نوروز، نام ماه ها و تقویم – هر آنچه باید بدانید


آنچه در این نوشتار میخوانید، تاریخچهای کوتاه درباره نوروز، خاستگاه فرهنگی آن و ارتباط نوروز با وضعیت نجومی و تقویم است.
نوروز و وضعیت نجومی
تقویم ایران قبل از اسلام بر اساس اصولی بود که در خرده اوستا (بخشهای به نسبت جدیدتر و الحاقی از کتاب بزرگ اوستا) آمده است. بهخصوص تقویم سال و ماههای دوازدهگانه و ایام سی روزه. این تقویم به نام تقویم اوستایی یا مزدیسنا معروف است. در این تقویم یک سال برابر است با مدت زمانی که زمین یک دور کامل دور خورشید بچرخد؛ یعنی 365 روز و 5 ساعت و 49 دقیقه. در این تقویم هر ماه ۳۰ روز بود و پنج روز اضافه را بهعنوان گهنبار بهیزک (عید کوچک) در روزهای انتهایی سال در نظر میگرفتند؛ و از ساعتهای اضافه هم هر ۱۲۰ سال یک ماه اضافه درست میکردند. بعد از ورود دین اسلام به ایران این تقویم به نام تقویم یزدگردی (آخرین شاه ساسانی) ماند؛ اما به اصول آن خصوصاً در مورد سال کبیسه و آن ماه سیزدهم در دورههای 120 بیتوجهی شد. این موجب شد تا نوروز از جایگاه اصلی خود یعنی اعتدال ربیعی (همان نقطه نجومی که امروزه نوروز در آن قرار دارد) جابهجا شود.
به هر حال، به خاطر اختلاف ۱۱ روزه سال شمسی و قمری، آغاز و پایان سال برای انجام امور مالیاتی دچار آشفتگی شد. بنابراین تقویم قمری به همان شکل برای مسائل دینی باقی ماند، اما برای مسائل مالی تقویم شمسی را خلفای عباسی ترجیح میدادند. در همان دوران، نوروز را به زمان نجومی درست خود بازگرداندند اما آن پنج روز کبیسه مراعات نشد که نوروز با وجود سال کبیسه در جایگاه درست نجومی خود باقی بماند و در طی سالیان متمادی باز هم دچار جابهجایی نشود. این نوروز در تقویم جدید به نام نوروز معتضدی معروف است که طبق توضیحات بالا خیلی هم دقیق نبود و نوروز باز محل نجومی خود دور شد. در نیمه دوم قرن پنجم در زمان سلطان ملک شاه سلجوقی جایگاه نجومی نوروز توسط عمر خیام تثبیت شد. آن نوروز را «سلطانی» و تقویمش را به نام تقویم «جلالی» میشناسیم که امروزه هم کمابیش طبق همان گاهشماری ایرانی را صورت میدهند.
اما به درستی مشخص نیست که از ابتدا جایگاه نجومی نوروز در اعتدال پاییزه قرار داشته یا در اعتدال بهاری. در بعضی مناطق با اشتباهات گاهشماری و مسائل مربوط به سال کبیسه نوروز از جایگاه خود روز به روز دورتر شده و به تابستان نزدیکتر شد؛ و تا امروز هم در نیمه تابستان جشن گرفته میشود. از آنجا که در این مناطق (برای مثال ارتفاعات گیلان) فصل برداشت محصول از حدود نیمههای تابستان آغاز میشود و نوروز هم فرصت مناسبی برای خراج گرفتن از رعیت به نظر میرسید و با توجه به اینکه، از سوی دیگر، نوروز عیدی بیشتر نباتی به نظر میرسد تا دینی و به در طول تاریخ خود ارتباط مهمی با بار آوری و گیاهان داشته است، این وضعیت نجومی نوروز در این مناطق تا امروز هم حفظ شده است.

خاستگاه فرهنگی نوروز
با توجه به منابع بسیار قدیمی در حوزه فرهنگی هندو ایرانی نوروز جشن مهمی به نظر نمیرسید و حتی جزو مراسمی است که از همسایگان نزدیک در زمانهای دور به ما، مرحمتی، رسیده است. در صورتی که در بینالنهرین (میان رودان) و قلمرو فرهنگی سومر، بابل، فینیقیها و لبنانیها، مصر و یونان، ریشهها و در پای نوروز بسیار جدیتر و ریشهدارتر به نظر میرسد.
سومر
سومریها از هفت هزار سال پیش در بینالنهرین سکونت داشتند. آنها حدود سه هزار سال قبل از میلاد به دست آشوریان منقرض شدند. سومریها، مثل بسیاری از اقوام ابتدایی، ایزدان مختلف با خویشکاری (=وظیفه) مختلف را پرستش میکردند مانند آنو (ایزد آسمان)، اوتو (خورشید)، دموزی (=تموز، ایزد درو و گیاهان)، ارشکیگال (ایزد بانوی دنیای مردگان) و در رأس همه، اینانا بزرگترین ایزد و ایزدبانوی باروری و رشد و بارش و زایش.
اینانا ایزد بانوی شهر اوروک برای پیشرفت و ترقی شهر خود نیاز به خردی قویتر به نام «مه» (me) داشت تا بتواند اوروک را به نظمی بینظیر برساند و در ادامه نظم باقی نقاط عالم را هم در دست بگیرد. او برای رسیدن به مه نزد پدرش «انکی» که خدای فرزانگی است رفت. انکی از دیدن دخترش آن قدر هیجانزده شد که در اثر عیش و میگساری به مستی افتاده و وعدههای زیادی به اینانا داد؛ از جمله مه.
اینانا هم پیش از آنکه پدرش به حالت عادی باز گردد هدایای خود و مه را بر داشته و سوار بر قایقش به اوروک بازگشت. از این تاریخ به بعد اهمیت و قدرت اینانا چندین برابر شد و به تبع آن جاهطلبیاش نیز افزون شد. کمی بعد اینانا به دموزی (ایزد گیاهان و درو) دل باخت و این دو ایزد با هم وصلت کردند، اما اینانا به خاطر زیادهخواهی به جهان زیرین رهسپار شد تا آنجا را هم به قلمرو خود ضمیمه کند.
جهان مردگان تحت سیطره خواهر اینانا، ارشکیگال بود که از دشمنان سرسخت اینانا نیز به شمار میرفت. اینانا قبل از آنکه به این سفر برود به وزیر خود سپرد که اگر تا سه روز برنگشت افرادی را برای نجاتش بفرستد. اینانا از دروازه گذشته و در هر دروازه تا قسمتی از دارایی یا زیبایی خود را از دست داد. به محض اینکه به مقصدش رسید ارشکیگال او را اسیر کرد و در همین حین، در جهان خاکی، عشق و باروری انسانها، محصولات گیاهان و تولید مثل حیوانات متوقف شد و جهان در سردی و ماتم فرو رفت.
وزیر اینانا پس از سه روز، دو پیک به سوی جهان مردگان فرستاد تا آب و غذای حیات را بر تن بیجان اینانا بپاشند و ایزد بانو را، زنده، بازگردانند؛ اما طبق قانون جهان زیرین هیچ کس از دنیای مردگان باز نمیگردد مگر آنکه کسی را به جای خود در جهان مردگان معرفی کند. در نتیجه دو دیو همراه اینانا به جهان زندگان برگشتند تا جایگزین او را با خود به سرزمین زیرین ببرند. اینانا پس از جستوجو به سرزمین فرمانروایی همسرش، دموزی، رسید.
دموزی از دیدن او بسیار خوشحال شد اما سر به زمین نسایید و اظهار خاکساری نکرد. از این جهت اینانا بر او خشم گرفت و او را برای جایگزینی خودش به دیوها سپرد. دموزی با همکاری «اوتو» برادر اینانا، خدای خورشید، توانست به صورت ماری بیدست و پا درآید و از دست دیوها بگریزد و نزد خواهرش، «گشتینانا»، بانوی تاکهای آسمانی، مخفی شود، اما با این حال بازهم دیوها او را پیدا کردند و با خود به جهان زیرین بردند.
اینانا از خشم ناگهانی خود پشیمان شد اما خواهر دموزی، گشتینانا، کسی بود به زاری به سوی سرزمین مردگان رفت تا برادرش را از مرگ نجات دهد. این رشادت گشتینانا، ارشکیگال را تحت تأثیر قرار داد و پذیرفت که دموزی نیمی از سال را در جهان زندگان باشد و نیم دیگر را در سرزمین مردگان و دوران غیبتش در هر جهان خواهرش جای او را پر کند.

دروازههای دوازدهگانه، زنده شدن دوباره اینانا با پاشیدن آب و غذا بر پیکر بیجان او، بازگشتش و بعد از آن تعویض جای دموزی و خواهرش گشتینانا که یکی موکل بر درو و دیگری موکل بر رشد گیاهان است همگی به نوعی نماینده ربالنوعهای گیاهی و زندگی بر پایه کشاورزی است و از طرف دیگر نو شدن زندگی گیاهی را به ذهن میآورد. ضمن آنکه جشنهای آیینی سومریها پس از آن بابلیها در ابتدای بهار برگزار میشد و نمایشی از این داستان و وصال دوباره اینانا و دموزی بود.
بابل
با حمله اقوام سامی به بینالنهرین سومریان شکست خورده و اکدیان بر منطقه چیره شدند. آنها کلیات دینی سومریان را پذیرفته و آن را به زبان خود برگرداندند. نام اینانا به ایشتار و دموزی به تموز تغییر کرد و داستان به این صورت در آمد: تموز، ایزد درو و شبانی مشغول چراندن گوسفندانش بود که ایشتار او را دید و به او دل باخت. تموز قبل ازدواج، با حمله گرازی از پا در آمد و همچون همه مردگان به «آرالو» (جهان مردگان) منتقل شد.
ایشتار تصمیم گرفت که به جهان مردگان رفته تموز را بیاورد و در چشمههای شفابخش شستشو دهد. او در سفر به دنیای زیرین همچون نمونه سومری خود داراییهایش را از دست داد تا اینکه ارشکیگال، خواهرش، شصت بیماری به سویش روانه کرد و او را بیجان و خسته در دنیای مردگان محبوس کرد. از این رو جمعیت در زمین کم شد و قربانیها کاهش یافت. خدایان دیگر که شرایط اسفناک زمین را دیدند به ارشکیگال دستور دادند تا ایشتار را رها کند. ایشتار هم شرط کرد که بدون همسرش بازنخواهد گشت. پس تموز هم آزاد شد و هر دو بازگشتند و سرسبزی و تولیدمثل، مانند قبل به زمین برگشت.
این داستان هم بهوضوح مبین اهمیت فصل باروری و رویش گیاهان است؛ و همینطور جشنها و آیینهای بهاری سومری در دوران حکومت بابلیان هم قابل پیگیری است. البته از همین حدود زمانی پدرسالاری جای مادرسالاری را گرفته و سویه مناسک بهاری بیشتر به نفع شاه است تا ملکه؛ اما همچنان خواست بازگشت بهار و شروع فصل کشاورزی منجر به ایجاد چنین اسطورههایی است.
یکی از این آیینها کمابیش به صورت شاهکشی بود (برای بازسازی مرگ و زندگی تموز) به این صورت که ملکه هر سال با یکی از پهلوانان ازدواج کرده و در پایان سال خون پهلوان را ریخته و او را میکشتند و خونش را بر مزارع میپاشیدند و به این ترتیب آیین باروری انجام میدادند، ولی بعدها تحت تأثیر قدرت گرفتن پدرسالاری، شاه را موقتاً برکنار کرده و فردی عادی یا مجرم را بهجای شاه مینشاندند و مراسم را با او برگزار کرده و در انتها آن جایگزین مجرم را میکشتند. در آشور به این فرد «شارپوهی» (Sharpuhi) میگفتند و او را صد روز به جای شاه مینشاندند و در این مدت شاه از دخالت در امور پرهیز میکرد.

لبنان
لبنانیها بازمانده فینیقیها و کنعانیان هستند. آنها به خاطر ارتباط و مهاجرت و داد و ستد با سامیها قرابت بسیار فرهنگی با آنها دارند. نمونهها زیر از این دسته نزدیکیهای فرهنگی است:
الف) اسطوره علیین و موت
ئل (ایزد خورشید) در رأس خدایان و بعد از او بعل از قویترین خدایان بود. ئل مسئول هدایت رودها تا اقیانوس و بعل خدای فضا و هوا و طوفان بود. بعل دختری به نام عنات و پسری به نام علیین آورد. علیین مسئول فراهم کردن آب سرزمینها، روح چشمهها و نیروبخش جان گیاهان بود و خواهرش عنات ایزد بانوی جنگاوری که البته که بهعنوان دختر بعل و خواهر علیین در مورد آب هم خویشکاریهایی داشته و در رویاندن گیاهان نیز نقش مهمی ایفا میکرد. او همینطور مسئول قربانیها هم بود؛ و از طرف دیگر وظیفه دائمی کردن هستی ایزدان نیز به عهده عنات گذاشته شده بود.
ئل نیز فرزند محبوبی به نام «موت» (mot) داشت که روح درو و فرمانروای کشتزارانی بود که در سرزمینهای سوزان قرار داشتند. عنات موت را دزدید و سپس با داس قطعهقطعه کرد و سوزاند و بعد در آسیاب له کرد و در کشتزار پراکند و به این ترتیب موت به جهان مردگان رفت و علیین به جای او بر اریکه خدایی تکیه زد و تا قبل از درو محصول بدانها آب رساند. با هر باران شدید موت که توسط پدرش از جهان زیرین رها شده با علیین میجنگد و او را شکست داده و این روند دائم تکرار میشود. در واقع عنات، موت را برای بار دادن محصولات کشاورزی قربانی کرد و همزمان هستی او را مانند دوره زندگی گیاهی دائمی کرد تا با آمدن بهار، قبل از بارانهای موسمی، زمینهای کشاورزی محصول بدهند.
ب) آدونیس
آدونیس در زهدان مادرش تحت خطر بود که ایزد «میرا» مادر آدونیس را به شکل درختی در آورد و آدونیس را در تنه آن درخت مراقبت کرد تا تنه شکافت و آدونیس به دنیا آمد. آفرودیت شیفته آدونیس شد و نوزاد را در صندوقی به جهان زیرین برد و نزد «پرسفونه» به امانت گذاشت تا در موعد درست آدونیس را از او پس بگیرد. پرسفونه در صندوق را باز کرد و او هم مثل آفرودیت شیفته آدونیس شد و اعلام کرد که آدونیس جوان را پس نخواهد داد. آفرودیت از زئوس خواست تا بین آنها داوری کند و زئوس تصمیم گرفت که آدونیس یک سوم سال را با آفرودیت، یک سوم را با پرسفونه و یکسوم را به دلخواه خود زندگی کند.
آدونیس هم تصمیم گرفت تا دو سوم سال را در کنار آفرودیت بماند و چهار ماه را هم در دنیای زیرین. آدونیس به خاطر خشم خدایان زیر سم گله اسبها جان باخت. تا اینجا شباهت بین اینانا، عنات، ایشتار و آفرودیت مشخص است؛ اما آفرودیت نتوانست آدونیس را که انسانی فانی بود، نجات دهد و در عوض از خون آدونیس نژاد سرخ گلهای رز در سراسر زمین پراکنده شدند که در هر بهار جهان را سرشار از عطر و رنگ میکنند. آفرودیت مراسم عزایی برای آدونیس برپا کرد که در آن زنان در ظروف مختلف بذرهایی میکاشتند و به آنها باغهای آدونیس میگفتند. این گیاهان پس از جوانه زدن رها میشدند تا تداعیگر مرگ زودهنگام آدونیس جوان باشند.
شخصیت آدونیس در یونان هم کمابیش شبیه نسخه لبنانی است. یونانیها هر سال پس از درو مجسمه آدونیس را به روغن آغشته کرده و در اسکندریه دور آن گیاهان خوراکی ظریفی مثل کاهو میگذاشتند، چون ظاهراً آفرودیت هم آدونیس را در بستری از کاهو قرار داده بود. مردم پیکر تمثالی آدونیس را در ورود خانهها قرار میدادند یا در سطح شهر چرخانده و برای نوحه سر میدادند.
سخن پایانی
تا اینجا با داستانها، موقعیتها و رسوماتی آشنا شدیم که شباهت زیادی به مراسم نوروز در ایران دارد. از جمله کاشتن بذر، موقعیت نجومی نوروز، داستان باز زنده شدن گیاهان، نقش خوراکیهایی مثل کاهو و... از طرف دیگر در خطه شمالی و مرکزی کشور مراسمی به نام میر نوروزی برگزار میشد که در آن همچون مراسم شاهکشی در بابل باستان، کدخدا یا بزرگ روستا یا شهر فردی شیرین عقل، بزهکار یا تلخکمأب را (که در بسیاری از موارد محاسن نداشت و به همین دلیل نام دیگر این رسم «کوسهبرنشین» هم هست) چند روز پیش از پایان سال به جای خود میگمارد تمام ده هم باید از تصمیمات این فرد جدید پیروی میکردند تا سال تمام شود (چنانچه حافظ میگوید: سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی/ که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی).
در این مدت فرد مورد نظر از تمامی امتیازها و امکانات کدخدا بهرهمند میشد، اما به محض پایان سال او را به درخت بسته و فلک میکردند یا تنبیهاتی از این قسم برایش در نظر میگرفتند. این نمایش امروزه علاوه بر جنبه آیینی بیشتر نمایشی کمدی است و شخصیت تلخک به شخصیت حاجی فیروزهای پر قیل و قال و خندهدار نزدیکتر شده و سویه تنبیهی آن هم به شرایطی نمایشی تبدیل شده است. میر نوروزی همان شاهکشی است و هردوی این مراسم به تموز و مرگ و زندگی او اشاره دارد. به این صورت که کدخدای اصلی پس از مرگ/تنبیه کدخدای جعلی مانند تموز یا دموزی باز زنده میشود.

برای مطالعه بیشتر، کتابهای زیر را مطالعه کنید:
- گیرشمن، رومن (1394)، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، تهران: علمی و فرهنگی.
- کریستینسن، آرتور (1395)، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، به کوشش حسن رضایی باغبیدی، تهران: صدای معاصر.
- بهار، مهرداد (1390)، از اسطوره تا تاریخ، تهران: چشمه.
- مککال، هنریتا (1397)، اساطیر بینالنهرین (میان رودان)، ترجمه عباس مخبر، تهران: مرکز.
این مطلب توسط نویسنده مهمان، «فروغ محمودی درویش»، نوشته شده است.