشد - آنرا در طی زمان نشان میدهد.
یعنی و
معادله بالا نشاندهنده میزان تغییرات K با توجه به فناوری و نیروی کار مفروض است.مقدار نهاده نیروی کار یا L، در طی زمان به علت رشد جمعیت، تغییرات نرخ مشارکت و انتقال میزان زمان مصرفی توسط نیروی کار عادی و بهبود یافتن مهارت و کیفیت نیروی کار، تغییر میکند.
در اینجا، برای سادگی فرض کردهایم که هرکس به میزان برابری از زمان به کار مشغول است. همچنین، هر فرد در طی زمان مهارت ثابتی دارد که آنرا با نرمالسازی برابر ۱ در نظر می گیریم. همچنین، برای سادگی فرض میکنیم که نرخ رشد جمعیت ساده و برونزاست.
اگر تعداد افراد را در زمان ۰ به ۱ و شدت کار به ازای هر فرد را نیز به ۱ نرمالسازی کنیم. جمعیت و نیروی کار در زمان t، به صورت زیر قابل محاسبه خواهد بود.
برای پررنگ کردن نقش انباشتهشدن سرمایه، با این فرض شروع میکنیم که میزان فناوری T(t) ثابت است.
برای یادگیری بهتر مفاهیم توسعه و رشد اقتصادی، میتوانید به دوره آموزشی تدوین شده توسط «فرادرس» مراجعه کنید.
- جهت مشاهده فیلم آموزش توسعه اقتصادی و برنامهریزی + کلیک کنید.
مدل نئوکلاسیک سولو و سوان
فرایند رشد اقتصادی به شکل تابع تولید بستگی دارد. ما در اینجا، روی تابع تولید نئوکلاسیک تمرکز میکنیم. تابع تولید F(K,L,T) در صورت رعایت کردن شرطهای زیر نئوکلاسیک خواهد بود.
- بازدهی ثابت به مقیاس
- بازدهی مثبت و نزولی برای نهادههای خصوصی
- شرایط اینادا
بازدهی ثابت به مقیاس
تابع F(0)، نشاندهنده بازدهی ثابت نسبت به مقیاس است. یعنی اگر سرمایه و نیروی کار را در عدد ثابت و مثبت ضرب کنیم، تولید نیز برابر میشود. همچنین، این مورد را همگنی درجه اول در K و L مینامند.
برای تمام
بازدهی مثبت و نزولی برای نهادههای خصوصی
برای تمام K>0 و L>0 تابع F(0) نشاندهنده محصولات نهایی مثبت و در حال کاهش با در نظر گرفتن هر نهاده است.
در نظریه نئوکلاسیک، سطوح فناوری و نیروی کار ثابت است. با افزودن هر واحد اضافه از سرمایه میزان مثبتی به محصولات افزوده میشود اما این موارد اضافه شده با افزایش تعداد ماشینآلات، کاهش مییابند. همین ویژگیها برای نیروی کار نیز صدق میکنند.
شرایط اینادا
سومین ویژگی تابع تولید نئوکلاسیک این است که تولید نهایی سرمایه یا نیروی کار با رسیدن سرمایه یا نیروی کار به صفر، به سمت بی نهایت میل می کند. و با رسیدن سرمایه یا نیروی کار به بینهایت به صفر میل میکند.
این ویژگیها شرایط اینادا نامیده میشوند که نام آنها برگرفته از اسم اقتصاددان ژاپنی «کن ایچی اینادا» (Ken-Ichi Inada) است.
رشد اقتصادی کوتاه مدت چیست؟
چرخه تجاری نشاندهنده نوسانات اقتصادی در تولید، تجارت و فعالیت اقتصادی در طی ماهها یا سالهاست. تغییرات کوتاهمدت رشد اقتصادی را چرخه تجاری مینامند. اقتصاددانان از مفهوم چرخه تجاری برای تمایز قائل شدن میان تغییرات کوتاه مدت و بلندمدت رشد اقتصادی استفاده میکنند. چرخه تجاری از افزایش و کاهش رخ داده در تولید در طی ماهها و سالها تشکیل شده است. تغییرات چرخه تجاری در نتیجه نوسانات تقاضای کل بوجود میاید.
رشد اقتصادی بلندمدت چیست؟
رشد اقتصادی بلندمدت بوسیله درصد افزایش در تولید ناخالص داخلی اندازه گیری میشود. جیدیپی به عنوان ارزش بازاری تمام کالاها و خدمات نهایی تولید شده در یک کشور در یک دوره زمانی معین تعریف میشود.
چرا رشد اقتصادی مهم است؟
از جمله مهمترین دلایل اهمیت رشد اقتصادی، میتوان به موارد زیر اشاره کرد.
- کاهش فقر
- کاهش بیکاری
- بهبود یافتن خدمات عمومی
- جنبه سیاسی و بینالمللی
- افزایش شادکامی در جوامع
رشد اقتصادی در چین
اقتصاددانان عموماً به دو دلیل عمده برای رشد اقتصادی سریع چین، اشاره میکنند. این دو عامل، سرمایهگذاری در ابعاد کلان (تامین مالی شده توسط پس اندازها و سرمایهگذاری خارجی) و رشد سریع بهرهوری اشاره کرد.
یکی از دلایل رشد اقتصادی چین در قبل، مخارج بالای دولتی بوده است. دولت به صورت استراتژیک صاحب شرکتهای مهم سرآمد صنایع آنهاست. مالکیت دولت موجب شده که شرکتها به نحوی مدیریت شوند که تنها پروژههایی با درجه اهمیت بالا به مرحله اجرایی شدن برسند. همچنین، در صورت تمایل شرکتهای خارجی به فعالیت در چین، چین از آنها درخواست میکند که فناوری خود را به اشتراک بگذارند و چینیها از این دانش برای تولید کالاها توسط خودشان استفاده میکنند.
بانک خلق چین که همان بانک مرکزی آن است به صورت دقیقی ارزش یوان به دلار را کنترل میکند. چین این کار را برای مدیریت کردن قیمتهای صادرات به ایالات متحده آمریکا، انجام میدهد. چین تمایل دارد که کالاهای صادراتیاش از کالاهای موجود در ایالات متحده آمریکا، ارزانتر باشند. چین میتواند به این هدف دست یابد زیرا هزینه زندگی در چین کمتر از سایر کشورهای توسعه یافته است. بهعلاوه، با مدیریت کردن نرخ تبدیل ارز، چین می تواند از این اختلاف به نفع خود بهره ببرد.
یکی از دیگر دلایل، جمعیت بالای چین است. چین توانسته بخشی از جمعیت خود را از فقر خارج کند. با ثروتمندتر شدن شهروندان چینی، آنها مصرف خود را نیز افزایش میدهند و شرکتها نیز در تلاش هستند که به بازار چین محصول بفروشند زیرا یکی از بزرگترین بازارها در دنیاست. در نتیجه، آنها به نحوی کالاهای خود را تولید میکنند که سلیقه مشتریان چینی را جلب کند. رشد اقتصادی چین را به یکی از رهبران اقتصادی دنیا تبدیل کرده است.شرکتهای فناوریمحور چینی نیز به سرعت به سرآمدان بازار خود تبدیل میشوند.
تاریخچه نظریههای رشد اقتصادی
در ادامه، به صورت اجمالی نظریههای رشد اقتصادی آدام اسمیت، دیوید ریکاردو و مارکس را بررسی کردهایم.
رشد اقتصادی از دیدگاه آدام اسمیت
کتاب «آدام اسمیت» (Adam Smith) تحت عنوان «ثروت ملل: تحقیقی پیرامون ماهیت و اسباب ثروت» (An Inquiry into the Nature and Causes of the Wealth of Nations) که در سال ۱۷۷۶ میلادی به چاپ رسید، پایهگذار اقتصاد مدرن بود. اسمیت در زمان رایج بودن فلسفه مرکانتیلیسم شروع به نگارش کتاب کرد. در آن زمان، تفکرات اقتصادی و سیاستهای دولتی تحت تاثیر مرکانتیلیسم بودند. مرکانتیلیسم ثروت یک ملت را با پول و ذخایری که داشت، برابر در نظر میگرفت.
اسمیت بیان میکرد که توانایی تولید کالاها و خدمات کاربری، میزان ثروت یک ملت را تعیین میکند. کتاب ثروت ملل او هم به عامل بوجود آورنده این ثروت و روش چگونگی افزایش آن، اشاره کرده بود. ثروت ملل معادل کل تولید آن ( آنچه امروز جیدیپی نامیده میشود و نه ارزش ثروتهای آن) در نظر گرفته شده بود.
اسمیت تشخیص میدهد که اقتصاد مدرن بر پایه تخصصیشدن و مبادله است. تخصصی شدن امکان تقسیم کار را نیز بوجود میآورد که این مورد خود افزایش تولید را به همراه خواهد داشت. اسمیت ۳ دلیل را برای بهرهوری بهتر بدست آمده از تقسیم کار عنوان میکند که در ادامه به آنها، اشاره شده است.
- بهبود بهرهوری ناشی از تجربه یا یادگیری حین انجام
- صرفهجویی در زمان
- بکارگیری سرمایه
اسمیت همچنین به ۳ روش بوجود آورنده نوآوریهای مبتکرانه اشاره میکند. در ابتدا، ایدههایی جهت بهتر کار کردن به ذهن نیروی کاری خطور میکند. در روش دوم، تولیدکنندگان تجهیزات بخصوص طراحی و عملکرد ماشینآلات خود را بهبود میبخشند. در روش سوم، مخترعان ماشینآلات جدیدی را اختراع میکنند. هرچه تقسیم کار بیشتر باشد، اقتصاد، بهرهورتر خواهد بود. البته، تقسیم کار تا حدودی توسط وسعت بازار، محدود میشود. تغییرات افزایشدهنده وسعت بازار، بیشتر شدن بهرهوری را نیز به همراه خواهند داشت. اسمیت به راههای متعددی برای افزایش وسعت بازار اشاره میکند و در نهایت تاثیرات مطلوب گسترش بازار بر بهبود حملونقل را مدنظر قرار میدهد.
اسمیت در نظر میگیرد که فرایندتقسیم کار شامل تخصصی سازی و در ادامه، نیازمند سیستمی کارآمد از مبادله است. پول بهترین وسیله جهت انجام مبادله موثر به شمار میرود زیرا جایگزین تهاتر است و هزینههای تراکنشی را حداقل میکند. اسمیت، ماهیت سرمایه و منبع آنرا به عنوان پس انداز - بخشی از درآمد اضافه بر مصرف - در نظر میگیرد.
به عقیده او میزان محصولات به نهادههای نیروی کار و سرمایه بستگی دارد. اولین دغدغه اسمیت در رابطه با تولید و بهرهوری آن است. برای اثربخش بودن تولید از لحاظ اقتصادی، باید توجه تولید به کالاهای مصرفی دلخواه مردم، متمرکز شود.
به نظر اسمیت، بازارها در تخصیص منابع، نقش مهمی دارند. او مفهومی به نام «قیمت طبیعی» (Natural Price) را مطرح میکند که نوعی قیمت تعادلی در رقابت بلندمدت و نشاندهنده منجر شدن افزایش تقاضا به افزایش قیمت است. اسمیت، دنبالهروی از نفع شخصی در تولید را با علاقه عمومی در تولید محصول مناسب مرتبط میسازد.
آدام اسمیت دغدغهای راجع به خود رشد اقتصادی نداشت. در حقیقت مفهوم رشد اقتصادی در زمان نگارش این کتاب توسط او، مفهومی غریبه به شمار میرفت. اسمیت در حال بررسی مشکل مبرم زمانه خود بود. در واقع، به زبان امروزی اسمیت بر حداکثرسازی جیدیپی و تولید کالاها و خدمات دلخواه افراد، تاکید داشت.
در بررسی چگونگی حداکثر سازی تولید، اسمیت نقشهای مهم انگیزهها، نفع شخصی، رقابت، پول و بازار را مورد بررسی قرار داده بود. همچنین، نقش سرمایه و بهرهوری نیز مورد توجه اسمیت قرار گرفته بودند. نگرش ذهنی اسمیت موجب بوجود آمدن اقتصاد مدرن شد.
رشد اقتصادی از دیدگاه دیوید ریکاردو
«دیوید ریکاردو» (David Ricardo) اقتصاددان سیاسی انگلیسی کتاب «اصول اقتصاد سیاسی و وضع مالیات» را در سال ۱۸۱۷ منتشر کرد. او در این کتاب موردی را مطرح کرد که تحت عنوان قانون مزیت نسبی شناخته میشود. ریکاردو نشانداد که تجارت فارغ از پتانسیل تولید مطلق طرفین، دارای نفع مشترک است. تولید کالا با مزیت نسبی بالا یعنی تولید کالایی که هزینه فرصت آن، پایینتر است. این مورد درباره انواع تجارت آزاد بین تمام طرفین تجاری چه اشخاص، کسبوکارها یا کشورها صدق میکند.
در آن زمان، انگلستان با وضع تعرفه از بخش کشاورزی خود در برابر رقابت وارداتی حمایت میکرد. این تعرفهها، قوانین ذرت نامیده میشدند.هدف از وضع قوانین ذرت، حمایت از کشاورزی انگلستان و افزایش دادن درآمد ملکان زمین بود. ریکاردو به دو علت با تجارت بینالملل مخالفت میکرد که یکی از آنها در رابطه با مزیت نسبی و دیگری به سرمایهگذاری مرتبط بود. مطابق مزیت نسبی انگلستان باید بر تولید کالایی که در آن موفق بود تمرکز می کرد در آن زمان این کالاها را پارچهها و کالاهای فلزی تشکیل میدادند. همچنین، انگلستان باید بر واردات کالایی تمرکز میکرد که دیگر کشورها در تولید آن به موفقیت دست یافته بودند، به طور بخصوص، مواد خوراکی.
مطابق نظر ریکاردو قوانین ذرت موجب شده بود که زمینهایی با حاصلخیزی کمتر نیز زیر کشت بروند و اجاره پرداختی به مالکان زمین افزایش یابد. بنابراین، درآمد بیشتر به سمت مالکان زمینهای روستایی سرازیر و از سرمایهداران صنعتی در حال ظهور دور میشد. از آنجایی که مالکان زمین بجای سرمایه گذاری بیشتر مخارج خود را بر مصرف چشمگیر صرف می کردند، ریکاردو عقیده داشت که قوانین ذرت در حال محدود کردن رشد اقتصادی بریتانیا هستند. در نهایت، قوانین ذرت در سال ۱۸۴۶ میلادی و سالهای زیادی پس از انتشار کتاب او، لغو شدند. البته عامل موثر در لغو این قوانین نه بحث علمی آتشین بلکه دسیسههای سیاسی بودند.
تجارت بینالملل با امکان تجلی دادن به مزیت نسبی به یکی از ویژگیهای غیرقابل چشمپوشی رشد اقتصادی بریتانیا تبدیل شد. بریتانیا آهن، فولاد و استیل تولید میکرد و به واردات کتان و مواد خوراکی میپرداخت. همچنین، این کشور پارچه، تجهیزات حمل و نقل و ماشینآلات، صادر میکرد. بریتانیا برای فروش پارچهها و کالاهای فلزی بر بازارهای خارجی اتکا کرده بود. درواقع رشد اقتصادی بریتانیا بر پایه این موارد بود. البته، بریتانیا برای بدست آوردن بسیاری از مواد اولیه خود به تولیدکنندگان خارجی احتیاج داشت.
نمونههای اخیر رشد اقتصادی سریع در کشورهایی مانند استرالیا، کانادا، چین، ژاپن، نیوزیلند، سنگاپور، کره جنوبی و تایوان نیز به صورت مشابهی به تجارت بینالملل بستگی دارد. کشورهای آسیا شرقی نیز با استفاده از مزایای خود به تامین بازارهای ایالات متحده آمریکا و بازارهای اروپایی میپردازند و در عین حال تجهیزات و خدمات مورد نیاز خود را از این کشورهای پردرآمد تامین میکنند.
رشد اقتصادی از دیدگاه کارل مارکس
«کارل مارکس» (Karl Marx) فیلسوف آلمانی بود که در لندن به نگارش مهمترین آثار اقتصادی پرداخت. اولین جلد از کتاب «سرمایه» (Capital) مارکس در سال ۱۸۶۷ میلادی در آلمان به چاپ رسید. کار بعدی مارکس در رابطه با سرمایه، پس از مرگ او بوسیله دوستش «فردریک انگلس» (Friedrich Engels) در جلد دوم و سوم منتشر شد. نظریه ارزش-کار، محور اصلی کتاب سرمایه مارکس را تشکیل میدهد.
مطابق بیان مارکس، قیمت کالا و خدمات فروخته شده به میزان کار انجام شده در جهت تولید آنها، بستگی داشت اما محتوی کاری حتی با در نظر گرفتن میزان کار غیرمستقیم، کل قیمت کالا را تشکیل نمیدهد. مارکس اختلاف بین محتوی کاری و قیمت را «ارزش اضافی» (Surplus Value) نامید. ما امروزه این ارزش اضافی را مجموعی از سود، بهره و مالیات، در نظر میگیریم. از آنجاییکه، در زمان مارکس، مالیات بر درآمد شرکت یا مالیات بر فروش کل وجود نداشت این ارزش اضافی، درآمد سرمایه نامیده میشد.
به عقیده مارکس، این میزان اضافه توسط کار و نیروی کار ایجاد میشد اما مبلغ آن به نیروی کار پرداخت نمیشد. مارکس عقیده داشت که این میزان ارزش توسط نیروی کار بوجود آمده است اما تنها مبلغی برای ادامه زندگی به نیروی کار، پرداخت میشود.حضور ارتش ذخیرهای از بیکاران باعث میشود دستمزدها فقط برای تامین ابتداییترین نیازها، کافی باشند.
این ارزش اضافی در نظر مارکس به عنوان شاهدی دال بر بهرهکشی از پرولتاریا (نیروی کار) توسط سرمایهداران یا کاپیتالیستها بود. مطابق نگرش مارکس نظام سرمایهداری رایج، توسط قشر ثروتمند جامعه و به نفع آنها و ثروت آنها نیز بر پایه غصب این ارزش اضافی بود. این مورد یکی از ویرانکنندهترین فشارهای ذاتی سیستم سرمایهداری را بوجود می آورد. مارکس این عبارت را دیالکتیک مبارزه طبقاتی نامگذاری کرد. یعنی نیروی کار را در مقابل سرمایه قرار میداد.
این تنش توسط میل به کاهش نرخ سود شدیدتر میشد. به عقیده مارکس رشد سرمایه به نسبت نیروی کار، نرخ سود را کاهش میدهد. رقابت در میان سرمایهداران به میزانی افزایش پیدا میکند که که بیشتر آنها شکست میخورند و تنها عدهای محدود از انحصارگرایان باقی میمانند که تقریباً کل تولید را کنترل خواهند کرد.
مارکس این مورد را به عنوان یکی از تناقضات سرمایهداری - رقابت در نظر گرفته که به جای سود رساندن به مصرفکنندگان در بلندمدت منجر به بوجود آمدن بازارهای انحصاری میشد و به همان مصرفکنندگان آسیب میرساند. این تنشهای داخلی در نهایت به نابودی سرمایهداری میانجامید. این مورد بخشی از تکامل جامعه در طی ۶ مرحله کمونیسم اولیه، بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری، سوسیالیسم و کمونیسم است.
کمونیسم اولیه بر پایه روستاهایی خودکفا بدون داشتن اقتصاد بازاری بود. در بردهداری مالکان زمین، نیروی کار را نیز در تصاحب داشتند. فئودالیسم نوعی اقتصاد کشاورزی محور بود که در آن تودهها بر زمینهای اجاره شده، کار میکردند. سوسیالیسم شامل مالکیت سوسیال وسایل تولید است. دولت سوسیالیست مدیریت سرمایه و وسایل تولید را برعهده میگیرد. این دولت، دولت نیروی کار، دموکراسی نیروی کار یا دیکتاتوری پرولتاریا، نامیده میشود.
کمونیسم خالص آخرین مرحله آرمانگرایانه است. کمونیسم خالص زمانی ظاهر می شود که تولیدکننده اقتصاد، قدرتی قابل توجه داشته باشد که آزادی از نیاز، آزادی از دستمزد نیروی کار و آزادی از مالکیت خصوصی، بوجود بیاید. در این جامعه بدون طبقه، تولید و مصرف، کاملاً مطابق اصول سوسیالیسم خواهد بود و روابط بین افراد نیز بر پایه دسترسی آزاد به کالاها و آزاد از هر نوع ائتلاف است. در این دوره، نیاز تمامی افراد برطرف خواهد شد. بنابراین، تنش داخلی و هیچ نیازی برای دولت وجود نخواهد داشت. مطابق یکی از ویژگیهای کمونیسم، در این دوره هرکس باید مطابق تواناییهای خود کار کند و به هرکس، مطابق نیازهای او، پرداخت میشود.
اینها نظریه رشد اقتصادی مارکس بودند. کشورهای پردرآمدی مانند بریتانیا و آلمان مدتها پیش از مراحل اولیه رشد گذر کرده و وارد دوره سرمایهداری شده بودند. مراحل بعدی سوسیالیسم و کمونیسم در آینده در اثر تنش ادامهدار موجود در نظام سرمایهداری بوجود میآمدند.
در دوره کمونیسم خالص، رشد اقتصادی نیز مطابق نظر مارکس افزایش پیدا میکند و درآمد تا حدی افزایش مییابد که نیازی به انجام دادن کارهای فیزیکی در ازای دریافت دستمزد نخواهد بود. یکی از کاستی ها این بود که مارکس هیچوقت دقیقاً توضیح نداد که این آرمانشهر تحت چه شرایطی ظهور می کند.
معرفی فیلم آموزش توسعه اقتصادی و برنامهریزی
برای یادگیری بهتر مباحث رشد و توسعه اقتصادی میتوانید به دوره آموزشی تدوین شده توسط «فرادرس» مراجعه کنید. این دوره ۱۱ ساعته در قالب ۱۵ درس به بررسی مهمترین سرفصلهای رشد اقتصادی میپردازد. دوره پیشرو برای رشته های مدیریت،اقتصاد و حسابداری،مفید به شمار میرود. توجه داشته باشید که پیش نیاز شرکت در این دوره، آموزش اقتصاد خرد و آموزش مقدماتی اقتصاد کلان است. در ادامه، مهمترین سرفصلهای این مجموعه فیلم آموزشی را معرفی کردهایم.
درس اول حاوی مباحث بخش یکم رشد اقتصادی است. در درس دوم، مباحث بخش دوم رشد اقتصادی، مطرح شدهاند. دروس سوم، چهارم و پنجم، به ترتیب به مباحث بخش یکم، دوم و سوم توسعه اقتصادی میپردازند.
نظریههای توسعه اقتصادی در ۳ بخش، در درسهای ششم، هفتم و هشتم، مطرح شدهاند. استراتژيهای توسعه اقتصادی و سرمایهگذاری را به صورت بخشبندی شده در درس های نهم و دهم میآموزید. برای یادگیری الگوهای رشد اقتصادی باید به درسهای یازدهم و دوازدهم، مراجعه کنید.
مباحث پیرامون آموزش و پرورش، دانش و توسعه اقتصادی در درسهای سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم، مطرح شدهاند.
- جهت مشاهده فیلم آموزش توسعه اقتصادی و برنامهریزی + کلیک کنید.
سخن پایانی
با سفر در اطراف جهان، متوجه تفاوت قابلتوجه در استاندارد زندگی میشوید. متوسط درآمد در کشوری ثروتمند مانند ایالات متحده آمریکا، ژاپن یا آلمان ده برابر متوسط درآمد در یک کشور فقیر مانند هند، اندونزی یا نیجریه است. انعکاس این اختلاف درآمد فاحش در سبک زندگیهای متفاوت، قابل مشاهده است. افراد ساکن در کشورهای ثروتمندتر، به تغذیه بهتر، مسکن امنتر، سیستم بهداشتی بهتر، امید به زندگی بالاتر و همچنین دستگاههای اتومبیل، تلفن و تلویزیونهای بهتری دسترسی دارند.
اساساً نرخ رشد از کشوری تا کشور دیگر، با یکدیگر متفاوت است. به صورت کلی، رشد اقتصادی یعنی افزایش ارزش بازاری کالاها و خدمات تولید شده در اقتصاد در طی زمان. عموماً، رشد اقتصادی را با درصد افزایش جیدی پی میسنجند. در اقتصاد، رشد اقتصادی به رشد محصولات بالقوه اشاره میکند و اینکه یک کشور چگونه در حال توسعه دادن وضعیت اقتصادی خود است.
رشد اقتصادی به صورت مستقیم تحت تاثیر سرمایه انسانی قرار میگیرد و مهارتهای شناختی جمعیت نیز بر رشد اقتصادی تاثیرگذار هستند. رشد اقتصادی در دو دوره زمانی بلندمدت و کوتاهمدت، بررسی میشود. در تاریخی نه چنداندور، بعضی از کشورهای آسیای شرقی مانند سنگاپور، کره جنوبی و تایوان رشدهای اقتصادی سالیانه ۷ درصدی را تجربه کردهاند. در این نرخ، در هر ۱۰ سال، متوسط درآمد، دو برابر میشود. در طی دهههای گذشته، چین، مطابق برخی از تخمینها، نرخ رشدی بالاتر، به میزان ۱۲ درصد در سال را تجربه کرده است. کشور تجربهکننده چنان رشد سریعی میتواند در یک نسل، از فقیرترین کشورهای جهان، به ثروتمندترین آنها، تبدیل شود.
از طرفی دیگر، در بعضی از کشورهای آفریقایی،مانند چاد، گابن و سنگال، متوسط درآمد برای سالیان طولانی، ثابت باقی مانده است.
مطلب مفیدی بود صرفا خواستم از تلاش شما صمیمانه تشکر کنم.