داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش ششم: قالبریزی کاراکترها

پیکسار از آن مثالهای نادری است که یک استودیو تبدیل به صدایی متمایز در سینما میشود و به صورت همزمان دل مخاطبان، منتقدان و فیلمسازان را میرباید. یکی از اصلیترین دلایل این موفقیت، انتخابهایی است که پیکسار هنگام داستاننویسی اتخاذ و پرومد میکند. علیرغم اینکه فیلمهای پیکسار بیشتر شهرت خود را مدیون جهانهای تخیلی غنی، ویژگیهای بصری چشمنواز و پیرنگهای اصیل هستند، اما این توانایی اسرارآمیز آنها در تحت تاثیر قرار دادن مخاطبان است که ما را با عرضه هر فیلم جدید استودیو حیرتزده میکند و باعث میشود اشک در چشمان بزرگسالان، درست کنار فرزندانشان حلقه بزند. پیکسار داستانهای خود را به شکلی بسیار رضایتبخش و با رویکردهایی عمیقا تکاندهنده انتخاب کرده و بسط میدهد. علیرغم بردن ما به جهانهایی بسیار متفاوت در هر فیلم، رویکرد پیکسار در داستاننویسی همواره یکپارچه و پایدار باقی مانده است.
در این مجموعه نوشتارها، تکنیکهای داستاننویسی یکپارچه پیکسار را کشف و بررسی خواهیم کرد. با نگاهی عمیق به فیلمهای استودیو، شاهد الگوهایی خاص و تکراری هستیم. برخی از این الگوها جهانشمول و در نگاه هر فیلمنامهنویسی واضح هستند، اما در هر صورت استفاده مثالزدنی پیکسار از این تکنیکها میتواند نقش فانوس را در مسیری تاریک ایفا کند. برخی از الگوهای منحصر به فرد داستاننویسی پیکسار هم اسرار پشت موفقیت استودیو را فاش میکنند. این کتاب به بررسی و پردهبرداری از مکانیزمها و الگوهایی میپردازد که فیلمهای پیکسار را اینقدر خوشساخت کردهاند.
یک نکته مهم که باید در نظر داشت: این نوشتار تنها بر تکنیکهای داستاننویسی پیکسار متمرکز است و به دیگر گزینههای داستاننویسی که در طول زمان موفقیتآمیز، بهیادماندنی و تکاندهنده ظاهر شدهاند بیتوجهی میکند. علیرغم انبوه ریسکهایی که پیکسار میپذیرد و تعهدی که نسبت به ریختن عواطف و یکپارچگی در فیلمهای خود دارد، این استودیو کماکان به ساخت فیلمهای کلانبودجه و خانوادگی که به اقبال عمومی دست مییابند، ادامه میدهد. نوشتار پیش روی شما بر این فیلمها تمرکز میکند. قویاً باور داریم که تکتک الگوهایی که راجع به آنها صحبت خواهیم کرد برای هر پروژه فیلمی کارآمد هستند – چه فیلم کوتاه باشد و چه بلند، چه لایو اکشن و چه انیمیشن، چه برای هالیوود ساخته شده باشد، چه ساندنس و چه کن.
نوشتهای که پیش روی شما قرار گرفته ششمین بخش از مجموعهای 10 قسمتی است و پیشنهاد میکنیم برای درک بهتر مطلب، به ترتیب مشغول به مطالعه شوید.
مطالب پیشنهادی برای مطالعه در زمینه «داستاننویسی به سبک پیکسار: داستانسرایی موثر، براساس بهترین فیلمهای پیکسار»:
- داستان نویسی به سبک پیکسار – بخش اول: انتخاب یک ایده
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش دوم: ساخت کاراکترهای گیرا
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش سوم: ایجاد حس همدردی
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش چهارم: درام و تعارض
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش پنجم: ساختار روایی پیکسار
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش ششم: قالبریزی کاراکترها(همین مطلب)
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش هفتم: شخصیتهای شرور
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش هشتم: توسعه یک ایده
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش نهم: پایانبندیها
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش دهم: درونمایه
قالبریزی کاراکترها
«میدونم چجور ماشینیه. ماشین مسابقهای. آخرین چیزی که این شهر بهش نیاز داره.»
-داک هادسون
داستان شما به عنوان یک ماشین پربازده

در فصل نخست به اکتشاف این پرداختیم که چطور تمام لحظات رتتویی به هسته ایده فیلم مرتبط هستند. این موضوع راجع به تمام فیلمهای پیکسار مصداق دارد. آنها احساسی شبیه به یک مکانیزم پیچیده دارند که تمام اجزای آن، بهشکلی پربازده با یکدیگر کار میکنند. هیچ قطعهای گم نشده، هیچ قطعهای اضافه نیست و تمام المانها کارکرد خاص خود را دارند.
هرآنچه وارد فیلمنامه خود میکنید –تمام خطوط، کاراکترها، تمها یا اطلاعات- باید کارکردی داشته و بخشی از یک تصویر بزرگتر باشند. به صورت معمول این به معنای اکتشاف آن است که چطور میتوان با هر المان از پیش موجود در فیلمنامه، به بیشترین کارایی دست پیدا کرد. در فیلم در جستجوی نمو، نمو خودش را گرفتار در یک آکواریوم مییابد.
به جای اینکه کار همینجا به پایان برسد، پیکسار تلاشی مضاعف به نمایش گذاشته و این پسزمینه جدید را آکنده از سرگرمکنندگی و معنا میکند. هر کاراکتر به شکلی مجزا طراحی شده و نوعی رفتار کمدی به دست آورده است. گیل، ماهی تیر و زخمی که برای فرار برنامهریزی میکند، مشخصههایی حتی بیشتر از این دارد. او در نقطه مقابل مارلین قرار میگیرد. گیل نمو را ترغیب به آزمودن محدودیتهایش میکند، حتی اگر چنین کاری خطرناک باشد. باله زخمی گیل، نوعی حس نزدیکی میان او و نمو به وجود میآورد و نوعی تشابه. نمو آموخته بود که به خود به چشم یک ماهی آسیبپذیر و ناتوان نگاه کند، اما گیل حاضر به پذیرش هرگونه مانعی در زندگی خود یا نمو نمیشود. به لطف نگاه متفاوت گیل به شرایط، نمو راجع به عزت نفس و شجاعت میآموزد.
هنگام قالبریزی کاراکترهای شگفتانگیزان، نویسندگان اطمینان حاصل کردهاند که هر یک از اعضای خانواده، نظر خاص خود را راجع به قدرتهای فرابشریشان داشته باشند. باب دلتنگ روزهای قهرمان بودن است و از جامعهای که افراد بهرهمند از قدرتهای خارقالعاده را طرد میکند گلایه دارد. همسر او، هلن، از اینکه روزهای «سوپر بودن» را پشت سر گذاشتهاند خوشحال است، زیرا حس میکند ابرقهرمان بودن با زندگی خانوادگی باثبات و بیسر و صدایش در تعارض است. پسر آنها، دش، به قدرتهای خود میبالد اما احساس نمیکند که نیازی به احترام گذاشتن به این قدرتها یا مسئولیتپذیری نسبت به آنها باشد. خواهر او، وایولت، از قدرتهای خود میترسد و در نتیجه قادر به کنترل کردن آنها نیست.
این نقطهنظرهای متفاوت باعث میشوند تا لحظهای که پیرنگ اصلی آغاز میگردد، شگفتانگیز محتوایی دراماتیک برای ارائه داشته باشد. سپس باب به جزیرهای مرموز فرا خوانده میشود. این صحنههای مشاجرهآمیز ضمنا شانسی برای اکتشاف تمهای فیلم در زمینههای معمولی بودن، منحصر به فرد بودن و قابلیتهای فرابشری به همراه میآورند.
کاراکترها به عنوان توابع پیرنگ

اکثر کاراکترهای شما رابطهای معنادار با پروتاگونیست شما برقرار میکنند. این شخصیتها میتوانند دوستان، معشوقهها یا آموزگاران شخصیت اصلی باشند. در این بین اما برخی کاراکترهای فیلمنامه شما صرفا نقشی مشخص برای ایفا کردن در داستان دارند. بسیار مهم است که چنین کاراکترهایی با ظرافت طراحی شوند تا مکانیزمهایی که وجود آنها را در داستان حیاتی کردهاند بیش از حد شفاف نباشند.
در فیلم شجاع، مریدا عمیقا خواستار تغییر سرنوشت خود است. همین نیاز او را به یک جادوگر میرساند. این جادوگر نظرات آنقدرها معناداری ندارد. او مانع بزرگی در راه هیچکس نیست و به شکل معناداری نیز با هیچیک از کاراکترهای دیگر داستان همبستگی پیدا نمیکند. وظیفه او –تابع او در پیرنگ- این است که آرزوی مریدا را برآورده سازد و سپس راجع به بازگشتناپذیری جادویی که به کار بسته به او هشدار بدهد.
علیرغم این اتفاق، پیکسار کاراکتری ساخته که ظاهرا داستان زندگی خاص خود را دارد. او سعی میکند از راه و رسم جادوگرها فاصله گرفته و تبدیل به نجار شود، چرا که «مشتریان ناراضی بسیار زیادی» داشته است. بنابراین دنیای نجاری را انتخاب میکند. پیکسار حتی گام را فراتر گذاشته و خویشاوندی عجیبی با خرسها در وجود او پدید میآورد. این کارهای کوچک باعث میشوند کاراکتر او جالب، خندهدار و منحصر به فرد باشد. به این ترتیب با شخصیتی متمایز از جادوگران و ساحرههای بیپایانی هستیم که از زمان ظهور داستانسرایی، آرزویهای قهرمانانی که راهشان را گم کردهاند را برآورده ساختهاند.
در جستجوی نمو انبوهی از کاراکترهایی دارد که نقش مانع را در ماجراجویی دوری و مارلین ایفا میکنند. کوسههای گیاهخوار بسیار جالبتر و اصیلتر از کوسههای معمولی ظاهر میشوند. لاکپشتهای موجسوار هم اساسا به سفر قهرمانان ما به سیدنی سرعت میدهند، اما در عین حال خردی که از موجسواران انتظار میرود را به نمایش میگذارند.
خوب است که به خاطر داشته باشیم چیزی به نام کاراکترهای کوچک وجود خارجی ندارد.
تعهد پیکسار به حصول اطمینان از اینکه تمام کاراکترها و جزییات آنها در جهانی که خلق کرده است اصیل و سرگرمکننده ظاهر میشوند، بخشی از چرایی موفقیت شگرف فیلمهای آن است. تمام شهروندان جهانهای پیکسار نوعی جرقه خلاقیت را از خود به نمایش میگذارند: از رباتهای تمیزکننده کوچکی که به کار خود وفادار هستند تا مدیر بدقواره یک سیرک حشرات.
صادقانه نگه داشتن نوشته

اگرچه بسیار مهم است که کاراکترهایی جالب با نظرات منحصربهفرد و مشخصههای متنوع بسازید، اما هیچوقت نباید منحصربهفرد بودن یا «باحال» بودن را نسبت به صداقت در اولویت قرار دهید. تمام مخلوقات شما باید حقیقتی عاطقی که بنیان در واقعیت دارد به نمایش بگذارند. دین هاردسکربل در دانشگاه هیولاها، ظاهر و رفتاری وحشتناک دارد، اما رویکرد او ریشه در نقطه نظرها و افکار بسیار واقعگرایانهی آموزکاری دارند. همه ما احتمالا حداقل یک معلم در زندگی خود داشتهایم که باورهایی مشابه به هاردسکربل را به نمایش گذاشته است.
سکانسی که کارل ابری بیپایان از بادکنکها را بر فراز خانهاش رها کرده و از شهر میگریزد بسیار اصیل، خوش رنگولعاب، هیجانانگیز و تکاندهنده ظاهر میشود. از سوی دیگر، هیچ منطقی ندارد. چرا یک نفر باید در یک خانه به پرواز درآید؟ هیچ هواپیمایی نبود که به آمریکای جنوبی پرواز کند؟ او نمیتوانست به جای دیگری برود؟ انجام دادن چنین کاری از سوی یک کاراکتر واقعا عبث است. دقیقا به همان خاطر است که فیلم بالا ۲۰ دقیقه را صرف آمادهسازی بیننده برای این سکانس میکند. ما راجع به زندگی کارل و الی میآموزیم و میدانیم چه عشق عمیقی به یکدیگر داشتند. میدانیم که آنها رویای رفتن به آبشارهای بهشت را با یکدیگر به اشتراک گذاشته بودند و زندگی دائما باعث میشد مجبور به عقب انداختن این رویا شوند – رویهای که آنقدر ادامه یافت تا دیگر کار از کار گذشت. از سوی دیگر زندگی خاکستری کنونی کارل را میبینیم و زنجیرهای از وقایع که باعث میشوند دادگاه رای به زندگی او در خانه سالمندان بدهند، آن هم درحالی که خانهاش قرار است به دست تجار شرور تخریب شود.
در چنین شرایطی، کارهای او کاملا منطقی جلوه میکنند. به عنوان کسی که از قانون میگریزد، او از مهارتهای خود در باد کردن بادکنکها برای فرار بهره میگیرد، بدون اینکه لازم باشد رویهای قانونی را طی کند. از سوی دیگر، او همچنان به بخشی معنادار از زندگیاش با الی چنگ زده و میخواهد رویای مشترکشان را محقق کند.
بسیار مهم است که رویاهایی بزرگ داشته و اتفاقها و کاراکترهای غریب را تصور کنید. از سوی دیگر بسیار مهم است که این لحظات برخاسته از عواطفی واقع و قابل درک باشند.
طراحی کاراکترهای متمایز

پیکسار مهارت عجیبی در متصور شدن گستره وسیعی از کاراکترهایی دارد که بسیار متفاوت از یکدیگر ظاهر میشوند. البته که پیکسار به سراغ جهانهایی میرود که بیشمار فرصت برای انجام چنین کاری فراهم میآورند: دنیای حشرات، هیولاها، اسباببازیها، ابرقهرمانان، رباتها، ماهیها و اتومبیلها، همگی در ابعاد و اشکال گوناگون از راه میرسند. ظاهر آنها روی شخصیت و رفتارشان تاثیر میگذارد یا بهگونهای طراحی شده که مناسب آنها باشد. رندال باگز شرور مثل یک مارمولک به نقاط گوناگون میخزد. سالی دوستداشتنی اساسا یک عروسک خرسی با شاخ است.
ظاهر نهچندان ترسناک مایک وازوسکی، سنگ بنای داستان دانشگاه هیولاها است که بر ناتوانی او در ترساندن تمرکز دارد. در داستان اسباببازی ۳، پیکسار استفاده فراوانی از تواناییهای منحصربهفرد اسلینکی و آقای کله سیبزمینی کرده است (سکانس تورتیلا مثالی عالی به حساب میآید). بنابراین شما هم باید به همین ترتیب از تمام فرصتهایی که طراحیهای کاراکترها به همراه میآورند استفاده کنید.
همین موضوع هنگام طراحی کاراکترهای انسانی هم مصداق میکند. به پرنسهای گوناگونی فکر کنید که به دنبال به دست آوردن علاقهی مریدا هستند. مشخصههای فیزیکی، شیوه حرف زدن و رفتارهای هر یک متمایز بوده و بافتی غنی را به جهان فیلم شجاع میآورد که باعث میشود احساس واقعی بودن داشته باشد.
کاراکترهایی بسازید که از لحاظ فیزیکی و عاطفی متفاوت ظاهر میشوند. چه موضوع صحبت کارگران مزرعه کشاورزی و دلالهای مالی باشد چه بازیگران و سرآشپزها، اطمینان حاصل کنید تکتک کاراکترها متمایز باشند.
جان کلام

با داستان خود همچون ماشینی پربازده رفتار کنید. هر بخش از این ماشین باید با دقت ساخته شده و عنصری در یک تصویر بزرگتر باشد. هیچچیز نباید جا بماند و هیچچیز نباید اضافی باشد. این موضوع به خصوص درباره کارکترهای شما مصداق دارد. درحالی که برخی کاراکترها نقشی مشخص در داستان ایفا میکنند –مثلا نقش مانع یا کاتالیزور یا موارد مشابه- همگی باید با ظرافت ساخته شوند و داستانها و ویژگیهای شخصیتی خاص خود را داشته باشند. هیچوقت صداقت را فدای اصالت یا باحال بودن شخصیت نکنید. مهم نیست به چه ابداعات معرکهای دست پیدا میکنید، تمام تلاش خود را به کار بگیرید تا نوعی حقیقت عاطفی در جهان خیالی خود داشته باشید.
در درون و بیرون

از نظر فیزیکی، عواطف موجود در فیلم درون و بیرون به شکلی بینظیر طراحی شدهاند. هرکدام مشخصههایی متمایز از دیگری دارند که احساسشان را به نمایش میگذارد: عصبانیت به معنای واقعی کلمه شعلهور شده و لباس خود را به آتش میکشد؛ خوشحالی نوعی حس سبکوزنی و درخشندگی دارد. از آنجایی که با کاراکترهایی انتزاعی طرف هستیم، منشوری که از میان آن به جهان نگاه میکنند بسیار جاهطلبانه است. اگر هر کاراکتر باید نقطه نظر و وظیفهای مشخص داشته باشد، در آن صورت احساسات خالص تمام این موارد را به صورت پیشفرض در خود جای دادهاند. هرکدام از این کاراکترها نگرانیهای خود را دارند. برای ترس، اینکه رایلی در هر روز جان خود را از دست نمیدهد یک پیروزی بزرگ است و عصبانیت هم میخواهد همهچیز منصفانه باشد.
البته که این احساسات تنها موجودات حاضر در ذهن رایلی نیستند. انبوهی کارگر ذهنی دیگر را هم داریم که هم جهان فیلم را شلوع میکنند و هم موجب پیشرفت یا پسرفت پروتاگونیستهای ما در ماجراجوییشان میشوند. پیکسار معمولا برای پنهان کردن وظیفه این کاراکترها در داستان، به سراغ پوششی از طنز میرود. برای مثال محافظین ناخودآگاه رایلی را در نظر بگیرید که راجع به کلاههای خود بحث میکنند و به ناگاه دلقکی دیوانه رها میشود. به صورت مشابه میتوان به کارآگاه سختگیری اشاره کرد که در حال بررسی پرونده یک قتل در شهر خیالی کلاود در ذهن رایلی است. اینها قطعات کوچکی و مجزا هستند، اما بهگونهای ساخته شدهاند که به جای پیش بردن صرف پیرنگ، چیزی متفاوت به مخاطب میدهند: یک بینش یا شاید لبخندی بر لب.
تمرین: به بازنگری کاراکترها و پیشزمینهها در فیلمنامه خود مشغول شوید. اما آیا همگی بخشی از هسته ایده شما هستند؟ آیا چیزی از قلم افتاده است؟ آیا چیزی هست که بدون آن هم بتوان داستان را پیش برد؟ آیا المانی مییابید که چیزی کمتر از بینقص باشد؟ برای اینکه کاراکترهای شما جالب، متمایز و سرگرمکننده ظاهر شوند چه میتوان کرد؟ آیا به سراغ ابداعاتی سرگرمکننده رفتهاید که به خاطر فاکتور باحال بودنشان جواب میدهند اما صداقت عاطفی ندارند؟ چطور میتوان این مشکل را برطرف ساخت؟
مطلبی که در بالا مطالعه کردید بخشی از مجموعه مطالب «داستاننویسی به سبک پیکسار: داستانسرایی موثر، براساس بهترین فیلمهای پیکسار» است. در ادامه، میتوانید فهرست این مطالب را ببینید:
- داستان نویسی به سبک پیکسار – بخش اول: انتخاب یک ایده
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش دوم: ساخت کاراکترهای گیرا
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش سوم: ایجاد حس همدردی
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش چهارم: درام و تعارض
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش پنجم: ساختار روایی پیکسار
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش ششم: قالبریزی کاراکترها(همین مطلب)
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش هفتم: شخصیتهای شرور
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش هشتم: توسعه یک ایده
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش نهم: پایانبندیها
- داستان نویسی به سبک پیکسار — بخش دهم: درونمایه