۵ سوال تا یک استراتژی مناسب
افراد استراتژی (Strategy) را از مسیری بسیار سختتر از آنکه نیاز باشد، میسازند. برای برخی، مشکل این است که بیش از حد بر روی ابزار تمرکز دارند: اسکن های محیطی (Environmental Scans)، تجزیه و تحلیل SWOT، تجزیه و تحلیل مشتری (Customer Analyses)، تحلیل رقیب (Competitor Analyses)، مدلسازی مالی (Financial Modeling) و غیره. افراد دچار مشکل می شوند، زیرا فکر می کنند همه چیز در گرو تفکر در مورد موضوعات وسیع، مفهومی، آیندهگرا و پیچیده است (نباید با تاکتیکها اشتباه گرفته شود). با این حال، باز هم، مردم به اشتباه فکر میکنند استراتژی وقتی مفید است که در مورد تغییر جهت کلی سازمان میاندیشیم.
واقعیت این است که استراتژی، سطحی از همه چیزهای گفته شده است و شما نمیتوانید کارهای رضایتبخش را تنها با تجزیه و تحلیل یا تنها با تغییرات خود انجام دهید. شما باید به همه این موارد تا حدی بپردازید و البته در حقیقت این کار بسیار ساده تر از آن است که به نظر می رسد. رویکرد مطلوب به نظر من این است که تنظیم استراتژی را به عنوان یک مجموعه از پاسخ ها به پنج سوالی که با هم مرتبط اند، مورد بحث قرار دهید.
سوالات (که به صورت منطقی از ابتدا تا انتها به شکل زنجیروار به هم مرتبط اند) به شرح زیر است:
۱. آرزوهای گسترده ما برای سازمان و اهداف مشخصی که می توانیم پیشرفتشان را اندازه گیری کنیم، چیست؟
۲. در حوزه فعالیت خود، کجا را انتخاب می کنیم که بازی کنیم و کجا را انتخاب می کنیم تا بازی نکنیم؟
۳. اگر در محل انتخابشده بازی کنیم، چطور می توانیم برنده رقابت شویم؟
۴. چه توانایی هایی برای ساختن پیروزی و نگهداری از آن در این زمین مورد نیاز است؟
۵. چه نوع از سیستمهای مدیریتی برای ساختن و حفظ قابلیتهای کلیدی لازم است؟
بایستی پنج پاسخ داشته باشیم که با یکدیگر هماهنگ باشند و در واقع یکدیگر را تقویت کنند. آرزوها و اهداف متناسب با یک بازیکن بزرگ بین المللی و انتخاب زمین بازی در داخل، به خوبی با پیروزی بر اساس نتایج تحقیق و توسعه مطابقت ندارد (زیرا رقبا با آرمانهای جهانی در زمین شما هم قطعا سرمایه گذاری می کنند و شما را از بین می برند). پیروزی در صورت عدم وجود یک برنامه مشخص برای ایجاد قابلیت ها و سیستم مدیریتی برای حفظ آنها، بسیار بعید است.
پس از کجا شروع کنیم؟ اکثر سازمان ها با استفاده از نوعی تمرین ماموریت/چشمانداز از بالای صفحه شروع به نوشتن میکنند که کارکنان را کاملا گیج میکند؛ دلیلی که افراد گیج میشوند این است که در صورت عدم وجود ایدههایی در مورد مکان بازی و چگونگی برنده شدن، ایجاد یک مفهوم ترکیبی از هدف/ماموریت/دیدگاه بسیار دشوار است. به همین دلیل است که تمام صحبتها و جلسهها در حلقه های پوچ قرار میگیرند؛ هیچ کس نمی داند که در حال حاضر با چه چیزی موافق است!
در این صورت، اگر شما به طور کامل درباره مکان بازی و چگونگی پیروزی بدون آرمانها و اهداف پیروز شوید، ممکن است به یک استراتژی موثر برای هدف مورد نظر خود دست یابید، اما این واقعا چیزی نیست که شما را ارضا کند.
برای ایجاد یک استراتژي، باید تکرار کنید
کمی درباره آرزوها و اهداف فکر کنید. بعد از آن کمی درباره این که کجا بازی کنید و چگونه به پیروزی برسید. سپس دوباره به عقاید و اهداف فکر کنید و آنها را اصلاح نمایید. در مرحله بعد به توانایی ها و سیستم های مدیریتی سر بزنید تا مطمئن شوید که توانایی انجام این برنامهها را دارید. حالا دوباره از اول شروع کنید!
در حالی که ممکن است ابتدا این روش کمی ترسناک به نظر برسد، باعث میشود که تبیین استراتژی آسانتر شود. این امر شما را از تمرینات بیپایان تنظیم چشم انداز ، تجزیه و تحلیل SWOT اشتباه و بسیاری از توصیههای بی نتیجه اطرافیان بینیاز میکند. ساختن استراتژی خود در قدمهای نسبتا کوچک و بتنی (محکم) و پاسخ به این پنج سؤال از طریق تکرار، به شما یک استراتژی مستحکم و بهتر ارائه میدهد، و البته با رنج و زمان تلف شده بسیار کمتر.