روانشناسی یونگ چیست؟ — هر آنچه باید بدانید
«کارل گوستاو یونگ» (Carl Gustav Jung) یکی از افراد تأثیرگذار در تاریخ روانشناسی و بنیانگذار «روانشناسی تحلیلی» (Analytic Psychology) است که در برخی جنبهها مشابه با روانکاوی زیگموند فروید بود. یونگ مفاهیم شخصیت برونگرا و درونگرا، کهن الگوها (Archetypes) و ناخودآگاه جمعی را پیشنهاد و توسعه داد. کارهای او در روانپزشکی، رواندرمانی، مطالعه دین، ادبیات و زمینههای مرتبط تأثیرگذار بوده است. در این مطلب درباره تاریخچه زندگی و روانشناسی یونگ توضیح دادهایم.
کارل گوستاو یونک کیست؟
یونگ پسر یک فیلولوژیست و کشیش بود که در سال 1875 در سوئیس متولد شد و در سال 1961، درگذشت. دوران کودکی یونگ در تنهایی سپری شد، اما او از همان دوران تخیلات قوی داشت، رفتار والدین و معلمان خود را به دقت مشاهده و تفسیر میکرد. او با توجه به اعتقاد نافرجام پدرش به دین، سعی کرد تجربه خود را از خدا با او در میان بگذارد. یونگ فردی مهربان و بردبار شناخته میشد، اما نه او و نه پدرش موفق به درک یکدیگر نشدند. به نظر میرسید یونگ روحانی شود، زیرا در هر دو طرف خانواده او تعدادی روحانی حضور داشتند. در نوجوانی او فلسفه را کشف کرد و به طور گسترده به مطالعه آن پرداخت و این موضوع همراه با ناامیدیهای دوران کودکی، او را وادار کرد که سنت خانواده را رها کند و به تحصیل پزشکی و روانپزشکی بپردازد.
او در دانشگاههای بازل و زوریخ پزشکی خواند و هنگامی که تحت آموزش یوگن بلولر بود، به مطالعه علایق روانشناختی خود و مطالب کلاسیک درباره بیماریهای روانی میپرداخت. یونگ در همان دوران به کارکنان پناهندگی دانشگاه زوریخ پیوست و بعد فعالیت خود را به عنوان روانپزشک در زوریخ سوئیس آغاز کرد. وی که در سال 1901 در بیمارستان Burghölzli مشغول به کار بود، در پایاننامه دانشگاهی خود برای دانشکده پزشکی دانشگاه زوریخ، ریسک استفاده از آزمایشات خود را در مورد وضعیت دختر عمویش، Helene Preiswerk، انجام داد. هلن گاهی وارد خلسه میشد و بر روی زمین میافتاد و با صدای افراد دیگر صحبت میکرد و گاهی درباره اتفاقات آینده هشدار میداد. مشاهده و نظرات یونگ درباره این وقایع تحت عنوان «درباره روانشناسی و آسیبشناسی پدیدههای به اصطلاح غیبی» منتشر شد که پیشزمینهای برای نظریه فردیت یونگ بود.
در Burghölzli، یونگ تحت نظارت روانپزشکی به نام یوجن بلولر، با همکاران خود، آزمایشات ارتباطی با استفاده از گالوانومتر را انجام داد تا حساسیتهای احساسی بیماران را نسبت به لیستی از کلمات ارزیابی کند. او پاسخهای عجیب و غیر منطقی بیماران به کلمات محرک را مورد مطالعه قرار داد و دریافت که اینها ناشی از مجموعهای از تجارب احساسی است که به دلیل محتوای نامطلوب، غیراخلاقی (نسبت به آنها) و اغلب جنسی، از هوشیاری خودداری میکنند. وی برای توصیف چنین شرایطی از اصطلاح معروف «عقده» (Complex) استفاده کرد. تحقیقات وی باعث شهرت جهانی و افتخارات متعددی از جمله دکترای افتخاری از دانشگاههای کلارک و فوردهام در سالهای 1909 و 1910 شدند.
همکاری یونگ و فروید
تحقیقات یونگ، او را به یک روانپزشک بینالمللی تبدیل کرد و به سمت مطالعه آثار فروید سوق داد. یافتههای یونگ بسیاری از ایدههای فروید را تأیید میکردند و به مدت پنج سال (۱۹۰۷ تا ۱۹۱۲) او و فروید همکاری نزدیکی داشتند. وی در جنبش روانکاوان دارای مناسب مهمی بود و جانشین بنیانگذار روانکاوی محسوب میشد. همکاری یونگ و فروید به دلیل تفاوتهای اخلاقی و دیدگاههای این دو، به پایان رسید. در این مرحله تفاوت اساسی نگرش یونگ با فروید، اصرار فروید بر ریشههای جنسی در عصبشناسی و رفتار انسان بود. در سال 1911، آنها انجمن بین المللی روانکاوی را تأسیس کردند که یونگ اولین رئیس آن بود. در اوایل همکاری، یونگ مشاهده کرده بود که فروید ایدههای متفاوت از نظرات خود را تحمل نمیکند.
در سال ۱۹۱۲ مهمترین اختلاف نظر آنها با چاپ مقاله روانشناسی ناخودآگاه به وجود آمد که بسیاری از ایدههای فروید را نقد یا رد میکرد. اگرچه یونگ در سال ۱۹۱۱ به عنوان رئیس انجمن بین المللی روانکاوی انتخاب شد اما در سال ۱۹۱۴ از این انجمن کنارهگیری کرد. برخلاف اکثر روانشناسان مدرن، یونگ معتقد نبود که خود را محدود به روش علمی به عنوان وسیلهای برای درک روان انسان کند. او رویاها، اسطورهها، تصادف و فرهنگ عام را شواهدی تجربی برای درک و یافتن معنای بیشتر میدانست. به اعتقاد یونگ اگرچه نمیتوان ناخودآگاه را با استفاده از روشهای مستقیم مطالعه کرد اما به عنوان یک فرضیه، مفید عمل میکند. همانطور که او گفت: «زیبایی در مورد ناخودآگاه این است که واقعاً ناخودآگاه است».
اولین دستاورد یونگ تمایز بین دو گروه از افراد بر اساس نوع رفتار آنها به برونگرا و درونگرا بود. بعدها او عملکرد ذهن را به ۴ گروه تفکر، احساس، انگیزش و هیجانات طبقهبندی کرد. نتایج این مطالعه در مقاله انواع روانشناسی، در سال ۱۹۲۳ منتشر شد. یونگ در کودکی رؤیاها و تخیلات قوی و غیر معمولی داشت. پس از جدا شدن از فروید، او تعمدا به این جنبه از وجود خود اجازه آزادی عمل داد و در عین حال با یادداشتهای دقیق تجربیات خود، آنها را به صورت علمی مطالعه میکرد. او بعدا این تئوری را مطرح کرد که این تجربیات از ناحیهای در ذهن به نام ناخودآگاه جمعی، منشأ میگیرند و معتقد بود همواره همه در این تجربیات اشتراکاتی دارند. یونگ ترکیب این تئوری با نظریه کهن الگوها را برای مطالعه روانشناسی دینی ضروری میدانست. از نظر یونگ کهن الگوها غریزی و دارای ویژگی جهانی هستند و به صورت رفتارها و تصاویر پدیدار میشوند.
ویژگی روانشناسی یونگ چیست؟
ایدههای بدیع یونگ با فرمول جدیدی از روانشناسی، پایان دوستی یونگ و فروید را در سال 1913 رقم زد. از آن پس، این دو دانشمند به طور مستقل بر روی شخصیت کار کردند. یونگ قبلاً رویکرد خود را روانشناسی تحلیلی نامیده بود (1912)، در حالی که رویکردی که فروید بنیان نهاده بود، مکتب روانکاوی (Psychoanalytic) نامیده میشود. علی رغم تأثیر زیادی که بنیانگذار روانکاوی بر او داشت، ناخودآگاه یونگ با مدل ارائه شده توسط فروید کاملاً متفاوت بود. تنشهای اصلی بین او و فروید به دلیل اختلاف نظرهای متعدد از جمله در مورد ماهیت میل جنسی بودند.
یونگ بر اهمیت رشد جنسی به عنوان یک انگیزه غریزی تاکید داشت و بر ناخودآگاه جمعی تمرکز کرد، بخشی از ناخودآگاه که حاوی خاطرات و ایدههایی است که یونگ معتقد بود از نیاکان به ارث میرسند. یونگ معتقد بود که میل جنسی منبع مهمی برای رشد شخصی است، اما برخلاف فروید، معتقد نبود که میل جنسی به تنهایی مسئول شکلگیری شخصیت اصلی انسان است. با توجه به سختیهای خاصی که یونگ در بزرگسالی متحمل شده بود، او معتقد بود که رشد شخصی خود و همه افراد عمدتا تحت تأثیر عوامل غیر مرتبط با جنسیت است.
بر اساس به روانشناسی یونگ هدف اصلی در زندگی، تحقق کامل خود از طریق فردیت یافتن است. یونگ، «خود» (Self) را نه تنها مرکز، بلکه در بر گیرنده کل محیط آگاهانه و ناخودآگاه تعریف میکند. محور اصلی فرایند فردیت یافتن، برخورد مستمر با عناصر روان، با آگاهی بخشی آنها است. مردم ناخودآگاه را از طریق نمادهایی که در همه جنبههای زندگی با آنها روبرو هستند، در رویا، هنر، دین و درامهای نمادین که در روابط و زندگی دنبال میشود، تجربه میکنند.
ادغام آگاهی فرد با ناخودآگاه جمعی از طریق طیف وسیعی از نمادها ضرورت دارد. با ایجاد آگاهی در مورد آنچه ناخودآگاه است، میتوان چنین عناصری را در هنگام ظاهر شدن، با آگاهی ادغام کرد. برای ادامه فرایند فردیت یافتن، افراد باید نسبت به قسمتهایی از خود، فراتر از نفس که بدنه آگاهی است، پذیرا باشند. یونگ میگوید خود، مانند ناخودآگاه، از پیش وجود دارد و «من» از آن تکامل مییابد و این پیشساز ناخودآگاه از نفس است.
«این من نیستم که خودم را میآفرینم، بلکه من اتفاق میافتم». از این رو، هدف روانشناسی یونگ این است که به فرد کمک کند تا رابطهای سالم با ناخودآگاه خود برقرار کند تا در رابطه با آن بیش از حد از تعادل خارج نشود مانند روان رنجوری، حالتی که میتواند منجر به افسردگی و اضطراب شود و اختلالات شخصیتی یا چنان از آن غرق میشود که خطر روان پریشی را در پی دارد و منجر به خرابی روانی میشود. یکی از روشهایی که یونگ بین سالهای 1913 تا 1916 در مورد بیماران خود به کار برد، تخیل فعال بود، روشی برای تشویق آنها به انجام مدیتیشن برای انتشار تصاویری به ظاهر تصادفی از ذهن به منظور ایجاد محتوای ناخودآگاه در آگاهی.
از نظر یونگ، روان رنجوری ناشی از ایجاد دفاعهای روانی است که فرد ناخودآگاه در تلاش برای مقابله با حملات ادراک شده از دنیای خارج انجام میدهد، فرایندی که وی آن را عقده نامید، اگرچه عقدهها فقط شامل دفاع نیستند. روان یک سیستم تطبیقی خودتنظیمی است. مردم سیستمهای پرانرژی هستند و اگر انرژی مسدود شود، روان بیمار میشود. اگر سازگاری خنثی شود، انرژی روانی متوقف میشود و سفت میشود. این فرایند در روان رنجوری و روان پریشی ظاهر میشود. یونگ پیشنهاد کرد که این امر از طریق ناسازگاری واقعیتهای داخلی فرد با واقعیتهای خارجی رخ میدهد. اصول سازگاری، فرافکنی و جبران فرآیندهای اصلی در دیدگاه یونگ در مورد تلاش روان برای سازگاری است.
یونگ عمر خود را صرف توسعه ایدههای خود به ویژه ایدههای مربوط به ارتباط روانشناسی و دین کرد. به نظر او، متون مبهم و غفلت از نویسندگان گذشته نه تنها رؤیاها و تخیلات یونگ، بلکه رؤیای بیماران را نیز روشن میکردند. او برای تمرین موفقیتآمیز هنر خود ضروری دانست که رواندرمانگران با نوشتههای استادان قدیمی آشنا شوند. یونگ علاوه بر توسعه روشهای جدید روان درمانی که برگرفته از تجربیات و نظریات خود او بودند، اهمیت تازهای به سنت موسوم به «هرمتیک» (Hermetic) میداد.
او تصور میکرد که دین مسیحیت بخشی از یک فرایند تاریخی لازم برای توسعه آگاهی بوده است و جنبشهای بدعتآمیز از عرفان آغاز و به کیمیاگری ختم میشدند که مظاهری از عناصر کهن الگوهای ناخودآگاه هستند اما به دقت در جریان اصلی مسیحیت نشان داده نشدهاند. او به خصوص با این نتیجهگیری که نمادهای شبه شیمیایی را میتوان در رؤیاها و تخیلات مدرن یافت، بسیار تحت تأثیر قرار گرفت و فکر کرد که کیمیاگران نوعی کتاب درسی از ناخودآگاه جمعی ساختهاند. او در 4 مورد از 18 جلد که آثار گردآوری شده او را تشکیل میدهند، این موضوع را توضیح داده است.
مطالعات تاریخی وی به او در پیشگام روان درمانی میانسالان و سالمندان کمک کرد، به ویژه کسانی که احساس میکردند زندگی آنها معنای خود را از دست داده است. او به آنها کمک کرد تا جایگاه زندگی خود را در دنباله تاریخ بدانند. اکثر این بیماران اعتقاد مذهبی خود را از دست داده بودند. یونگ دریافت که اگر بیماران بتوانند اسطوره خود را که در رؤیا و تخیل بیان شده است کشف کنند، به شخصیتهای کاملتری تبدیل خواهند شد. وی این فرآیند را فردیسازی (Individuation) نامید.
در سالهای بعد استاد روانشناسی در دانشگاه پلیتکنیک فدرال زوریخ (1933 تا ۱۹۴۱) و استاد روانشناسی پزشکی در دانشگاه بازل (1943) شد. تجربیات شخصی او، روان درمانی و دانش وسیع او از تاریخ، او را در موقعیتی منحصر به فرد برای اظهار نظر درباره رویدادهای جاری قرار داد. در اوایل سال 1918 او تصور میکرد که آلمان موقعیت ویژهای در اروپا دارد. بنابراین انقلاب نازی برای او بسیار مهم بود و تعدادی از نظرات خود که مورد اعتراض شدید واقع شدند را مطرح کرد و منجر به این شد که او به اشتباه به عنوان هوادار نازیسم شناخته شود.
در سال 2009 یک نسخه خطی که یونگ در طول سالهای 1914 تا 30 نوشته بود به زبان آلمانی اصلی به نام کتاب قرمز (The Red Book) منتشر شد. با توصیف خود یونگ، این پرونده «رویارویی با ناخودآگاه» او بود. این اثر گزارشی از تخیلات، فانتزیها و توهمات یونگ و تصاویر رنگی بود که خودش نقاشی کرده بود. یونگ تأکید فروید بر انگیزههای جنسی در رشد شخصیت را زیر سؤال برد. یونگ تأثیر قابل توجه فرایندهای ناخودآگاه را پذیرفت اما برخلاف فروید ترجیح داد تأکید کند که رفتار، بیشتر از طریق فرایندهای انتزاعی و حتی معنوی انجام میشود.
یونگ همچنین بیشتر بر تفاوتهای فردی تمرکز کرد. او به طور خاص یک نوع تیپشناسی بر اساس شیوه واکنش و شیوه تعدیل محرکهای اصلی افراد ایجاد کرد و بین دو گروه درونگرا و برونگرا تمایز قائل شد. درونگرایی به عنوان مشغلهای برای دنیتستای درونی به بهای تعاملات اجتماعی و برونگرایی به عنوان ترجیح تعامل اجتماعی برای زندگی درونی (در مجموع میل جنسی نامیده میشود) تعریف شد. وجود این دو نوع از تجربه، بسیاری از مطالعات در مورد ویژگیها پشتیبانی میکنند.
روانکاوی و روانشناسی تحلیلی یونگ
روانشناسی تحلیلی یونگ مانند روانکاوی، روشی برای دسترسی، تجربه و ادغام ناخودآگاه و خودآگاه است که با جستجوی معنای رفتارها، احساسات و رویدادها انجام میشود. به غیر از صحبت کردن و استفاده از ابزارهای زبانی، تجزیه و تحلیل رؤیاها مهمترین مسیر بعدی برای رسیدن به دانش درباره ناخوداگاه در روانشناسی یونگ هستند. از سایر ابزارها میتوان به هنرهایی مانند نقاشی، شعر یا سایر انواع بیان خلاقانه احساسات اشاره کرد که میتوانند نشانهای از تعارضات درونی و الگوهای تکراری زندگی فرد را نشان دهند.
یونگ درباره تعبیر رؤیا و تفسیر خواب مقالات و کتابهای متعددی نوشته است که در پایان این مطلب آنها را معرفی کردهایم. تفسیر خواب کاری نسبتا پیچیده است و به طور کلی به تداعیهای رؤیاگونه فرد میپردازد که سرشار از نمادها هستند. شیوه تحلیل رویا در مکتب فروید کمی متفاوت از مکتب یونگ است. فروید بسیاری از اشیا یا تصاویری که در خواب دیده میشدند را نشانهای از غرایز جنسی مختلف میدانست. اما در روانشناسی یونگ خیلی از این تصاویر مانند قهرمان، یک پیرمرد یا پیرزن، پرواز یا سقوط، کهن الگویی تلقی میشوند و به عقیده یونگ در بسیاری از افراد در طول تاریخ دارای معنایی مشابه بودهاند.
روانکاوی فروید، کاملا بر ارتباط گسترده بین مراجع و درمانگر و احساسات مراجع نسبت به درمانگر که انتقال (Transference) نام دارد وابسته است. یونگ در ابتدا از انتقال در کار خود استفاده میکرد اما بعدا بیشتر بر رویکرد دیالکتیکی و تعلیمی نسبت به مطالب نمادین و کهن الگویی که توسط بیمار ارائه شده بود تمرکز کرد. علاوه بر این، نگرش او نسبت به بیماران از آنچه در روش فروید مشاهده کرده بود، فاصله گرفت.
یونگ به جای فرآیند به اصطلاح «جراحی روانی» که فروید انجام میداد، استقبال آرامتر و گرمتری در اتاق مشاوره از خود نشان داد. با این وجود او همچنان آگاه بود که قرار گرفتن در معرض محتوای ناخودآگاه بیمار همیشه خطر خاصی از راه یافتن (که اون آن را عفونت روانی مینامید) برای تحلیلگر در پی دارد، مشابه با آنچه که در روانکاوی انتقال متقابل (Countertransference) نامیده میشود. روند تحلیل در روانشناسی یونگ معاصر به نوع مکتبی که درمانگر به آن پایبند است بستگی دارد.
مدسه زوریخ روشی که خود یونگ آموزش میداد را ارائه میکرد اما کسانی که تحت تأثیر مایکل فوردهام و همکارانش در لندن بودند، بیشتر به رویکرد کلاینی نزدیک بودند، بنابراین به تجزیه و تحلیل انتقال و انتقال متقابل به عنوان شاخصهای سرکوب ناخودآگاه در کنار نمادها و الگوهای رفتاری توجه داشتند.
تعبیر خواب در روانشناسی یونگ
کارل یونگ گرچه مدل فروید در تفسیر خواب را رد نکرد، اما تصور فروید از رویاها را به عنوان بازنمای خواستههای برآورده نشده محدود کرد. یونگ استدلال میکند که روش فروید برای جمع آوری ارتباطات در یک رویا بینشهایی را در پیچیدگی ذهنی رویاپرداز به ارمغان میآورد، ارتباطات فرد با هر چیزی پیچیدگیهای روانی را آشکار میکند، همانطور که یونگ تجربی نشان داده بود اما نه لزوماً به معنای رویا نزدیک تر است. یونگ متقاعد شده بود که دامنه تفسیر خواب بزرگتر است و نشاندهنده غنا و پیچیدگی کل ناخودآگاه، شخصی و جمعی است.
یونگ معتقد بود روان یک ارگانیسم خودتنظیمی است که در آن نگرشهای آگاهانه به طور ناخودآگاه (درون رویا) توسط مخالفان آنها جبران میشود و بنابراین نقش رویاها این است که یک فرد را از طریق آنچه یونگ آن را «گفتگوی بین نفس و خود» مینامد به کلیت برساند. خود آرزو دارد آنچه را که نمیداند به ایگو بگوید، اما باید بداند. این گفتگو شامل خاطرات جدید، موانع موجود و راهحلهای آینده هستند. یونگ معتقد بود کهن الگوایی مانند آنیموس، آنیما، سایه و دیگران اشکال خود را در رؤیاها به عنوان نماد یا شکل رؤیایی نشان میدهند.
این مؤلفهها میتوانند به شکل یک پیرمرد، دختربچه یا یک عنکبوت غولپیکر ظاهر شوند. یونگ اعتقاد داشت که موضوعات سرکوب شده توسط خودآگاه، که توسط فروید شامل ناخودآگاه بودند، مشابه مفهومی که خود او از سایه مطرح کرده بود، تنها بخش کوچکی از ناخودآگاه هستند. یونگ هشدار داد که بدون درک واضح از وضعیت شخصی مراجع، به نمادهای رؤیاهای او معنی ندهید. او دو رویکرد در مورد نمادهای رویا را شرح داد: رویکرد عِلی و رویکرد نهایی. در رویکرد علیتی، نماد به برخی از گرایش های اساسی تقلیل مییابد.
بنابراین، شمشیر ممکن است نمادی از آلت تناسلی باشد مانند مار. در رویکرد آخر، مترجم خواب میپرسد: چرا این نماد و نه نماد دیگر؟ بنابراین، شمشیری که نشان دهنده آلت تناسلی است سخت، تیز، بی جان و مخرب است. مار نماینده آلت تناسلی زنده، خطرناک، شاید سمی و لزج است. رویکرد نهایی موارد دیگری را در مورد نگرشهای رویاپرداز بیان خواهد کرد. یونگ توصیه میکند که جزئیات رؤیا به مراجع ارائه شوند. این اقتباس از روشی بود که ویلهم اشتکل توصیف کرده بود و توصیه کرد که این رؤیا را به عنوان مقاله روزنامه در نظر بگیرید و برای آن تیتر بنویسید. هری استک سالیوان هم یک فرایند مشابه با نام تقطیر رؤیایی (dream distillation) را توصیف کرد.
اگرچه یونگ جهان شمول بودن نمادهای کهن الگویی را تصدیق کرد اما این را با مفهوم نشانه (تصاویر دارای معنای یک به یک با معنی آنها) مقایسه کرد. رویکرد او تشخیص پویایی و سیالیتی بود که بین نمادها و معنای منتسب به آنها وجود داشت. نمادها باید به جای اهمیت رویا با ایده ای از پیشتعیین شده از نظر اهمیت شخصی برای بیمار مورد بررسی قرار گیرند. این امر مانع از آن میشود که تجزیه و تحلیل رویا به یک تمرین نظری و جزیی تبدیل شود که از وضعیت روانی خود بیمار بسیار دور است.
او بر اهمیت «چسبیدن به تصویر» تأکید کرد، بررسی عمیق ارتباط مراجع با یک تصویر خاص. این ممکن است با ارتباط آزاد فروید که او معتقد بود انحراف از برجستگی تصویر است، متضاد باشد. او برای مثال تصویر میز معامله را توصیف میکند. میتوان انتظار داشت که رویاپرداز ارتباطی با این تصویر داشته باشد و بدون هیچ گونه اهمیت یا آشنایی ادعا شده باید شخص را مشکوک کرد. یونگ از بیمار میخواهد تا آنجا که ممکن است تصویر را به وضوح تصور کند و آن را طوری برایش توضیح دهد که انگار نمیداند میز معامله چیست.
یونگ بر اهمیت زمینه در تحلیل رویا تاکید داشت و اینکه رویا صرفاً یک معمای گمراهکننده نیست که توسط ناخودآگاه ابداع شده است تا بتوان آن را رمزگشایی کرد، تا عوامل اصلی واقعی در پشت آن برانگیخته شود. رویاها نباید به عنوان آشکارساز دروغ عمل کنند که با آنها میتواند صداقت پشت فرآیندهای فکر آگاهانه را آشکار کند. رویاها مانند ناخودآگاه، زبان خاص خود را داشتند. به عنوان نمایشی از ناخودآگاه، تصاویر رویایی دارای اولویت و مکانیک خاص خود هستند.
یونگ معتقد بود که رویاها ممکن است حاوی حقایق غیرقابل انکار، بیانات فلسفی، توهمات، تخیلات وحشی، خاطرات، برنامهها، تجربیات غیرمنطقی و حتی بینشهای تلهپاتی باشد. همانطور که روان یک جنبه روزانه دارد که ما آن را به عنوان زندگی آگاهانه تجربه میکنیم، یک جنبه شبانه ناخودآگاه نیز دارد که ما آن را فانتزی رویایی میدانیم. یونگ استدلال میکند که همانطور که ما در اهمیت تجربه آگاهانه خود شک نداریم، بنابراین نباید ثانویه ارزش زندگی ناخودآگاه خود را حدس بزنیم.
اصول روانشناسی یونگ
در روانشناسی تحلیلی دو نوع متمایز از فرایند روانشناختی را میتوان مشخص کرد: آنهایی که از فرد نشأت میگیرند، به عنوان شخصی توصیف میشوند و متعلق به یک روان ذهنی هستند و آنهایی که از جمع ناشی میشوند و با ساختار یک روان عینی مرتبط هستند که فرا شخصی (Transpersonal) نامیده میشوند و کهن الگویی هستند.
برخی از این فرایندها به طور خاص با آگاهی ارتباط دارند مانند آنیموس یا آنیما، پرسونا یا سایه. باقی آنها بیشتر به حوزه جمعی مربوط می شوند. یونگ تمایل داشت آنیما و آنیموس را همانطور که هستند، همیشه به شخص وابسته و جنبهای از روان او نشان دهد. یونگ سالهای زیادی را صرف مطالعه و تمرین با فروید کرد اما این نظریه راه آنها را از یکدیگر جدا ساخت. مفاهیم اصلی روانشناسی یونگ شامل موارد زیر هستند.
تخیل فعال
یونگ مفهوم تخیل فعال را به عنوان راهی برای توصیف شکاف بین ناخودآگاه و آگاهی ایجاد کرد. با استفاده از تخیل، رویا و مدیتیشن، مراجع میتواند ناخودآگاه خود را از طریق روایت یا عمل به زمان حال برساند. تخیل فعال متکی به مشاهده غیر مستقیم مراجع از تخیل یا رویاهایش است، نه تصویری از خواستههای آنها. همانطور که توسط کارل یونگ بین سالهای 1913 تا 1916 توسعه داده شد، تخیل فعال یک تکنیک مدیتیشن است که در آن محتویات ناخودآگاه فرد به تصاویر، روایت یا شخصیتی مجزا تبدیل میشود. این می تواند به عنوان پلی بین خودآگاه و ناخودآگاه عمل کند. این اغلب شامل کار با رویاها و خود خلاق از طریق تخیل یا خیال است. یونگ تخیل فعال را با فرایندهای کیمیاگری پیوند داد. هر دو برای یکپارچگی و ارتباط متقابل از مجموعهای از قطعات تکه تکه و جدا از هم تلاش میکنند.
هدف اصلی تخیل فعال این است که ذهن بیدار آگاه را از اعمال تأثیر بر تصاویر داخلی هنگام باز شدن باز دارد. به عنوان مثال، اگر شخصی در حال ضبط تصویری از یک صحنه یا شیء از رویای خود بود، رویکرد یونگ از تمرین کننده می خواست که صحنه را مشاهده کند، تغییرات را مشاهده کند و آنها را گزارش کند، نه اینکه آگاهانه صحنه را با تغییرات مورد نظر خود پر کند. سپس شخص واقعاً به این تغییرات پاسخ میدهد و تغییرات دیگر را در صحنه گزارش میدهد. این رویکرد به منظور اطمینان از این است که مطالب ناخودآگاه خود را بدون تأثیر بیجا از ذهن خودآگاه بیان میکنند. در عین حال، یونگ اصرار داشت که نوعی مشارکت فعال در تخیل فعال ضروری است.
فردیت
فردیت فرایندی است که طی آن فرد به شخصیتی که واقعاً مورد نظر است تبدیل میشود. افرادی که دارای مشکلات عاطفی هستند اغلب احساس میکنند زندگی پراکنده و از هم گسیختهای دارند که مملو از درجات مختلف تجربیات احساسی است. پیشرفت رو به جلو اغلب در نتیجه درگیری درونی و خود تخریبی ناشی از تفکیک خودهای مختلف درون یک شخص مختل میشود. تمایز شامل تجمیع همه تجربیات مثبت و منفی گذشته فرد به گونهای است که فرد میتواند یک زندگی سالم، مولد و دارای ثبات عاطفی داشته باشد. فرد به فرد اجازه میدهد از افراد دیگر و ناخودآگاه جمعی منحصر به فرد و اساساً فردی شود. فرایند فردیتیابی از روشهای مختلف از جمله تعبیر خواب و تخیل فعال انجام میشود و فردی بالغ، سالم و هماهنگ را به دنیا میآورد.
ناخودآگاه جمعی
یونگ اولین فردی بود که از اصطلاح ناخودآگاه جمعی به عنوان وسیلهای برای توصیف بیان ناخودآگاه استفاده کرد که توسط هر موجود زنده با سیستم عصبی نشان داده میشود. ناخودآگاه جمعی به جای داشتن تجربیات از تاریخ شخصی یا روان ما، همه تجربیات درون یک گونه را سازماندهی میکند. یونگ معتقد بود که ناخودآگاه جمعی به جای نتیجه رویدادهای خاص، موروثی و ذاتی هر موجودی است. ناخودآگاه جمعی دارای تصاویر ذهنی است که نمیتوان آنها را از نظر تاریخی یا از طریق تجربه توضیح داد، اما تنها به عنوان یک محصول فرعی تکاملی وجود دارد.
لوگوس و اروس
یونگ از اصطلاح لوگوس (Logos) در نظریههای فلسفی خود استفاده کرد. لوگوس از نظر یونگ، واقعیت یا دلیل را نشان میدهد. یونگ اغلب به تضاد بین خودآگاه و ناخودآگاه به عنوان لوگوس در مقابل افسانه اشاره میکند. علاوه بر این، یونگ معتقد بود که آرمها نسخه مردانه برای عقلانیت است، جایی که همتای زن، اروس (Eros)، نشاندهنده در دسترس بودن یا احساسات روانی است. یونگ قوای انتقادی و منطقی لوگوس را با عناصر احساسی، غیرعقلانی و اسطورهای اروس مقایسه کرد. در رویکرد یونگ، لوگوس در برابر اروس را میتوان به عنوان «علم در مقابل عرفان»، «عقل در برابر تخیل» یا «فعالیت آگاهانه در مقابل ناخودآگاه» نشان داد. از نظر یونگ، لوگوس اصل مردانه عقلانیت را نشان میدادند، برخلاف همتای زنانهاش که نشاندهنده اروس بود.
مفهوم اروس را میتوان در اصطلاحات مدرن به عنوان وابستگی روانی و لوگوس به عنوان علاقه عینی بیان کرد. یونگ سعی کرد لوگوس و اروس، تصورات شهودی خود را از آگاهی زنانه و مردانه، با کیمیاگری سول و لونا یکی کند. یونگ اظهار داشت که در یک مرد آنیمای قمری و در یک زن آنیموس خورشیدی بیشترین تأثیر را بر هوشیاری دارد. یونگ غالباً به تجزیه و تحلیل موقعیتها از منظر «متضاد زوج» میپردازد.
او با استفاده از قیاس با ین و یانگ شرقی و همچنین تحت تأثیر نوافلاطونیها قرار گرفت. یونگ در کتاب «پرس و جو به جدایی و سنتز اضداد روانی در علم کیمیا» (Mysterium Coniunctionis: An Inquiry into the Separation and Synthesis of Psychic Opposites in Alchemy) نکات پایانی مهمی در مورد آنیما و آنیموس بیان کرد تا آنجا که گفت روح نیز نوعی «پنجره به سوی ابدیت» و دانش سیستم برتر جهان که در آن دقیقاً متحرک فرض شده است. او در این کتاب دوباره تأکید کرد که اروس آنیموس و آنیما لوگوس را جبران میکنند.
نکیا (Nekyia)
نکیا جزء کلیدی تحلیل یونگ است. به گفته یونگ، نکیا یا فرایند فرو رفتن در ناخودآگاه یک اقدام عمدی و قاطع است. او معتقد بود که نکیا، سفری تاریک به مکانی خطرناک، فرآیندی ضروری برای دستیابی به فردیت است. کسانی که به اعماق روان درونی خود رفتند، برای انجام این کار بسیار بهتر بودند. یونگ از تصاویر نکیا، «سفر شبانه در دریا»، «فرود آمدن در شکم هیولا (سفر به جهنم)» و «کاتاباسیس (فرود به دنیای پایین)» استفاده کرد. نزدیکترین پیروان او هم آنها را استعارههای غیرقابل تشخیص برای فرود در اعماق تاریک ناخودآگاه سفر به جهنم و مرگ میدانستند. به عنوان مثال تأکید میکنند که قوس بزرگ سفر دریایی شب، شامل ریتمهای کمتر و قوسهای کمتر در همان الگوی اولیه، درست مانند نکیا هستند.
جیمز هیلمن، یک پسا-یونگیان، تمایز روشنی بین آنها قائل شد: نزول جهان زیرین را میتوان از راه دریایی شبانه قهرمان از جهات مختلف متمایز کرد. قهرمان از سفر دریایی شبانه برای انجام وظایف زندگی به شکل بهتری باز میگردد، در حالی که نکیا روح را برای عمق خود به عمق میبرد. به خاطر خود بازگشت وجود ندارد. سفر دریایی شبانه بیشتر با گرمای داخلی ساختمان (تاپاس) مشخص می شود، در حالی که نکیا از آن محدوده تحت فشار، که در آتش شور فرو میریزد، به منطقهای از سردی مطلق میرود. تصویر شیطان هنوز در ترس ما وجود دارد. از ناخودآگاه و روان پریشی پنهان که ظاهراً در آنجا کمین کرده است و ما هنوز به روشهای مسیحیت (اخلاق بخشیدن، احساسات مهربان، اشتراک جمعی و ساده لوحی کودکانه) به عنوان تسلیحاتی در برابر ترس خود، به جای تبار کلاسیک به آن، نکیا به تخیل روی میآوریم. پس از نکیا، فروید، مانند آنئاس (که پدرش را بر پشت خود حمل میکرد)، سرانجام توانست وارد روم شود.
آنیما و آنیموس در روانشناسی یونگ
یکی از کهن الگوهای جالب در روانشناسی یونگ آنیما و آنیموس هستند. آنیما و آنیموس به زندگی درونی یا روحی ما مربوط میشوند نه آنطور که روح از نظر متافیزیکی به عنوان چیزی که فراتر از وجود فیزیکی زندگی میکند، بلکه روح به عنوان نیروی درونی که ما را زنده میکند. این تعاریف از روح مربوط به زمانی هستند که نقشهای جنسیتی به طور سنتی و واضح از یکدیگر متمایز بودند. بنابراین برخی از مواردی که در تعریف آنیما و آنیموس آمدهاند ممکن است امروز کاربرد نداشته باشند.
روان انسان بدون در نظر گرفتن جنسیت فیزیکی، هر دو بُعد زنانه و مردانه را در بر میگیرد. شخصیت یا پرسونا نقش جنسیتی است که فرد از نظر فیزیکی با آن متولد میشود (جنسیت زنانه و مردانه). بر اساس روانشناسی یونگ روان این ناکامل بودن را با ایجاد جنسیت مخالف با فیزیک، در روان و درون فرد جبران میکند یعنی زنان دارای بخش مردانه درون خود هستند که آنیموس نام دارد و مردان بخشی زنانه در روان خود دارند که آنیما نامیده میشود. آنیموس عمکرد عقلانی زنان و آنیما عملکرد غیر عقلانی در مردان را تقویت میکند که این بخش از روانشناسی یونگ امروزه بسیار مورد انتقاد هستند و پذیرفته نمیشوند. با این حال برای توضیح مکتب کلاسیک یونگی این مطالب بیان میشوند.
آنیما و آنیموس عملکردهای زیر را بر عهده دارند:
- وابستگی: برای اینکه توانایی یک انسان کامل در ارتباط با دنیا و سایر افراد تکمیل باشد و رابطه قلبی و روانی درون فرد برابر باشند، روان بر ضد جنسیت خود متکی است تا ابعاد شخصیتی فرد را جبران کند.
- روح یا انیمیشن: آنیما/ آنیموس نقش مهمی در تعیین نوع تفکر و احساسات درباره زندگی ایفا میکنند.
- کهن الگوی آنیما / آنیموس: پلی بین ناخوداگاه شخصی و ناخوداگاهی است که یونگ از آن به نام ناخودآگاه جمعی یاد میکند. آنیما/ آنیموس ظرفیت ایجاد تصویر است که ما از آن برای ترسیم تصاویر الهام بخش،خلاق و بصری از جهان درونی (دنیای درون فردی) استفاده میکنیم.
اینها برخی از شناختهشدهترین و اساسیترین نقشهای روح و نحوه عملکرد آن در زمان مناسب هستند و نوروزها به معنای یونگی اغلب مظهر زندگی آواره روح را نشان میدهند. درک این نکته ضروری است که یک کهن الگو، مانند مورد آنیما/ آنیموس، از روان شخصی فراتر میرود. این یکی از بزرگترین کمکهای یونگ در روانشناسی عمیق بود. ایده یک ساختار روانی فراشخصی که از شخص فراتر میرود. کهن الگو مانند ایده آل افلاطونی است. این به عنوان یک ایده جهانی یا یک ایده مشترک برای همه بشریت وجود دارد.
رابین روبرتسون، ریاضیدان یونگ از این امر به عنوان یک تغییرناپذیر شناختی یاد میکند، بدین معنا که دارای جهان شمولی است، وجه مشترکی که در روانهای فردی متعدد مشهود است. بنابراین در حالی که آنیما/ آنیموس به طور طبیعی دارای رنگآمیزی شخصی در هر فرد است، دارای یک جزء کهن الگویی یا فرا شخصی نیز خواهد بود. پدر و مادر، پادشاه و ملکه پیروی از موارد فوق به گونهای است که کودک دارای این کهن الگو یا ظرفیت نهفته در روان قبل از تولد است. در شرایط عادی، مردانه و زنانه از اولین نقش در زندگی کودک مردانه و زنانه (پدر و مادر) الگوبرداری میشود.
با این حال، در مورد والدین غایب، کودک رنگآمیزی اولیه را بر اساس جانشین والدین تعیین میکند. یک زن یا مرد مسن که کودک می تواند به عنوان جایگزین والدین با او ارتباط برقرار کند و خلاء ایجاد شده توسط والدین گم شده را پر کند. این رابطه والدین، بر حسب مورد، رابط اصلی آنیما یا آنیموس است. در حالی که این تنها نشاندهنده نیست و تصویر خود جنسی متضاد با روابط بالغتر با جنس مخالف تکامل مییابد، (همانطور که میتوان تصور کرد) بزرگترین تأثیر را دارد.
یونگیان هشدار دادند که هرگونه تجسم ناخودآگاه (سایه، آنیما، آنیموس و خود) دارای جنبه روشن و تاریک است. خلاقیت برای شخصیت و یا میتواند باعث تحجر و مرگ جسمی شود. یکی از خطراتی بود که یونگ آن را حمله به آگاهی با آرکی تایپ ناخودآگاه نامید، تصاحب ناشی از آنیمای بد سلیقه: آنیما خود را با افراد فرودست احاطه کرده است. یونگ اصرار داشت که باید از حالت مالکیت آنیما جلوگیری کرد.
از این رو آنیما مجبور به ورود به دنیای درونی میشود، جایی که او به عنوان واسطه بین نفس و ناخودآگاه عمل میکند، همانطور که شخصیت بین خود و محیط عمل میکند. متناوباً، آگاهی بیش از حد از آنیما یا آنیموس میتواند یک نتیجه زودرس برای فرایند فردیتسازی ایجاد کند. نوعی اتصال کوتاه روانشناختی، برای شناسایی آنیموس حداقل به طور موقت با تمامیت. آنیموس به جای رضایت از یک موقعیت میانی، قصد غصب خود را دارد که با آن شخصیت بیمار تشخیص میدهد. این شناسایی زمانی رخ میدهد که سایه، سمت تاریک، به اندازه کافی درک نشده باشد.
آنیموس چیست؟
یکی از ویژگیهای متمایز کننده بین آنیموس و آنیما این است که آنیموس دارای چندگانگی است در حالی که آنیما بیشتر درحالت منفرد ظاهر میشود. یک مثال خوب در این مورد، افسانه سفید برفی و هفت کوتوله است که از نظر روانشناسی همگی مظاهر متحرکی هستند. نمونههای کهن الگویی از آنیموس در مراحل مختلف توسعه عبارتند از موارد زیر:
- تارزان، مردی ناخودآگاه اولیه اما از نظر جسمی حیاتی
- جیمز دین، شورشی بدون دلیل، انرژی مردانه هدایت نشده، مردانه ناخودآگاه اما نه جذاب
- جیمز باند، مرد خوش اخلاق جهان
- استیو جابز یا ریچارد برانسون، یکپارچه مردانه، قوی، خلاق، جذاب اما بیشتر دوجنسیتی
- باراک اوباما، ارزشهای سکولار مردانه را به تکامل یافتهترین حالت ممکن در خود ادغام کرده است.
- ماهاتما گاندی یا نلسون ماندلا، مردانگی که وجوه معنوی را به جهان میآورد و بدون انکار کردن دنیا، از مسائل دنیوی فراتر میرود.
- مسیح، محمد، بودا، تجسم روحانی از آگاهی مردانه که به طور کامل از زمینی بودن ناخودآگاه مردانه فراتر میرود.
وقتی که آنیموس در روان زن سالم ادغام میشود، معمولا ویژگیهای زیر را دارد:
- توانایی منطقی بودن
- شفاف اندیشیدن
- سازندگی با تلاش و کار مداوم
- قدرت درونی
- قدرتمندی بیرونی
- تفکرات خلاقانه
- توانایی حل مسئله
اما در صورتی که آنیموس دچار جابجایی شده باشد یا بر روان زن غلبه کند، ممکن است برخی از علائم زیر دیده شوند:
- قلدری
- سادیسم
- کنترلگری
- صدای بلند
- ناتوانی در ایجاد ارتباط معنادار و مؤثر
آنیما چیست؟
آنیما به طور طبیعی، در اصل بر اساس تصویر پسر از مادرش است و این بعداً با ارتباط او با روابط رمانتیک بالغ تکامل مییابد. آنیما عموماً در دنیای داخلی و خارجی در مفرد مرتبط است. به این معنی که یک مرد عموماً آنیمای خود را بر روی یک زن مجرد در هر زمان نشان میدهد، در حالی که یک زن اغلب بیش از یک فرافکنی در زندگی خود دارد. نمونههای کهن الگویی آنیما در مراحل مختلفی از توسعه یافتگی عبارتند از موارد زیر:
- بروک شیلدز، در نقش باکره اصلی به عنوان یک ستاره نوجوان پیش از رسیدن به بلوغ زنانگی
- مرلین مونرو یا پاملا اندرسون، دیوای جنسی کاملا توسعه یافته
- جکی کندی یا النور روزولت، همسری با زنانگی و حامی و مادری پرورش دهنده
- مارگرت تاچر، رهبری قوی و شهودی با درجاتی از قربانی کردن زنانگی
- اویتا پرون یا هیلاری کلینتون، زنانی که رهبری قوی دارند، اما هنوز از نظر قدرت و جهتگیری زنانه عمل میکنند.
- مادر ترزا یا فلورانس بلبل، زنی بسیار تکامل یافته که تعالی معنوی کهن الگوی زنانه را تجسم میبخشد اما همچنان به جهان متصل است.
- مریم باکره، زن نمادین متعالی و واقعی که از این دنیا نیست.
مانند آنچه در مورد آنیموس گفته شد، آنیما نیز میتواند به صورت یکپارچه و متعادل درون شخص باشد که در این صورت ویژگیهای زیر وجود دارند:
- آرامش داشتن، پرورش دادن و دوست داشتن خود
- دسترسی به الهامات خلاقانه
- درون قوی و سرشار از زندگی
- قدرت همدلی
- قدرت قضاوت ارزشی که فراتر از حوزه عقلانیت محض هستند.
- قدرت لمس و احساس زندگی
- ارتباطات خوب
- شادی
در صورتی که آنیما دچار جابجای یا قدرت نامتعادلی با جنسیت باشد ویژگیهای زیر در فرد دیده میشوند:
- نداشتن قدرت تحمل و دائم به دنبال دریافت تأیید خارجی بودن
- عدم خلاقیت
- خلق ناپایدار
- ارتباطات ضعیف، رفتارهایی که فرد را از دیگران دور میکند.
- رفتارهای مازوخیستی
- حریص
- خودخواه
تئوری ناخودآگاه در روانشناسی یونگ
یونگ مانند فروید و اریکسون، روان را متشکل از سیستمهایی جدا اما متقابل میدانست که اجزای اصلی آن شامل نفس، ناخودآگاه شخصی و ناخودآگاه جمعی بودند. در روانشناسی یونگ کلمه ایگو نشاندهنده ذهن آگاه است زیرا شامل افکار، خاطرات و احساساتی است که شخص از آنها آگاه است. نفس عمدتا مسئول احساسات هویت و تداوم است. یونگ مانند فروید بر اهمیت ناخودآگاه در رابطه با شخصیت تأکید کرد. با این حال او پیشنهاد کرد که ناخودآگاه از دو لایه تشکیل شده است. لایه اول به نام ناخودآگاه شخصی در اصل همان نسخه فروید از ناخودآگاه بود.
ناخودآگاه شخصی، شامل اطلاعات فراموششده موقتی و همچنین خاطرات سرکوب شده است. همانطور که گفته شد، یونگ ویژگی مهمی از ناخودآگاه شخصی به نام ناخودآگاه جمعی را بیان کرد. مجموعهای از افکار، احساسات، نگرشها و خاطرات است که بر یک مفهوم واحد تمرکز میکند. هرچه عناصر بیشتری به مجموعه متصل شوند، تأثیر آن بر فرد بیشتر است. یونگ همچنین معتقد بود که ناخودآگاه شخصی بسیار بیشتر از آنچه فروید پیشنهاد کرده بود، نزدیک است و یونگ درمانی کمتر به تجربیات سرکوب شده دوران کودکی توجه دارد. از نظر او حال و آینده کلید تجزیه و تحلیل روان رنجوری و درمان آن بود.
ناخوداگاه جمعی در روانشناسی یونگ چیست؟
مهمترین تفاوت یونگ و فروید تصور یونگ از ناخوداگه جمعی (Collective Unconscious) یا فراشخصی بود که اصلیترین و بحث برانگیزترین نظر وی در نظریه شخصیت است. ناخوداگاه جمعی یک نسخه جهانی از ناخوداگاه شخصی است که الگوهای ذهنی یا آثاری از حافظه مشترک با سیار گونههای انسانی دارد. این خاطرات اجدادی که یونگ آنها را کهن الگو نامید، به شکلهای مختلف و از طریق ادبیات، هنر و افسانهها در فرهنگهای مختلف نشانداده شدهاند. بر اساس روانشناسی یونگ ذهن انسان دارای ویژگیهای ذاتی و ناشی از تکامل است.
این تمایلات از گذشته اجدادی انسان ناشی میشوند. ترس از تاریکی، مار یا عنکبوت مثالهایی از این اثرات اجدادی هستند که اتفاقا در نظریه شرطیسازی سلیگمن احیا شدهاند. با این حال، جنبههای ناخودآگاه جمعی که به زیر - سیستمهای مجزا تکامل پیدا کردهاند، مهمتر از گرایشات جداگانه هستند. ناخودآگاه جمعی به ضمیر ناخودآگاه و مفاهیم ذهنی مشترک اشاره دارد. این به طور کلی با آرمان گرایی همراه است و توسط کارل یونگ ابداع شده است.
به گفته یونگ، ناخودآگاه جمعی انسان مملو از غرایز و همچنین کهن الگوها است، نمادهای اولیه باستانی مانند مادربزرگ، پیرمرد خردمند، سایه، برج، آب و درخت زندگی. یونگ ناخودآگاه جمعی را زیر بنای و احاطه کننده ضمیر ناخودآگاه میدانست و آن را از ناخودآگاه شخصی روانکاوی فرویدی متمایز می کرد. او معتقد بود که مفهوم ناخودآگاه جمعی به توضیح چرایی موضوعات مشابه در اساطیر جهان در سراسر جهان کمک میکند. وی استدلال کرد که ناخودآگاه جمعی تأثیر عمیقی بر زندگی افراد دارد، که نمادهای آن را زنده کرده و از طریق تجربیات خود به آنها معنا میبخشند. عمل روان درمانی تحلیلی حول بررسی رابطه بیمار با ناخودآگاه جمعی میچرخد.
یونگ ناخودآگاه جمعی را به آنچه فروید بقایای کهنسال مینامید، پیوند میدهد. اشکال ذهنی که حضور آنها را نمی توان با هیچ چیز در زندگی خود فرد توضیح داد و به نظر می رسد که شکل بومی، ذاتی و موروثی ذهن انسان است. او فروید را به دلیل توسعه نظریه انبوه اولیه خود در توتم و تابو مدعی کرد و با این ایده که نیاکان قدیم نفوذ خود را در ذهن انسانهای امروزی حفظ کردهاند، ادامه داد. او نوشته است که هر انسانی، هرچقدر رشد آگاهانه او بالا باشد، هنوز مردی باستانی در سطوح عمیقتر روان خود است.
همانطور که انسانهای مدرن فرایند فردیت خود را طی میکنند و از ناخودآگاه جمعی به درون خود بالغ میروند، شخصیتی را ایجاد میکنند که میتواند به سادگی به عنوان بخش کوچکی از روان جمعی شناخته شود که تجسم، اجرا و شناسایی میکنند. ناخودآگاه جمعی تأثیر زیادی بر ذهن افراد میگذارد. البته این تأثیرات بسیار متفاوت است، زیرا تقریباً همه احساسات و موقعیتها را شامل میشود. گاهی ناخودآگاه جمعی میتواند وحشتناک باشد اما همچنین شفا یابد.
همه حیوانات دارای برخی مفاهیم روانی ذاتی هستند که رشد ذهنی آنها را هدایت میکند. مفهوم «نقشپذیری» (Importing) در اخلاق یکی از نمونههایی که به خوبی مطالعه شده است، مشهورترین آن به سازههای مادر و حیوانات تازه متولد شده مربوط میشود. نقشپذیری نوعی فرایند یادگیری است که ارتباط اساسی با غرایز دارد. بسیاری از خطوط از پیش تعیین شده برای رفتار حیوانات، «مکانیسمهای آزادسازی ذاتی» (Innate Releasing Mechanisms) نامیده میشوند.
طرفداران نظریه ناخودآگاه جمعی در علوم اعصاب (نوروساینس)، پیشنهاد میکنند که اشتراکات ذهنی در انسان به ویژه از ناحیه زیر قشری مغز و به طور خاص، تالاموس و سیستم لیمبیک سرچشمه میگیرد. این ساختارهای واقع در مرکز مغز را به بقیه سیستم عصبی متصل میکند و گفته میشود که فرایندهای حیاتی شامل احساسات و حافظه بلند مدت را کنترل میکند.
اثر ناخودآگاه جمعی بر سیاست و جوامع
عناصری از ناخودآگاه جمعی می توانند در میان گروههایی از مردم ظاهر شوند که به طور کلی همه با این عناصر ارتباط دارند. گروههایی از مردم میتوانند به دلیل موقعیت تاریخی که در آن قرار دارند، به ویژه پذیرای نمادهای خاص باشند. اهمیت مشترک ناخودآگاه جمعی مردم را برای دستکاریهای سیاسی، به ویژه در دوران سیاست تودهای، آماده میکند. یونگ جنبشهای تودهای را با روان پریشیهای تودهای مقایسه میکند، قابل مقایسه با تسخیر اهریمنی که در آن افراد بدون انتقاد نمادگرایی ناخودآگاه را از طریق پویایی اجتماعی اوباش و رهبر هدایت میکنند.
اگرچه تمدن باعث میشود که مردم از پیوندهای خود با دنیای اساطیری جوامع غیر متمدن خودداری کنند، یونگ استدلال کرد که جنبههای ناخودآگاه اولیه با این وجود خود را در قالب خرافات، شیوه های روزمره و سنت های بی چون و چرا مانند درخت کریسمس دوباره تأکید میکند. بر اساس تحقیقات تجربی، یونگ احساس کرد که همه انسانها، صرف نظر از تفاوتهای نژادی و جغرافیایی، دارای یک مجموعه جمعی از غرایز و تصاویر هستند، اگرچه اینها به دلیل تأثیرگذاری شکلدهنده فرهنگ، متفاوت ظاهر میشوند.
با این حال، در بالا و علاوه بر ناخودآگاه جمعی اولیه، افراد درون یک فرهنگ خاص ممکن است اجزای بیشتری از ایدههای جمعی اولیه را به اشتراک بگذارند. یونگ پدیده بشقاب پرندهها را یک اسطوره زنده نامید. یونگ استدلال کرد که اعتقاد به برخورد مسیحایی با بشقاب پرندهها این نکته را نشان میدهد که حتی اگر یک ایدئولوژی مدرن منطقی، تصاویر ناخودآگاه جمعی را سرکوب کند، جنبههای اساسی آن ناگزیر دوباره ظاهر میشود.
شکل دایرهای بشقاب پرنده ارتباط نمادین آن را با ایدههای سرکوب شده اما ضروری روانی الوهیت تأیید میکند. کاربرد جهانی کهن الگوها مورد توجه متخصصان بازاریابی قرار نگرفته است، زیرا مشاهده میکنند که مارک تجاری میتواند از طریق توسل به کهن الگوهای ناخودآگاه جمعی برای مصرف کنندگان طنینانداز شود.
تفاوت ناخودآگاه جمعی با مفاهیم مشابه
یونگ ناخودآگاه جمعی را با ناخودآگاه شخصی مقایسه کرد، جنبههای منحصر به فرد یک مطالعه فردی که یونگ می گوید تمرکز زیگموند فروید و آلفرد آدلر را تشکیل می دهد. به نظر یونگ، بیماران روان درمانی اغلب تخیلات و رویاهایی را توصیف میکردند که عناصر اساطیر باستانی را تکرار میکردند. این عناصر حتی در بیمارانی ظاهر می شوند که احتمالاً در معرض داستان اصلی قرار نگرفته اند. به عنوان مثال، اساطیر نمونه های زیادی از روایت «مادر دوگانه» را ارائه میدهد، که بر اساس آن کودک مادری بیولوژیکی و مادری الهی دارد.
بنابراین یونگ معتقد است روانکاوی فرویدی از منابع مهم ایدههای ناخودآگاه غافل میشود، در مورد بیمار مبتلا به روان رنجوری در اطراف تصویر مادر دوگانه. این تفاوت در ماهیت ناخودآگاه به عنوان یکی از جنبههای اصلی جدایی معروف یونگ از فروید و مکتب روانکاوی وی ذکر شده است. برخی از مفسران توصیف یونگ از فروید را رد کردهاند و مشاهده کرده اند که در متونی مانند توتم و تابو (1913) فروید مستقیماً به واسط بین ناخودآگاه و به طور کلی جامعه میپردازد. یونگ خود میگوید که فروید یک کهن الگوی جمعی، مجموعه ادیپوس را کشف کرده است، اما این اولین و تنها کهن الگویی است که فروید کشف کرد.
یونگ همچنین ناخودآگاه جمعی و آگاهی جمعی را متمایز کرد که بین آنها یک خلیج تقریباً غیرقابل پل وجود دارد که سوژه در آن معلق است. از نظر یونگ، آگاهی جمعی (به معنای چیزی در راستای واقعیت اجماعی) فقط کلیات، ایدههای سادهانگارانه و ایدئولوژیهای مد روز را ارائه میدهد. این تنش بین ناخودآگاه جمعی و آگاهی جمعی تقریباً با کشش دائمی کیهانی بین خیر و شر مطابقت دارد و در زمان انسان توده بدتر شده است.
دین سازمان یافته، نمونهای از کلیسای کاتولیک، بیشتر با آگاهی جمعی نهفته است اما از طریق جزمیت همه جانبهاش، تصاویری را که ناگزیر از ناخودآگاه جمعی به ذهن مردم منتقل میشوند، شکل داده و قالب میزند. (برعکس، منتقدان مذهبی از جمله مارتین بوبر یونگ را متهم کردند که به اشتباه روانشناسی را در توضیح تجربیات انسانی بر عوامل متعالی قرار داده است).
فردیت در روانشناسی یونگ
طبق روانشناسی یونگ فردیت (Individuation) به معنای فرایند یکپارچه شدن روان بوده و متفاوت با تمایز انسانها از یکدیگر و به معنای توسعه روانشناختی فرد به عنوان یک موجود متمایز از روانشناسی عمومی و جمعی است. فردیت فرایندی شامل دگرگون شدن محسوب میشود که در آن ناخودآگاه شخصی و جمعی به آگاهی فرد وارد میشوند (به عنوان مثال با استفاده از رؤیاها، تخیل یا ارتباط آزاد) تا در کل شخصیت او ذوب، یکپارچه و جانشین «من» شوند. این فرایند طبیعی برای ادغام روان ضروری و دارای یک اثر شفا بخش جامع بر فرد از نظر روحی و جسمی است.
علاوه بر نظریه عقده، نظریه او درباره فردیت، تصوری از ناخودآگاه سرشار از تصاویر اسطورهای، میل جنسی و غیر جنسی، انواع برون گرایی و درون گرایی، عملکردهای جبرانی و آیندهنگرانه رؤیاها و رویکردهای سازنده برای شکلگیری و استفاده از تخیل را نیز شکل داده است. نمادهای فرایند فردیت، مراحل آن را به صورت نقاط عطفی مشخص میکند که از بین آنها سایه، پیرمرد باهوش و در آخر آنیما در مردان و آنیموس در زنان در مکتب یونگی هستند.
کهن الگوها در روانشناسی یونگ
روانشناسی کهن الگویی که در باستانشناسی و مردمشناسی پایه گذاری شده است، یکی از راهکارهایی است که اغلب برای کشف انگیزههای ناخودآگاه مورد استفاده قرار میگیرد. یونگ مطالعه کرد که چگونه ادیان، خدایان و افسانه های تاریخی بر احساس خود فرد تأثیر میگذارد. روانشناسی کهن الگویی نظریهپردازی میکند که رویاها و روان افراد با اعتقادات او آمیخته شده است و این اتحاد چیزی است که رفتارها، افکار و احساسات او را شکل میدهد.
کهن الگو نمادی از تجربیات زندگی جمعی فرد است و تعیین میکند که فرد چه انتخاباتی، چه آگاهانه و چه ناخودآگاه، انجام میدهد. روانشناسی کهن الگویی بر روح یک شخص متمرکز است و یونگ و پیشینیان خود، شباهتهایی را در کهن الگوهای افسانهها و انگیزه انسان پیدا کردند. امروزه روانشناسان کهن الگویی هنوز کهن الگوها را یک نیروی برجسته در توسعه ساختار روانی افراد میدانند.
کهن الگوهای یونگی به عنوان تصاویر و موضوعاتی هستند که از ناخودآگاه جمعی نشأت میگیرند، همانطور که توسط کارل یونگ پیشنهاد شده است. کهن الگوها دارای معانی جهانی در فرهنگها هستند و ممکن است در رویاها، ادبیات، هنر یا دین ظاهر شوند. یونگ (1947) معتقد است نمادهای فرهنگهای مختلف اغلب بسیار شبیه به هم هستند زیرا از کهن الگوهای مشترک همه نسل بشر که بخشی از ناخودآگاه جمعی ما هستند نشأت گرفته است. از نظر یونگ، گذشته بدوی ما اساس روان انسان میشود و رفتار کنونی را هدایت و تحت تأثیر قرار میدهد. یونگ ادعا کرد که تعداد زیادی از کهن الگوها را شناسایی کرده اما به چهار مورد توجه ویژهای داشته است.
یونگ این کهن الگوها را خود، شخص، سایه و آنیما/آنیموس نامگذاری کرد. آنیما/آنیموس (anima/animus) تصویر آینه جنس بیولوژیکی ما است، یعنی جنبه ناخودآگاه زنانه در مردان و تمایلات مردانه در زنان. هر جنسیتی به دلیل قرن ها زندگی مشترک، نگرشها و رفتارهای دیگری را نشان میدهد. روان زن شامل جنبههای مردانه (کهن الگوی animus) و روان مرد شامل جنبههای زنانه (کهن الگوی anima) است.
سایه جنبه حیوانی شخصیت است (مانند شناسه در فروید). این منبع انرژیهای مخرب ماست. در راستای نظریه تکاملی، ممکن است کهن الگوهای یونگ مستعداتی را نشان دهد که زمانی ارزش بقا داشتند. در نهایت، خود وجود دارد که احساس وحدت را در تجربه ایجاد میکند. از نظر یونگ، هدف نهایی هر فردی دستیابی به وضعیت خودخواهی (شبیه به خودشکوفایی) است و از این نظر روانشناسی یونگ (مانند اریکسون) در جهت جهت گیری انسانگرایانهتری حرکت میکند.
این مطمئناً باور یونگ بود و در کتاب «خود کشف نشده» (The Undiscovered Self) او استدلال کرد که بسیاری از مشکلات زندگی مدرن ناشی از «بیگانگی مترقی انسان از بنیاد غریزی خود» است. یکی از جنبههای این دیدگاه او در مورد اهمیت آنیما و آنیموس است. یونگ استدلال میکند که این کهن الگوها محصول تجربیات جمعی مردان و زنان هستند که با هم زندگی میکنند. با این حال، در تمدن مدرن غربی، مردان از زندگی زنانه خود و زنان از ابراز تمایلات مردانه دلسرد میشوند. برای یونگ، نتیجه این بود که رشد روانی کامل هر دو جنس تضعیف شده است.
این مسئله در کنار فرهنگ مردسالارانه غالب در تمدن غربی منجر به کاهش ارزشهای زنانه و غلبه شخصیت (ماسک) عدم صداقت را به شیوهای از زندگی تبدیل کرده است که میلیونها نفر در زندگی روزمره خود، آنها را مورد پرسش قرار نمیدهند. نمی توان لیست کاملی از کهن الگوها و تفاوتهای بین آنها را به طور کامل مشخص کرد. به عنوان مثال، عقاب کهن الگویی رایج است که ممکن است تفاسیر متعددی داشته باشد، به طور مثال به معنای خروج روح از بدن فانی و ارتباط با حوزههای آسمانی یا به معنی فردی ناتوان از نظر جنسی باشد. علی رغم این مشکل، ژون سینگر، تحلیلگر یونگی، فهرستی جزئی از کهن الگوهایی که به خوبی مطالعه شدهاند را ارائه میدهد در جدول زیر نوشته شدهاند.
سایه | ایگو |
پدر مستبد | مادربزرگ |
شعبده باز | پدربزرگ خردمند |
آنیما | آنیموس |
پوچی | مفهوم |
پراکندگی | تمرکز |
آشوب | نظم |
پیوستگی | ضدیت |
نامتناهی بودن | محدودیت زمان |
کفر | مقدس |
تاریکی | روشنایی |
ثبات | تغییر |
غریزه از نظر یونگ چیست؟
نظریه یونگ درباره ناخودآگاه جمعی بر اساس یکی از مسائل کلاسیک در روانشناسی و زیستشناسی یعنی «طبیعت در مقابل سرشت و پرورش» (Nature Versus Nurture) است که یکی از شناختهشدهترین سؤالات فکری در علم محسوب میشود و مسئله اصلی آن میزان وابستگی رفتار انسان به وراثت (سرشت) و محیط (تربیت) است. اگر بپذیریم که طبیعت یا وراثت تا حدی بر روان فرد تأثیر میگذارند، باید این سؤال را بررسی کنیم که این تأثیر چگونه در دنیای واقعی اتفاق میافتد.
بید یوکا دقیقاً در یک شب در تمام عمر خود، گرده گلهای باز شده گیاه یوکا را کشف میکند، مقداری را به شکل گلوله در میآورد و سپس این گلوله را با یکی از تخمهایش به مایع دیگر گیاه یوکا منتقل میکند. این فعالیت را نمیتوان آموخت و توصیف پروانه یوکا به عنوان تجربه شهودی منطقیتر است. کهن الگوها و غرایز در ناخودآگاه جمعی به عنوان متضادهایی به هم وابسته وجود دارند. در حالی که برای اکثر حیوانات درک شهودی کاملاً با غریزه آمیخته شده است، در انسان این کهن الگوها به ثبت جداگانهای از پدیدههای ذهنی تبدیل شدهاند.
بر اساس نظر یونگ انسانها پنج نوع غریزه اصلی گرسنگی، تمایلات جنسی، فعالیت، تفکر و خلاقیت را تجربه میکنند. این غرایز که به ترتیب افزایش انتزاع ذکر شدهاند، رفتار انسان را برمیانگیزند و محدود میکنند اما در اجرای آنها و به ویژه در کنش متقابل آنها فضا را برای آزادی باز میگذارند. حتی یک احساس گرسنگی ساده میتواند منجر به واکنشهای مختلف از جمله دفاع والایش (Sublimation) شود.
والایش یک مکانیسم دفاعی تکامل یافته به معنای رفع آرزوهای ناکام مانده از طریق فعالیتهای مورد پذیرش است. این غرایز را میتوان با انگیزههای مورد بحث در روانکاوی و سایر حوزههای روانشناسی مقایسه کرد. چند خواننده یونگ مشاهده کردهاند که یونگ در برخورد با ناخودآگاه جمعی، ترکیبی غیرمعمول از نیروهای اولیه، پستتر و نیروهای معنوی، بالاتر را پیشنهاد میکند.
انتقادات به روانشناسی یونگ
ایدههای یونگ به اندازه فروید محبوب نبودهاند، شاید به این علت که برای افراد عادی نوشته نشده بودند و به همین دلیل نظریات او به اندازه فروید منتشر نشدند، یا شاید به این دلیل که ایدههای او کمی عرفانیتر و مبهمتر بوده و به وضوح توضیح داده نشدند. در کل روانشناسی مدرن به نظریه کهن الگوهای یونگ با مهربانی نگاه نکرده است. ارنست جونز (زندگینامه نویس فروید) میگوید یونگ وارد شبه فلسفه شد و هرگز از آن بیرون نیامد و برای بسیاری از ایدههای او بیشتر به حدس و گمانهای عرفانی عصر جدید شبیه هستند تا سهم علم در روانشناسی یونگ کمتر دیده میشود.
در تحقیقات یونگ در مورد اسطورهها و افسانههای باستانی، علاقه او به طالعبینی و شیفتگی به دین شرقی را میتوان در این زمینه مشاهده کرد. همچنین لازم به یادآوری است که تصاویری که او درباره آنها مینویسد، به عنوان یک واقعیت تاریخی، ثابت نگه داشتن ذهن انسان در نظر گرفته شده است. علاوه بر این، یونگ خود استدلال میکند که تکرار مداوم نمادها از اساطیر در درمان شخصی و در تخیلات روان پریشی از ایده یک بقایای فرهنگی جمعی ذاتی حمایت میکند. در راستای نظریه تکاملی، ممکن است کهن الگوهای یونگ مستعداتی را نشان دهند که زمانی ارزش بقا داشتند.
یونگ پیشنهاد کرد که واکنشهای انسان به کهن الگوها مشابه پاسخهای غریزی در حیوانات است. یک انتقاد از یونگ این است که هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد کهن الگوها از نظر بیولوژیکی یا شبیه غرایز حیوانی هستند (روسلر، 2012). تحقیقات اخیر نشان میدهد کهن الگوها به طور مستقیم از تجربیات ما سرچشمه میگیرند و بازتابی از ویژگیهای زبانی یا فرهنگی هستند (یونگ - آیزندرات، 1995). با این حال، کارهای یونگ حداقل در یک زمینه مهم به روانشناسی اصلی کمک کرده است.
او اولین فردی بود که دو نگرش یا جهتگیری اصلی شخصیت، برون گرایی و درون گرایی را از یکدیگر متمایز کرد (یونگ، 1923). او همچنین چهار عملکرد اساسی (تفکر، احساس، حس و شهود) را شناسایی کرد که در یک طبقهبندی متقابل هشت تیپ شخصیتی خالص را به ارمغان میآورد. روانشناسانی مانند هانس آیسنک و ریموند کتل بعداً بر این اساس تأکید کردهاند. یونگ علاوه بر اینکه نمادی فرهنگی برای نسل روانشناسی یونگ بود، ایدههایی را مطرح کرد که برای توسعه نظریه شخصیت مدرن مهم بودند.
روانشناسی عمقی چیست؟
روانشناسی عمقی یکی از رویکردهای درمانی متعددی است که از روانشناسی یونگی گرفته شده است. این روش به کشف انگیزه های پشت مشکلات روانی به عنوان ابزاری برای درمان آنها متکی است. در طول روانشناسی عمیق، یک درمانگر با مراجع همکاری میکند تا منبع مشکل خود را فاش کند، نه علائم مرتبط با آن. به محض شناسایی، انگیزههای ناسازگار را میتوان تغییر داد و منجر به افکار و رفتارهای سالمتر و مثبتتری شد. یکی از پدیدههایی که در روانشناسی عمیق وجود دارد، «شفا دهنده زخمی» است.
هنگامی که یک درمانگر با مددکاری که زخمهای عاطفی مشابهی دارد کار میکند، درمانگر از این پویایی آگاه میشود و ممکن است ناخواسته زخمهای خود را به مراجع منتقل کند. فرایند انتقال متقابل میتواند هم برای درمانگر و هم برای مراجع مضر باشد زیرا درمانگر را در معرض زخمهای مراجع خود قرار میدهد، بنابراین فرایند درمانی را مستعد آسیب و خطا میکند.
نژادپرستی در روانشناسی یونگ
یونگ مانند بسیاری از روشنفکران اروپایی عصر خود از جمله فروید، تحت تأثیر مردمشناسان قرن بیستم قرار گرفت که بین ذهنیت بدوی (Primitive) و متمدن (Civilised) تمایز قائل بودند. اگرچه رویکرد کلی روانشناسی یونگ نمادین بود اما تفکر او زمانی نژادپرستانه میشود که حالات بدوی ذهن (ناخودآگاه) را با افراد به اصطلاح بدوی به دست آورد و روان سیاهپوستان را کمتر توسعه یافته و پستتر از سفیدپوستان دانست.
این نکته با تصاویر زیادی از نوشتههای یونگ در مقالهای توسط تحلیلگر گروه درمانی، فرهاد دلال، به نام «نژادپرستی یونگ» در سال ۱۹۸۸، بیان شده است. این واقعیت که یونگ نظرات خود در مورد سایر فرهنگها و قومیتها را بنای ایجاد مفاهیم اساسی فردیت و ناخودآگاه جمعی قرار داد، ما را با این سؤال مواجه میکند که آیا باید همواره از ایدههای او استفاده کنیم و به ریشههای احتمالا نژادپرستانه آنها بیتوجه باشیم؟
روانشناسی عمیق مانند رواندرمانی تحلیلی و روانکاوی، فرایندهای ناخوداگاه در افراد و گروهها را که ناشی از تجربیات شخصی و اجتماعی هستند، مورد بررسی قرار میدهند. بنابراین در حالی که بسیاری از مردم تلاش میکنند تا به شیوههای غیر نژاد پرستانه فکر و عمل کنند، بر اساس نظریههای روانشناسی عمیق، این کار به سادگی و به صورت آگاهانه قابل کنترل نیست. به عنوان مثال، نظریههای روانکاوی نژادپرستی شامل ایده نژادپرستی داخلی به عنوان یک ساختار روانی جهانی هستند (دیویدز، ۲۰۱۱) و ساختارهای که بر اساس رنگ در جامعه شکل گرفتهاند، در ساختار روان منعکس خواهند شد (دلال، ۱۹۹۸، ۲۰۰۲).
نظریههای قابل توجهی پس از یونگ شامل بررسی زبانی هستند که نشان میدهند تفکر برتری گرایی سفیدپوستان در نظریههای روانشناسی غربی نفوذ کرده است (هیلمن، ۱۹۹۶)، ایده تخیلی چند فرهنگی و تفاوت فرهنگی در ناخوداگاه جمعی (آدامز، ۱۹۹۶) و ایده مجموعههای فرهنگی به عنوان عوامل ایجاد و عملکرد گروههای بزرگ از جمله گروههای مبتنی بر تفاوت نژادی و قومی (سینگر و کیمبلز، ۲۰۰۴؛ کیمبلز، ۲۰۱۴).
در حالی که رویکردهای تحلیلی روانکاوانه و روانشناسی یونگ میتوانند به درک این نکته کمک کنند که نژادپرستی به راحتی با تلاش عمدی از بین برود، رشتههای دیگری مانند تفکر تحلیلی گروهی، جامعه شناسی و نظریه گفتمان به شیوههای تفکر در مورد عوامل اقتصادی و سیاسی پست پرده قدرت کمک میکنند و برخی افراد را به باقی ترجیح میدهند (دلال، ۱۹۹۸، ۲۰۰۲). یکی از روانشناسان آمریکایی پیرو روانشناسی یونگ به نام آدامز، مقاله دلال را تصدیق کرده و مواردی را بر آن افزوده است. او در پاسخ به این سوال که آیا نظریات یونگی ریشههای نژادپرستانه دارند، به جای رد ایده ناخودآگاه جمعی، آن را با طرح ایده تخیل چند فرهنگی بسط داد که میگوید تصاویر تجربیات جمعی، همانقدر که از کهن الگوها ناشی میشوند از عوامل فرهنگی نیز منشأ میگیرند.
ساموئلز، یونگین بریتانیایی، شواهد مستند قانعکنندهای را دال بر نژادپرستی در روانشناسی یونگ ارائه میدهد اما معتقد است که یونگ درگیر ایده ملت است و نه نژاد. او میگوید این مسئله باعث شد که یونگ نقش روانشناس ملتها را داشته باشد چون به ایدههای تفاوتهای ذاتی و روانی بین ملتها مشروعیت بخشید بدون اینکه نقش عوامل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و تاریخی را در نظر بگیرد. ساموئلز تأکید میکند که در کنار تایپوگرافی نژادی که دچار مشکل است، علاقه یونگ به تفاوت و فرهنگ و نگرش شگفتآور مدرن و سازنده نسبت به نژاد و قومیت نیز ارزشمند است.
همچنین گروس (Gross) نشان میدهد که مسئله بازآفرینی یونگی نیست، بلکه استفاده از مفاهیم یونگی به ویژه سایهها، برای درک نژادپرستی بودهاند. خود مفهوم سایه در روانشناسی تحلیلی نیز قابل بحث است. گاهی یونگ ایدههای نمادین تاریکی و تسلط (Possession) بر هیجانات قوی را با افرادی که بدوی مینامید مقایسه میکرد که به عقیده او شخصیتی در سطوح پایینتر روانی داشته و فاقد قضاوت اخلاقی هستند. این موضوعی است که یونگین امریکایی، فانی بروستر در جستجوی ارتباط بین روانشناسی تحلیلی با آمریکاییهای آفریقاییتبار در مورد آن بحث میکند.
او در حالی که اثر نژادپرستی را در نظریه یونگ به شدت مورد نقد قرار میدهد، درباره ارزش ایدههای یونگ و شراکت مثبتی که یک تفکر آفریقایی میتواند بر روانشناسی یونگ بگذارد، بحث میکند. بروستر همچنین مسئله وجود شکاف در تفکر یونگ را در مورد ارتباط کهن الگوها و فرهنگ مطرح میکند. طبق جمعبندی او ناخودآگاه جمعی نژادپرستانه نیست اما روش یونگ در استفاده از ۱۴ آفریقاییتبار برای تکمیل نظریهاش را مورد انتقاد قرار میدهد.
مورگان در مورد پیامدهای نژادپرستی در روابط تحلیلی، در نظارت و در موسسات آموزشی نوشته است. او پیشنهاد میکند که ممکن است هر از گاهی افکار نژادپرستانه در رابطه بالینی ایجاد شود، اما اغلب به دلیل شرم، اضطراب و ترس مسدود میشوند یا نادیده گرفته میشوند. با این حال، هنگامی که چنین افکاری مجاز و تفصیل شوند، میتوانند انتقال و ضد انتقال را روشن کرده و دیدگاه مفیدی را ارائه دهند. اگر در ذهن تحلیلگر سفیدپوست اتفاق بیفتد و رد شود، ممکن است به بیمار یا سرپرستی منتقل شود که باید بخش جدا شده از درمانگر را حمل کند. او استدلال میکند که جنبه مهمی از پیشرفت فرد به عنوان یک تحلیلگر مستلزم تلاش دقیق و صادقانه برای نشان دادن و کشف نگرشهای نژادپرستانه ناخودآگاه خود است.
مفهوم مجتمعهای فرهنگی که توسط تحلیلگران یونگی آمریکایی، سینگر و کیمبلز (۲۰۰۴) توسعه یافت، با تفکر درباره نژادپرستی ارتباط دارد. ایده مجموعههای فرهنگی ترکیبی از مفهوم یونگ از مجموعه شخصی و ایده جوزف هندرسون از ناخودآگاه فرهنگی است. شیوه ای که مجتمعهای فرهنگی میتوانند در سطح فردی و اجتماعی عمل کنند به خوبی در تفسیر مطالب رویایی توسط سینگر با کاپلینسکی (۲۰۱۰) نشان داده شده است که در آن شکافهای اجتماعی زیر رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی در روان یک فرد سفیدپوست منعکس شده است.
از نظر کیمبلز، مجموعههای فرهنگی یک سیستم پویا از روابط هستند که احساسات مهم هویت و تعلق را ایجاد میکنند و هم از طریق انتظارات گروه از خود و هم از طریق ترسها، دشمنان و نگرش نسبت به گروههای دیگر عمل میکنند (۲۰۱۴). او این ایده را با توصیف انتقال بین نسلی مجتمعهای فرهنگی از طریق «داستانهای ناخودآگاه متقاعدکننده یا روایتهای خیالی» توسعه داده است که بسیاری از آنها یک آسیب فرهنگی در دل خود دارند. بردهداری نمونهای از این امر خواهد بود.
کیمبلز به عنوان یک آمریکایی آفریقایی تبار اذعان میکند که پیشرفت او به عنوان یک فرد بطور پیچیدهای با آگاهی گروهی که به آن تعلق دارد و نگرش گروههای دیگر نسبت به آن، یعنی سفیدپوستان نسبت به سیاهان، پیوند خورده است. او از تجربه خود در مورد نژادپرستی برای نشان دادن منظور خود از مجموعههای فرهنگی و روایت های خیالی با استفاده از رویاهای خود، تجربه آموزش تجزیه و تحلیل یونگ و کار به عنوان مشاور گروهی و درمانگر خانواده که درگیر فرایندهای نسلی است استفاده میکند.
در جدیدترین اقدام پیروان روانشناسی یونگ در نامهای سرگشاده به مجله روان درمانی بریتانیا (Baird 2018) یافت میشود. در این ۳۵ تحلیلگر و دانشگاهی یونگی (از جمله بروستر، مورگان، ساموئلز، سینگر، کیمبلز) به طور رسمی به دلال (۱۹۸۸) پاسخ میدهند و از همه کسانی که در روانشناسی تحلیلی دخیل هستند میخواهند که نظریههایی را که به رنگینپوستها آسیب میرسانند نقد و تجدید نظر کنند تا با عذرخواهی برای آسیب و تبعیضهای اعمال شده، راههای جدیدی برای حفظ روانشناسی تحلیلی با جوامع و همکاران رنگین پوست پیدا کنند.
بسیاری از مفاهیم بنیادی در نظریه یونگی با توجه به تحولات تفکر در رشتههای مختلف مورد بررسی مجدد قرار گرفتهاند که به معنای احیای نظریه به شیوهای مفید است. این روایت تنها بر یک جنبه از توسعه نظریه متمرکز شده است و روشهایی را بیان میکند که تفکر یونگ را میتوان نژادپرستانه دانست و نشان داد که یونگیان چگونه به این امر واکنش نشان داده است. این شامل چالش خاصی است که دالال مطرح کرده است که ایدههای یونگ در مورد ناخودآگاه جمعی و فردسازی باید مورد بررسی انتقادی ریشههای بالقوه نژادپرستانه آنها قرار گیرد.
فاصله زمانی قابل توجهی بین مقاله دالال (۱۹۸۸) و کارهای او در زمینه نژادپرستی و تفاوت امروز وجود دارد. انتقادات اولیه وی توسط تعدادی از نویسندگان یونگی در طول این سالها مورد پذیرش و توجه قرار گرفته است اما تحولات اخیر در رشتههایی مانند علوم اعصاب و نظریههای ظهور که منجر به بازبینی برخی از مفاهیم اساسی شده است و امکان بررسی بیشتر را فراهم کرده است.
روان درمانی بر اساس روانشناسی یونگ
درمان یونگی، شکل عمیق و تحلیلی از گفتاردرمانی است که برای گرد هم آوردن بخشهای آگاه و ناخودآگاه ذهن طراحی شده است تا به فرد کمک کند احساس تعادل و سلامت کند. درمان یونگی از مراجعان میخواهد تا به عناصر عمیقتر و غالباً تیرهتر ذهن خود بپردازند و به خود واقعی نگاه کنند نه به خودی که به جهان خارج ارائه میدهند. درمان یونگی میتواند به بهبود زندگی افرادی که دارای افسردگی، اضطراب، اندوه، فوبیا، روابط یا آسیب های روحی، اعتماد به نفس پایین یا سایر مشکلات عاطفی هستند کمک کند. همچنین برای هرکسی که میخواهد درک عمیقتری از خود داشته باشد و مایل است متعهد به کار در زمینه کسب این دانش باشد، مناسب است.
در درمان مبتنی بر روانشناسی یونگ علاوه بر صحبت کردن، درمانگر ممکن است از تکنیکهای مختلف مانند ثبت و تعبیر خواب و تجربیات خلاق مانند هنر، حرکت یا موسیقی برای تشویق بیان و رهایی تخیل استفاده کند. همچنین ممکن است آزمونهای ارتباط کلمه انجام شوند، در این روش درمانگر یک کلمه خاص را میگوید و مدت زمان لازم برای پاسخگویی با اولین چیزی که به ذهن میرسد ثبت میکند. زمان پاسخگویی میتواند احساسات و مشکلاتی را که به کلمات خاصی متصل هستند نشان دهد. بسته به موقعیت و توافق با درمانگر، جلسات منظم یک یا چند بار در هفته ملاقات هستند.
یک درمانگر معتبر یونگی دارای مجوز بوده و آموزش پیشرفته را در مراکزی که توسط انجمن بینالمللی روانشناسی تحلیلی (IAAP) تأیید شدهاند، گذرانده است. علاوه بر بررسی آموزش و مدارک تحصیلی درمانگر، مطمئن شوید که با درمانگری که انتخاب میکنید راحت هستید و روند درمان به خوبی برای شما توضیح داده شده است و ابهامی در این مورد در ذهن خود ندارید.
اثر یونگ بر روانشناسی
اگرچه یونگ بنیانگذار روان پویایی نبود، اما با مشارکت خود به طور چشمگیری بر این حوزه تأثیر گذاشت. یونگ معتقد بود که روان یا روح به سمت فردیت سوق داده میشود. روانشناسی سایکودینامیکی او پیرامون کهن الگوهای درون ناخودآگاه جمعی، و همچنین ناخودآگاه شخصی و نفس می چرخید. یونگ همچنین به عملکرد متعالی اعتقاد داشت که انتشار نمونههای کهن الگویی در ناخودآگاه جمعی بود. نظریههای روان پویایی یونگ شامل تصدیق حضور معنوی در هر فرد، و همچنین عناصر سازماندهی مختلف در درون روان بود. این عناصر و کهن الگوها در کنار هم ممکن است در مواقعی با اختلاف نظر فوران کنند و باعث درگیری داخلی شوند.
تئوریهای یونگ همچنین بر بسیاری از ابزارهای ارزیابی که امروزه در روان درمانی استفاده میشود، تأثیر گذاشته است. شاخص نوع مایرز - بریگز (MBTI)، که توسط ایزابل بریگز مایرز و کاترین کوک بریگز توسعه یافته است، بر اساس نظریه هایی است که یونگ در کتاب انواع روانشناسی خود بررسی کرد که یکی از پرکاربردترین اقدامات امروزه در سراسر جهان است. معیار دیگر «شاخص تیپ شخصیتی یونگی» (JTI) است که در سال 2001 توسط Hallvard E. Ringstad و Thor Odegard طراحی شد تا ارزیابی دقیق تری از روش ترجیحی پردازش روانشناختی افراد را ارائه دهد.
JTI بر اساس کارکردهای روانشناختی خاصی است که توسط یونگ بیان شده است و به صورت مختصر و قابل درک برای همه ارائه شده است. JTI در چندین کشور جایگزین MBTI شده است و به عنوان گزینه ای مقرون به صرفه و مقرون به صرفه برای سنجش شخصیت روانشناختی شناخته میشود. تنوع دیگر این آزمایشها، مرتبکننده مزاج Keirsey است. اگرچه همچنین بر اساس نظریههای یونگ است، اما محتوا و کاربرد آن از JTI و MBTI بسیار متفاوت است.
شاخص تیپ شخصیتی یونگی چیست؟
شاخص نوع یونگی (JTI) جایگزین شاخص نوع مایرز - بریگز (MBTI) است. JTI که توسط Optimas در سال 2001 معرفی شد، طی یک دوره 10 ساله در نروژ توسط Thor و Hallvard Ringstad توسعه یافت. JTI برای کمک به استفاده ترجیحی افراد از کارکردهای روانشناختی که توسط کارل یونگ در کتاب انواع روانشناسی مانند تفکر در مقابل احساس و حس در مقابل شهود، مشخص شده است، طراحی شد. سؤالات و روش JTI برای شناسایی توابع ترجیحی با MBTI متفاوت است.
به عنوان مثال، جفت کلمات را حذف میکند که ترجمه آنها از انگلیسی به زبانهای دیگر مشکلساز است. در بسیاری از زبانها، متن جمله معنای یک کلمه را مشخص میکند، در حالی که در انگلیسی کلمات ممکن است خودشان معنی بیشتری را نشان دهند. JTI نیز مشابه با MBTI، چهار دسته و 16 شاخص تیپ را مشخص میکند:
- برونگرایی/ درون گرایی
- شهودی/ حسی
- منطقی/ احساسی
- ادراکی/ قضاوتگر
نوع شخصیت از طریق بررسی یا دروننگری در مورد این دستهها به دست میآید. به عنوان مثال، یک برونگرای شهودی، تفکر، قضاوت به عنوان تیپ شخصیتی ENTJ طبقهبندی میشود. با این حال، پیچیدگی بیشتری زیر این طبقهبندی سطحی قرار دارد. هر تیپ شخصیتی عملکردهای شناختی یونگی مربوط به خود را دارد، که هدف آنها توضیح بیشتر روشهای درک و تعامل افراد با هر واقعیت است. هر نوع دارای چهار عملکرد شناختی (تفکر، احساس، شهود و حس) است که به ترتیب متفاوت و با سطوح مختلف درون گرایی و برون گرایی مرتب شدهاند.
از بین دو حرف میانی هر نوع، یکی اصلیترین عملکردی است که با آن در ارتباط هستند و یکی دیگر کمکی خواهد بود. به عنوان مثال، عملکرد اصلی ENTJ تفکر (برون گرا) و عملکرد ثانویه آنها (درون گرا) است. JTI در ایالات متحده نسبتاً ناشناخته است اما در اسکاندیناوی استفاده میشود، اگرچه هنوز ابزار اصلی MBTI بیشترین کاربرد را دارد. در نروژ و سوئد، JTI همچنین همراه با ابزارهای دیگر که مکمل JTI برای پیشرفت شغلی و مربیگری هستند، بیشتر مورد توجه قرار دارند.
برخی از افرادی که در حوزه MBTI کار میکنند اعتقاد دارند که کاربرد دینامیک نوع (به عنوان مثال با انواع استنباط شده مانند Extraverted Sensing) در MBTI یک خطای منطقی است که شواهد تجربی کمی از آن پشتیبانی میکنند. بر اساس نظر این افراد، بهترین شواهد برای شخصیت شناسی مایرز بریگز زمانی ارائه میشود که انواع تیپهای شخصیتی به عنوان دستههای جداگانه مستقل از یکدیگر و به عنوان انواع دوگانه در نظر گرفته شوند.
تیپ های شخصیتی بر اساس روانشناسی یونگ
کارل یونگ در کتاب انواع روانشناسی، کارکردهای شناختی، که به عنوان کارکردهای روانشناختی نیز شناخته میشوند، فرآیندهای ذهنی خاصی در درون روان فرد هستند که صرف نظر از شرایط مشترک وجود دارد. این مفهوم به عنوان یکی از پایههای نظریه وی در مورد تیپ شخصیتی به کار میرود. همانطور که گفته شد، او به چهار عملکرد روانشناختی اصلی تفکر، احساس و شهود اشاره کرده است و آنها را به صورت تمایل به درون (درونگرایی) یا متمرکز بر خارج (برونگرایی) معرفی کرد.
اگرچه بسیاری از افراد درون گرایی و برون گرایی را متضاد یکدیگر میدانند، اما نظریههای جدید اعتقاد دارند که این دو ویژگی در واقع دو سوی یک طیف هستند و افراد در نقاط مختلف این طیف قرار دارند. بیشتر افراد جایی در میانه این طیف هستند و ممکن است در شرایط مختلف روحی تمایل برون گرایی یا درون گرایی را از خود نشان بدهند و به طور مثال هم از فعالیتهای اجتماعی لذت ببرند و هم در تنهایی خود احساس خوبی داشته باشند. بنابراین داشتن خصوصیاتی از هر دو سر طیف، تناقض نیست.
برونگرایی چیست؟
بر اساس نظریات یونگ، در یک برونگرا به صورت آگاهانه، چهار عملکرد شناختی که ذکر شد، از نحوه نگرش آگاهانه برونگرایانه پیروی میکنند. وقتی جهتگیری به شی و واقعیتهای عینی آنقدر غالب است که تصمیمات و اقدامات اساسی فرد بر مبنای آن تعیین میشوند و نه بر اساس ارزشهای ذهنی، یعنی نگرش و عملکرد شناختی فرد برون گرایانه است. تفکر، احساسات و عملکرد و به طور کلی زندگی یک فرد برونگرا با این شیوه مطابقت دارد. برون گرا شخصی است که انرژی خود را از بودن در کنار دیگران میگیرد، ممکن است بسیار پرحرف به نظر برسد و در بین همسالان محبوب باشد.
افراد برون گرا ممکن است بخواهند تا آنجا که ممکن است به دنبال تعاملات اجتماعی باشند، زیرا اینگونه انرژی بیشتری دارند. بر اساس برآوردها، نسبت افراد برون گرا به افراد درون گرا حدود سه به یک است (کاین، 2012). برون گرایی یک ویژگی مطلق نیست و در واقع یک پیوستار است و افراد به درجات مختلفی برونگرا هستند. نشانه های برون گرایی شامل موارد زیر هستند:
- لذت بردن از فعالیتهای اجتماعی
- به دنبال توجه بودن
- انرژی گرفتن در حضور دیگران
- داشتن دوستان فراوان و روابط نزدیک و صمیمانه
- اجتماعی و فعال
- برون ریزی احساسات و افکار
- لذت بردن از فعالیت های گروهی
- صحبت کردن را به نوشتن ترجیح میدهند.
درونگرایی چیست؟
بر اساس این نظریهها، درون گرا فردی است که علاقه اش عموماً به سمت درون و احساسات و افکار خود متمایل است، برعکس برون گرا، که توجه او به دیگران و جهان خارج معطوف است. درونگرای معمولی خجالتی، متفکر و محتاط است و تمایل دارد که خود را با شرایط اجتماعی تطبیق دهد. رویاپردازی و درون گرایی بیش از حد، تعادل دقیق ملاحظات قبل از تصمیم گیری و کناره گیری تحت استرس نیز از ویژگیهای شخصیت درونگرا است. برعکس برون گرایی، با پاسخگویی به افراد دیگر، فعالیت، پرخاشگری و توانایی تصمیمگیری سریع مشخص میشود.
این نوع برداشت اکنون بیش از حد ساده تلقی میشود زیرا تقریباً هیچکس را نمیتوان به طور کامل درون گرا یا برون گرا توصیف کرد. بیشتر افراد در طیفی بین دو نوع تیپ درونگرا و برون گرا قرار دارند که در آنها تمایلات درون گرایانه و برون گرا در تعادل هستند و در زمانهای مختلف و در پاسخ به موقعیتهای مختلف آشکار میشود. درون گرا را میتوان به عنوان کسی تعریف کرد که انرژی خود را از حضور در شرکت خود میگیرد و برای شارژ مجدد خود نیاز به تنهایی دارد. ممکن است فرد درون گرا گوشهگیر و خجالتی به نظر برسد، اگرچه شاید همیشه اینطور نباشد. برخی از نشانههای درونگرایی عبارتند از موارد زیر:
- داشتن تعداد کمی دوست صمیمی
- متفکر
- انرژی گرفتن و لذت بردن از تنهایی
- تمایل به خصوصی نگاه داشتن احساسات
- آرام و محفوظ در گروههای بزرگ یا در جمع افراد ناآشنا
- احساس خستگی از در جمع بودن
- نیاز به حفظ حریم خصوصی
- پرورش و پردازش افکار درون ذهن خود و به زبان نیاوردن آنها
- در اطراف افرادی که می شناسند و دوستان نزدیک خود اجتماعیتر هستند.
- بصری هستند و از طریق مشاهده بهتر یاد میگیرند.
تفاوت های فرهنگی در برونگرایی و درون گرایی
ابعاد درونگرایی و برونگرایی در کل دنیای افراد سنجش میشود اگرچه تفاوتهایی در معیارها بر اساس فرهنگ هر جامعه وجود دارند. خصوصا در فرهنگ غربی فردیتگرایی و تمایل به ارزشمند دانستن برون گرایی وجود دارد زیرا اغلب از سنین کم افراد آموزش میبینند که همیشه پر انرژی و اجتماعی بودن یک ارزش است. در محیط کار، مدارس، فعالیتهای اجتماعی و ورزشی افرادی که برون گرا و قاطعتر هستند بیشتر مورد پذیرش واقع میشوند. تمامی اینها میتوانند منجر به بروز احساسات منفی و شرم در افراد درون گرا شوند. به همین دلیل بسیاری از افراد که درون گراتر هستند تلاش میکنند تا مورد پذیرش جامعه قرار بگیرند.
در حالی که باید توجه داشت درون گرایان ویژگیهای منحصر به فردی دارند که باعث استعدادهای متفاوت و قدرت انجام کارهای مناسب خودشان میشود و این نباید نادیده گرفته شود. در عین حال برعکس غرب، در فرهنگ شرقی و آسیایی تمایل بیشتری به درون گرایی وجود دارد و جامعه بیشتر بر مبنای ارتقای جمعی است و فردگرایی به نوعی خودخواهی تلقی میشود. بنابراین وقتی در مورد درون گرایی و برون گرایی و معیارهای آن و میزان آسیب ناشی از آنها بررسی صورت میگیرد باید به جامعهای که فرد در آن زندگی میکند، بستر فرهنگی و ویژگیهای فردی توجه داشت.
Feiler و Kleinbaum (۲۰۱۵) ادعا میکنند که برون گرایی ممکن است آنطور که ما فکر میکنیم رایج نباشد، زیرا برون گرایان تمایل زیادتری به فعالیت اجتماعی دارند، گروههای بزرگتری از دوستان دارند و شبکهای از دوستان برون گرا دارند و در شبکههای اجتماعی فعالتر هستند، بیشتر از افراد درون گرا شناخته میشوند. اما بر اساس آمارها، افراد درون گرا 25 تا 40 درصد جمعیت را تشکیل میدهند.
تفاوت های مغز درونگرایان و برون گرایان
در مورد درون گرایی و برون گرایی، مطالعات زیادی روی مغز انجام شده است و بررسی شده است که آیا تفاوتهای بیولوژیکی بین آنها وجود دارد یا خیر. استنبرگ، ریسبرگ، وارکنتین و روزن (۱۹۹۰) دریافتند که درون گراها سطح خون بیشتری نسبت به برون گرا در لوبهای جلویی خود دارند. لوب پیشانی مسئول حافظه، حل مسئله و برنامهریزی است، بنابراین میتوان تفسیر کرد که درونگراها در این مناطق عملکرد بالاتری نسبت به برون گرایان دارند.
در مطالعه دیگری که توسط جانستون و همکاران انجام شد، دریافتند که برون گراها جریان خون بالاتری در سایر نواحی مغز دارند که با احساسات مرتبط است (شکنج سینگولات قدامی، لوبهای گیجگاهی و تالاموس خلفی). فو (۲۰۱۳) دریافت که انتقال دهنده عصبی دوپامین (مادهای شیمیایی که بخش پاداش و لذت بخش مغز را فعال میکند) در مغز درون گرا و برون گرا واکنش متفاوتی نشان میدهد. در افراد برون گرا، آنها پاسخ دوپامین قویتری به پاداشها پیدا کردند، بنابراین بیشتر فعال شدن احساسات مثبت قوی را تجربه میکنند.
این میتواند توضیح دهد که چرا افراد برون گرا در مقایسه با افراد درونگرا، بیرونیتر و شادتر به نظر میرسند. یک مطالعه دیگر نشان داد که ویژگیهای برونگرایی شامل رفتارهای «مطالبه گرانه» (مثلاً قاطعیت) و رفتارهای «لذت جویانه» (به عنوان مثال لذت بردن از تعاملات اجتماعی) است. رفتارهایی که با سیستم دوپامینرژیک در اطراف نواحی مغز که مسئول ایجاد انگیزه، احساسات و پاداش هستند مرتبط هستند (شفر، کنوت و رومپل، ۲۰۱۱).
گروه دیگری از محققین (Kehoe، Toomey، Balsters، Bokde، 2012) از تصویربرداری رزونانس مغناطیسی عملکردی (fMRI) برای بررسی برانگیختگی قشر در درونگراها و برون گرا استفاده کردند. آنها دریافتند که افراد درون گرا به راحتی تحریک میشوند، در حالی که افراد برون گرا سطوح پایینی از برانگیختگی قشر دارند. این تحقیق نشان میدهد که چرا برونگراها نیاز به تحریک خارجی بیشتری دارند چون به راحتی خسته میشوند. در تحقیق دیگری گیل (۲۰۰۱) از افراد خواستند تا با حالات مثبت و منفی در صورت نشان دهند و میزان واکنش آنها را با استفاده از الکتروانسفالوگرام (EEG) اندازهگیری کردند.
در این پژوهش، فرکانس بالاتری از برانگیختگی قشر مغز در درونگراها دیده شد. این شواهد از نظریه آیزنک مبنی بر اینکه برونگراها و درونگراها سطوح متفاوتی از برانگیختگی دارند پشتیبانی میکند. مطالعه دیگری که برای شرکت کنندگان در انجام وظایف شناختی از FMRI استفاده میکرد نشان داد که برون گرایی با فعال شدن بخش پایینی قشر پیشانی و آمیگدالا و پاسخ هیجانی همراه است.
معرفی کتاب های یونگ
برای شروع مطالعه درباره یونگ، مجموعه آثار زیر را پیشنهاد میکنیم که نویسنده آنها کارل گوستاو یونگ است و همگی به فارسی ترجمه و چاپ شدهاند:
- رویاها
- سمینار یونگ درباره زرتشت نیچه
- انسان و سمبلهایش
- زندگینامه من
- ناخوداگاه جمعی و کهن الگو
- کتاب سرخ
- روانشناسی و کیمیاگری
- خاطرات، رؤیاها تأملات
- روح و زندگی
- تحلیل رؤیا
- انسان در جستجوی هویت خویشتن
- روانشناسی و علوم غیبی
- خود ناشناخته
- تعبیر خواب
- ضمیر پنهان
- ماهیت روان و انرژی آن
- راز گل زرین
- روانشناسی و شرق
- انسان دو روح دارد
- انسان و اسطورههایش
- روانشناسی ضمیر ناخودآگاه
- اسطورهای نو
کتابهای زیر نیز توسط دیگر نویسندگان در مورد روانشناسی یونگ نوشته شدهاند:
- یونگشناسی کاربردی، نویسنده رابین رابرتسون
- کتاب یونگ میگوید، مصاحبهها و دیدارها، نویسندگان فرانسیس کرینگتون هال و ویلیام مکگوایر
- یونگ، مفاهیم کلیدی، نویسنده روت اسنودن
- مقدمهای بر روانشناسی یونگ، فریدا فوردهام
- یونگ، بوبر و تائوئیزم، نویندگان هرولد کوارد و ایرنه ابر
- کارل گوستاو یونگ: واژهها و نگارهها، نویسنده آنیلا یافه
سپاس از مطالب مفيد
بسیار کامل بود
بسیار عالی
عالی بود
سپاس از فرادرس و خانم بصیری
مطالب بسیار سودمندی بود.
خیلی عالیه
سپاس فراوان از نوشته ها و دانش شما 🏆