خاطرات دروغین؛ آیا حافظه ما قابل اطمینان است؟

۳۵۸۳ بازدید
آخرین به‌روزرسانی: ۳ دی ۱۴۰۲
زمان مطالعه: ۱۹ دقیقه
دانلود PDF مقاله
خاطرات دروغین؛ آیا حافظه ما قابل اطمینان است؟خاطرات دروغین؛ آیا حافظه ما قابل اطمینان است؟

در مطالب پیشین از مجموعه مقالات روانشناسی مجله فرادرس، با موضوعاتی از قبیل کمال‌گرایی، اعتماد به نفس، مدیریت خشم، تغییر در زندگی، اختلال اضطراب و خودآگاهی آشنا شدیم. در این آموزش، درباره خاطرات دروغین صحبت خواهیم کرد و به این پرسش پاسخ می‌دهیم که آیا حافظه ما قابل اطمینان است؟

997696

این صحنه را خوب به یاد می‌آورید، در کودکی همراه خانواده در ساحل خزر هستید، وقتی بزرگسالان حواسشان به شما نیست، شما به سمت دریا می‌روید و وارد آب می‌شوید. بیش از حد جلو می‌روید و نزدیک است که غرق شوید، پدر شما متوجه می‌شود و شما را از آب بیرون می‌کشد. شما مطمئن هستید این اتفاق افتاده است و مادر شما مطمئن است این اتفاق نیفتاده است. او می‌گوید شما در کودکی هرگز سفری به مناطق خزری نداشته‌اید و هیچ‌گاه حتی در استخر کوچکی هم نزدیک به غرق شدن نبوده‌اید؛ اما شما این خاطره را به وضوح در ذهن خود دارید. چه اتفاقی افتاده است؟ آیا ممکن است ذهن شما این خاطره را ساخته باشد؟

روز دیگری از خانه بیرون می‌روید و مطمئن هستید کلید را کنار جاکفشی برای همسرتان گذاشته‌اید، کاری که هر روز می‌کردید؛ اما همسرتان زنگ می‌زند و می‌گوید کلیدی آنجا نیست. شما کیفتان را می‌گردید و کلید را در کیفتان پیدا می‌کنید؛ اما مطمئن بودید که کلید را کنار جاکفشی گذاشته‌اید. پس از آن، از خود سؤال می‌کنید که حافظه ما تا چه میزان قابل اطمینان است؟ این فرایند طبیعی است یا شما با مشکلی مواجه‌اید؟ این اتفاق چگونه و چه زمانی رخ می‌دهد؟ و چه تأثیری بر زندگی ما دارد؟

حافظه دروغین
حافظه دروغین از کجا می‌آید؟

آیا حافظه قابل اطمینان است؟

آیا حافظه قابل اطمینان است؟ آیا اگر فردی صادقانه می‌گوید که شاهد بوده اتفاقی رخ داده است، آن اتفاق لزوماً رخ داده است؟ آیا وقتی کسی می‌گوید که عملی را انجام داده است، قطعاً چنین است؟ این اولین پرسشی است که می‌بایست پاسخ دهیم اما ما اولین کسانی نیستیم که چنین سؤالی را مطرح می‌کنیم. در سال 1906 میلادی (1285 شمسی)، روانشناسی آلمانی به نام «هوگو مونستربرگ» (Hugo Münsterberg) در مجله تایمز در مورد پرونده‌ای نوشت که در آن زنی در شیکاگو به قتل رسیده بود.

پسر کشاورزی که جسد زن را پیدا کرده بود، متهم به قتل او شد. او پس از بازجویی نزد پلیس اعتراف کرد که این زن را به قتل رسانده است؛ با این‌که شواهد نشان می‌داد او در صحنه جرم غایب بوده است.

مونستربرگ به اعترافات او باور نداشت، وی نوشت: «آن پسر حاضر بود اعترافات خود را بارها و بارها تکرار کند، اما هر بار جزئیات بیشتری اضافه می‌کرد! داستان این مرد جوان در هر بار بیانِ آن پوچ‌تر و متناقض‌تر می‌شد...». مونستربرگ نتیجه گرفته بود که پسر کشاورز تحت تأثیر بازجویی‌های پلیس و حرف‌های آنان، داستان را در ذهن خود تغییر داده است؛ اما این ایده، در زمان مونستربرگ برای مردم قابل پذیرش نبود و پسر هفته‌ بعد به دار آویخته شد.

مونستربرگ از زمان خودش جلوتر بود، او ایده‌ای را بیان کرد که سال‌ها بعد توسط دیگر محققان دنبال شد و اطمینان ما به حافظه را از بین برد؛ اما مونستربرگ که این حقیقت را دریافته بود، در مورد پیشینیان نیز دست به قضاوت جدیدی زد. در سال 1693 میلادی (۱۰۷۲ شمسی) میلادی، عده بسیار زیادی در ایالات متحده آمریکا، به جرم جادوگری و افسونگری، محاکمه و اعدام شدند (این اتفاق به «دادگاه‌های جادوگری سیلم» (Salem witch trials) معروف است)، عده‌ای که آن‌ها هم در نهایت به جرم خود اعتراف کرده بودند.

مونستربرگ معتقد بود این افراد نیز، افراد آسیب‌پذیری بودند که به همین شیوه، تحت فشار قرار گرفتند. او که تحقیقات خود را بر دادگاه‌ها متمرکز کرده بود، نظریاتش را در مورد به دست آوردن اعتراف و اجبار به اعتراف در افراد بی‌گناه و یا عواملی که می‌تواند بر شهادت تأثیر بگذارد در کتابی به نام «کشف جرم» (The Detection of Crime) منتشر کرد.

مونستربرگ
مونستربرگ

الیزابت لوفتوس و آزمایش‌هایش

در دهه 1980 میلادی، دادگاهی به نام «دادگاه پیش‌دبستانی مک‌مارتین» (McMartin preschool trial) در آمریکا شکل گرفت و خانواده‌ای که صاحب پیش‌دبستانی بودند، متهم به سوءاستفاده از کودکان شدند.

مورد مشابهی در بسیاری از شاهدان این دادگاه وجود داشت، هیچ کدام از آنان، در ابتدا خاطرات مرتبط با سوءاستفاده را به یاد نمی‌آوردند، اما پس از مصاحبه و آغاز روند دادگاه، مدعی شدند که آنان نیز خاطراتی در این مورد دارند. با این حال قاضی هرگز نتوانست مدرکی موثق و قابل‌پیگیری در ادعاهای شاهدان پیدا کند، بسیاری از سخنان آن‌ها با مدارکی دیگری که واقعیت را توصیف می‌کردند، منطبق نبود. گویی که خاطرات آن‌ها نیز، تحت تأثیر سؤالات مصاحبه، تغییر کرده باشد. این دادگاه ده سال طول کشید اما سرانجام ناتمام ماند.

پیش‌دبستانی مک‌مارتین
پیش‌دبستانی مک‌مارتین

در این دادگاه، روانشناسی به عنوان مشاور حضور داشت: «الیزابت لوفتوس» (Elizabeth Loftus). لوفتوس به نظریات مونستربرگ باور داشت و در جریان این دادگاه، دست به آزمایشی زد. او به گروهی 24 نفره از افراد، طرح اولیه داستانی مربوط به تجربیات کودکی را گفت که در فروشگاهی گم شده بودند و بزرگ‌تری مهربان آن را نجات داده است. لوفتوس از والدین هر شخص، جزئیاتی مربوط به کودکی و خانواده آن افراد را پرسیده بود و وارد داستان کرده بود.

سپس به افراد گفت که این داستان واقعی است و در کودکی آن‌ها رخ داده است. پس از دو هفته، شش نفر از بیست‌وچهار نفر، نه تنها باور کرده بودند که این اتفاق رخ داده است، بلکه جزئیاتی دیگر و احساسات خودشان (در آن زمان) را به داستان اضافه کرده بودند.

البته این اولین آزمایش لوفتوس در این زمینه نبود. لوفتوس اعتبار حافظه را پیش از این خدشه‌دار کرده بود. در سال 1974 میلادی (۱۳۵۳ شمسی)، الیزابت لوفتوس و «جان پالمر» (John Palmer) آزمایشی ترتیب دادند. آن‌ها به 45 شرکت‌کننده که دانشجویان آمریکایی بودند، تصاویری از سه تصادف رانندگی نشان دادند که به ترتیب راننده‌ها سرعتی برابر با 32، 48 و 64 کیلومتر بر ساعت داشتند.

سپس از شرکت‌کنندگان پرسیدند «هنگامی که اتومبیل‌ها با هم برخورد کردند، چه سرعتی داشتند؟». این سؤال از همه به شیوه یکسان پرسیده شد، فقط کلمه‌ای تفاوت داشت: به جای واژه «برخورد کردند» از واژه‌هایی مختلف مثل «در هم کوبیده شدند»، «تصادف کردند»، «برخورد کردند»، «به هم ضربه زدند» و «با هم تماس یافتند» استفاده شد.

انتظار این بود که شرکت‌کنندگان بنا به آنچه دیده بودند، سه دسته سرعت حدود 30، 50 و 65 کیلومتر بر ساعت گزارش دهند. با این‌که تمامی شرکت‌کنندگان سرعتی بین 56 تا 64 کیلومتر بر ساعت گزارش کردند، تعجب‌برانگیز این بود که آن‌ها متناسب با نحوی که از آن‌ها سؤال شده بود، به سؤال پاسخ دادند! کسانی که در سؤال از آن‌ها واژه «درهم کوبیده شدند» استفاده شده بود، سرعت‌های بالاتر گزارش می‌دادند حتی اگر ویدیوی تصادف با سرعت 32 کیلومتر را دیده بودند و کسانی که در سؤال از آن‌ها از واژه «تماس یافتند» استفاده شده بود، سرعت‌های پایین‌تری را می‌گفتند. در نمودار زیر می‌توانید ارتباط بین واژه استفاده شده و سرعت گزارش شده توسط شرکت‌کنندگان را مشاهده کنید:

نمودار آزمایش لوفتوس
نمودار آزمایش لوفتوس

یک استدلال برای اتفاقی که در این آزمایش رخ داد این است که افراد با توجه به لغتی که می‌شنیدند، حافظه خود از گذشته را شکل می‌دادند، اما این تنها استدلالی نیست که می‌توان برای توجیه یافته‌های این آزمایش بیان کرد. ممکن است خود خاطره در ذهن افراد تغییر نکرده باشد و تنها، لغتی که برای میزان سرعت استفاده کرده‌اند را متناسب با لغتی که در سؤال استفاده شده بود، بیان کرده باشند. درنتیجه لوفتوس و پالمر به این آزمایش قانع نشدند و آزمایش دیگری را پس از آن ترتیب دادند.

در آزمایش دوم، به 150 دانشجو، ویدیویی از صحنه تصادف نشان دادند؛ مانند آزمایش اول، متغیر سؤالی بود که از آن‌ها پرسیده می‌شد. از 50 نفر پرسیده شد «هنگامی که دو ماشین در هم کوبیده شدند، سرعتشان چقدر بود؟». از 50 نفر پرسیده شد «هنگامی که دو ماشین به هم ضربه زدند، سرعتشان چقدر بود؟» و از 50 نفر سوم هیچ چیز پرسیده نشد. هفته بعد، از شرکت‌کنندگان پرسیده شد که آیا شیشه شکسته را در صحنه تصادف دیده‌اند؟ 32 درصد از کسانی که برای آن‌ها واژه «در هم کوبیده شدن» استفاده شده بود، گفتند که شیشه شکسته را دیدند در حالی که تنها 13 درصد از دو گروه دیگر، چنین گزارشی کردند.

پاسخ شرکت‌کنندگان در آزمایش دوم، برخلاف آزمایش اول دیگر تنها پاسخی لفظی نبود و به تغییری تصویری در ذهنشان اشاره داشت. این آزمایش به وضوح نشان داد که خاطره ما از اتفاقات تغییر می‌کند و یکی از عوامل تأثیرگذار بر روی خاطرات ما، کلمات هستند.

خاطرات دروغین

آن دسته از خاطرات که در واقع اتفاق نیفتاده‌اند و ما فکر می‌کنیم که اتفاق افتاده‌اند و یا خاطراتی که اتفاق افتاده‌اند اما ما در ذهنمان شکل آن‌ها را تغییر می‌دهیم، «خاطرات دروغین» (False Memory) نام دارند.

این دسته از خاطرات ممکن است کاملاً واقعی، پر از جزئیات و حتی پر از احساس به نظر برسند و در مورد رخ دادن آن‌ها، مطمئن باشید، اما این صحت آن‌ها را تضمین نمی‌کند. حال سؤال این است که اگر دریافتید خاطرات دروغین ذهن شما وجود دارند، آیا باید نگران شوید؟ اصلاً چطور می‌توانیم بفهمیم کدام خاطره ما حقیقی و کدام دروغین است؟

آیا خاطره دروغین بیماری است؟

وجود خاطرات دروغین در ذهن شما، به این معنا نیست که حافظه شما بد است یا دچار نوعی اختلال حافظه، مثل زوال عقل یا آلزایمر هستید. وجود خاطرات دروغین تنها بیانگر این است که شما مانند هر انسان دیگری، مغزی غیرقابل نفوذ و کاملاً به دور از خطا ندارید.

خاطرات دروغین، معمولاً از نظر شدت و فراوانی، در حدی نیستند که عملکرد روزمره انسان را مختل کنند؛ اما اگر فردی به دفعات دچار این مورد شود و بر اعتقاد به خاطره دروغین خود مُصِر باشد، می‌توان گفت دچار «سندرم حافظه دروغین» شده است. البته هنوز بر اینکه این نوع از حافظه دروغین، «سندرم»، «اختلال» و «بیماری» شناخته شود، مباحثاتی وجود دارد، اما به هر حال اگر حافظه دروغین برای شما دائماً دردسرساز شود، باید موضوع را با روان‌شناس مطرح کنید.

در مورد شناسایی خاطرات دروغین، تنها راهی که فعلاً ممکن است، یافتن شواهدی مستقلی است که خاطره شما را رد یا تأیید کند، مثل مثالی که در شروع بحث زده شد و والدین کسی که خاطراتی از غرق شدن در دریا داشت، می‌گفتند او هرگز در شرف غرق شدن نبوده و اصلاً به دریای خزر نرفته است؛ اما اگر این خاطرات رخ نداده‌اند، پس این خاطرات چگونه در ذهن ما ایجاد می‌شوند؟

حافظه دروغین چگونه ایجاد می‌شود؟

تفسیرهای مختلفی در مورد چگونگی این اتفاق وجود دارد. یکی از این تفاسیر، نظریه «ردیابی گنگ» (Fuzzy-Trace Theory) است. این اصطلاح توسط دو محقق به نام‌های «چارلز برینرد» (Charles Brainerd) و «والری رینا» (Valerie Reyna) ابداع شده است و اولین نظریه‌ای بود که برای توضیح الگوی «دیزی- رویدیگر- مک‌درموت» (Deese-Roediger-McDermott) یا DRM ارائه شد.

الگوی دیزی-رویدیگر- مک‌درموت طرحی آزمایشی برای بررسی حافظه دروغین است که توسط سه دانشمند به همین نام به وجود آمده و توسعه یافته. در این الگو، فهرستی از کلمات مرتبط بهم مانند غذا، دسر، قاشق، خوشمزه و... به فرد داده می‌شود و از آن‌ها خواسته می‌شود تا کلمات را به خاطر بسپارند. وقتی از آن‌ها پرسیده می‌شود افراد واژه‌های مرتبط با کلمات گفته شده را نیز به خاطر می‌آورند، مثلاً می‌گویند «سوپ» یا «گرسنگی» نیز در لیست کلمات بوده است که چنین نیست.

در لیست DRM، با این‌که بزرگسالان نسبت به کودکان کلمات صحیح بیشتری را به خاطر می‌سپارند، اما هم‌زمان واژگان بیشتری را به طور کاذب وارد لیست می‌کنند و کودکان به طور کل کمتر دچار حافظه دروغین می‌شوند و عملکرد بهتری در DRM دارند. در توجیه این اتفاق، نظریه تئوری ردیابی فازی مطرح می‌کند که دو نوع حافظه وجود دارد، حافظه جزئی و حافظه کلی. حافظه جزئی برای زمانی است که چیزی را سطحی اما با جزئیات به خاطر می‌سپاریم و مدت کمی بعد، به وضوح به یاد آوریم، در حالی که حافظه کلی، بیانگر خاطرات کلی از رویدادهای گذشته هستند که اثری عمیق‌تر، طولانی‌تر اما مبهم‌تر دارند.

طبق نظر رینا و برینرد، با افزایش سن، با این‌که هر دو نوع حافظه ما بهبود می‌یابد اما ما بیشتر به حافظه کلی و کمتر به حافظه جزئی تکیه می‌کنیم چرا که دیگر تقریباً تمام وقایع مهم، با تأخیر در زندگی اتفاق می‌افتند (برای مثال با شروع تحصیلات، دیگر نباید اطلاعات خود را صرف مسابقات علمی هفتگی به خاطر بسپارید. بلکه باید برای مدتی طولانی مانند موقعیت شغلی، مطالعات خود را حفظ کنید). نظریه ردیابی فازی با این تفاسیر، توضیح می‌دهد که چرا هم‌زمان با این‌که ذهن بزرگسالان تمایل دارد جزئیات لیست DRM را به خاطر بسپارد، تمایل دارد تا واژگانی که در لیست نبوده‌اند، صرف شباهت و حالتشان، به لیست اضافه کند.

بر اساس رای ۲۹ نفر
آیا این مطلب برای شما مفید بود؟
اگر بازخوردی درباره این مطلب دارید یا پرسشی دارید که بدون پاسخ مانده است، آن را از طریق بخش نظرات مطرح کنید.
۵ دیدگاه برای «خاطرات دروغین؛ آیا حافظه ما قابل اطمینان است؟»

عالی و جامع بود، ممنونم

سلام
چقدر دقیق و کامل و گیرا

سلام مطالبتون عالیه
فقد چون من میخام مقاله بنویسم باید یک منبع معتبر تر از اینترنت داشته باشم میشه منبع این مطالبو بهم معرفی کنین
ممنون(:

تشکر

چقد خوب و جذاب و کامل بود واقعا مرسی
دمتون گرم ???????

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *