داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش نهم: پایان‌بندی‌ها

۲۰۷ بازدید
آخرین به‌روزرسانی: ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
زمان مطالعه: ۸ دقیقه
داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش نهم: پایان‌بندی‌ها

پیکسار از آن مثال‌های نادری است که یک استودیو تبدیل به صدایی متمایز در سینما می‌شود و به صورت همزمان دل مخاطبان، منتقدان و فیلم‌سازان را می‌رباید. یکی از اصلی‌ترین دلایل این موفقیت، انتخاب‌هایی است که پیکسار هنگام داستان‌نویسی اتخاذ و پرومد می‌کند. علی‌رغم اینکه فیلم‌های پیکسار بیشتر شهرت خود را مدیون جهان‌های تخیلی غنی، ویژگی‌های بصری چشم‌نواز و پیرنگ‌های اصیل هستند، اما این توانایی اسرارآمیز آن‌ها در تحت تاثیر قرار دادن مخاطبان است که ما را با عرضه هر فیلم جدید استودیو حیرت‌زده می‌کند و باعث می‌شود اشک در چشمان بزرگسالان، درست کنار فرزندان‌شان حلقه بزند. پیکسار داستان‌های خود را به شکلی بسیار رضایت‌بخش و با رویکردهایی عمیقا تکان‌دهنده انتخاب کرده و بسط می‌دهد. علی‌رغم بردن ما به جهان‌هایی بسیار متفاوت در هر فیلم، رویکرد پیکسار در داستان‌نویسی همواره یکپارچه و پایدار باقی مانده است.

در این مجموعه نوشتارها، تکنیک‌های داستان‌نویسی یکپارچه پیکسار را کشف و بررسی خواهیم کرد. با نگاهی عمیق به فیلم‌های استودیو، شاهد الگوهایی خاص و تکراری هستیم. برخی از این الگوها جهان‌شمول و در نگاه هر فیلم‌نامه‌نویسی واضح هستند، اما در هر صورت استفاده مثال‌زدنی پیکسار از این تکنیک‌ها می‌تواند نقش فانوس را در مسیری تاریک ایفا کند. برخی از الگوهای منحصر به فرد داستان‌نویسی پیکسار هم اسرار پشت موفقیت استودیو را فاش می‌کنند. این کتاب به بررسی و پرده‌برداری از مکانیزم‌ها و الگوهایی می‌پردازد که فیلم‌های پیکسار را اینقدر خوش‌ساخت کرده‌اند.

یک نکته مهم که باید در نظر داشت: این نوشتار تنها بر تکنیک‌های داستان‌نویسی پیکسار متمرکز است و به دیگر گزینه‌های داستان‌نویسی که در طول زمان موفقیت‌آمیز، به‌یادماندنی و تکان‌دهنده ظاهر شده‌اند بی‌توجهی می‌کند. علی‌رغم انبوه ریسک‌هایی که پیکسار می‌پذیرد و تعهدی که نسبت به ریختن عواطف و یکپارچگی در فیلم‌های خود دارد، این استودیو کماکان به ساخت فیلم‌های کلان‌بودجه و خانوادگی که به اقبال عمومی دست می‌یابند، ادامه می‌دهد. نوشتار پیش روی شما بر این فیلم‌ها تمرکز می‌کند. قویاً باور داریم که تک‌تک الگوهایی که راجع به آن‌ها صحبت خواهیم کرد برای هر پروژه فیلمی کارآمد هستند – چه فیلم کوتاه باشد و چه بلند، چه لایو اکشن و چه انیمیشن، چه برای هالیوود ساخته شده باشد، چه ساندنس و چه کن.

نوشته‌ای که پیش روی شما قرار گرفته نهمین بخش از مجموعه‌ای 10 قسمتی است و پیشنهاد می‌‌کنیم برای درک بهتر مطلب، به ترتیب مشغول به مطالعه شوید.


پایان‌بندی‌ها

«از زمان‌هایی که یه نفر آخر داستان رو لو میده متنفرم».

-هاپر


تصادف در برابر کاراکتر


ساخت یک پایان‌بندی رضایت‌بخش، یکی از بزرگ‌ترین چالش‌هایی است که به عنوان نویسنده با آن روبه‌رو خواهید شد. یک پایان‌بندی خوب باید بدون اینکه قابل پیش‌بینی باشد، منطقی جلوه کند. این جمع‌بندی باید با مقداری غافلگیری از راه برسد و در عین حال، مسیری که به آن منتهی شده را توضیح دهد.

یک راه کلیدی برای دستیابی به این هدف، متصل کردن عمیق پایان‌بندی به اعمال و سرشت پروتاگونیست شما است. عمل نهایی باید نتیجه‌ی مستقیم سفری باشد که کاراکتر شما پشت سر گذاشته. به عبارت دیگر، از وقایع تصادفی اجتناب ورزید.

وقایع تصادفی در زندگی رخ می‌دهند. رخدادهای اتفاقی و غیر قابل شمارش هر روز از راه می‌رسند. اما چنین اتفاق‌هایی نمی‌توانند برای کاراکتر شما رخ دهند، نه زمانی که روی اتفاقی نبودن مسائل حساب باز شده. اگر اجازه دهید سرنوشت کاراکتر –چه خوب و چه بد- خیلی ساده در دامان او بیفتد، در حال ربودن رضایت ناشی از شناختن این کاراکترها از ما خواهید بود. به پایان‌بندی زندگی یک حشره فکر کنید. در هر نقطه از فیلم، یک پرنده می‌توانست به شکل قابل باوری از آسمان آمده و هاپر را بخورد، اما چنین اتفاقی منجر به خلق یک داستان خوب نمی‌شود.

اما وقتی فلیک به شکلی آگاهانه هاپر را به سمت یک پرنده می‌کشاند و او را دچار این خطا می‌کند که پرنده واقعی نیست، همه‌چیز تبدیل به یک پیروزی شخصی می‌شود. همه‌چیز تبدیل به زنجیره‌ای از وقایع می‌شود که به ما چیزی راجع به شجاعت و غرور می‌گویند. مهم‌تر از همه اینکه ما در اکشن دخیل شدیم و تعلیق را تجربه کردیم. ما شاهد تعارض بودیم، دو نیروی متضاد، و از خود پرسیدیم «چه کسی پیروز می‌شود؟». آیا فلیک می‌تواند نقشه‌اش را عملی کرده و هاپر را شکست دهد یا خود شکست می‌خورد؟ یک واقعه اتفاقی می‌توانست این رضایت را از مخاطب برباید.

وال-ئی سطحی از نیک‌بختی را به نمایش می‌گذارد. وال-ئی تصمیم به نجات بشریت نگرفته است و در واقع در هیچ نقطه‌ای از فیلم این باور به وجود نمی‌آید که او حتی درکی از تغییراتی که ایجاد می‌کند داشته باشد. با این حال او به شکلی عامدانه در صدد به دست آوردن قلب ایو است و به شکلی عامدانه به او در امن نگه داشتن گیاهی کوچک یاری می‌رساند.

هر اتفاق دیگری، نتیجه تلاش‌های او برای تحقق این هدف است. پروتاگونیست شما شاید درکی کامل از سفر خود نداشته باشد یا نداند باید منتظر چه باشد. چنین چیزی نه‌تنها ایرادی ندارد بلکه دلخواه نیز هست. آیا مارلین می‌توانست پیش‌بینی کند که تلاش برای نجات پسرش، این را به او می‌آموزد که باید به فرزندش آزادی بیشتری بدهد؟ آیا سالی و مایک فکرش را هم می‌کردند که قادر به یافتن یک منبع جایگزین و بهتر برای تامین انرژی مانستروپلیس باشند؟ خیر. اما آن‌ها اهداف واضح و قطب‌نمایی عاطفی را دنبال می‌کردند که منجر به دستیابی به گره‌گشایی‌های رضایت‌بخش شدند.

یک رخداد تصادفی را در ابتدای فیلم شجاع شاهد هستیم. مریدا به ملاقات یک جادوگر می‌رود و خواستار تغییر کردن مادرش می‌شود. از میان تمام احتمالات، مادر مریدا تبدیل به یک خرس می‌شود. پدر مریدا از خرس‌ها متنفر است، از سال‌ها پیش که یک خرس درنده، به یک پای او آسیب زد. در ابتدا به نظر شاهد یک تصادف تصنعی هستیم که طراحی شده تا خطرات را برای مریدا افزایش دهد. اما همینطور که داستان پیش می‌رود متوجه می‌شویم یک خرس دیگر به نام موردو هم نقشی حیاتی در داستان ایفا می‌کند. همینطور که افسانه‌ای که مادر مریدا در ابتدای فیلم تعریف کرد مقابل چشمان‌مان به واقعیت تبدیل می‌شود، پی‌ می‌بریم که الینور نخستین قربانی جادوگر نیست.

موردو از یک خرس صرفا تهدید‌کننده تبدیل به یک ابرشرور و مهم‌تر از آن، یادآوری اندوهبار برای سرنوشتی می‌شود که در صورت عدم بازگردانی به موقع جادو، در انتظار مادر مریدا است. آنچه به عنوان یک تصادف آغاز می‌شود، در نهایت با دقت فراوان درون داستان و ارزش‌های جهان آن تعبیه شده است و اساسا وسواس جادوگر با خرس‌ها را نشان می‌دهد. موردو و مریدا تصویر بازتاب یکدیگر به حساب می‌آیند. موردو نمی‌توانست از تمایل خودخواهانه‌اش برای قوی‌تر بودن از ۱۰ انسان و کنترل کردن پادشاهی دست بکشد. مریدا اما می‌تواند در زمان درست تغییر کند و با درک اهمیت مادرش در زندگی و سرنوشت خود، او را به زندگی عادی بازگرداند.


بازگشت به ابتدا – پاسخ دادن به سوالی که مخاطب از یاد برده


یک راه برای ساخت پایانی قدرتمند، پاسخ دادن به سوالی است که مخاطب احتمالا از یاد برده یا اصلا به آن فکر نکرده، ولی باید می‌کرده. در نزدیکی‌ها بخش ابتدایی پرده سوم بالا، کارل ارتباط خود را با راسل و داگ قطع کرده و با نومیدی در خانه‌اش می‌نشیند. در امنیت خانه‌اش، کارل به آلبوم عکس‌های خود با الی نگاه می‌کند که «کتاب ماجراجویی من» نام دارد. او از میان خاطراتی قدیمی و زیبا عبور می‌کند که حالا آغشته به اندوه و پشیمانی شده‌اند. قبلا هم این کتاب را دیده‌ایم و مشاهده کردیم چطور آلبوم عکس توسط این زوج عاشق پر شد. با این حال، همینطور که کارل به انتهای آلبوم می‌رسد، متوجه وجود یک صفحه می‌شویم که کارل (و مخاطب) پیشتر به آن دقت نکرده بود: پیامی از الی. او در جایی از کتاب نوشته: «ممنون بابت ماجراجویی‌مان، حالا برو و یک ماجراجویی تازه داشته باش». این پیام از معشوقه‌اش، کارل را به برقراری ارتباط مجدد با راسل و داگ و همینطور تلاش برای نجات کوین ترغیب می‌کند.

چنین الگویی را می‌توان در دیگر فیلم‌ها نیز یافت: مایک به شکلی اتفاقی باعث خنده بو در کارخانه هیولاها می‌شود و بعدا از خنده به عنوان راه حلی برای بحران انرژی مانستروپلیس استفاده می‌کند. یک مثال دیگر، مونولوگ پایانی آنتون ایگو در رتتویی است که بازتابی معکوس از سخنان او در بخش ابتدایی فیلم به حساب می‌آیند.


گره‌گشایی – نمایش جهان سلامت جدید


پیشتر راجع به این گفتیم که مخاطبان عاشق تماشای تغییر کردن کاراکترها هستند. این تغییر گرچه به خودی خود رضایت‌بخش است، اما وقتی پیامدی چندگانه دارد، معنادارتر و وزین‌تر خواهد بود. در بسیاری از فیلم‌های پیکسار، سفری که پروتاگونیست پشت سر می‌گذارد منجر به شکل‌گیری جهانی بهتر برای افراد پیرامون او می‌شود و نقص موجود در جهان از بین می‌رود.

این اتفاق در وال-ئی، زندگی یک حشره و کارخانه هیولاها وضوح بیشتری دارد. در هر سه فیلم، داستانی که در ابتدا به نظر شخصی می‌رسد، تغییراتی معنادار برای تمام جهان خیالی فیلم به همراه می‌آورد. ماجراجویی وال-ئی برای به دست آوردن عشق ایو، منجر به بازگشت نوع بشر به زمین و کاشتن نخستین گیاه بعد از صدها سال می‌شود. تلاش فلیک برای جبران خسارتی که به کلونی زده، در نهایت مورچه‌ها را برای همیشه از شر ملخ‌ها خلاص کرده و آن‌ها را متقاعد به استفاده از متدهای جدید و بهینه‌تر او می‌کند. همانطور که در فصل‌های قبلی اشاره کردیم، سفر سالی و مایک برای بازگردانی بو به خانه، انرژی بنیادینی که مانستروپلیس بر آن متکی است را به کل دگرگون می‌کند: به جای ترساندن کودکان، می‌توانید با خنداندن آن‌ها انرژی بیشتری به دست آورید. هیولاها دیگر لازم نیست هیولا باشند.

این تغییرات معمولا به شکلی بصری نمایش داده می‌شوند. در پایان وال-ئی، کاپیتان را می‌بینیم که در حال نمایش گیاه به گروهی از کودکان است. مورچه‌ها در زندگی یک حشره از ماشین‌های فلیک برای برداشت محصول استفاده می‌کنند. کارخانه هیولاها ه صورت خاص تصویری قدرتمند ترسیم می‌کند. بعد از تصویری اولیه که نشان می‌دهد هیولاها برای ترساندن آماده می‌شوند –ناخن‌های خود را سوهان می‌کشند، پف می‌کنند و چنگال‌های خود را بیرون می‌آورند- می‌بینیم که با استفاده از زبان سینمایی مشابهی نسبت به قبل، دارند در واقع برای خنداندن کودکان آماده می‌شوند.

اما لازم نیست تغییرات در چنین ابعاد وسیعی رخ دهند و می‌توانند ظریف‌تر باشند. در شگفت‌انگیزان، خانواده به عنوان یک واحد کامل، دش را هنگام مسابقه دوندگی‌اش تشویق می‌کند. او در حال بهره‌گیری از قدرتش است، اما از آن سوء استفاده نمی‌کند. در بالا، تغییراتی درونی کارل باعث می‌شوند راسل بار دیگر شخصیتی پدرگونه در زندگی خود داشته باشد. کارل به مراسم پیشاهنگی او رفته و سنجاق سودای انگور الی را به راسل می‌دهد. جلوتر هم این دو را در حال تماشای ماشین‌ها با یکدیگر می‌بینیم.


جان کلام


پایان‌بندی شما باید بازتابی از کاراکتر شما و نتیجه مستقیم مسیری باشد که پیش روی او قرار گرفته. این جمع‌بندی نباید قابل پیش‌بینی یا قابل انتظار باشد، بلکه باید به سفر پروتاگونیست شما متصل گردد. یک راه برای ایجاد این اثر، داشتن پایانی است که به شکلی ظریف به دانه‌ای که در ابتدای فیلم کاشته‌اید مربوط می‌شود. در حالت ایده‌آل، مخاطبان برخی جزییات را از یاد می‌برند. وقتی این دانه در گره‌گشایی داستان شما به ثمر می‌نشیند، مخاطب نوعی حس انسجام به دست می‌آورد که معنای پایان‌بندی شما را تقویت می‌کند. پایان‌بندی فیلم‌های پیکسار معمولا راجع به ساخت جهانی بهتر هستند. تکان‌دهنده‌ترین پایان‌بندی‌ها، نتایج مثبت سفری که کاراکتر شما طی کرده را، ترجیحا به شکلی بصری نمایش می‌دهند.


در درون و بیرون


اصلی‌ترین نیروهایی که گره‌گشایی درون و بیرون را رقم می‌زنند، فداکاری بینگ بانگ، پشتکار خوشحالی و درک تازه او از نقش ناراحتی در مراکز فرماندهی هستند. در اینجا هیچ تصادفی را شاهد نیستیم.

درک تازه خوشحالی، نشات گرفته از یکی از همان سوالات فراموش شده‌ای است که پیشتر راجع به آن‌ها صحبت کردیم، در صحنه‌ای که او به بررسی دوباره خاطره هاکی رایلی در زباله‌دان خاطرات مشغول می‌شود. پیشتر او و ناراحتی راجع به یک روز در زندگی رایلی صحبت کرده بودند. ناراحتی از آن روز خوشش می‌آمد، زیرا رایلی گلی را از دست داد که به بهای باخت تیم تمام شد. خوشحالی از آن روز خوشش می‌آمد زیرا والدین و هم‌تیمی‌های رایلی، همگی برای تشویق او آمدند. مخاطب متوجه این ورژن‌های متفاوت از یک خاطر می‌شود و تعارض ذاتی را شناسایی می‌کند، اما این تضاد را به خاطر وقایع فوری‌تر از یاد می‌برد: فرار کردن رایلی از خانه و افتادن خوشحالی درون زباله‌دان خاطرات.

جوی که حالا تنها افتاده، خاطره را یافته و دوباره پخش می‌کند. او پی می‌برد که حق واقعا با ناراحتی بوده. هر دو ورژن حقیقت دارند. علاوه بر این، ناخشنودی ناشی از اعمال ناراحتی بوده که والدین و هم‌تیمی‌های رایلی را از شرایط باخبر کرده و منجر به شکل‌گیری خاطره شادی شده که خوشحالی از آن لذت می‌برد. برای نخستین بار، خوشحالی متوجه مقصود غایی ناراحتی می‌شود.

این گره‌گشایی به شکلی بصری و به کمک رنگ خاطرات نمایش داده می‌شود. در ابتدای فیلم، هر خاطره تنها یک رنگ داشت و یعنی تحت تاثیر تنها یک احساس بود. در پایان فیلم اما، قفسه‌های مراکز فرماندهی پر شده‌اند از خاطراتی با رنگ و لعاب‌های گوناگون. چنین تصویری به زیبایی نشان می‌دهد که احساسات کار کردن با یکدیگر را آموخته‌اند و در نتیجه، رایلی هم زندگی عاطفی غنی‌تر، کامل‌تر و بلوغ‌آمیزتری را تجربه می‌کند. کنسول مدیریت جدید و پیچیده‌تر و همینطور جزایر شخصیت که حالا کارکردهایی تازه دارند، علائم بصری دیگری به حساب می‌آیند که رشد رایلی را نشان می‌دهند.

تمرین: آیا پایان‌بندی شما تصادفی است یا به زنجیره‌ای از وقایعی که کاراکتر شما پشت سر گذاشته مربوط می‌شود؟ آیا این پایان‌بندی چیزی تازه راجع به شخصیت کاراکتر شما می‌گوید؟ آیا پایان‌بندی شما مانند عنصری جدایی‌ناپذیر از داستان به نظر می‌رسد؟ آیا از طریق سوالات دراماتیکی که تا پایان داستان بی‌پاسخ گذاشته‌اید، به شکلی قدرتمند به پیرنگ متصل می‌شود؟ آیا داستان شما شما اثری چندگانه پدید می‌آورد؟ آیا چیزی درون مردم، جامعه یا جهان پیرامون پروتاگونیست شما دگرگون می‌شود؟ آیا راهی واضح و قدرتمند برای نمایش بصری این تغییرات وجود دارد؟

مطلبی که در بالا مطالعه کردید بخشی از مجموعه مطالب «داستان‌نویسی به سبک پیکسار: داستان‌سرایی موثر، براساس بهترین فیلم‌های پیکسار» است. در ادامه، می‌توانید فهرست این مطالب را ببینید:

بر اساس رای ۹ نفر
آیا این مطلب برای شما مفید بود؟
اگر بازخوردی درباره این مطلب دارید یا پرسشی دارید که بدون پاسخ مانده است، آن را از طریق بخش نظرات مطرح کنید.
نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *