مروری بر تئوری اسطوره

۵۱۴ بازدید
آخرین به‌روزرسانی: ۱۰ تیر ۱۴۰۳
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه
دانلود PDF مقاله
مروری بر تئوری اسطوره

در مبحث قبلی با هم بر تفاوت انواع روایت مروری داشتیم. روایات را بر سه دستۀ اسطوره، افسانه و قصه تقسیم کردیم و برای هرکدام ویژگی‌هایی برشمردیم. در این نوشته نگاهی سریع به اسطوره خواهیم داشت. تا امروز به اسطوره‌ها درحکم علم یاشبه علم نگاه کرده‌اید؟ برای آن الگو و صورت‌بندی قائلید؟ آیا کسانی بوده‌اند که اسطوره را درحکم «پدیده» نگریسته باشند و آن را مستقل از دین‌شناسی، فلسفه، هنر و دنیای فانتزی مطالعه کرده باشند؟ اسطوره برای ما چه کار می‌کند؟

997696

«شاید تصور کنی که نظریه‌های ما هم به نوعی اسطوره‌پردازی‌ هستند... اما مگر هر علمی درنهایت به نوعی از اسطوره پردازی نمی‌انجامد؟»

+ از نامۀ فروید به اینشتین

به جز سؤال آخر، بر آنیم که باقی سؤالات را در این نوشته پاسخ دهیم یا حداقل سعی کنیم جای خود را نسبت به اسطوره تغییر دهیم. آن را از پشت، پهلو یا حتی بالا نگاه کنیم نه از آن نظرگاه همیشگی؛ وقت آن است که اسطوره دیگر برایمان فقط یک روایت نباشد یک پدیده باشد که قابلیت تبیین و طبقه‌بندی دارد. قبل از آن مروری می‌کنیم بر جایگاه اسطوره در ذهن متفکرین و نقطه‌ای که احتمالاً از آنجا به بعد اساطیر از «یک چیز پند آموز و سرگرم‌کننده که اجداد ما به آن باور داشتند» به موضوعی پر از پتانسیل برای مطالعه و نتیجه‌گیری تبدیل شد. سپس از تئوری‌های مختلف اسطوره نگاری و الگوهای آن صحبت می‌کنیم.

اسطوره ، این جدا افتاده، از کجا در دنیای ما مهم شد

افلاطون وقتی آرمان شهر خود را خلق می‌کرد شاعران را در آن راه نداد. این جمله را بارها شنیده‌ایم. در نظر داشته باشید که او «Logos/ λόγος» به‌معنی کلام، خرد و منطق را در مقابل «Mythos/ μύθος» یا همان اسطوره قرار می‌داد. در واقع افلاطون لوگوس را نماد عقلانیت و استدلال عقلانی می‌دانست و مـ[ـیـ/ـو]توس را چیزی نزدیک به خیال و آن را در جایگاهی پست‌تر از لوگوس قرار می‌داد. پس با این حساب عجیب نیست که او شاعرانی همچون هومر را در آرمان‌شهر خود راه نمی‌داد (البته حتی افلاطون هم در اسطوره‌زداییِ صرف کاملاً موفق نبود یا شاید به‌واسطۀ در هم‌تنیدگی اعتقاد و اسطوره در زدودن آن دچار تزلزل بود؛ فابل‌های افلاطون مشهور است و در هر فابلی می‌توان رد پای اسطوره را دید).

مجسمه افلاطون

در قرن 17 و 18 میلادی تلاش دیگری در ابعاد بزرگ و نظام‌مند برای توجیه حضور اساطیر در بدنۀ آموزه‌ها صورت گرفت. بولتمان (Bultmann)  استاد الهیات بود و دین مسیح را عالی‌ترین رهنمون بشری می‌دانست. او در مقاله‌ای جهان را به سه بخش بالایی و زیرین و وسطی (=زمین) تقسیم می‌کند و زمین را عرصۀ فعالیت فرا طبیعی خداوند و فرشتگان و شیطان تعریف می‌کند (Bultmann, Rudolf 1953:1) و سپس می‌بینیم که بولتمان تصور می‌کند می‌توان از دست این سلسله مراتب سه‌تایی خلاص شد چراکه انسان امروزی دیگر نیازی ندارد تا جهان را عرصۀ نبرد نیروهای ماورایی خیر و شر بداند.

در کل می توان نتیجه گرفت تااینجای تاریخ دو نماینده از این شکل تفکر را معرفی کردیم که از نظرشان اسطوره چیزی غیر ضروری، تزئینی، رازورزانه، ضد عقلانیت و انتزاعی است. از این زاویه احتمالاً هر چیز انتزاعی در واقع جای بررسی ندارد. مثل اسطوره، زبان یا حتی خود روان. آن‌چه انتزاعی است، واقع نشده، عینیتی ندارد و چرا باید چیز غیر واقعی و غیر عینی را به طور مستقل بررسی و مطالعه کرد؟

افلاطون
تصویری از افلاطون

از جایی به بعد متفکران مسئلۀ عینیت را کنار گذاشتند، و حول محور «فهم» چرخیدند. از نظر متفکرانی نظیر هوسرل (Edmund Husserl)  آنچه که فهم می‌شود چیزی است که معنی دارد. هیچ چیز بی‌معنی‌ نمی تواند بیان شود و آنچه بیان می‌کنیم حاصل تعاملات و کنش‌های ذهنی است. دقیقاً اینجا، دقیقاً قرن 20 همان نقطۀ دوست‌داشتنی ماست. جایی که انتزاعات ما بدون عینیت یافتن پیروزمندانه، به عرصۀ علم قدم گذاشتند و دنیای ما را دگرگون کردند: دین‌شناسی، زبان‌شناسی، روان‌شناسی و اسطوره‌شناسی.

طبقه‌بندی اساطیری؛ باید بیشتر با دنیای آدم‌ها مخلوطش کنیم.

پا گذاشتن به ساحت امر علمی همان و ورود نظریات مختلف حول محور اسطوره همان. تمامی اساطیر الگوهایی دارند. این الگوها بعضاً به تنهایی و گاهی با هم در بدنۀ روایت اسطوره‌ای جاری می‌شوند. برای تبیین این الگوها ناچاریم مثال‌هایی از اساطیر بیاوریم.

الگوی اول، این روایت مربوط به بین‌النهرین است: تیامت (Tiamat) نخستین الهۀ مادر است. او در دریاست، او خود دریاست، که به واسطۀ نیروی خدایی‌اش، به هرشکلی هم که بخواهد در می‌آید. تیامت خدایی بسیار قدیمی است. هر خدای باستانی توسط خدایی جدید و کارآمدتر مغلوب و مطرود می‌شود. پس ما خدایی جوان‌تر و تازه‌نفس‌تر را در طرف دیگر داریم؛ مردوک (Marduk). این خدای جوان به آب‌های ازلی می‌رود تا با تیامت در نبردد. مردوک پیروز می‌شود و تیامت را، که به شکل اژدها بر او ظاهر شده بود، دو نیم می‌کند اول آب‌های شور و شیرین و بعد تمام جهان را از تن تیامت خلق می‌کند. جشن گرامی‌داشت این نبرد همه‌ساله پس از فصل سیلاب‌ها در بابل برگزار می‌شد. شاه هم در این اتفاق سالانه نمایندۀ مردوک بر زمین بود.

این الگویی است برای تمام اساطیری که در حوزۀ ماجرای آفرینش تولید شده‌اند. چیستی و چگونگی خلق جهان و حتی جای انسان در این جهان آن‌چیزیست که در این الگوی اساطیری برای انسان مهم بوده و انسان با اسطوره‌پردازی، تحت این کلاس، تلاشی در جهت پاسخ به این پرسش می کند که: جهانی که من در آن می‌زیم از کجا آمده است؟ چنان‌که می‌بینید در این اسطوره جهان از تن موجودی الهی خلق شده که دو ویژگی مهم دارد: 1. الهی است و اهریمنی نیست 2. با خدایی که از او قوی تر است می‌جنگد.

این دو ویژگی بعدها در اساطیر دیگر جدا جدا یا با هم خود را نشان می‌دهند. برای مثال در اساطیر زرتشتی جهان ما را نیرویی الهی خلق می‌کند و جهان زیرین را نیرویی اهریمنی (پس منشأ جهانی که در آن زیست می‌کنیم الهی است) و بعد برای تصرف این جهان دو نیروی متخاصم با هم می‌جنگند. اما در اساطیر مانوی پس از آنکه غول‌های اهریمنی از نیروهای الهی شکست خوردند از کاسۀ سر غول‌ها آسمان را ساختند و زمین از پوست تنشان (منشأ جهان جنگ دو نیرو متخاصم است). و درنهایت تمام نیروی داستانی چه در روایت بابلی، په زرتشتی و چه مانوی به سمت خلق جهانی می‌رود که قرار است برای زیست بشر آماده شود.

نبرد تیامت و مردوک
نبرد تیامت و مردوک

الگوی دوم، این روایت مربوط به مصر باستان است: اوسیریس (Osiris)  خدایی موفق و تحسین برانگیز و موکل بر گیاهان است. او مورد حسادت برادرش ست (Set)  قرار می‌گیرد. ست او را زنده در تابوتی می‌گذارد و به دریا (منظور همان رود نیل است) می‌اندازد. ایسیس (Isis) ایزد بانوی گیاهان و همسر اوسیریس پیکر اوسیریس را می‌یابد و جسد را پنهان می‌کند اما ست باز هم از خیر جسد برادرش نمی‌گذرد و آن را تکه‌تکه کرده و هر تکه را در سرزمینی از مصر پرتاب می‌کند. ایسیس باز هم در صدد جست‌و‌جوی همسرش بر می‌آید و تمامی تکه‌ها را به‌جز یکی پیدا می‌کند. او سپس پسری به نام هوروس می‌زاید که نماد شاه و بقای سلطنت است.

در ادامۀ الگوی دوم سراغ داستان دیگری هم می‌رویم از یونان باستان: زئوس/Zeus/Ζεύς خداوندگار قدرتمند المپ به هوس‌رانی و عشق‌های متعدد مشهور است. او دور از چشم همسرش هرا/Hera/Ἥρᾱ بارها با زنان مختلف روابطی داشته است. یکی از این زنان سمله/Semele/Σεμέλη نام داشت؛ دختر شاه تبای. هرا پس از اینکه می‌فهمد زئوس با سمله روابط عاشقانه دارد در هیئت زنی خیرخواه بر سمله ظاهر شده و او را فریب می‌دهد. هرا از سمله می‌خواهد تا عشق زئوس را امتحان کند و از زئوس بخواهد تا تمام شکوه جبروتش را به او بنمایاند. سمله به حرف هرا چنین می‌کند. شکوه بی‌حد زئوس سمله را می‌سوزاند و خاکستر می‌کند. سمله به هنگام مرگ باردار بود. زئوس جنین نارس سمله را برگرفته و تا موعد به‌دنیا آمدنش او را در ران خود مخفی می‌کند تا از دست کینۀ هرا در امان بماند. نام این کودک دیونیسوس/Dionysus/Διόνυσος است. دیونیسوس ایزد زراعت و خوشی است.

نام این الگو الگوی «باروری» است. زیر دو کلمه خط کشیده شده است. «گیاهان» و «زراعت». به نظر می‌رسد تکوین و شکل‌گیری این الگو به دورانی بر می‌گردد که بشر به تکنیک کشاورزی تسلط پیدا کرد و به تبع آن به الگویی از مرگ و زندگی گیاهان در فصول مختلف دست یافت. از آنجا که با بهار و بیداری طبیعت زندگی انسانِ کشاورز هم رونقی تازه می‌گرفت این بیداری یا زنده شدن دوبارۀ گیاهان برای انسان عزیز و مغتنم شمرده می‌شد و یکی از مهم‌ترین الگوهای اساطیری بر این اساس شکل گرفت.

جالب است که دیونیزوس نه یک‌بار بلکه دو بار زاده می شود، یک بار از مادر و دیگر بار از زئوس. این اتفاق طی روندی کاملا متفاوت و دراماتیک برای آدونیس هم می‌افتد، او نیز دو بار به دنیا می‌آید؛ یکبار بی‌موقع و نارس از مادری مرده و دیگر بار از درختی که به جای زهدان مادرش از او نگهداری کرد. آدونیس هم نمادی از چرخۀ حیات گیاهان و خدای زنده شونده است. در این اسطوره آمده است که آدونیس کشته شد و در قتلگاه او از خونش گیاهی همیشه بهار رویید.

نمونۀ ایرانی اسطورۀ باروری و ایزد موکل بر گیاه سیاوش شاهنامه است. از اینکه سیاوش نمونۀ عالی و اخلاقی یک شاه دارای فره است می‌توان حدس زد که سیاوش - در روند پر پیج و خم اساطیری‌اش تا رسیدن به شاهنامه - پیش از آنکه شاه باشد ایزد بوده است. همچنین در شاهنامه خون سیاوش را بر زمینی بایر می‌ریزند که سالیان سال است در آن هیچ چیز سبز نشده، و جایی که خون سیاوش ریخته می‌شود درختی همیشه سبز و خوش بو می‌روید.

از این بخش هم دربارۀ نباتی بودن سیاوش، به‌عنوان یک ایزد در گذشته‌های دور، می‌توانیم حدس‌هایی بزنیم. این روییدن گیاه از خون شخصیت‌های اساطیری دقیقاً به چرخۀ گیاهی مربوط است. گیاه جوانه می‌زند، بار می‌دهد، به خواب مرگبار زمستانی می‌رود و باز در بهار از نو می‌شکفد. شخصیت‌ها با استحاله یافتن زنده می‌مانند و به نحوی می‌بالند، البته از طرفی سیاوش در فرزند خود کی‌خسرو هم متجلی می‌شود که او نمونۀ عالی شاه/خدا است.

دیونیزوس
دیونیزوس

الگوی چهارم، داستان این الگو را از شاهنامۀ فردوسی انتخاب کرده‌ایم. زال به رودابه، دختری از تبار ضحاک، دل می‌بندد. داستان وصال این دو نفر داستانی پیچیده و طولانی است؛ چون نه تنها سام، پدر زال، بلکه شاه ایران، منوچهر، هم با این وصلت مخالف است. برای مشخص شدن سرانجام این ازدواج اخترشناسان هم دست به‌کار شده و طالع زال و رودابه را بررسی می‌کنند. در این پیشگویی‌ها بارها به پسری اشاره می‌شود که حاصل این ازدواج خواهد بود و تمام مرز و بوم ایران به وجود او در امنیت و آرامش خواهد بود. درهرحال این وصلت سر می‌گیرد و نتیجه‌اش پسری است به نام رستم. این شکل پیشگویی همین‌جا به پایان نمی‌رسد. وقتی رستم به سن نوجوانی رسید و قصد کرد تا رخش را بخرد، صاحب گله به او یادآوری می‌کند که نقل است که این اسب از لحظۀ تولد به فردی به نام رستم متعلق بود و تا امروز هم کسی سراغش نیامده بود، اگر تو رستمی این اسب را ببر و دیناری هم پرداخت نکن. بهای این اسب حفظ مرزهای ایران است.

پس همانطور که می‌بینید در این الگو بعضاً با پیشگویی‌هایی در مورد شخصیت اسطوره‌ای مواجهیم که دائماً ورود او به داستان را به ما یادآوری می‌کند.

در همان دوره کیکاووس، پس از به تخت نشستن، فقط از سر خامی و زیاده‌خواهی تصمیم گرفت تا به سرزمین مازندران، که کشور دیوها بود، حمله کند. با وجود مخالفت‌ها او با لشکری به مازندران هجوم برده و همگی در آن سرزمین اسیر می‌شوند. خبر به گوش رستم می‌رسد و رستم جوان به سوی اولین مأموریت خود روانه می‌شود.

رستم برای رسیدن به لشکر اسیر ایران و نجات سربازان و شاه ایران از هفت منزلگاه یا همان هفت خوان می‌گذرد: 1. نبرد رخش با شیر (در این نبرد رستم خواب بود!) ۲. گذر کردن رستم از بیابان خشک ۳. نبرد رستم و اژدها ۴. مواجهۀ رستم با زن جادوگر ۵. جنگ با اولاد ۶. جنگ با ارژنگ دیو ۷. جنگ با دیو سپید.

پس از این هفت خان، رستم موفق به نجات ایرانیان شد و آنان را به خانه بازگرداند.

در این داستان ناجی یعنی رستم ملتش را از اسارت رهانده است و این شکل از طرح روایی آن چیزی است که نورتروپ فرای (Northrop Frye) آن را اسطورۀ «نجات» نام‌گذاری کرد (Frye, Northrop 1982: 49).  این الگو تا حدودی متأخر به نظر می‌رسد. تصور کنید که بشر حالا دیگر به مدد اسطوره می‌داند جهانش چطور ایجاد شده و با نیایش خدای باروری‌اش رشد محصولات زراعی‌اش را تضمین می‌کند، بعید نیست پس از تمامی این‌ها دنبال نقطۀ امنی بگردد که خودش قدرت فراهم آوردن آن را ندارد: ناجی.

نمونۀ ملموس‌تر برای ما ایرانیان می‌تواند جمشید باشد که همانند نوح مردم را از بلای بزرگ به نقطه‌ای امن می‌برد (برای مرور خلاصۀ این روایت نگاه کنید به این مطلب)، یا داستان فریدون، که در حکم ناجی مردمش را از دست ضحاک خلاص می‌کند. نکتۀ جالب دربارۀ داستان فریدون همان وضعیتی است که بالاتر شرح داده شد: در دورۀ جمشید و فریدون مردم نیایش‌گر و بی‌مرگ، با دانش جمشید سر از چیستی جهان پیرامونشان در آوردند و سپس فنون زندگی از جمله کشاورزی را آموختند و در سومین مرحلۀ زیست اسطوره‌ایشان بودند ناجی وارد عرصۀ عمل شد.

الگوی پنجم، داستانی از یونان باستان: شاه آکریسیوس/Acrisius/Ᾰ̓κρῐ́σῐος از پیشگویی شنیده است که نوه‌اش در آینده او را خواهد کشت. آکریسیوس دخترش دانائه/Danae/Δᾰνάη  را زندانی می‌کند تا احیاناً حامله نشود. اما پدر آسمانی همیشه در صحنه، یعنی زئوس، وارد محبس دانائه شده و دانائه از او باردار می‌شود و پسری به نام پرسئوس/Perseus/Περσεύς به دنیا می‌آورد. پدر دانائه او و نوزادش را در صندوقی گذاشته و در دریا رها می‌کند. حاکم یک جزیره آن‌ها را نجات می‌دهد.

وقتی پرسئوس بزرگ می‌شود حاکم آن جزیره برای آنکه بتواند دانائه، مادر پرسئوس، را تصاحب کند به او مأموریتی مرگبار می‌دهد. او پرسئوس را برای کشتن مدوسا/Medusa/Μέδουσα به دنیای زیرین می فرستد. مدوسا زنی مارسر بود که نگاهش موجودات را به سنگ بدل می کرد. پرسئوس سر او را از تن جدا می‌کند در راه بازگشت با اژدهای دریایی مواجه شده و آندرومدا/Andromeda/Ἀνδρομέδα را از دست او نجات می‌دهد، به جزیره بر می‌گردد و با سر مدوسا حاکم را به سنگ بدل کرده و مادرش را نجات می‌دهد و با آندرومدا ازدواج می‌کند. او بعداً در مسابقات پرتاب دیسک دیسکی پرتاب می‌کند و آن دیسک تصادفاً به پدربزرگش آکریسیوس برخورد کرده و پیشگویی محقق می‌شود.

داستانی دیگر هم باهم بخوانیم؛ هرکول/Heracles/Ἡρακλῆς یکی از فرزندان زئوس بود که مانند بسیاری دیگر از فرزندان حاصل ماجراجویی‌های عاشقانۀ او با زنان دیگر بود. هرکول پهلوانی شاخص در اساطیر یونان است که هرا به‌عنوان نامادری‌اش دائم در صدد کشتن او بود. در یکی از این تلاش‌ها هرا موفق شد تا هرکول را موقتاً دیوانه کند. هرکول در آن بازه در عالم دیوانگی رفتارهای جنون‌آمیزی می‌کند و وقتی به حالت عادی برمی‌گردد اعتبار خود را ازدست‌رفته می‌بیند.

او برای بازیافتن این اعتبار از پیش‌گوی معبد آپولو چاره‌جویی می‌کند. پیش‌گو به او می‌گوید تنها راه 12 سال خدمت به ائوروستوس/Eurystheus/Ευρυσθεύς، پادشاه موکنای است. ائوروستوس هم با همکاری هرا 12 مرحلۀ سخت برای هرکول طراحی می‌کنند. آن‌ها اطمینان داشتند که هرکول از پس همۀ آن‌ها بر نخواهد آمد. هرکول در این دوازده مرحله شیری را خفه می‌کند که هیچ سلاحی به او کارگر نیست، مار 9 سری را می‌کشد که با بریدن هر سر او سه سر جدید از بدنش می‌روید، سر سگ سهسر اساطیری را از تن جدا می‌کند و پس از ماجراهای بسیار و رد کردن هر 12 مرحله انسانی آزاد می‌شود.

مدوسا
مدوسا

این دو داستان نمونۀ الگوی «قهرمان» در اساطیر هستند. قهرمان هم الگویی متأخرتر نسبت‌به الگوی باروری و آفرینش است و تا همین امروز در اساطیر مدرن هم نمود بیشتر و ملموس‌تری نسبت به باقی الگوها داشته است و خودش را در بستر مدرن باز تولید کرده است. بت من، سوپر من و... هم به‌نوعی دنباله‌روی الگوی قهرمانند. قهرمان نماد تمامی توانایی‌هایی است که انسان می‌خواهد داشته باشد و ندارد. از همین روست که هرچه از اسطورۀ آفرینش به سمت اسطورۀ قهرمان می‌آییم شخصیت‌ها وجهۀ الهی خود را از دست داده و شبیه‌تر به انسان می‌شوند. گاهی انسان-خدایی دورگه و گاهی انسانی ویژه.

در آخر توجه شما را به کلماتی که از باقی کلمات متمایز شده‌اند جلب می‌کنیم: دریا! عنصر آب! حیات بخش اصلی همۀ ما انسان‌ها که فارغ از چگونگی بودنمان حالا و اینجا، فارغ از چگونگی ارتزاقمان از مام طبیعت، بی‌توجه به نیاز سیری‌ناپذیرمان به ناجی و آرزوهای دست‌نایافتنی همچنان اصلی‌ترین عنصری است که از آن زنده‌ایم، از آن می‌ترسیم، برایمان جذاب است و رازآلود، با آن سفر می‌کنیم، گم می‌شویم یا فتح می‌کنیم. آب پای ثابت تخیلات انسان است. انسان موجودی اسطوره‌ساز و اسطوره‌زاست. اسطوره را در هر طبقه بندی و الگوی ابتدایی بگنجانیم باز هم نمی‌توانیم تخیل بشر را مهار کنیم یا آن را به بند بکشیم.

این مطلب توسط نویسنده مهمان، «فروغ محمودی درویش»، نوشته شده است.

بر اساس رای ۴ نفر
آیا این مطلب برای شما مفید بود؟
اگر بازخوردی درباره این مطلب دارید یا پرسشی دارید که بدون پاسخ مانده است، آن را از طریق بخش نظرات مطرح کنید.
نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *