گفت و گو با حازم فریپور؛ فیزیکدان، مخترع «سمپاد» و عضو گروه «فنآموز»
مقابل نامِ «حازم فریپور»، فیزیکدان، هوادار ترویج علم و مخترع «سمپاد» نوشته شده است. اما او علاوه بر اینها یک راویِ حرفهای است که وقتی شروع به تعریف کردنِ ماجرایی میکند، دلت نمیخواهد پایان جملهاش نقطه بگذارد. حالا معلوم میشود که چرا شاگردهای کلاس او روزها را میشمردهاند تا فریپور برود سرِ کلاس و درِ آن کیفِ پر از ابزار را باز کند. آموزش همراه با بازی. حتی مصاحبهاش هم همراه با مزاح است. تنها مصاحبهشوندهای که حواسش به میکروفون و سیم و جرقه زدنِ دستهای ما بعد از پا کشیدن روی موکت استودیو هم است.


و اگر بخواهیم دلایل علمی پدیدههای رخداده در استودیو را برایمان با ذوق و شوق توضیح میدهد. ما در مجموعه فرادرس، میزبان فیزیکدان و مخترعی شدیم که توانسته شوق آموزش را در میان دانشآموزان ایجاد کند و بپروراند. ۳۵ سال از عمر ۵۶ سالهاش را در این راه گذرانده و خودش با تواضع اظهار میکند کسی نیستم.
حازم فریپور در این گفتوگو هم از تجربیات آموزشی و تحصیلی خود میگوید و هم از جرقهای که برای همکاری با فرادرس زده شده. ظاهرا باید منتظر اخبار خوبی باشیم.
نسخه صوتی مقدمه
ذخیره کردن این فایل صوتی: لینک دانلود
نسخه ویدیویی مصاحبه
نسخه ویدیویی این مصاحبه در ادامه آورده شده است. همچنین، برای دانلود نسخههای ۷۲۰p و ۴۸۰p این مصاحبه نیز میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید.
- برای دانلود نسخه ۴۸۰p مصاحبه + اینجا کلیک کنید.
- برای دانلود نسخه ۷۲۰p مصاحبه + اینجا کلیک کنید.
نسخه صوتی مصاحبه (فایل صوتی) به صورت یکجا
ذخیره کردن این فایل صوتی: لینک دانلود
نسخه متنی مصاحبه
سلام عرض میکنم خدمت شما آقای حازم فریپور. خوشامد میگویم. موضوع این است که ما برای آشنایی بیشتر مخاطبانمان گفتوگوهایی با مدرسان فرادرس تدارک دیدهایم. تصور من این است که اگر کسی روشهای آموزشدادن را دنبال کرده باشد، بعید است که اسم شما را نشنیده باشد؛ آقای حازم فریپور. موضوعی که برای خودم جالب بود این است که نام شما هر جایی که درباره شیوههای آموزش صحبت شده ممکن است پیدا شود. اما درباره مدرک تحصیلی شما چیزی گفته نشده. در این مورد توضیح میفرمایید؟ که مدرک تحصیلی شما چه بود و چرا اینقدر سخت درباره آن اطلاعات پیدا میشود؟
من هم سلام عرض میکنم خدمت دوستان خوبم در فرادرس. حالا من که جزو معلمان فرادرس نیستم، به چه مناسبت تصمیم گرفتید با من گفتوگو کنید؟
امیدواریم در روزهای آتی و آینده نزدیک حضور شما را در فرادرس داشته باشیم.
زندگی من در مجموعه «فنآموز» خلاصه میشود. ما به عنوان مجموعه فنآموز ۳۵ سال است درگیر فعالیتهای آموزشی و ساخت ابزارهای آموزشی هستیم. با توافقی که با گروه فاخر فرادرس داشتیم، بناست در قالب مجموعه فنآموز همکاریهایی با فرادرس انجام بدهیم. بعضی از محتواهای علمی که در فنآموز تولید شده، مورد علاقه دوستان در فرادرس بوده تا از این طریق هم در اختیار مخاطبان قرار بگیرد.
من متولد سال ۱۳۴۴ هستم. سال ۱۳۶۱ دیپلم گرفتم و سال ۱۳۶۲ دانشجوی رشته الکترونیک دانشگاه تهران و مشغول تحصیل در رشته الکترونیک شدم. همزمان با شروع تحصیل دانشگاهی در مدرسه «علامه حلی» معلم شدم. یعنی یک فردیِ دیپلم گرفته و تازه دانشجو شده، معلم بچههای دوره راهنمایی شدم.
با بیتجربگی و شاید بدون داشتن شایستگیِ معلمی و صرفا به دلیل علاقه به فعالیتهای علمی و درگیر بودن فعالیتهای علمیِ عملی و شوق انبوه، مدیر وقت مدرسه این ریسک را بزرگوارانه انجام دادند. ایشان من و چند همکلاسیام را به عنوان اولین گروه فارغالتحصیلان «سمپاد» که در خودِ سمپاد معلمی میکنند، پذیرفتند و دوره معلمی فارغالتحصیلان در مدارس سمپاد از همان سال ۱۳۶۲ و آغاز دانشجویی بچههای همدوره خودمان شروع شد.
بعد از ورود به دانشگاه، همزمان به خاطر اینکه من در دوره دانشآموزی علاقه بسیاری به کارهای عملی در حوزه فیزیک و الکترونیک داشتم (با همان مقیاس کودکانه و دانشآموزی) به کار فنی و عملی خیلی شوق داشتم. برای همین کلاسهای درس من در مدرسه به کلاسهای متفاوت با شیوه عادی آموزش و پرورش تبدیل شد.
دلیل تفاوت این بود که این کلاسها در بسیاری از موارد همراه با انجام آزمایش بود و درآوردن وسایل عجیب و غریب از یک کیف که بچهها به آن کیف جادویی میگفتند. اینطور کمکم شرطی شدم وقتی دیدم بچهها اینطور بیشتر لذت میبرند و مطالب برای آنها به یادماندنیتر است، آن ساعات درسی برای خودم هم شیرین شد.
بنابراین نه از روی دانش، بینش یا تحلیل بلکه از روی شوق و شرطی شدن کمکم خودم را طوری یافتم که آزمایشگاه بهدست و ابزار بهدست شدم. این روش تدریس و حرفه من شد. من الان ۵۶ ساله هستم. آنموقع ۱۹ ساله بودم. در این قریب به ۳۷-۳۸ سال که از دیپلم گرفتنم میگذرد، با آن آغازِ معلمی و همراه شدن با آزمایش و ابزار که پیشینهاش ساخت کاردستی و انجام فعالیتهای علمی در دوره دانشآموزی بود، کمکم حرفه من همین شد.
یعنی ابزارسازی در خدمت یادگیری بهتر و یادگیری لذتبخشتر. شعاری که امروزه بعضی از دوستان در جامعه ترویج علم تکرار میکنند، در مجموعه فنآموز زاده شد؛ تحت عنوان «یادگیری با طعم لذت» که در ما در برنامه تلویزیونی «چیستا» آن را شروع کردیم.
حالا برگردیم به سوال شما. زمانی که دانشجو بودم، کار حرفهای خودم را شروع کردم. یعنی اول معلمی و بعد به سرعت، راه انداختن یک کارگاه. محل اولیه این کارگاه در مدرسهای بود که از آن دیپلم گرفته بودم. ما با کمک رفقا، همسن و سالها و همدورهایها با آهن و ایرانیت یک فضای ۲۰۰ متری روی پشت بام مدرسه «علامه حلی» برپا کردیم.
آن موقع زمان جنگ بود و آهنگر ما «قاسم» هم در جنگ شهید شد. اسم من از این طرف دانشجو بود و از آن طرف، بیشتر وقتم را در مدرسه میگذراندم. یا با بچهها سر کلاس بودیم یا آزمایشگاه یا در کارگاهِ پشتبام مشغول نمونهسازی، طراحی، کار، ابزارسازی و ماشینسازی به منظور انجام فعالیتهایی که بعد به تولید وسایل آزمایشگاهی و کمکآموزشی تبدیل شد.
سال ۱۳۶۵ بود؟
در سال ۱۳۶۵ به شکل یک موسسه با نام «عترت» آن را ثبت کردیم.در سال ۱۳۶۴ اولین نمونه محصول آموزشی را ساختیم که مورد استقبال آموزشو پرورش قرار گرفت و طی سالها از طرف آموزش و پرورش به همه مدارس کشور فرستاده شد. آزمایشگاههای مدارس با آن ابزارها تجهیز شد. اولین آنها مجموعه لامپهای خلأ، لامپهای «گیسلر» یا لامپهای «کروکز» که آن موقع جزو برنامه درسی کتب فیزیک دبیرستان بود. الان تغییر کرده و جزء برنامه نیست.
ساخت لامپهای خلأ اولین محصول تولیدی ما بود. اینکه چرا این لامپها به عنوان اولین محصول انتخاب شد، شاید دلیل پیچیدهای داشت. ولی انجام شد. برای آنکه بتوانیم لامپ تولید کنیم و خلأ باشد، مجبور شده بودیم خیلی چیزها یاد بگیریم که بلد نبودیم. اولش فکر میکردیم خیلی ساده است که یک لوله شیشهای را داغ کنیم و یک سیم از وسط آن رد کنیم و بچسبانیم. بعد متوجه شدیم که «ولی افتاد مشکلها».
برای همین طی حداقل دو سال کار که منجر به تبدیل آن ایده اولیه به محصول شد، ما مجبور شدیم شیشهگری، تکنیک خلأ؛ خلأسازی و خلأسنجی و جوش فلز به شیشه و مطالب حاشیهای آن را یاد بگیریم. کمکم وارد فضاهای فناورانه شدیم و برای اینکه بتوانیم لامپها را تولید انبوه کنیم، شروع به ابزارسازی و ساخت ماشینآلات کردیم. چون با دست همشکل درنمیآمد، گران بود و نیاز به یک متخصص شیشهگر داشت.
شروع به ابزارسازی و ساخت ماشینآلات طوری بود که ماشینآلاتِ ساختِ همان لامپهایی که تولید میکردیم، خودمان ساختیم. تصاویر و فیلمهایی هم از آن دوره هست. خب حالا من دانشجویی بودم که به شدت درگیر کار حرفهای، معلمی، کار اجرایی، ساختوساز ماشینآلات و مطالعات علمی شده بودم که خیلی وقتها ارتباطی به درسهای دانشگاهی نداشت.
یعنی واحد درسی یکجور برداشته بودم، اما برای ساخت لامپهای خلأ یا ساخت مجموعه الکترونیکی که برق فشار قوی تولید کند، فعالیتهای دیگری میکردم. یا مثلا در پروژهای خیلی زیاد الکترومغناطیس میخواندیم. درحالیکه چیز دیگری را که آنموقع باید میخواندیم، نمیخواندم. برای همین من هیچوقت من دانشجوی خوبی نبودم.
۲۱ سالتان بود دیگر؟ درست است؟
وقتی دیپلم گرفتم ۱۸ ساله بودم. ۱۹ سالگی دانشجوی ترم یک شدم و همزمان معلمی را شروع کردم. در سال ۱۳۶۵ که شرکتمان را تاسیس کردم ۲۱ ساله بودم. مشغله فراوان فنی و کارآفرینانه باعث شد که به درس دانشگاهم بیتوجه شوم. دوره درس خواندنم طولانی شد. این هم یکی از نکاتی است که همیشه به جوانترها توصیه میکنم. میگویم که کارآفرین ۱۸، ۱۹ یا ۲۰ ساله یک افسانه است.
حقیقت دارد، اما به عنوان یک استثنا. کارآفرینان ۱۸-۲۰ سالهای هستند که به موفقیتهای بزرگ رسیدند، ولی مبنا مبنای درستی نیست. بچهها نباید در کارآفرینی عجله کنند و در زمانی که دانشجو هستند، خوب دانشجویی کنند. درسشان را فشرده، سریع و باکیفیت بخوانند و میوه نارس از زندگی نچینند.
یعنی قبل از اینکه بتوانند در تحصیلات و فضای آکادمیک رسمی -تا وقتی که ذهن جوان و آمادهای دارند- به پیشرفتهای کافی برسند، تلاش نکنند از این درخت جوان و میوههای کال آن بهرهبرداری کنند. البته من برای بچههایی که میخواهند کارآفرینی کنند، براساس تجربههایی که از شکستهای فراوان و موفقیتهای اندک زندگی داشتم، توصیه دیگر هم دارم. توصیه به معنای انتقال تجربه که الان جای آن نیست. چون موضوع ما کارآفرینی نیست، بلکه آموزش است.
من اینها را میگویم در پاسخ به سوال شما که بالاخره تحصیلات من چه شد؟ من بدون آنکه واحدهای لیسانسام را جمع و تکمیل کنم- مواردی هم پیش آمد که بعضی دروس را جایی مهمان شدم- در کار ماموریتهایی پیش آمد که مثلا درس «میدانها و امواج» را در جای دیگری خواندم و جای دیگری امتحان دادم.
برخی درسها را هم امتحان ندادم. ولی کنکور فوقلیسانس شرکت کردم. دلم میخواست رشته «فیزیک» را ادامه بدهم. رتبه من هم ۹ شد. رتبه من در دوره کارشناسی به نظرم زیر ۲۰ بود. دلیل اینکه نمیدانم دقیقا چقدر است، چون آن موقع رتبهای نبود. آن موقع نمرهای بود. نمره کنکور کارشناسیِ من ۱۸۸ هزار بود.
نمره حداقلِ قبولی الکترونیک دانشگاه صنعتی شریف ۱۷۲ هزار بود و دانشگاه تهران ۱۶۸ هزار بود. یعنی من از حداقل قبولی الکترونیک دانشگاه شریف خیلی بالاتر گرفته بودم. دانشگاه صنعتی شریف از سهمیه آزاد بیست نفر میگرفت. معمولا انتخابهای اول هم الکترونیک بود و بنابراین من نمیدانم رتبهام چقدر است. اما جزو بیست نفر اول بودم.
در فوق لیسانس رتبه من ۹ شد. ولی به دلیل جمع نکردن واحدهای کارشناسی یا امتحان ندادن برخی دروس و دنبال نکردن کار، هیچوقت مدرکم را نگرفتم. و فوق لیسانس را هم شرکت نکردم. همهاش دنبال کار و تولید هستیم.
آقای فریپور! اسم حازم فریپور برای افرادی که آموزش دادن را دنبال میکنند، خیلی بزرگ است. داستانی میخواهم بگویم که شاید شنیده باشید و اگر نه، الان از زبان کسی میشنوید که با تعدادی از دانشآموزان «سمپاد» مراوده داشته. یک کیف جادویی وجود دارد. یک معلم دوستداشتنی که فیزیک یا علوم درس میدهد. و دانشآموزانی که هر هفته منتظرند آن کیف جادویی در کلاس باز شود و بعضی وقتها اشیایی از کیف بیرون میآید که حتی بزرگتر از خودِ کیف است.
وقتی من این داستان را شنیدم چقدر فاصله احساس کردم بین خودمان که شاید از کلاسهای فیزیک گریزان بودیم با چیزی که دانشآموزان سمپاد در کنار پدر شما حس میکردند. این تدریس عالی پدر شما بود که اینقدر مشتاقشان میکرد. میخواهم بدانم آقای حازم فریپور؛ این نام بزرگ و شناخته شده چقدر از پدر میراث گرفته که تبدیل به چنین شخصیتی شده. و چقدر از سمپاد؟ چون در آن مرکز تحصیل کردید. تصور مایی که از بیرون نگاه میکنیم به هرحال پدر شما با ۵۰ سال سابقه تدریس بر شما تاثیرگذار بودهاند. چقدر شخصیت شما شبیه پدر است؟
خدا رحمت کند پدر را. مصداق یک معلم عاشق بود. حتی در سالهای آخر حیات (سن ۷۴-۷۵ سالگی) هم معلمی میکردند. در همین پارکهای فنآموز هم معلمی میکردند. گاهی در جلساتی برای معلمان آزمایش انجام میدادند و تجربیات منتقل میکردند. ایشان گاهی خیلی احساس ضعف جسمی و ناتوانی میکردند، اما خودشان میگفتند و ما هم به چشم میدیدیم به محض ورود به کلاس و دیدن بچهها به یک موجود پرانرژی تبدیل میشدند که با بچهها عشق میکردند و بچهها هم با ایشان.
وقتی که جلسه کلاس تمام میشد، تازه میفهمیدند که چه بار جسمی به خودشان تحمیل کرده بودند و میافتادند. به هر حال این عشق قطعا به میزانی که گیرندههای من میتوانست دریافت کند، بخشی دریافت شده و در نهاد من شوق یادگیری و یاددادن را ایجاد کرده. من در دوره دانشآموزیام خیلی کاردستی درست کردم. مثلا من در دبیرستان خودرو ساخته بودم و با آن به مدرسه میآمدم.
یا مثلا از روی نقشه تلویزیون، تلویزیون ساخته بودم. در دبیرستان سه تا تلویزیون ساختم. اولی سه سال طول کشید و آخرینش سه ماه. در ساخت اولی هیچ چیز از تلویزیون نمیدانستم و مجبور شدم کلی کتاب بخوانم. قبلش وسایل سادهتری مثل رادیو و وسایل الکترونیکی ساختم. قبل از آن چیزهای سادهتر و برخی موارد مکانیکی یا مثلا کاردستی با کاغذ و مقوا و چوب درست کرده بودم.
ریشه اینها در جهتدهی بود که پدرم شاید به صورت ناخودآگاه انجام داد. چون ایشان معلم فعالی بود و من خاطراتی دارم از قبل از دبستان. درحالیکه من محصل ابتدایی نبودم، پدرم من را با خودش به مدرسه میبرد. مدرسهای که داشت در آن معلمی میکرد. او در آزمایشگاه داشت برای بچهها آزمایش انجام میداد. من هم مینشستم نگاه میکردم.
در ذهن من صحنههایی وجود دارد از اتفاقاتی که در کنار محصلان دبیرستان آن زمان (مثلا سال ۱۳۴۸-۱۳۴۹) یادم میآید. من پنج ساله بودم. آنها آزمایشهایی انجام میدادند و من آن اتفاقات و حرکات را هنوز به شکل یک تصویر خیالی رویاییِ تغییر یافته در ذهن دارم. برای من آرزویی بود که یک روز بتوانم مشابهش را بسازم.
کیف جادو دارید. نقرهای است.
حالا آن کیف جادو حرفه من شده. انشالله جزو مواردی است که داریم به سمت تولید انبوه آن در حوزههای مختلف میرویم. اینکه یک معلم بتواند با یک کیف، یک آزمایشگاه اپتیک با خودش به کلاس ببرد. با یک کیف، یک آزمایشگاه الکتریسته با خودش ببرد یا مثلا مکانیک و مغناطیس. طوری که کلاس درس علوم و فیزیک، اگر مدرسه آزمایشگاه هم نداشته باشد با کمک آن کیف از تجربه و مشاهده خالی نباشد.
من درباره نقش پدر توضیح دادم. بنابراین نقش ایشان نقش قاطع و بیبدیل بود. حالا اینکه چه مقدار آگاهانه و چه مقدار ناخودآگاه، حتما بخش ناخودآگاه آن اثرگذارتر بود. بخش ناخودآگاه یعنی بدون آنکه ایشان قصد تاثیرگذاری روی من (یک کودک) داشته باشند یا جهت بدهند، به واسطه انجام فعالیتهای خودشان، من هم علاقهمند میشدم و الگو میگرفتم.
در مورد مدرسه سمپاد هم بیتردید موثر بود یا هر محیط آموزشی. دانشگاه هم همینطور است. من آن مقداری که لیاقت بهرهبرداری از هرکدام از این محیطها را داشتم، حتما موثر بوده. بیش از هرچیزی در محیطها، انسانها موثرند. یعنی اگر بگویم دوره مدرسه هم بسیار موثر بود در شکلگیری و رشد این علاقه، شاید بخش مستقیماش کم بوده و بیشتر بخش غیرمستقیم بوده. غیرمستقیم یعنی آنچه به انگیزش مربوط میشود. اینکه فضا مشوق باشد.
اینکه معلمان تشویق کنند و انسان احساس کند که اثرگذار است. اینکه یک دانشآموز میدان داشته باشد تا کلاسِ چیزی را که بلد است، در مدرسه به صورت فوق برنامه بگذارد و با همکلاسیها با هم در مورد آن کار کنند. اینها فضاهایی بود که وجود داشت. یا معلمانی که به واسطه شخصیت والا و اثرگذاری اجتماعیشان میتوانستند در انگیزهسازی، ایجاد عزم و اعتماد به نفس نقشآفرین باشند.
تاریخ هم جزو عوامل موثر است. اینکه انسانها در چه مقاطع تاریخی به دنیا میآیند و چه میبینند. البته این حرفهایی که میزنم به این معنا نیست که کسی هستم. ما که چیزی نیستیم.
از تواضع و فروتنی شماست آقای فریپور.
نه. من که میدانم چیزی نیستم. شما هم دارید اینجا یک چیزهایی میگویید که من روحیه میگیرم، خیلی خوب است.
من واقعیت را عرض کردم.
خدا میداند و واضح است که من چیزی نیستم. اینهایی که دارم میگویم «این شد و آن شد»، نه اینکه بگویم چیزی شدم. نه؛ همینی که هستم. همین موجودی که یک ذره معلمی میکنم، ابزار میسازم و چیزهایی هم بلدم و بیش از هر چیزی دارم تلاش میکنم شوق به یادگیری را پراکنده کنم و برای آن ابزار بسازم. این واقعیت من است. یک حوزه خدمت و فعالیت در زمینه ترویج علم است.
حالا همین مقداری که هستم، مدیون دیگران هستم. اشاره کردم مدیون محیط خانواده، محیط تحصیل و شاید بیش از هرچیز یا به شکل قابل مقایسه با دو عامل قبلی، فضای حاکم بر جامعه در اوایل انقلاب بود. من در سال 57 محصل کلاس سوم راهنمایی بودم. سالهای اول انقلاب محصل دبیرستان بودم. شما سالهای اول انقلاب را ندیدید و تصوری از آن ندارید. دوستانی که آن تاریخ را دیدند؛ همسنوسالهای من، کمی جوانتر و افراد سالمندتر شاید تصدیق کنند که فضای جامعه پر از امید، تحولخواهی، رشدخواهی و جهشخواهی بود و باور به اینکه ما وارد عصری شدیم که میخواهیم مملکت را بسازیم.
در جملاتتان همیشه تاکید کردید که انگیزه بر آموزش مقدم است. درست است؟
بله. امروز اگر بخواهیم بدانیم جوان یا کودکی برای رشد علمی نیاز به چه چیزی دارد، خیلی واضح است. به خصوص امروز در عصر ارتباطات عظیم جهانی، اینترنت و انفجار اطلاعات. واضح است که منابع تغذیه علمی را بیپایان و بیشمار بدانیم. مشکل این نیست که آدمها اگر بخواهند چیزی یاد بگیرند، ابزار و راهی برای یادگیری نداشته باشند. ممکن است به طور خاص اینطور باشد، اما به طور عام راههای یادگیری فراوان است. همین فرادرس که دوستان آقای کلامی با همکاران پیش میبرند.
فرادرس چیست؟ مجموعهای که انواع موضوعات را برای یادگیری در سطوح مختلف به شکلی ارزان و فراگیر در اختیار جامعه به شکلِ «واقعا شبیه بیپایان» قرار میدهد. پس ما برای یادگیری، مواد خام و منابع زیاد داریم. اما اینها برای یادگیری کافی نیست. اینها چیزهایی است که وجود دارد. آنچه مهم است، این است که شخص یادگیرنده بخواهد به سراغ آنها برود. آن محرکی که شخص را از رخوت، سستی، تنبلی، نشستن پای تلویزیون و فعالیتهای بیهوده جدا کند و به سمتی ببرد که عمرش را به شکل مفیدی صرف یادگیری کند، اسم آن انگیزه است.
پس اگر بخواهیم کاری کنیم که بازدهی آن زیاد باشد، باید روی انگیزهها کار کنیم. مثلا بخواهیم یک فرد نابلد را که شوقی به یادگیری ندارد، به یادگیری وادار کنیم. این مثالی است که در فعالیتهای فنآموز از آن استفاده میکنیم، میگوییم مثل این است که بخواهیم یک ماشین خاموش را با هل دادن، یک متر یک متر جلو ببریم. ولی بیدار کردن انگیزه انسانها و تقویت آن مثل روشن کردن آن ماشین است و خودش راه میرود.
شعار ما در فنآموز این است که انگیزش، مقدم بر آموزش است. برای همین محیطهای آموزشی در فنآموز از جنس بازی است، مثل پارکهای فنآموز. بخشی از فعالیتهای ما در فنآموز، پارکهای فنآموز است که از سال ۸۵ به بعد حدود دو و نیم میلیون دانشآموز از آنها بازدید کردهاند. من خیلیها را میبینم که برای من مینویسند یا تصادفا آنها میبینم میگویند یک روز بچه بودیم، رفتیم پارک فنآموز و از بازی کردن با یک وسیله به این فکر افتادم که کاری کنم و امروز به حرفه یا رشته علمی من تبدیل شده یا اصلا مسیر زندگی مرا متحول کرده.
خانمی میگفت: من از آن روز به بعد به فیزیک علاقهمند شدم. برای من یک نقطه عطف بود. چه اتفاقی برای ایشان افتاده بود؟ یادگیری انگیزشی که از جنس محفوظات نبود. بلکه از جنس لذت بردن از علم، مشاهده و زیباییهای طبیعت بود. برنامههای تلویزیونی ما هم یکی از راههای آموزش در فنآموز بوده و محور آن همین بوده. در برنامههای تلویزیونی فرمول یا قاعده علمی یاد نمیدهیم، مگر در حد کلیات.
آنجا خیلی بیشتر سعی میکنیم با نشان دادن برخی کاربردها و زیباییها یا برخی نکات حیرتآور آن شوق را ایجاد کنیم. بنابراین مکانیسم آموزش در مدل فنآموز، انگیزهمحور و تحریک انگیزههاست. به معنای این نیست که ما در جامعه به مدلهای دیگر آموزش نیاز نداریم. ولی هر گروهی یک مأموریت برای خودش تعریف کرده است.

اگر اشتباه میکنم لطفا اصلاح بفرمایید. شما بیش از سه دهه است که کار آموزش را با آزمایش آمیختهاید. گروه هدف شاید خیلی فراگیر باشد و ما با ترویج علم همگانی مواجه باشیم در کارهای شما. اگر مایل هستید از جزئیات همکاری به شیوهای مدنظر دارید با فرادرس برای ما بگویید. چطور قرار است این دو با هم پیوند بخورند؟
یک دوست مشترک توصیه کرد من به عنوان نماینده جمع فنآموز و آقای کلامی به عنوان نماینده فرادرسیها با هم ملاقات کنیم و آشنا شویم. بعد از آن دیدار حس خیلی خوبی داشتم از اینکه چه تلاش مجدانه و خوبی برای در دسترس قرار دادن آموزهها به ارزانترین شکل ممکن برای جامعه انجام میشود. ایشان هم اظهار لطف و اشتیاق کردند نسبت به اینکه تجربههای محقق شده در فنآموز بتواند به عنوان مواد علمی و آموزشی جدید جزو محتواهای فرادرس استفاده شود. (هم آنچه قبلا اتفاق افتاده و هم آنچه بعدا میتواند اتفاق بیفتد یا تجربههای مشترک)
ما هنوز روی مدل دقیق همکاریها توافق نهایی نکردهایم. ولی یک پیشنویس اولیه ذهنی وجود دارد. دو طرف پیشنهادهایی دادهاند که به هم نزدیک بوده. قرار است در آینده نزدیک مدلهای همکاری تعریف شود. ما طی سالهای گذشته فعالیتهایی کردهایم که منجر به تولید محتوا شده. مثلا ما از سال ۱۳۹۲ به بعد ۱۶۰ برنامه تلویزیونی تولید کردیم.
۲۷ قسمت چهل دقیقهای برنامه تلویزیونی «چیستا» بوده که در هر قسمتِ چهل دقیقهای بین ۵ تا ۱۰-۱۲ آزمایش اتفاق افتاده که اینها به صورت کلیپهای کوتاه و «درسک»ها؛ واحدهای کوچک درسی میتواند مبنا قرار بگیرد و روی آنها توضیحاتی اضافه شود. مثلا ما ۵۲ قسمت برنامه تلویزیونی «جزیره دانش» ساختیم. یا ۲۰ قسمت برنامه «دانشنما». خلاصه ۱۶۰ قسمت برنامه تلویزیونیِ بارها پخش شده از صدا و سیما داریم. خب ما میتوانیم این کلیپها را تکهتکه به واحدهای کوچک درسی تبدیل کنیم.
فرادرس اظهار علاقه کرد تا اینها را جزو محتواهای خود داشته باشد. یا مثلا بنیاد علمی «مصطفی» که جایزه بینالمللی دانشمندان تراز یک جهان در جهان اسلام را پیش میبرد، یک رویداد و نهاد بینالمللی است که ایران موسس آن بوده. چون میدانستند کار ما در حوزه دانشآموزی است از ما خواسته بودند یک رویداد دانشآموزی تعریف کنیم.
مثالهایی هم داشتند. مثلا میگفتند «نوبل» که جایزه تراز یک علمی جهان است، قسمتی به نام «به سوی نوبل» دارد که دانشآموزان را جلب میکند تا در قالب یک مسابقه کار کنند شاید روزی نوبلیست شوید. از ما خواستند یک کار دانشآموزی تعریف کنیم. کاری که فنآموز تعریف کرد، این بود که هر سال یک مسابقه انجام شود. چهار دوره از این مسابقه گذشته و امسال سالِ پنجم آن است. موضوع مسابقه ساخت کلیپهای علمی یک دقیقهای است. حاصل چهار دوره گذشته اجرای مسابقه،۵۷۰۰ کلیپ علمی یک دقیقهای است که توسط دانشآموزان تولید شده. این کلیپها جزو ذخایر بنیاد مصطفی است و در اختیار فنآموز هم است. فنآموز به عنوان طراح و مجری این مسابقه ۵۷۰۰ کلیپ دانشآموزی دارد.
ما میتوانیم این کلیپها را پردازش کرده و تبدیل به محتوا کنیم که میتواند به جامعه ارائه شود و باعث یادگیری دانشآموز از دانشآموز شود. این خودش در کنار آموزش، انگیزش هم دربردارد. چون آدمها تشویق میشوند وقتی میبینند یک همسنوسال آنها آزمایشی ساده را انجام داده و توانسته یک مطلب علمی را نمایش دهد.
یا محصولات آموزشی که برای مدارس و دانشآموزان تولید میکنیم. تا به حال حدود ۲۰۰ نوع وسیله را به شکل محصول تولیدی درآوردیم. اینها برخی ابزارهای کوچکی هستند که در خانه و مدرسه قابل استفادهاند. بیشتر آنها به شکل ابزارهای بزرگی هستند که در پارکهای علمی وجود دارند همان ۳۱ پارک علمی پراکنده در کشور که طی ۱۵ سال گذشته تجهیز کردهایم.
با کمک آن ابزارها هم میتوان یکسری برنامههای درسی را به شیوه فنآموز اجرا کرد. چون شیوه فنآموز، آموزش مبتنی بر آزمایش است. البته اینطور نیست که بگویم آموزش همهاش همین است. مسلما همهاش همین نیست. بسیاری از آموزشها نظری هستند و بسیاری از آنها به ناچار قابل اجرا با ابزار نیستند، یعنی ابزارهای آنها قابل تهیه نیست.
ولی به هرحال آنها متولیانی در جامعه دارد که فرادرس یکی از این متولیان بزرگ است. آنچه فنآموز خودش را مأمور آن میداند صرفا آموزش مبتنی بر ابزار، وسیله و آزمایش است. فکر میکنم اگر این قسمت از فعالیتهای ما بخواهد مورد استفاده فرادرس قرار بگیرد، میتواند یک آجر جدید و بخش مکملی باشد به بنیانی که کمکم در فرادرس بنا میشود.
امیدوارم که این اتفاق هر چه سریعتر بیفتد. آقای فریپور ممکن است فراخوانهای بسیاری برای انجام مسابقات گوناگون داده شود. ولی طی چهار دوره گذشته ۵۷۰۰ کلیپ برای شما فرستاده شد. در مسابقات دیگر شاید چنین مشارکتی از سوی مخاطبان دیده نشود. تصور میکنم فنآموز توانسته اعتماد مخاطب را جلب کند. این جلب اعتماد چگونه صورت گرفت؟
یک مطلب که کار ما را ساده کرد این بود که ما خروجیها را به کلیپ محدود کردیم. نه گفتیم مقاله بنویسید. نه خواستیم توضیح بدهند. از آنها خواستیم فقط یک فیلم بگیرند. مورد دیگر این بود که به سطح هنری فیلم اهمیت ندادیم. یعنی نگفتیم که باید با یک دوربین حرفهای بگیرید. یا نورپردازی شما درست باشد و نکات هنری ساخت فیلم را رعایت کنید. اینها هم ضعف است و هم قوت. قوت از این جهت که کار را سادهتر کرد تا بچهها به اصل پدیده علمی توجه داشته باشند. نه اینکه حالا فضای فیلمبرداری یا کیفیت به چه ترتیبی باشد.
از همه مهمتر چیزی که به ما کمک کرد تا این آمار خروجیها به دست بیاید - که از نظر ما هنوز کم و نامطلوب است- وجود نهادهایی مثل پژوهشسراهای آموزش و پرورش است. ما فراخوان عمومی نداده بودیم. اگرچه فراخوان عمومی بود، اما اینطور نبود که همه جا پوستر پخش کنیم. ما حتی به همه مدارس هم پوستر ندادیم. فقط به تعداد محدودی از مدارس پوستر فرستادیم. ولی به همه پژوهشسراها اطلاع دادیم. پژوهشسراها چه هستند؟
تعداد پژوهشسراها الان در کشور ۶۰۰ تا یا بیشتر است. پژوهشسراها نهادهایی هستند که توسط آموزش و پرورش طی ۱۷-۱۸ سال اخیر در کشور تاسیس شدند. در هر منطقه آموزشی کشور یک پژوهشسرا وجود دارد. مثلا در تهران که ۲۱ منطقه آموزش و پرورش است، همین تعداد پژوهشسرا وجود دارد. وظیفه پژوهشسراها حمایت، تشویق و اطلاعرسانیِ فعالیتهای فوق برنامه علمی به مدارس است. ما پیاممان را به پژوهشسراها میرساندیم که چنین مسابقهای هست. پژوهشسراها هم دنبال سوژه میگشتند و خودشان عامل اجرا میشدند.
مسئولان این پژوهشسراها بار اصلی را به دوش میکشیدند. بار تشویق بچهها، ایجاد امکان آزمایش برای بچهها و حتی گاهی کمک به آنها در فیلمبرداری و تهیه امکانات. بار اصلی تولید این همه محتوا را پژوهشسراها کشیدند. به همین جهت اینجا هم به تنهایی کاری نکردیم و کمک دیگران بوده که باعث شده.
درباره اینکه این آمار در سطح مسابقات دانشآموزی موفقیت محسوب میشود و مشابهش نیست، یک دلیلِ آن نحوه فراخوان ما به پژوهشسراهاست. دو نکته دیگر هم باید بگویم. همین الان یک مثال نقض برای فرمایش شما به وجود آمده. جشنواره فیلم مدرسه که بنیانگذار آن مرحوم «حامد رحیمپور» بود که پارسال به دلیل ابتلا به کووید۱۹ فوت کردند. از جای خیلی کوچک و یک کلاس آموزش فیلمسازی در یک مدرسه شروع کردند، حدود ۱۲ سال قبل. به قدری رشد کرد که امسال فقط 4 هزار فیلم از دانشآموزان برای آنها رسیده.
البته مسابقات آنها مانند مسابقات تخصصی «نور» ما در علوم تجربی نیست. برای آنها تمام زمینههای علمی، هنری، فرهنگی، اجتماعی و ادبی میتواند سوژه باشد. آنها خیلی ساختاریافته و قوی عمل کرد. ما خیلی چیزها باید از آنها یاد بگیریم. لازم است توضیح بدهم یکی از دلایل پربار بودن خروجی دانشآموزان و حجم فیلمهای تولیدشده این بود که ما در سوژه یک تصمیم اساسی گرفتیم و آن این بود که نخبهگرایی نکنیم. یعنی نگوییم نفر اول، دوم و سوم انتخاب میکنیم.
اما گفتیم ۱۰۰ تیم را برنده اعلام میکنیم بدون مشخص شدن تفاوت اول با صدم، ۱۰۰ تیم دو یا سه نفره. یعنی هر دوره ۲۵۰-۲۶۰ نفر برنده میشوند. وقتی قرار باشد ۱۰۰ فیلم برگزیده شود، شرکتکنندگان امید بیشتری دارند که جزو ۱۰۰ تیم برتر باشند تا اینکه بگویند یک مسابقه است و چه کسی میتواند جزو سه نفر اول باشد؟ ما دنبال نخبهگرایی نبودیم، بلکه دنبال این بودیم که بچهها تا جایی که ممکن است بتوانند شرکت کنند و مانع برای آنها نتراشم.
چه جور موانعی؟ مثلا اینکه فیلمتان باید حتما ابتکاری باشد؛ خیر. ما گفتیم که تکرار مجاز است. کمک گرفتن از دیگران و تقلید مجاز است. همه چیز مجاز است، ولی دروغ نگویید. میتوانید بگویید ما این فیلم را از اینترنت دیدیم، یادگرفتیم و عین آن را ساختیم. یا در این فیلم چهار معلم کمکمان کردهاند. گفتیم راست بگویید، ولی همه راهها آزاد است. نوع تعریف ضوابط و نخبهگرا نبودن مسابقه هم کمک کرد تا بچهها راحتتر مشارکت کنند.
اینطور که میبینم بچهها بسیار آزاد و رها بودند برای آنکه برای شما فیلم بفرستند. آنچه کمتر در سیستم آموزشی ما دیده میشود. از نظر شما شیوه آموزشی که کشور به آن نیاز دارد، باید چه خصوصیاتی داشته باشد؟
این آزادی و رهایی خیلی مسئله مهمی است. ما یک پیرمعلمی در مدرسه علامه حلی داریم که معلم من و نسلهای بعدی بودهاند، اخیرا بازنشسته شدهاند.
ایشان میگویند مادر یکی از دانشآموزان تیزهوشان آمده بود و شکایت میکرد که «بچهام موهای خودش را میکند، خودکار میجود و به دیوار زل زده. بچهام دیوانه شده و از دست رفته.» بعد گفته بود: «جالب است که هم من روانشناس هستم و هم پدرش روانپزشک است. انواع و اقسام مدلها را روی این بچه اجرا و آزمایش میکنیم. اما این بچه درست نشده»
معلم گفت: من فهمیدم داستان چیست. او به مادر گفته بود: اجازه میدهید من با روانشناسی خودم او را درمان کنم؟
مادر هم گفته بود: بله. من از خدا میخواهم.
معلم گفته بود: به یک شرط و آن اینکه شما یک ماه هیچ کار به فرزندتان نداشته باشید. اجازه بدهید فقط من طبابت کنم.
والدین از روی ناچاری و استیصال پذیرفتند. یک ماه بعد آمدند و خیلی از من تشکر کردند که بچه ما خوب شد.
از معلم پرسیده بودند: چه کار کردید؟
معلم گفته بود: کاری نکردم. همین که شما هیچ کاری نکردید خوب شد.
آزاد و رها بودن برای بچهها خیلی مهم است. این به معنای ترک مراقبتِ از دور و مراقبت ضروری از بچه نیست. ولی مراقبت ریزریز و دخالت در کار بچهها چه از طرف خانواده و چه از طرف مدرسه شخصیت، خلاقیت، احساس بزرگی و کرامت دانشآموز را میکشد.
اما نسخه پیچیدن برای آموزش و پرورش خیلی مشکل است. یعنی اینکه ما بنشینیم در یک فضای راحت و دور از درگیریهای عظیم آموزش و پرورش از بعد اقتصادی، تامین فضا و نیروی انسانی بگوییم چنین باید کرد و چنان نباید کرد، منصفانه و قشنگ نیست. من مسئولانی را در آموزش و پرورش دیدم که از بزرگی فکر، وسعت نظر و مدرن بودن اطلاعات آنها تعجب کردم.
اجرا چیز دیگری است، آنهم در مقیاس ملی. به همین جهت من هیچ نسخهای برای آموزش و پرورش ندارم. این را متواضعانه عرض میکنم که آنقدر مشکلات را وسیع میبینم که اگر به من بگویند: الان برو جای وزیر آموزش و پرورش بنشین! خدای ناکرده (بلا از آموزش و پرورش به دور). یا جای فلان معاون آموزش و پرورش یا مدیر کل بنشین. و بپرسند: چه کار میتوانی انجام دهی تا وضع از این بهتر شود؟
جواب میدهم: هیچ کاری نمیتوانم بکنم.
همین آقایان خوبند و دارند زحمت میکشند. امیدوارم درست شود.
اگر بپرسند: خلاص و ناامید؟
میگویم: خیر. کار داریم. ما همینجایی که هستیم باید کار کنیم. همه چیز که از بالا اصلاح نمیشود. بلکه عمدتا از پایین سیستم درست میشود. نگاه من در خصوص آموزش و پرورش نگاه کلان نیست. من اهل نگاه کلان نیستم و بلد نیستم. نگاه من جزئینگر است. به همین جهت خودم را کسی میدانم که هیچ بعید نیست روزی کمک کند به اینکه گوشهای از رونق و رشد آموزش و پرورش حاصل زحماتمان باشد. ولی از کجا؟ از کاری که همین پایین در سیستم داریم انجام میدهیم.
از کارهایی که میتواند در صورت موفقیت الگو و مدل شود. چقدر از آن؟ دو-سه درصد از آن. بنابراین تکتک معلمان، مدارس و نهادهای جامعه مهم هستند. همین فرادرس، فنآموز، مدارس و پژوهشسراها. وقتی این مراکز کار میکنند، بدون آنکه خودشان مستقیما بدانند چه میکنند، از طریق نشر دانش، ترویج علم، توسعه روشها و ابزارها و از همه مهمتر توسعه و تعدد مدلها راهگشایی و راهنمایی میکنند تا مسئولان فردا که امروز دانشجو و دانشآموز هستند تا فرداها بتوانند مدلهای آموزش و پرورش را ارتقا دهند. بنابراین من توصیهای به آموزش و پرورش ندارم.
در سطحی نیستم که اشراف داشته باشم. ولی توصیهام به همه عاشقان رشد علمی کشور این است که کارشان را خوب انجام دهند و در معرض دید دیگران قرار بدهند تا از میانِ این عرضهها، تعددها و فراوانیها مدلها و خلاقیتها متولد شود.
ما باید نگاه علمی را در جامعه رشد دهیم. نبود نگاه علمی در جامعه باعث میشود مواردی مانند گرایش به طب سنتی رشد کند و متاسفانه در جاهایی به دروغ به ارزشهای اعتقادی پیوند بخورد که به اعتقادات و سلامت مردم لطمه میزند. علاوه بر این جامعه را از نگاه اصیل به علم دور میکند.
خیلی ممنونم. اگر شما 35 سال پیش شروع کردید به آموزش دادن، شاید اصلا به این فکر نکردید که خلأ و کمبود نظام آموزشی ما چیست و من بیایم این را پر کنم؟ درست است؟ چنین تصوری -آن زمان- وجود نداشت؟
حتما همینطور است. یعنی ما آگاهانه شروع نکردیم و در تمام این مدت که جلو رفتیم مرتب نظراتمان تغییر پیدا کرده. گاهی احساس میکنیم کامل شده. گاهی حس میکنیم عوض شده. گاهی احساس میکنیم کارهایی در گذشته انجام دادیم که اصلا قبول نداریم. برای همین نمیتوانیم مدعی باشیم که فرمولی نجاتبخش داریم. ولی همان خطاها، مدلهای ناقص و کارهایی که حتی انسان میتواند بعدا قبول نداشته باشد، اثر خودش را میگذارد. یعنی باید در جامعه فراوانی رویدادها و تلاشها اتفاق بیفتد تا فرضیهسازیها و مدلسازیها ممکن شود.
فرادرس را چگونه فضایی میبینید؟
شناخت من از فرادرس در حدی نیست که بخواهم نقدش کنم چه به معنای مشخص کردن نقایص و چه به معنای تاکید بر قوتهایش. ما یک جلسه در خدمت آقای کلامی بودیم. منتها یک ارزش واقعی جلب توجه کرد که اتفاقا در مجموعه فنآموز این ارزش ضعیف است.
من در اینجا میتوانم به فرادرس افتخار کنم در مقابل فنآموز و آن نزدیکتر بودناش به عدالت آموزشی است. از آنجا که بسیاری از آموزههای فرادرس رایگان است و بسیاری از آنها هم ارزان است، در محرومترین نقاط کشور میتواند اثرگذار باشد. این قابل احترام است و من به عنوان یک ایرانی شکرگزار این خدمت هستم.
ولی هنوز درباره سایر ویژگیها اطلاعات کافی ندارم که بخواهم نظر بدهم. فنآموز هم اینطور نیست که بخواهد در خدمت ثروت باشد یا تعمدا بخواهد در خدمت عموم جامعه نباشد. چنانچه برنامههای تلویزیونی ما همگی رایگان بودهاند و هیچ دریافتی نداشتیم. کاری بوده که در کنار سایر کارهایمان انجام دادیم.
دورههای آموزشی که ما برای معلمان برگزار کردیم همگی رایگان بودهاند. یا مسابقات دانشآموزی که فضل بنیاد مصطفی است، رایگان است. ولی آن کار اصلی ما که آموزش مبتنی بر ابزار است، ابزارهایش گران هستند. یعنی نسبت به خارجیهایش خیلی ارزان هستند. ما هم گرانفروشی نمیکنیم ولی چون ماده و سختافزار در آن به کار میرود، خود به خود تهیه ابزارهای آموزشی به راحتیِ تهیه مطالب آموزشی در فضای مجازی نیست (به لحاظ اقتصادی).
به همین جهت کار ما ضرورتی انکارناپذیر در برخی میدانهاست. ولی نیاز به سرمایهگذاریهایی دارد و به راحتی نمیتواند در دسترس همگان قرار بگیرد. فرادرس از آن نظر که راحتتر میتواند در دسترس همگان قرار بگیرد، نزدیکتر است به خیر رساندن به عموم و عدالت آموزشی.
و شاید بتوانیم بگوییم اگر پیوندی بین فعالیتهای فرادرس و فنآموز برقرار میشود، شما به سمت این عدالت آموزشی حرکت میکنید؟
این عدالت آموزشی مطلوب همه است. هیچوقت کسی آگاهانه نمیخواهد از آن فاصله بگیرد. آن قسمت ابزارمند آموزش ما را کاری نمیشود کرد. ابزار مستلزم صرف هزینه و سرمایهگذاری کرد. حالا آن قسمتی را که میتوان نمایش داد و میتوان در فضاهایی مثل رسانه و سایتها منتشر کرد، در گذشته هم دوست داشتیم منتشر کنیم و حالا فرادرس یک بستر آماده و گسترده است برای آنکه این انتشار بتواند وسیعتر و فراگیرتر شود.
اگر با مخاطبان فرادرس صحبتی دارید بفرمایید.
به مخاطبان فرادرس عرض میکنم حالا که بستری که وجود دارد تا خیلی چیزهایی که میخواهید را یاد بگیرید، قدر ساعتهای عمرتان را بدانید و هر چه بیشتر یاد بگیرید. به مخاطبان فنآموز هم عرض میکنم فعلا فنآموز در سطحی از لیاقت نیست که بخواهم توصیهای دربارهاش بکنم. فنآموز اگر روزی موفق شد که خدمتی آموزشی به جامعه ارائه کند که جامعه از آن استفاده کند، آنموقع جامعه آن را یک نهاد محترم خواهد دانست. در غیر این صورت به خیلی اتفاقات که در تاریخ افتاد و خاموش شد، میپیوندد. مشک آن است که خود ببوید. اگر فنآموز موفق به خدمت به جامعه شد، آنوقت جامعه اثرش را خواهد دید.
شما بسیار بزرگوارید. صحبتهای شما همراه با تواضع و فروتنی است. باز هم بابت فرصتی که اختصاص دادید، تشکر میکنم. اگر شما فرمایشی نداشته باشید از شما و مخاطبان خداحافظی میکنم.
خیلی ممنون از شما که با نگاهها و صحبتهای صمیمانهتان من را سر ذوق آوردید که چند دقیقهای صحبت کنم و از همه همکاران شما در واحدهای مختلف فرادرس.












