داستان موفقیت: «کیمیا مهدی پور» — کارشناس ارشد مهندسی پزشکی و کاربر فرادرس از آلمان

پشت این صفحات مجازی، چشمهایی هستند که ما را دنبال میکنند. و آدمهایی که نوشتههایشان تنها بخش کوچکی از فراز و نشیب زندگی آنها را برای ما هویدا میکند. خوشاقبالی است اگر یکی از همین مخاطبان را انتخاب کنی، درخواست گفتوگو بدهی و بعد یک راوی توانا پشت آن سیستم نشسته باشد.
در پاسخ پیامها برایت بنویسد کارشناس مهندسی پزشکی است. یکبار در رشته بیوتکنولوژی، مدرک کارشناسی ارشد گرفته و یکبار کارشناسی ارشد مهندسی پزشکی، گرایش پردازش تصویر و دادههای پزشکی را برای تحصیل انتخاب کرده. اما در میانه راه با یک ترسِ بزرگ مواجه شده. ترس از ندانستن. آنهم زمانی که در دانشگاهِ یک کشور خارجی مشغول به تحصیل بوده است.
یک دانشجوی ناآشنا به برنامهنویسی چه راهی برای حل این مشکل پیدا کرده است؟ کیمیا مهدیپور همان کاربری است که این مسیر را پشت سر گذاشته. آنقدر مشتاق از کوششهایش میگوید که آدم خیال میکند از کلمههایش دارد پرنده پر میزند. در گفتوگویی که با او داشتهایم از او خواستیم تا داستان موفقیت خود را برای مخاطبان تعریف کند. او خود را فرد موفقی نمیخوانَد، اما با روایت کردنِ تلاش خود برای آموختن ما را همراهی میکند.
نسخه صوتی مصاحبه (فایل صوتی) به صورت مباحث جداگانه
نسخه صوتی مصاحبه (فایل صوتی) به صورت یکجا
ذخیره کردن این فایل صوتی: لینک دانلود
نسخه متنی مصاحبه
من هم خدمت شما و هم عزیزانی که صدای ما را میشنوند، مخاطبان و کاربران فرادرس سلام عرض میکنم. یکی از جذابترین مخاطبان فرادرس را برای گفتوگو پیدا کردم. از ایشان درخواست کردیم فرصتی را اختصاص بدهند تا ما از تجربیات، یادگیریها و تلاشهایشان بیشتر بشنویم.
من اسم ایشان را نمیگویم و از ایشان خواهش میکنم خودشان را معرفی کنند.
سلام خدمت شما و شنوندههای عزیز. اسم من کیمیاست. کیمیا مهدیپور. حدود پنج سال پیش با مجموعه فرادرس آشنا شدم و این آشنایی باعث شده که من خوشوقتانه در خدمت شما باشم.
خدمت از من است سرکار خانم. کجای این دنیا هستید؟
من آلمان زندگی میکنم و درس میخوانم.
عالی. میتوانم بپرسم رشته تحصیلی شما چیست و اگر مشکلی نیست، سنتان را هم بفرمایید؟
حتما. من مهندسی پزشکی خواندم. گرایش پردازش تصاویر و اطلاعات پزشکی. تابستان گذشته 30 ساله شدم.
مهندسی پزشکی و 30 ساله. خانم کیمیای عزیز! من یک سوال دارم از شما. به نظرتان زندگی ما بدون یادگرفتن چه شکلی میشد؟ هیچوقت به این قضیه فکر کردهاید؟
فکر میکنم اصلا نمیشود. چون خط سیر زندگی آدمیزاد اینطور بوده که هر لحظه در حال یاد گرفتن بوده است. فکر میکنم نشدنی باشد، چون در آن صورت، تمدن تا اینجا نمیآمد.
و نقطه مقابلِ این؛ یادگیری معمولا در شما چه حسی ایجاد میکند؟ شاید برای آدمهای مختلف احساسات متفاوتی ایجاد کند. چون جزو مخاطبانی بودید که از نوشتههای شما این دریافت را داشتم که از یادگیری لذت میبرید، دوست داشتم بدانم چطور توصیفاش میکنید؟ یادگیری برای شما به چه شکلی است و چه حسی در شما ایجاد میکند؟
دستکم برای من یادگیری -از هر نوع- مثلا موسیقی، آشنایی با یک چیز جدید، به من حس زنده بودن میدهد. فکر میکنم برای خیلی از آدمها هم اینطوری باشد. حس میکنم که پویا هستم و دارم یک کار مهم برای خودم انجام میدهم.
برویم سراغ این که اصلا چطور با فرادرس آشنا شدید خانم کیمیا؟
داستاناش خیلی جالب است. چند سال پیش بود. رشتهای که میخواندم کارشناسی ارشدِ دوم من بود و البته تمام شده، کلا من از یک فضای غیر برنامهنویسی وارد یک فضای برنامهنویسی شدم. یک درس «++Advanced C» داشتیم. فرصت داشتیم در یک سال این درس را پاس کنیم. درسی که جزو پیشنیازهای رشتهمان بود. ++C-ای که من در دوره کارشناسی خوانده بودم، خیلی ساده بود و حالا من 12 ماه فرصت داشتم که باید در طول آن مدت یک درس خیلی سنگین را پاس میکردم.
اگرچه یکی از دوستانم خیلی به من کمک کرد ولی در طول آن یک سال طبق برنامه جلو رفتم. سرچ کردم و اینجا هم کورسهای زیادی وجود داشت. دانشگاه برای ما یک کورس 6 ماهه گذاشت، اما Advance بود و چیزهایی که استاد میگفت، من اصلا متوجه نمیشدم. قطعا اینطور است که آدم وقتی دارد یک درس را میخواند شاید خیلی تفاوت نداشته باشد به انگلیسی بخواند یا به فارسی.
ولی برای من اینطور بود که ترجیح میدادم آموزش فارسی بگیرم. چون خیلی از چیزهایی که فهم آنها در انگلیسی سخت بود در فارسی بهتر میفهمیدم. اینطور شد که شروع به جستوجو کردم. هم به انگلیسی سرچ میکردم تا آموزش پیدا کنم و هم به فارسی. در انگلیسی «یودمی» (Udemy)، «کورسرا» (Coursera)، «دیتاکمپ» (DataCamp) و وبسایتهای خوب علمی وجود دارد. ولی در سرچ فارسی خودم به «فرادرس» برخوردم. جناب آقای دکتر شیرافکن عزیز یک کورس مقدماتی گذاشته بودند.
این کورس مقدماتی واقعا برای من خیلی کار کرد و عالی بود. کورس مقدماتی که تمام شد، من احتیاج داشتم Advance آن را هم یاد بگیرم و آموزش در دست ساخت بود. در این حد پیگیر بودم که آقای دکتر شیرافکن شماره تماس تلفنی در پایان کورس اعلام کردند. و کاری که از دستم برمیآمد این بود که شماره را به مادرم بدهم.
مادر من هم با مجموعه فرادرس و هم با آقای دکتر شیرافکن تماس گرفتند تا بدانیم این بخش Advance چه زمانی Release میشود. در نهایت این اتفاق افتاد و خیلی به من کمک کرد. در آن پروژه نهایی یکی از دوستانم خیلی هوای من را داشت، ولی علت اینکه توانستم ++C را تا حدودی یاد بگیرم این بود. من خودم را ++Cکار نمیدانم. چون بچهها حتما میدانند ++C چقدر سنگین است، ولی آنچیزی که یاد گرفتم از فرادرس بود.
آن موقع هم آلمان تشریف داشتید درست است؟
بله.
اتفاقا داشتم به این فکر میکردم وقتی آموزشهای آقای دکتر شیرافکن را دیدید اصلا دنبال ایشان گشتید یا نه؟ که خودتان جواب دادید. و ظاهرا با شماره تماسی با ایشان تماس گرفتید. توانستید ادامه آموزشها را هم ببینید؟
بله توانستم. یادم است بعد از اینکه آن درس به سختی پاس شد، یادم نیست آن موقع ایمیلی پیدا کردم یا نه، اما به مادرم گفتم: لطفا تماس بگیر. مادرم با مجموعه فرادرس تماس گرفتند و از طرف من تشکر کردند. این قضیه تا این حد برای من مهم بود.
اینکه میفرمایید به سختی پاس کردید، یعنی نمره مدنظرتان را نگرفتید یا واقعا امتحان سخت بود خانم کیمیا؟
امتحان خیلی سخت بود. حقیقتا داستان اینجاست که کورسی که ما پاس کردیم و خیلی از بچههای دیگر هم در جریان آن بودند، آن سالها جزء اولین دفعاتی بود که ارائه میشد. من در مورد دوستان دیگر خودم نمیدانم. ولی برای من اینطور بود که از یک فضای کاملا غیرریاضی و برنامهنویسی وارد شده بودم. برای من خیلی سنگین بود.
میدانم کسانی توانسته بودند آن درس را با نمره خوب پاس کنند که سالها ++C کار کرده بودند. من همیشه میگویم اگر آن آموزش خوب را نمیدیدم، قطعا نمیتوانستم آن درس را پاس کنم. ممکن بود اصلا مشروط بشوم.
اینجا که رسیدیم به نظرم رسید از شما بپرسم موفقیت از نظر شما یعنی چه؟
اگر چند سال پیش این سوال را از من میپرسیدید، میگفتم دستیابی به هدف آنهم خیلی سریع. شاید آدم به دهه چهارم زندگی که میرسد، یا شاید به خاطر سختیهایی میکشد، لذت بردن از مسیر برایش موفقیت است. برای آدم عجولی مثل من خیلی سخت بود. شاید بتوانم بگویم طی یک سال یا یک سال و نیمِ گذشته به این نتیجه رسیدم که لذت بردن از مسیر، موفقیت است. نه اینکه آدم به هدف برسد.
الان هم که دارم این جمله را میگویم شاید کماکان آن دختر 15-16 ساله درون من خیلی خودش را موفق نداند. چون خیلی سریع به اهدافش نرسیده یا آنچه را میخواسته، شاید هنوز دریافت نکرده. در میانه راه است. ولی همینقدر که بگویم در مسیرم لذت بردم و چیزهایی یاد گرفتم، فکر میکنم معنی واقعی موفقیت این است که آدم خودش را باور کند و لذت ببرد.
البته شما با تواضع میفرمایید خودتان را موفق نمیدانید. اصلا سوال من به این خاطر بود که وقتی شما با ++C مواجه شدید و به گفته خودتان سخت هم بود. شاید آدمهای مختلف در مواجهه با چنین درس مشکلی برگردند و این تلاش را هم نکنند که مسیر دیگری را امتحان کنند تا به هدف برسند. ممکن است آن هدف، پاس کردن باشد، نمره بالا باشد یا آموزش و یادگرفتن باشد. به این علت پرسیدم چون در نظر من شما به خاطر تلاشتان برای یادگیری، آدم موفقی هستید. هرچند موفقیت معانی مختلفی دارد. از زبان انسانهای مختلف شاید بتوانیم میلیونها تعریف موفقیت پیدا کنیم.
یک سوال دیگر اینکه به جز آموزش آقای دکتر شیرافکن، بخشهای دیگری هم در فرادرس بود که پیگیری کنید و برای شما جذاب باشد؟
کلا بعد از مدتی به این سمت آمدم که «پایتون» یاد بگیرم. ++C یک درس پیشنیاز بود که با فضای برنامهنویسی آشنا شوم. کمکم به سمت «پایتون» آمدم یا «پایتان» به قول بچهها.
کلاسهای خانم «میترا تجربهکار» خیلی به من کمک کرد. هم دوره مقدماتی و هم دوره پیشرفته ایشان خیلی عالی بود. همینطور من دیدِ جبر خطی هم نداشتم و در لیسانسم درس جبر پاس کرده بودم که جبرخطی هم نبود و یکسری احتمالات و… بود.
یک کورس جبرخطی هم با فرادرس خواندم که خیلی دید ماتریسی به من داد. اسم آموزش یادم نمیآید یا استادی که آموزش را ارائه دادند. اما آن آموزش هم خیلی خوب بود. بعد از آن هر کدام از بچهها گفتند: ما دیدِ جبرخطی نداریم، به آنها میگفتم: من از فرادرس کمک گرفتم.(بیشتر از بچههای داخل ایران)
یا توضیحاتی هم که فقط به صورت فایل نوشتاری و مقدماتی در مورد ماتریسهاست، از فرادرس کمک گرفتم. البته این بین یکسری مقالات به زبانهای دیگر خواندم. اما اوایل احتیاج داشتم که فارسی بخوانم تا برایم جا بیفتد.
خانم کیمیا تغییراتی که در خودتان بعد از آموزش دیدن احساس کردید چه چیزهایی بوده. فرقی نمیکند کجا. چون ما آموزش را مدنظر قرار میدهیم و در مورد آن صحبت میکنیم.
لزوما در برنامهنویسی یا هر آموزشی؟
به صورت کلی درباره هر آموزشی.
به صورت کلی درباره هر آموزشی. برای من اینطور است که اعتماد به نفس من بالا میرود و مهمتر از همه این است که ترس من میریزد. اگر درباره یک مطلب، زیاد ندانم سعی میکنم درباره آن حرف نزنم. چون اگر حرفی بزنم، انقدر بیاعتماد به نفس به نظر میرسم که ممکن است طرف مقابل متوجه شود. حالا شما در نظر بگیرید بخواهید جایی مصاحبه بدهید.
برای من اینطور است که وقتی شروع به آموزشدیدن میکنم، اعتماد به نفس من خیلی بالا میرود و ترسم واقعا میریزد. بعد آدم در مسیر قرار میگیرد و بیشتر یاد میگیرد. و این را هم بگویم «بیشتر یاد گرفتن» دقیقا با این موضوع برابری میکند که آدم متوجه میشود چه دریایی را بلد نیست. و چقدر بالاتر از منِ کیمیا وجود دارند. این هم یکی از بحرانهایی است که آدم باید بلد باشد آن را مدیریت کند.
درست است. این اتفاق مشترکی است بین همه آدمهایی که آموزشدیدن را دوست دارند. هر چه آدم بیشتر یاد میگیرد، بیشتر متوجه میشود که چه چیزهایی هست که هنوز نمیداند.
سوال بعدی من این است که خودتان خیلی وقتها تلاش کردید و یاد گرفتید و یاد هم میگیرید. این مسیر ادامه دارد و متوقف نمیشوید. اما هیچوقت شده برای آموزش دادن اقدام کنید؟ چه قبل از فرادرس و چه بعد از آن.
هرگز. من اصلا ایثار یک آموزشدهنده را ندارم. همیشه دوست داشتم، ولی به نظرم خیلی کار سخت و بزرگی است. یادم نمیآید در یک کار تخصصی، خودم را تا حدی دیده باشم که این کار را انجام بدهم. و تا به حال هم به آن فکر نکردم.
من در سختیهای آموزش دادن با شما همدل هستم. و اگر از خودم هم میپرسیدند میگفتم: خیلی کار سختی است. هیچوقت در مورد این فکر کردید که کدام قسمت از آموزش دادن سختتر است؟ یا یک شکل دیگر بپرسیم. با وجود اینهمه سختی تعدادی مدرس داریم که موفق عمل میکنند. طوری که وقتی به گذشته فکر میکنید اسم مدرسانتان و جزئیات یاد گرفتن از آنها را به یاد میآورید.
از نظر مایی که از آنها یاد میگیریم، آدمهای موفق و مدرسان موفقی هستند. به نظر شما چطور به این مرحله میرسند؟ و خصوصیات یک مدرس خوب از نظر شمایی که همراه این آموزشها هستید چیست؟
من معتقدم یک مدرس به شدت صبور بوده که توانسته تدریس کند و آموزش بدهد. دومین موردی که در طول تمام سالهای مدرسه و دانشگاه به آن فکر میکردم، این بود که شخصی که آموزش میدهد، آنقدر خوب به مطلب واقف است که خودش را به جای کسی میگذارد که صفر است و چیزی بلد نیست.
و تصور میکند کسی که به او آموزش میدهد، هیچ پیشزمینهای ندارد. معلمها، دبیرها و استادان خوبی که در ذهن من ماندگار شدند و سالها در ذهن من ماندند، کسانی بودند که صبور بودند و نگاه از بالا به پایین نداشتند. آنها کاملا برابر با دانشآموز یا دانشجوی خود برخورد کردهاند.
و به اندازه فهم دانشآموز یا دانشجوی خود صحبت کردهاند. و آرام آرام دانشآموز و دانشجو را بالا کشیدهاند. از نظر من این نکته بسیار مهمی است.
میخواستم بگویم به چه نکته جالبی اشاره کردید. اینکه نگاه از بالا به پایین نداشته باشند. چقدر روی منی که میخواهم یاد بگیرم تاثیر میگذارد کسی با من اینطور برخورد کند. خیلی ممنونم بابت گفتن این جزئیات. قطعا به کار میآید. اگر فرمایشتان ادامه داشت منتظر هستم بشنوم.
نه تمام شده بود.
یک حدس درباره آینده آموزش مجازی میتوانید بزنید خانم کیمیا؟ این پیشبینی که آموزشهای مجازی ما در آینده چه شکلهایی پیدا میکنند؟
باز به پاندمی کووید19 برمیگردیم. این پاندمی، سراسر بدی بود. تنها خوبی این بود که ما تمرین کردیم چطور از توی خانه و پشت این سیستم به کارمان ادامه دهیم. قطعا در کار ما یادگیری هم بوده. به نظر من برای سیستم آموزشی در کل دنیا قدم بزرگی بود. من فکر میکنم خیلی زود پلتفرمهای هوشمندتر با ویژگیهای بیشتر ظهور میکنند. همین الان هم کار ما خیلی راه افتاده، ولی کار خیلی راحتتر خواهد شد.
انگار که آموزش را کامل در خانه خودت داشته باشی. نمیتوانم خیلی تصور کنم، اما مثلا استاد به صورت سه بعدی بتواند حضور داشته باشد. البته فکر میکنم این اتفاق قبلا هم افتاده. که شرایط را به شکل سه بعدی گذاشتهاند و تدریس را به صورت آنلاین انجام دادهاند. ولی فکر میکنم بعد از این، چنین قضیهای خیلی همهگیر شود.
میخواهیم با هم فرض کنیم که خانم کیمیا کارآفرینی کردهاند و یک کسب و کار آموزشی راه انداختهاند که مجازی هم است. اول از همه چطور این کسب و کار را میچینید؟ بخشهای اضافه آن کدام است یا احیانا چیزهایی که از نظر شما کم است و میخواهید به آن اضافه کنید تا کسب و کارتان نتیجه مطلوب بدهد، چیست؟
هرچند گفتید اصلا دوست ندارید خودتان آموزش بدهید و ما میتوانیم این فرض را هم کنار بگذاریم. ولی اگر تمایل دارید بگویید اگر یک کارآفرین حوزه آموزش مجازی بودید، چه مدرسهایی را دور هم جمع میکنید؟ چه نقایص و کمبودهایی را حس کردید که باید از بین برود؟ اگر به اینها فکر کردید ممنون میشوم با ما و مخاطبان ما درمیان بگذارید.
پلتفرمهای زیادی هستند که دارند این کار را انجام میدهند مثل گروه موفق «فرادرس». اگر خودم بخواهم چنین کاری را شروع کنم، یک حوزه کوچک را انتخاب میکنم و اول از همه در آن حوزه شروع به کار کردن میکنم و بعد آن را بسط میدهم. یک کار دیگر که همیشه به ذهنم رسیده این است که قطعا آدم باید به روز باشد. در خیلی از دانشگاهها یکسری درسهایی آموزش داده میشود که انگار فقط مختص همان دانشگاه است یا فقط 3-4 دانشگاه در کل دنیا روی آنها کار میکنند.
ولی درسهایی هستند که آدمهای بیشتری میتوانند آنها را یاد بگیرند؛ نه به صورت آکادمیک و در دانشگاه. من سعی میکنم یک بخش برای پیدا کردن آن درسها ایجاد کنم. و بعد در گروه خودم هم واردش کنم. بعد هم آدمهای متخصص آن زمینه را پیدا کنم. مثال میزنم. ما یکی-دو تا کورس داشتیم که برای پردازش تصاویر و طراحی الگوریتم بود. ولی اسمهای آنها اختصاصیتر بود و یکسری موارد را به صورت بسیار تخصصی آموزش میدادند.
اما من هر چه میگشتم که آموزشی پیدا کنم، چیزی پیدا نمیکردم و فقط یکسری آموزش پراکنده از دانشگاه MIT پیدا کرده بودم. همیشه به این فکر میکردم که چرا نباید معادل همین آموزش، کتابهایی به فارسی ترجمه میشد؟ یا این آموزشها چرا انقدر اختصاصی برای یکسری جاها و افراد خاص است؟ و چرا یکسری افراد خاص به آن دسترسی دارند؟
چرا همه نمیتوانند این کار را انجام بدهند؟ مثلا من میبینم که در ایران چقدر برنامهنویس و Developer فوقالعاده داریم که دارند کار میکنند. ولی به منابع دسترسی ندارند. فرقی ندارد منابع فارسی باشد یا انگلیسی. اگر بخواهم کاری انجام بدهم یک بخش خیلی مهم از کارم را به این اختصاص میدهم که آن کورسها و منابع را وارد سیستم کشور خودم کنم. این خیلی برای من مهم است.
امیدوارم اگر جزو آرزوها یا برنامههای شماست -چون برنامهها شاید قدری پایینتر از آرزوها قرار بگیرند- محقق شود.
از خودِ فرادرس تصویری در ذهن دارید به عنوان مخاطبی که همراهیاش میکنید؟
تصویری که در ذهن من است، یک گروه کاردرست، باسواد و منصف است.
و سوال آخر من در حقیقت یک درخواست است. اگر با کاربران دیگر صحبتی دارید یا با کارکنان و مدیریت مجموعه فرادرس صدای شما را میشنوند.
راجع به مدیریت و کارکنان فرادرس واقعا از شما ممنونم. دستکم برای من خیلی تغییر ایجاد کردید. من آن چیزهایی را که بلدم، میتوانم بگویم پایهاش را از شما دارم. راجع به کسانی که صدای منِ کوچکترین را میشنوند باید بگویم: من همیشه خیلی ترسیدهام. یعنی در آموزش آدمِ ترسویی بودم و هنوز هم هستم. فکر میکنم خیلی طول بکشد تا ترس من بریزد. اگر قرار است چیزی را شروع کنید، دستکم مثل من نترسید.
ادامه بدهید. پیش بروید و اعتماد به نفس داشته باشید. کار شما درست است. همینقدر که به آن فکر کردید، حتما به آن میرسید، در هر زمینهای.
موردی هست که فراموش کرده باشم از شما بپرسم و تمایل داشته باشید درباره آن صحبت کنید؟
نه همه چیز خیلی خوب و کامل بود. خیلی از شما ممنونم.
من از شما ممنونم بابت فرصتی که گذاشتید و صحبتهای خوبی که کردید. من از شما انرژی خوبی دریافت کردم. امیدوارم بتوانیم در یک فرصت نزدیک – مثل بقیه کاربران که این آرزو را درباره آنها داشتم- شما را هم از نزدیک ببینیم. یکی از بهترین مصاحبهشوندگان من هستید خانم کیمیا. مجدد تشکر میکنم بابت فرصتی که گذاشتید و اگر فرمایشی ندارید از خدمت شما مرخص بشوم.
خواهش میکنم. من هم امیدوارم خیلی زود شما را ببینم و این فرصت دست بدهد. و اینکه خیلی خوشحال شدم که با شما صحبت کردم. ممنون که برای من وقت گذاشتید. همه چیز خیلی عالی بود. خیلی تجربه خوبی بود که با شما صحبت کردم.