آزمایش میلگرم — تاریخچه و نتایج آن
در ششم اوت در سال ۱۹۴۵ مردی به نام سرهنگ پائول تیبتس (Paul Tibbets) در هواپیمایی بمبافکن بر فراز آسمان ژاپن پرواز میکرد. چندی بعد این مرد دکمهای را فشرد که منجر به آزادسازی بمب اتمی هیروشیما شد؛ بمبی که انرژی تولید شده توسط آن برابر بود با انرژی حاصل از شانزده هزار تن تیانتی (TNT). گرمای چند میلیون سانتیگرادی آن، هر چیزی را (اعم از حیوانات و انسانها) تا شعاع یک و نیم کیلومتری بهطور کلی مضمحل کرد. کشتهشدگان نهاییِ این انفجار بالغ بر صد و چهل هزار نفر تخمین زده میشود، به طوری که خود پائول تیبتس گفته است انفجارِ هیروشیما دوزخی بود که پس از آن «در یکهزارم ثانیه، شهر هیروشیما دیگر وجود نداشت».
هیروشیما به خاک و خون کشیده شد اما پائول تیبتس هنوز زنده بود و برای ما سؤالات زیادی در مورد انسانیت باقی گذاشت. هری ترومن (Harry Truman)، رئیس جمهور وقت آمریکا دستور این عملیات را داده بود. تا حدودی برای ما قابل باور است که رهبر سنگدلی کیلومترها دورتر از فاجعه دستور چنین کاری را بدهد، اما تیبتس آنجا بود، شاهد نابودی هیروشیما بود و از همه مهمتر، دستورِ ترومن اقدامی غیرمستقیم بود اما دکمهای که تیبتس فشرد، اقدامی بود که مستقیماً صد و چهل هزار انسان را به نابودی کشید.
امید قلبی همه ما برای نجات انسانیت به وسیله توجیه اقدام تیبتس، این است که بیاندیشیم او حتماً از عواقب این کار بیخبر بوده و تنها دستور را اجرا کرده. برای همه ما مسلم است که امکان ندارد کسی از اینکه مسبب چنین سرانجام فاجعهباری میشود خبردار باشد و باز چنین کاری را انجام دهد؛ اما تیبتس بعدها در مصاحبهای گفته است که او از قبل میدانسته بمبی که آزاد خواهد کرد با نیرویی تقریباً برابر با بیست هزار تن تیانتی، منفجر میشود. همه ما از خودمان میپرسیم تیبتس چگونه توانسته چنین کاری انجام دهد؟ همه ما در ذهنمان زمزمه میکنیم «نه! من اصلاً نمیتوانم چنین کاری کنم»؛ اما آیا واقعیت اینطور است؟
فقط از دستورات پیروی میکردم...!
در سال ۱۹۶۳ مردی نازی به نام آدولف آیشمان (Adolf Eichmann) محاکمه و اعدام شد؛ مردی که یکی از اتهامات او «جنایت علیه بشریت» بود. گفته میشود او همان کسی است که دستور فرستادن یهودیان به کورههای آدمسوزی را صادر کرده بود.
بسیاری از افراد نازی در این محلها مشغول کار و اجرای اوامر مربوط به کورههای آدمسوزی بودند و ما بدون شک از خودمان میپرسیم چطور میتوانستند چنین کاری کنند؟ آیشمان به عنوان انسان، چطور توانست چنین دستوری دهد؟ اما جالب است که بدانیم که آیشمان در دادگاه محاکمه خود گفته تنها وظیفهاش را انجام میداده و از قوانین و دستورات پیروی میکرده است. اگر ما به جای او بودیم، آیا از این قوانین و دستورات پیروی میکردیم؟
«نه! من هرگز نمیتوانم...» پاسخ شرکتکنندگان در آزمایش میلگرم بدون شک «نه!» بود. برآورد میشد که کمتر یک درصد از شرکتکنندگان بتوانند به مرحله آخر این آزمایش عمل کنند. این آزمایش در سال ۱۹۶۱ و تنها سه ماه بعد از شروع دادگاه آدولف آیشمان، انجام شد.
استانلی میلگرم (Stanley Milgram)، روانشناس اجتماعی آمریکایی، این آزمایش را برای یافتن پاسخ این سؤال طراحی کرده بود که آیا آیشمان و میلیونها نازی دیگر که مسبب هولوکاست بودند، همگی گناه کارند یا بنا به دلایلی از دستورات پیروی میکردند؟
در این آزمایش سه نقش وجود دارد، یک نفر آزمایشگر یا دانشمند، یک نفر فراگیر یا دانش آموز و فردی آزمودنی یا معلم که مسئول پرسش از دانشآموز و تنبیه او است. هنگامی که آزمودنی وارد فضای آزمایش میشود، تصور میکند که بازیگر نقش دانشآموز نیز خارج از مجموعه طراحان آزمایش و داوطلبی مثل خودش است. بین آن دو نفر برای نقش معلم و دانشآموز قرعه کشی صوری میشود، اما در حقیقت روی هر دو کاغذ «معلم» نوشته شده و قرعهکشی در کار نیست؛ درنتیجه آزمودنی میبیند که نقش او معلم است و دانشآموز که در اصل خودش هم عضو مجموعه طراح آزمایش است، ادعا میکند که نقش دانشآموز به قرعه او در آمده است.
آزمایش میلگرم چگونه انجام میشود؟
به آزمودنی گفته میشود که این آزمایش برای بررسی اثر تنبیه بر یادگیری است بدین شکل که دانشمند جفت لغاتی را برای یادگیری به دانش آموز ارائه میدهد، مثل «تلفن - دیوار»، «سگ – درخت»، «حشره - مداد» و از وی میخواهد این جفت کلمات را با هم به خاطر بسپارد.
سپس دانشآموز وارد اتاقی دیگری میشوند که در آن صندلی متصل به ولتاژ الکتریکی وجود دارد و به آن بسته میشود؛ حتی در برخی موارد به آزمودنی گفته میشد که دانشآموز ناراحتی قلبی دارد. معلم باید لغتی از هر گروه لغت را بگوید و دانشآموز لغت دوم را به او پاسخ دهد، مثلاً وقتی معلم گفت «حشره»، دانشآموز بگوید «مداد».
اگر دانش آموز درست پاسخ بدهد، هیچ اتفاقی نمیافتد اما اگر اشتباه پاسخ بدهد، آزمودنی موظف است با فشردن کلیدهایی که باعث اتصال جریان برق به او میشوند، او را تنبیه کند. ۳۰ کلید رویِ صفحه وجود دارد که منجر به جریان برق از ۱۵ ولتی با عنوان ضربهی خفیف تا ۴۵۰ ولتی طبقه بندی شدهاند، آزمودنی باید هر بار کلید مربوط به ولتاژ بیشتری را فشار دهد؛ اما در اصل، ولتاژ برق واقعاً به فرد دانشآموز وصل نیست و صدایی که از او به گوش میرسد، متناسب با هر درجه ولتاژ روی نواری ضبط شده است و با فشردن کلید مربوط به آن ولتاژ، پخش میشود.
وقتی آزمایش شروع میشود دانشآموز پاسخ درست میدهد اما چند باری نیز پاسخ غلط را میگوید. هر بار آزمودنی کلید بعدی را میفشارد تا ضربهای با شدت بیشتر به دانشآموز وارد شود. در ضربه پنجم با ۷۵ ولت، دانشآموز شروع به داد و ناله میکند. در ضربه ۱۵۰ ولتی، از وی میخواهد آزمایش را متوقف کند. در ضربه 180 ولتی، فریاد میزند که نمیتواند درد را تحمل کند.
وقتی سطح ضربهها به کلیدی که کنار آن نوشته شده «خطر، ضربه شدید» نزدیک میشود، آزمودنی صدای دانشآموز را میشود که با مشت به دیوار اتاق میکوبد و التماس میکند که او را خارج کنند، (حتی در مواردی با ادامه اعمال ولتاژ، صدای دانشآموز قطع میشود تا نگرانی بیشتری ایجاد کند) اما چون این پاسخ درست سؤال نیست، فرد آزمایشگر به آزمودنی دستور میدهد که بر شدت ولتاژ بیفزاید و ضربه شدیدتر و بعدی را وارد کند.
نتایج تأمل برانگیز آزمایش
همانطور که پیشتر گفته شد، برآورد میشد که تنها یک درصد از شرکتکنندگان تا مرحله آخر آزمایش پیش بروند. در موقعیت واقعی، بعضی از افراد وقتی به ولتاژ ۱۳۵ ولتی میرسیدند، کار را متوقف میکردند و در مورد هدف آزمایش میپرسیدند، اما وقتی به آنها گفته میشد مسئولیتی متوجه آنان نخواهد شد، بیشتر آنها به کارشان ادامه میدادند.
درواقع، تنها یک نفر قبل از رسیدن به درجه شوک ۳۰۰ ولت آزمایش را متوقف کرد و ۶۵ درصد شرکتکنندگان، آزمایش را تا آخرین مرحله ادامه دادند. گرچه که برخی از آنان اعتراض کردند، برخی سوالهایی پرسیدند، برخی خیس عرق شده بودند، میلرزیدند یا لکنت گرفته بودند، ولی از دستور اطاعت کردند و در حالی که دانشآموز از درد به دیوار اتاق مشت میکوبید، برق ۴۵۰ ولتی به وی اعمال کردند.
نکته جالب این است که هیچ یک از شرکتکنندگان حتی کسانی که آزمایش را ترک کردند، اصرار یا پیشنهادی مبنی بر متوقف شدن کل آزمایش بیان نکردند و هیچ کس اتاقش را برای بررسی سلامتی فرد دانشآموز ترک نکرد. شاید و شاید این بیانگر موقعیتی است که در آن اطاعت کردن آزمودنیها، مشابه اطاعت کردن آدولف آیشمان بود هنگامی که گفت تنها به قوانین و دستورات عمل کرده و وظیفهای که به او داده شده بود را انجام داده است.
آیا این شرایط با شرایط سربازی نازی قابل مقایسه است؟ آیا اگر شرکتکنندگان این آزمایش، میان سربازان نازی یا آمریکایی بودند همان کاری را نمیکردند که آن سربازان کردند؟ اطاعت. البته اوضاع اطاعت وقتی در کنارمان فردی سرکش باشد، فرق میکند.
یادتان میآید مدرسه که بودید، وقتی دوستانی سرکش داشتید، چقدر بیشتر سرکشی یا به قول خودمان شیطنت میکردید؟ در آزمایش میلگرم هم اوضاع همین است. وقتی که معلم در کنار معلمهایی قرار میگیرد که به شرایط اعتراض میکنند و از گوش دادن به حرف دانشمند خودداری میکنند (که البته جز طراحان آزمایش هستند و برای سنجیدن آزمودنی با هماهنگی قبلی چنین میکنند)، سرکشی فرد آزمودنی نیز بیشتر میشود. طوری که در این شرایط تنها ۱۰ درصد افراد تا مرحله آخر آزمایش پیش رفتند.
آیا در اردوگاههای نازی، سربازی به خشونتهای اعمال شده اعتراض میکرد؟ یا همه از ترس ساکت شده بودند؟ آیا اگر ما آنجا بودیم، وقتی دیگران ساکتاند، ساکت نمیماندیم؟
نتایج آزمایش میلگرم نخستین بار در سال ۱۹۶۳، در مجلهای در حوزه روانشناسی انتشار یافت و در سال ۱۹۷۴ با جزئیات بیشتر، تحت عنوان کتابی به نام اطاعت از صاحبان قدرت از منظر آزمایشی (Obedience to Authority: An Experimental View) به چاپ رسید.
پس از آن، آزمایش میلگرم بارها به شکلهای مختلفی اجرا شد. مثلاً در یکی از دفعات، متغیر میزان احترام فرد دانشمند یا دستوردهنده بود، اینکه او به عنوان دانشمند معروف و استاد دانشگاهی معتبر به آزمودنی معرفی شود، یا دانشمندی گمنام که در مرکز مخروبهای تحقیق میکند.
درواقع اینکه آزمودنی چقدر به حرف او اطمینان داشت و اینکه چقدر اطمینان داشت فردی خیرخواه است که برای آزمایش خود به کسی صدمه نمیزند. باری دیگر متغیر حضور یا عدم حضور دانشمند (منبع قدرت) در کنار معلم بود. طبق نتایج وقتی منبع قدرت کنار آزمودنی وجود نداشت، آزمودنیها کمتر در مراحل آزمایش پیش میرفتند.
شاید باید برای درک بهتر اتفاقات تاریخی، به سراغ یکی از جالبترین دفعاتی که آزمایش میلگرم تکرار شد، برویم. این بار، متغیر فاصله آزمودنی (معلم) با دانشآموز بود. هنگامی که آزمودنیها تنها صدای دانشآموز را میشنیدند، نسبت به زمانی که او را میدیدند، بسیار بیشتر دست به فشردن کلید برق ولتاژ بالاتر میزدند.
دیدن آشکار درد و رنج دیگران، تأثیر بیشتری بر انسان میگذارد. این آزمایش مطلبی مهم در مورد سلاحهای جنگی مدرن را برای ما روشن میکند؛ سلاحهای جنگی جدید، مثل بمبهای اتمی و موشکهای دوربُرد، باعث میشوند دو گروه جنگنده با هم نزدیکی و دیداری نداشته باشند، بلکه سبب این هستند که دو گروه با بیتفاوتی بیشتری نسبت به کشتار هم اقدام کنند.
این همان اتفاقی است که برای سرهنگ پائول تیبتس افتاد، تیبتس از ارتفاع بسیار بالا بمبی را رها کرد. از ارتفاعی که زندگی انسانی دیده نمیشد و دیده نمیشد که این بمب چگونه جان یکایک انسانها را در هیروشیما گرفت. او فقط موج انفجاری دید، ساختمانهایی که خاکستر شدند و سپس با هواپیمای بمبافکن از آنجا دور شد. از آن فاصله نه اجساد را دید، نه غم و درد کسایی که نزدیکانشان کشته شده بودند و نه جنایتی که مرتکب شده بود.
ناگفته نماند که تمام این شرحها، گفتهها و آزمایشها به هیچ عنوان اعمال خشونتآمیزی را که آیشمن، تیبتس و یا هر فرد دیگری انجام داده است، توجیه نمیکند. همانطور که فیلسوف سیاسی، هانا آرنت (Hannah Arendt) در مورد آیشمن بیان میکند، اگر این موضوع شکل توجیه به خودش بگیرد، شکلی از «ابتذال شر» خواهد بود؛ چراکه جنایت و کشتار انسانها را تنها اطاعت از مافوق و رفع وظیفه جلوه میدهد.
فراموش نکنید که انسان هرلحظه حق انتخاب دارد و با اینکه در آزمایش میلگرم ۶۵ درصد تا مرحله آخر پیش رفتند، مابقی افراد از این کار سر باز زدهاند. این آزمایش تنها بیانگر این است که چطور ممکن است انسانی سالم و عادی در شرایط و فشار روانی سخت، دست به کارهای ناسالم بزند، حتی کسانی که میگویند «نه! من اصلاً نمیتوانم چنین کاری کنم».
اصطلاح “ابتذال شر” به طرز عجیبی تکونم داد! ممکن که چه عرض کنم، قطعا شاهد این ابتذال تو عصر خودمون هستیم
مقاله بسی خفن بود