منحنی فیلیپس چیست؟ — آنچه باید بدانید به زبان ساده
منحنی فیلیپس نشاندهنده رابطه بین بیکاری و تورم در یک اقتصاد است. منحنی فیلیپس از زمان کشف آن توسط اقتصاددان نیوزیلندی - ویلیام فیلیپس - به ابزاری مهم برای تحلیل سیاستهای اقتصاد کلان تبدیل شده است. در این مطلب به زبان ساده و عمیق به تاریخچه منحنی فیلیپس و تعاریف مهم زیر مجموعه آن میپردازیم و بررسی میکنیم که آیا امروزه نیز رابطهای همانند رابطه بیان شده در منحنی فیلیپس میان تورم و بیکاری وجود دارد یا خیر.
تاریخچه منحنی فیلیپس
«منحنی فیلپس» (Philips Curve) نشاندهنده رابطه بین تغییرات تورم و تغییرات بیکاری از سویی دیگر است. این رابطه در سال ۱۹۵۸ میلادی توسط «ویلیام فیلیپس» (A.W.Phillips) مشاهده شد که رابطهای بین تغییرات دستمزدهای اسمی و بیکاری را ارائه میکرد. در آن زمان، فیلیپس به مطالعه تحلیلهای «کینز» (John Maynard Keynes) میپرداخت.
نظریه کینزی بیان میکرد که در طی یک رکود فشارهای تورمی اندک هستند اما زمانی که سطح تولید برابر یا بیشتر از جی دی پی بالقوه باشد، اقتصاد در ریسک تورمی بزرگتری قرار میگیرد. فیلیپس دادههای ۶۰ سال بریتانیا را بررسی کرد و به رابطه دادوستدی بین بیکاری و تورم دست یافت. رابطه دادوستدی بین بیکاری و تورم یعنی برای داشتن بیکاری کمتر، باید تورم بیشتر را انتخاب کنیم و برعکس.
این مدل در سالهای بعد گسترش پیدا کرد و پذیرفته و الگوهای مشابهی هم در ایالات متحده آمریکا، مشاهده شد. همچنین، این رابطه، دائمی در نظر گرفته شد و این امکان را برای سیاستگذاران فراهم کرد که بین بیکاری و نرخ تورم یک مورد را برگزینند. اگرچه، «فریدمن» (Milton Friedman) و «فلپس» (Edmund Phleps)، این روش را نقد کردند زیرا به عقیده آنها، اصل رابطه منفی، در سوگیری با انتظارات تورمی نیروی کار قرار داشت.
نرخ طبیعی بیکاری چیست؟
«نرخ طبیعی بیکاری» (Natural Rate of Unemployment) نرخی از بیکاری است که در اقتصادی سالم و در حال رشد وجود دارد. زمانی که نرخ بیکاری حقیقی برابر نرخ طبیعی باشد، اقتصاد در حالت اشتغال کامل در نظر گرفته میشود. زمانی که اقتصاد در حالت اشتغال کامل قرار داشته باشد، جیدیپی حقیقی برابر با جیدیپی حقیقی بالقوه خواهد بود.
برعکس این مورد نیز صحیح است. زمانی که اشتغال در اقتصاد، بیشتر از اشتغال کامل باشد، جیدیپی حقیقی بزرگتر از جی دی پی بالقوه خواهد بود. در نهایت، زمانی که بیکاری در جامعه، بیشتر از نرخ طبیعی بیکاری باشد، جی دی پی حقیقی کمتر از جی دی پی حقیقی بالقوه خواهد بود. فعالیت بیشتر از حد بالقوه، تنها در مدت زمانی کوتاه میسر است زیرا مشابه کار کردن نیروی کار، بیشتر از حد تعیین شده است.
تعریف منحنی فیلیپس
احتمالا منحنی فیلیپس یکی از مهمترین روابط در مباحث اقتصاد کلان به شمار میرود. این جمله بخشی از سخنان «جرج آکرلوف» (George Akerlof) از سخنرانی او هنگام دریافت جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۱ میلادی است. منحنی فیلیپس نشاندهنده رابطه کوتاهمدت بین تورم و بیکاری است. در ادامه، برای درک بهتر مفهوم منحنی فیلیپس، نحوه بوجود آمدن آنرا به صورت جزئیتر بررسی میکنیم.
در سال ۱۹۵۸ میلادی، ویلیام فیلیپس، مقالهای در ژورنال بریتانیایی «اکونومیکا» (Economica) منتشر کرد که برای او شهرت به ارمغان آورد. عنوان این مقاله، «رابطه بین بیکاری و نرخ تغییر دستمزد در ممالک متحده بریتانیا در سالهای ۱۸۶۱-۱۹۵۷» بود. در آن مقاله، فیلیپس «رابطه» (Correlation) منفی بین نرخ بیکاری و نرخ تورم را نشان داده بود. یعنی فیلیپس نشان داده بود که سالهایی که در آنها نرخ بیکاری پایین بوده، تورم بالاتری وجود داشته است و برعکس. فیلیپس بجای اینکه در جستجوی تورم، قیمتها را بررسی کند، به بررسی این مفهوم در دستمزدهای اسمی پرداخته بود.
در اینجا، ما روی این مورد خیلی تمرکز نمیکنیم زیرا این دو معیار سنجش تورم، عموماً همراه با یکدیگر حرکت میکنند.
فیلیپس، در نهایت، نتیجه گرفت که دو متغیر اقتصاد کلانی مهم – تورم و بیکاری – به صورتی با یکدیگر ارتباط دارند که قبلاً مورد توجه اقتصاددانان قرار نگرفته بوده است.
با اینکه، کشف فیلیپس بر پایه دادههای ممالک متحده بریتانیا بود اما محققان به سرعت یافتههای او را به سایر کشورها تعمیم دادند. دو سال پس از انتشار مقاله توسط فیلیپس، اقتصاددانان آمریکایی، «پاول ساموئلسون» (Paul Samuelson) و «رابرت سولو» (Robert Solow)، مقالهای در ژورنال اقتصادی آمریکایی تحت عنوان «سیاست ضد تورمی» منتشر کردند که درآن، رابطه مشابه و منفی بین تورم و بیکاری در دادههای ایالات متحده آمریکا نشان داده میشد.
آنها استدلال کردند که این رابطه به علت ارتباط نرخ پایین بیکاری با میزان بالای تقاضای کل، بوجود آمده است، که در نهایت، موجب میشود فشاری به سمت بالا بر دستمزدها و قیمتها در اقتصاد وارد شود. ساموئلسون و سولو این رابطه منفی بین تورم و بیکاری را منحنی فیلیپس نامیدند. در نمودار زیر میتوانید منحنی مشابه منحنی ارائه شده توسط ساموئلسون و سولو را مشاهده کنید.
همانطور که از عنوان مقاله آنها مشخص بود، ساموئلسون و سولو به منحنی فیلیپس توجه کرده بودند زیرا باور داشتند که حاوی درسهای مهمی برای سیاستگذاران است. به صورت بخصوص، آنها بیان کردند که منحنی فیلیپس به سیاستگذاران فهرستی از پیامدهای اقتصادی محتمل را ارائه میکند. با تغییر سیاستهای پولی و مالی برای اثرگذاری بر تقاضای کل، سیاستمداران میتوانستند هر نقطهای روی این نمودار را انتخاب کنند.
نقطه A نشاندهنده بیکاری بالا همراه با نرخ تورم پایین است. نقطه B نشان دهنده بیکاری پایین و نرخ تورم بالاست. سیاستگذاران ممکن است بخواهند تورم و بیکاری را به صورت همزمان، در سطح پایینی حفظ کنند اما دادهها در قالب منحنی فیلیپس نشان میدهند که بوجود آمدن این ترکیب ناممکن است. طبق یافتههای ساموئلسون و سولو، سیاستگذاران با دادوستدی بین تورم و بیکاری مواجه میشوند و منحنی فیلیپس، نشاندهنده آن است.
تقاضای کل، عرضه کل و منحنی فیلیپس
مدل عرضه کل و تقاضای کل به نحوی ساده، پیامدهای احتمالی ارائه شده توسط منحنی فیلیپس را شرح میدهد. منحنی فیلییپس نشاندهنده ترکیباتی از تورم و بیکاری است که در کوتاهمدت به علت انتقال منحنی تقاضای کل باعث حرکت اقتصاد در طول منحنی کوتاهمدت عرضه کل میشود.
با افزایش تقاضا برای کالاها و خدمات، در کوتاهمدت، عرضه کالاها و خدمات و سطح قیمت، افزایش مییابد.
تولید بیشتر کالاها و خدمات به معنی اشتغال در سطحی وسیعتر است در نتیجه، نرخ بیکاری اندک خواهد بود. همچنین، افزایش سطح کلی قیمتها به معنی نرخ تورم بالاتر است. بنابراین، انتقال منحنی تقاضای کل موجب تورم و بیکاری در جهتهای متفاوت در کوتاهمدت میشود. رابطهای که منحنی فیلیپس آن را نشان میدهد.
برای درک بهتر این مفهوم به مثال زیر توجه کنید، برای اینکه محاسبات سادهتر باشند، فرض کنید که سطح قیمت (بر حسب شاخص قیمت مصرف کننده) در سال ۲۰۲۰ میلادی برابر ۱۰۰ باشد. در تصویر زیر میتوانید ۲ پیامد رخ داده محتمل در سال ۲۰۲۱ را بسته به قدرت تقاضای کل، مشاهده کنید.
یکی از این پیامدها درصورتی رخ میدهد که تقاضای کل بالا باشد و دیگری در صورتی رخ میدهد که تقاضای کل پایین باشد. در تصویر ۱ میتوانید دو پیامد را با بهرهگیری از مدل تقاضا و عرضه کل مشاهده کنید. در تصویر ۲ میتوانید این دو پیامد را با استفاده از منحنی فیلیپس، مورد ملاحظه قرار دهید.
تصویر شماره ۱ نشان میدهد که چه اتفاقی برای تولید و سطح قیمت در سال ۲۰۲۱ میلادی رخ میدهد. اگر تقاضای کل برای کالاها و خدمات اندک باشد، اقتصاد، وضعیت A را تجربه خواهد کرد. تولید در اقتصاد به اندازه ۱۵۰۰۰ واحد و سطح قیمت ۱۰۲ است.
از طرفی دیگر، اگر تقاضای کل بالا باشد، اقتصاد وضعیت B را تجربه خواهد کرد. تولید معادل ۱۶۰۰۰ واحد و سطح قیمت ۱۰۶ است. این تنها نمونه ای از نتیجهای است که قبلاً هم با آن آشنا شده بودیم. تقاضای کل بالاتر، اقتصاد را به سمت تعادل حرکت میدهد که در آن، سطح قیمت و میزان تولید بیشتر است.
در تصویر ۲ میتوانید نتایج این دوپیامد احتمالی را برای بیکاری و تورم، مشاهده کنید. از آنجاییکه، شرکتها به نیروی کار بیشتر برای تولیدات بیشتر کالاها و خدمات، نیاز دارند، سطح بیکاری در گزینه ۲ پایینتر از سطح بیکاری در گزینه ۱ است.
در این مثال، زمانی که میزان تولید از ۱۵۰۰۰ واحد به ۱۶۰۰۰ واحد میرسد، نرخ بیکاری از ۷ درصد به ۴ درصد تغییر میکند. همچنین، از آنجاییکه، سطح قیمت در تصویر ۲ نسبت به تصویر ۱ بالاتر است، نرخ تورم (درصد تغییر در سطح قیمت نسبت به سال قبل) نیز بالاتر در نظر گرفته میشود.
به صورت بخصوص، از آنجاییکه، سطح قیمت در سال ۲۰۲۰ میلادی برابر ۱۰۰ بوده، تصویر ۱ دارای نرخ تورم ۲ درصد و تصویر ۲ دارای نرخ تورم ۶ درصد است. این دو پیامد احتمالی برای اقتصاد را میتوان از لحاظ میزان تولید و سطح قیمت با استفاده از مدل تقاضای کل و عرضه کل یا از لحاظ میزان بیکاری و تورم (با استفاده از منحنی فیلیپس) سنجید.
از آنجاییکه، سیاستهای پولی و مالی میتوانند موجب انتقال منحنی تقاضای کل شوند، همچنین میتوانند اقتصاد را در طول منحنی فیلیپس منتقل کنند. افزایش عرضه پول، افزایش مخارج دولت یا کاهش مالیاتها میتواند موجب افزایش تقاضای کل شود و اقتصاد را به نقطهای از منحنی فیلیپس منتقل میکند که بیکاری کمتر و تورم بالاتر است.
کاهش عرضه پول، کاهش مخارج دولت و افزایش مالیات موجب انقباض تقاضا و حرکت اقتصاد به سمت نقطهای از منحنی فیلیپس میشود که در آن تورم پایینتر و بیکاری بیشتر است. در اینصورت، منحنی فیلیپس برای سیاستگذاران مجموعهای از گزینههای ترکیبی از تورم و بیکاری را ارائه میکند.
انتقال در منحنی فیلیپس: نقش انتظارات
با وجود تفاسیر بیان شده از منحنی فیلیپس آیا این نمودار با شیب کاهنده، همیشه بیانکننده رابطه ثابتی است که سیاستمداران بتوانند با توجه به آن، تصمیمات خود را اتخاذ کنند؟
در ادامه، به بررسی منحنی فیلیپس در بازههای زمانی متفاوت پرداختهایم.
منحنی فیلیپس در بلند مدت
در سال ۱۹۶۸ میلادی، «میلتون فریدمن» (Milton Friedman) مقالهای در ژورنالی آمریکایی به عنوان رییس «اتحادیه اقتصادی آمریکا» (American Economic Association) منتشر کرد. این مقاله، «نقش سیاست پولی» (The Role of Monetary Policy) نامیده شده و به کارهایی پرداخته بود که سیاست پولی، توانایی انجام آنها را داشت یا نداشت. به عقیده فریدمن یکی از کارهایی که سیاست پولی قادر به انجام آن در بلند مدت نیست، کاهش دادن بیکاری با تورم است.
تقریباً در همین زمان، اقتصاددان دیگری به نام «ادموند فلپس» (Edmond Phleps) مقالهای منتشر کرد و در آن وجود رابطه بلندمدت دادوستدی میان تورم و بیکاری را تکذیب کرد.
فریدمن و فلپس نتایج خود را بر پایه اصول اقتصاد کلان کلاسیک قرار داده بودند. نظریه کلاسیک، رشد عرضه پولی را به عنوان عامل مهم و اساسی تورم در نظر میگیرد. نظریه کلاسیک همچنین بیان میکند که رشد پولی بر متغیرهای حقیقی مانند میزان تولید و اشتغال تاثیری ندارد و تنها به صورت خفیف، تمامی قیمتها و به صورت تناسبی درآمدهای اسمی را، تغییر میدهد.
به صورت بخصوص، رشد پولی بر عوامل تعیینکننده نرخ بیکاری در اقتصاد مانند قدرت اتحادیهها در بازار، نقش دستمزدها یا فرایند جستجوی شغل تاثیر نمیگذارد. فریدمن و فلپس نتیجه گرفتند که دلیلی موجود نیست که فکر کنیم در بلندمدت رابطهای بین نرخ بیکاری و نرخ تورم وجود دارد.
این دیدگاهها مفاهیم مهمی در منحنی فیلیپس به شمار میروند. به صورت جزئی، آنها بیان میکنند که سیاستگذاران پولی در بلندمدت با منحنی فیلیپسی مواجه هستند که عمودی است. اگر بانک مرکزی یا «فدرال رزو» در ایالات متحده آمریکا (Federal Reserve)، میزان عرضه پول را به آهستگی افزایش دهد، نرخ تورم پایین میماند و اقتصاد در نقطه A قرار میگیرد. اگر فدرال رزرو، عرضه پول را به سرعت افزایش دهد، نرخ تورم بالا خواهد ماند و اقتصاد در نقطه B قرار خواهد گرفت.
در هر دو صورت، نرخ بیکاری به سمت طبیعی میل میکند که نرخ بیکاری طبیعی نامیده میشود. منحنی فیلیپس عمودی نشاندهنده این است که در بلندمدت، بیکاری، ارتباطی با رشد پول و تورم نخواهد داشت. بنابراین، منحنی فیلیپس عمومی بلندمدت، به عبارتی، یکی از موارد نشاندهنده نظریه کلاسیک خنثی بودن پول، به شمار میرود.
به شدت گره های ذهنیم رو باز کرد و موظف دونستم خودم رو که تشکر کنم ازتون… ممنون از زحماتتون
عالی بود – خوندنش یکساعت زمان نبرد اما به اندازه یک ترم مطالب کاربردی و مفید داشت.
سلام . بسیار ممنون. بررسی جامعی از موضوع بصورت روان ارائه شده که برای آموزش بسیار مناسب است
مطلب خیلی خوب و شسته رفته ای بود
در عین اینکه روون بود غنای علمی هم داشت.
تشکر