برندسازی در عصر رسانه‌های اجتماعی — بخش دوم

۶۴ بازدید
آخرین به‌روزرسانی: ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه
برندسازی در عصر رسانه‌های اجتماعی — بخش دوم

در بخش اول این مقاله به بررسی تقابل برندسازی سنتی و رسانه‌های اجتماعی پرداختیم. در ادامه به بررسی راهکارهای برندسازی فرهنگی خواهیم پرداخت.

برندسازی فرهنگی

در حالی که ظهور ازدحام فرهنگی تأثیر محتوای برنددار و اسپانسر شده را محو کرده است، اما مسیر را برای یک رویکرد جایگزین (برندسازی فرهنگی) هموار ساخته است. موفقیت چشمگیر فروشگاه زنجیره‌ای فست‌فود غیررسمی مکزیکی به نام Chipotle از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۳ قدرت این رویکرد را به نمایش گذاشت.

زمانی که فرهنگ غالب غذاهای صنعتی آمریکایی در مکزیک از سوی جنبش‌های سابقاً مهجور و به کمک رسانه‌های اجتماعی به چالش کشیده شد، چیپوتِل از این فرصت فرهنگی بی‌نظیر، نهایت استفاده را کرد. این برند، ناگهان به عنوان قهرمانی در زمینه ازدحام فرهنگی وارد عرصه شد. چیپتول با به‌کارگیری برندسازی فرهنگی تبدیل به یکی از اصلی‌ترین منتقدین آمریکا شد و به این ترتیب به برندی مشهور تبدیل شد. به طور خلاصه چیپتول بر اساس پنج اصل زیر موفق شد:

۱- نگاشت سنت‌های قدیمی فرهنگی

این برند در زمینه برندسازی فرهنگی، یک ایدئولوژی ابتکاری مطرح کرد که سنت‌های موجود را کنار می‌زد. برای انجام این کار، این برند نخست باید می‌فهمید که کدام سنت‌ها باید از میان بروند. این‌ها همان چیزی است که پسنت‌های قدیمی فرهنگی می‌نامیم. ایدئولوژی غذای صنعتی آمریکا در اوایل قرن بیستم از سوی شرکت‌های بازاریابی غذا ابداع شده بود. آمریکایی‌ها به این باور رسیده بودند که از طریق کشف‌های علمی چشمگیر (مارگارین، قهوه فوری، اسانس‌ها) و فرآیندهای تولید استانداردشده، شرکت‌های بزرگ که تحت نظارت مدیریت غذا و دارو هستند، می‌توانند غذاهای مفید، سالم و خوشمزه تولید کنند. این فرضیات، راهبرد غذای سریع (فست‌فود) بود و تا زمان ظهور مک‌دونالد در دهه ۱۹۶۰ مورد حمایت بود.

2- جستجوی فرصت فرهنگی

با گذر زمان اختلالات اجتماعی موجب کاهش اقتدار سنت‌های قدیمی فرهنگی می‌شود. مصرف‌کنندگان شروع به جستجوی گزینه‌های جایگزین می‌کنند و فرصت‌هایی برای برندهای خلاق برای ارائه ایدئولوژی‌شان در حوزه مربوطه فراهم می‌آورد.

در مورد غذاهای صنعتی این فرصت در سال ۲۰۰۱ ایجاد شد. در این زمان (اریک اشلاسر) در کتاب خود با عنوان «ملت فست‌فود» این مفهوم را به صورت قدرتمندی به چالش کشید. این موج در سال ۲۰۰۴ به وسیله فیلم (مورگان سوپرلاک) با عنوان «مرا بزرگ‌تر کن» و همچنین در سال ۲۰۰۶ به وسیله کتاب تأثیرگذار (میشاییل پولان) با عنوان «مورد غامض همه چیز خوار» تقویت شد. این انتقادها تأثیر بسیار زیادی بر طبقه متوسط رو به بالا گذاشت و به سرعت انتقادهایی در مورد غذاهای صنعتی ایجاد کرد. این انتقادها در شرکت‌های عمده ارائه فست‌فود و همچنین زنجیره تأمین آنها اختلال‌های عمده ایجاد کرد. تحول مشابهی در کشورهای دیگری که تحت سلطه ایدئولوژی غذای صنعتی بودند ایجاد شد. برای مثال در بریتانیا سرآشپز مشهور (جیمز اولیور) و (هاف فرنلی-ویتینگستال)، نقش مشابهی در انتقاد از غذاهای صنعتی داشتند.

تا پیش از ظهور رسانه‌های اجتماعی تأثیر این کارها ممکن بود تنها بر روی بخش کوچکی از جامعه مشخص باشد. اما ازدحام فرهنگی، این انتقادها را گرفت، بال‌وپر داد و ترس از غذاهای صنعتی را وارد گفتمان عمده فرهنگی کرد. خبرهایی در مورد مشکلات عمده مرتبط با تولید غذاهای صنعتی ازجمله وجود قند بالا در غذاهای فرآوری شده، سرطان‌زایی نگه‌دارنده‌ها، وجود rGBH در شیر، نشت (بیسفنول آ) از پلاستیک‌ها، GMO (مواد با دست‌کاری ژنتیکی)، و موارد دیگر در اینترنت با سرعت بالا به گردش درآمد. ویدیوهایی از ماده شبیه گوشت به نام «اسلیم صورتی» به صورت گسترده پخش شد. والدین تا حد بسیار زیادی در مورد آنچه به بچه‌هایشان می‌خوراندند نگران شدند. ازدحام فرهنگی یک دغدغه در سطح نخبگان را به مشکل عمده ملی اجتماعی تبدیل کرد که چالش عمومی گسترده‌ای محسوب می‌شد.

3- هدف‌گیری ازدحام فرهنگی

چالش‌های غذای صنعتی به مدت ۴۰ سال در حاشیه باقی مانده بود، اما ناگهان دیوانه‌وار وارد عرصه اجتماعی شد. خرده‌فرهنگ‌های کوچک پیرامون کشاورزی ارگانیک و دامداری طبیعی تشکیل یافت، البته این محصولات در حاشیه بازارهای کشاورزی و دامداری در جوامعی که از آنها حمایت می‌کردند مشغول فعالیت بودند اما رسانه‌های اجتماعی با کمک تعداد مؤثر و متنوعی از خرده‌فرهنگ‌هایی که با هم همپوشانی داشتند، خواستار ابتکارات غذایی شدند. این خرده‌فرهنگ‌ها شامل طرفداران تغذیه فرگشتی و رژیم‌های غذایی باستانی، گله‌داران سنتی، نسل جدیدی از فعالین محیط‌زیست، باغداران شهری و رستوران‌های از مزرعه تا میز می‌شدند. به طور خلاصه باید گفت که یک جنبش فرهنگی بزرگ پیرامون احیای غذاهای پیش از دوران صنعتی، سازمان یافت. چیپوتل به این دلیل موفق شد که وارد این ازدحام فرهنگی شد و سرنخ آن را یافت.

4- تزریق ایدئولوژی جدید

چیپوتل ایدئولوژی غذای پیشاصنعتی را با دو فیلم تبلیغ کرد. در سال ۲۰۱۱ این شرکت یک فیلم انیمیشن به نام «بازگشت به آغاز» را با مجسمه‌های چوبی ساده تهیه کرد. در این فیلم یک مزرعه قدیمی به یک مزرعه صنعتی بسیار منطقی تبدیل شد. خوک‌ها همگی با هم درون یک طویله بتونی علوفه می‌خوردند، سپس وارد یک خط مونتاژ می‌شدند که مواد شیمیایی به آنها تزریق می‌شد تا بسیار چاق شوند و سپس به شکل مکعب‌هایی پرس می‌شدند تا درون کامیون‌ها بارگیری شوند. صاحب مزرعه از این تحولات خسته شد و تصمیم گرفت که مزرعه خود را به حالت اولیه سنتی بازگرداند.

فیلم دوم با عنوان مترسک، یک شرکت غذای صنعتی را نشان می‌داد که محصولات خود را با استفاده از تصاویر مزرعه طبیعی تزیین می‌کرد. این شرکت در واقع یک کارخانه بود که در آن به حیوانات، مواد شیمیایی تزریق می‌شد و به شیوه غیرانسانی با آنها برخورد می‌شد. این کارخانه وعده‌های غذایی از پیش آماده‌ای با مُهر «۱۰۰ درصد گوشت گاو» تهیه می‌کرد که کودکان بی‌اطلاع از فرآیند واقعی تولید، با ولع آنها را قورت می‌دادند. مترسکی که در کارخانه کار می‌کرد از آنچه شاهد آن بود افسرده شده بود تا اینکه ایده‌ای به ذهنش رسید. او دسته‌ای از محصولات را از مزرعه برداشت، به شهر برد و یک رستوران سنتی کوچک باز کرد که نمادی از برند چیپوتل بود.

این فیلم‌ها در ابتدا از سوی رسانه‌های کوچک خریداری شدند، سپس در رسانه‌های اجتماعی به صورت گسترده‌ای پخش شدند. هر دو فیلم بسیار تأثیرگذار بودند و ده‌ها میلیون نفر آنها را دیدند، این فیلم‌ها توجه رسانه‌ای زیادی را جلب کردند و باعث افزایش فروش و سود بالایی برای شرکت شدند. هر کدام از فیلم‌ها جایزه بزرگ جشنواره تبلیغات کن را از آن خود کردند.

فیلم‌های چیپوتل نیز مانند نمونه‌های بزرگی از محتوای برنددار درست فهمیده نشدند. اما این فیلم‌ها به این دلیل موفق شدند که پا را فراتر از سرگرمی صرف گذاشتند. فیلم‌ها هنرمندانه بودند اما هزاران فیلم هستند که به موفقیتی دست نمی‌یابند. داستان آنها به طور خاص اصیل نبود، این داستان در طی یک دهه گذشته بارها و بارها به شیوه‌های خلاقانه‌ای بیان شده است. اما به این دلیل در رسانه‌های اجتماعی به طور گسترده موردتوجه قرار گرفتند که توانسته بودند شروع تمایل ازدحام فرهنگی به غذاهای پیشاصنعتی را تشخیص دهند. چیپوتل نسخه الهام بخشی از تمایل به بازگشت به سنت‌های قدیمی تولید غذا و کشاورزی را به تصویر می‌کشید که بسیاری از مشکلات موجود در سیستم غذایی را حل می‌کرد.

عامل اصلی تنفر در جنبش غذای پیشاصنعتی، فست‌فود است بنابراین ایده اینکه یک شرکت بزرگ فست‌فود بخواهد چنین داستانی را تبلیغ کنند در میان توده مردم اثرگذار بود. بعلاوه غذای کاملاً طبیعی گران بود اما در رستوران‌های چیپوتل مردم می‌توانستند با 7 دلار یک وعده غذایی بوریتو (غذای مخصوص مکزیکی) بخورند. از آنجایی که این شرکت توانسته بود ترس‌هایی که از قبل در ازدحام فرهنگی وجود داشت را هدف‌گیری کند، فیلم‌های آن هرگز رقیب قدرتمندی نیافتند.

5- ابتکار مداوم با استفاده از مسیرنماهای فرهنگی

یک برند می‌تواند ارتباط فرهنگی خود را از طریق بازی کردن با مباحث جالب و جذابی که در گفتمان رسانه‌ای مرتبط با یک ایدئولوژی غالب است، حفظ کند. به همین دلیل است که برند (Ben & Jerry) توانسته است فلسفه کسب‌وکار خود را چنین پایدار نگه دارد. این شرکت از معرفی محصولات جدید خود به عنوان فرصتی برای همکاری با سازمان ریگان در مورد مباحث داغ روز مانند سلاح‌های هسته‌ای، تخریب جنگل‌های بارانی و مبارزه با مواد مخدر استفاده می‌کنند.

چیپوتل برای اینکه بتواند به کار خود ادامه دهد باید از مباحث مسیرنما در مورد محصولات و ارتباطاتش استفاده کند. این شرکت در این حوزه کمتر موفق بوده است. این شرکت یک سریال به نام Hulu تولید کرد که تأثیر اندکی در رسانه‌های اجتماعی داشت، چراکه صرفاً نسخه‌ای از فیلم‌های قبلی‌اش بود و از مسیر نماهای جدید فرهنگی استفاده نکرده بود. سپس چیپوتل وارد مبحث جدیدی شد که تولید غذاهای بدون GMO (دست‌کاری ژنتیکی) بود. جدا از این واقعیت که اعتبار این ادعا محل سؤال بود (بالاخره چیپوتل گوشت حیواناتی را می‌فروخت که با دانه‌های دست‌کاری ژنتیکی تغذیه‌شده بودند و نوشیدنی‌هایش با شیرین‌کننده‌های دارای دست‌کاری ژنتیکی تهیه می‌شدند)، دست‌کاری ژنتیکی یک مسیرنمای نسبتاً ضعیف بود، چون یک بحث قدیمی بود که تنها در میان مصرف‌کنندگان خیلی فعال مطرح بود و قبل از آن از بسیاری از محصولات حذف شده بود. این تلاش‌ها تأثیر زیادی در ازدحام فرهنگی نداشت. چند مسیرنمای دیگر مانند نوشیدنی‌های با قند بالا، روغن‌های گیاهی صنعتی، عکس‌العمل‌های شدیدتری داشتند و تولیدکننده‌های عمده غذایی هنوز کار جدی در این مورد انجام نداده بودند.

البته حرکت بر اساس ایدئولوژی در بازار مصرف، ممکن است شمشیر دو لبه باشد. برند باید همواره روبه‌جلو حرکت کند در غیر این صورت از چرخه حذف می‌شود. چیپوتل کسب‌وکار بزرگ و در حال رشدی بود که فرایندهای در مقیاس صنعتی زیادی داشت و نه یک رستوران ساده ارائه‌دهنده محصولات غذایی طبیعی. ارائه غذاهای تازه با محصولاتی که امکان فساد بالایی دارند، به عنوان یکی از تعهدات شرکت به ارائه زنجیره غذایی پیشاصنعتی، یک چالش عملیاتی بزرگ بود. شهرت چیپوتل با شیوع گسترده باکتری (اشرشیا کولی) و آلودگی‌های غیر ویروسی به‌شدت آسیب دید. چیپوتل نمی‌توانست اعتماد مصرف‌کنندگان را از طریق تبلیغات یا اقدامات روابط عمومی بازگرداند. بجای آن، شرکت باید ازدحام فرهنگی را متقاعد می‌کرد که تعهد خود را به ارائه صحیح غذاهای پیشاصنعتی مضاعف می‌کند تا عموم مردم بار دیگر به برند اعتماد می‌کردند.

رقابت برای ازدحام فرهنگی

شرکت‌ها برای برندسازی مؤثر در رسانه‌های اجتماعی باید ازدحام فرهنگی را هدف‌گیری کنند. امروزه اکثر برندها برای رسیدن به ارتباط فرهنگی، به دنبال یافتن روندها هستند. اما این رویکرد نسبت به برندسازی، طنزگونه است. صدها شرکت در حال انجام دادن کار دقیقاً یکسانی در مورد فهرست کاملاً مشابهی از روندها هستند. جای شگفتی نیست که هیچ‌کدام از مشتریان، توجهی به این تبلیغات نمی‌کنند. برندها با هدف‌گیری ایدئولوژی‌های جدیدی که از میان ازدحام فرهنگی تولید می‌شوند، می‌توانند دیدگاهی به دست آورند که در محیط بسیار شلوغ رسانه‌ای دیده شود.

برای مثال حوزه مراقبت‌های شخصی را در نظر بگیرید. سه برند Dove, Axe و Old Spice باعث ایجاد علاقه و شناسایی بالایی در میان مشتریان شده‌اند. مشتریان به طور تاریخی به این حوزه، توجه کمی دارند و انتظار چندانی نمی‌رود که در رسانه‌های اجتماعی مورد توجه زیادی قرار گیرد. این برندها از طریق معرفی ایدئولوژی‌های متفاوت جنسیتی که ازدحام فرهنگی پیرامون آن شکل گرفته است، به این موفقیت دست یافتند.

راهبرد برند Axe

برند اکس، جمعیت پسران را نشانه رفته است. در دهه ۱۹۹۰ منتقدین فمینیست با فرهنگ پدرسالاری، مورد حمله جامعه دانشگاهیان آمریکایی قرار گرفتند. این حمله‌ها از سوی محافظه‌کاران با واکنش‌های خفیفی به‌صورت تأکید بر سیاست‌های جنسیتی که از نظر سیاسی درست هستند، پاسخ داده شد. به نظر می‌رسید که مردان زیر فشار قرار گرفته‌اند و باید اقتدار مردانگی خود را احیا کنند. ابتدا در بریتانیا و سپس در ایالات‌متحده این جنبش مقاومت، به ظهور شکل جنسیت‌زده‌ای از زبان کنایی به نام «فرهنگ پسرانه» منجر شد. مجله‌های جدیدی مانند ماکسیم، FHM، و Loaded به عصر پلی بوی بازگشتند و داستان‌های پسرانه‌ای را با عکس‌های تا حدودی جنسی منتشر کردند. این ایدئولوژی توانست با بسیاری از مردان جوان ارتباط برقرار کند. در اوایل قرن بیست و یکم، فرهنگ پسرانه به‌صورت یک ازدحام فرهنگی زنده به وب مهاجرت کرد.

اکس (که در بریتانیا و ایرلند به نام Lynx فروخته می‌شد) از دهه 1980 در اروپا و امریکای لاتین، فروخته می‌شد، اما به یک برند تاریخ گذشته و بازنده تبدیل شده بود. این حالت تا زمانی که این برند سوار قطار فرهنگ پسرانه نشده بود، ادامه داشت. در این زمان این شرکت کمپین «تأثیر اکس» را راه انداخت که فانتزی‌های جنسی افراطی که از لحاظ سیاسی نادرست تلقی می‌شدند را ترویج می‌داد. این کمپین در اینترنت به‌سرعت گسترش یافت و بی‌درنگ Axe به رهبر بلامنازع فرهنگ پسرانه تبدیل شد.

راهبرد برند Dove

Dove به رهبری جمعیت افرادی که حس مثبتی در مورد بدن داشتند پرداخت. رویکرد تهاجمی Axe فرصت مناسبی برای یک برند دیگر برای قهرمانی در سمت دیگر این «جنگ جنسیتی» فراهم ساخت. Dove یک برند قدیمی و از مد افتاده در این صنعت محسوب می‌شد که در آن بازاریابی، معمولاً با معرفی روندهای زیبایی از سوی خانه‌های مد و رسانه‌ها صورت می‌گرفت. در سال 2000، بدن آرمانی زن وارد مرزهای جدیدی شد. انتقاد فمینیست‌ها در مورداستفاده از مدل‌های بسیار لاغر وارد رسانه‌های سنتی و اجتماعی شد. بازاریابی زیبایی به‌جای این‌که اشتیاقی ایجاد کند، برای غالب زنان یک موضوع دست‌نیافتنی و افسرده کننده شده بود.

«کمپین زیبایی واقعی Dove» ایده این ازدحام فرهنگی جدید را با گرامی داشتن بدن واقعی زنان، با همه تنوع‌های طبیعی‌شان از قبیل، پیر یا جوان، چاق یا لاغر، کوتاه یا بلند، و چروکیده یا صاف پرورش داد. زنان در سراسر جهان تشویق شدند که تصاویر بدن خود را که با معیارهای زیبایی اسطوره‌ای نیز همخوانی نداشت، تهیه کرده و به اشتراک بگذارند. در سراسر دهه اخیر Dove به هدف‌گیری مسیرنماهای فرهنگی مانند استفاده گسترده از تصاویر فتوشاپ شده در مجله‌های مد، جهت قرار دادن برند خود در کانون توجه گفتمان جنسیتی مبادرت ورزیده است.

راهبرد برند Old Spice

برند Old Spice جمعیت افراد دنباله‌روی مد را نشانه‌گیری کرد. نبرد ایدئولوژیک بین دیدگاه پسرانه و دیدگاه مثبت به بدن از سوی فمینیسم، فرصت فرهنگی بکر دیگری در بازار مراقبت‌های شخصی فراهم ساخته بود. در سال 2000 یک ایدئولوژی مدگرایی جدید در خرده‌فرهنگ شهری برای تعریف کردن کمال در میان جمعیت جوان سراسر جهان ایجاد شد. این افراد آرمان تاریخی بوهمی اصالت لذت بردن را با رویکرد ارجاع به خود، موردنقد قراردادند. این دیدگاه با تقویت از سوی ازدحام فرهنگی به‌سرعت در سراسر جهان گسترش یافت.

برندسازی Old Spice با استفاده از کمال‌گرایی مدگراها در همراهی با Axe و کلیشه‌های مردانگی، مورد استقبال قرار گرفت. این کمپین، اندام عضلانی و تراش‌خورده یک بازیکن پیشین فوتبال را با شعار «مردتان باید چنین رایحه‌ای داشته باشد» به نمایش گذاشت. این فیلم مورد استقبال مدگرایان قرار گرفت و به عنوان یک مرد کاملاً بروز مطرح شد که سنت‌های جذابیت جنسی مرد را به سرگرمی تبدیل می‌کرد. شما نیز می‌توانید در نظر همسرتان جذاب باشید، اگر ماجراهای هیجان‌انگیز، و همچنین جواهر و طلا را همراه با ژست‌های بدنی خاص به همسرتان تقدیم کنید و البته همه این کارها باید با اسپری کردن رایحه Old Spice همراه باشد.

موفقیت سه برند

این سه برند در رسانه‌های اجتماعی به موفقیت دست یافتند، چون از برندسازی فرهنگی استفاده کرده بودند، راهبردی که از مدل محتوای برنددار سنتی متفاوت عمل می‌کند. هرکدام از برندها در یک گفتمان فرهنگی در مورد جنسیت که در رسانه‌های اجتماعی به طور گسترده مطرح بود و تبدیل به ازدحام فرهنگی شده و ایدئولوژی متمایزی را مطرح می‌کرد، استفاده کردند. هرکدام از برندها همچون یک مبلغ مذهبی این ایدئولوژی را برای مخاطبین عمومی تبلیغ کردند. چنین فرصت‌هایی تنها در صورتی در برابر چشم قرار می‌گیرند که از منشور برندسازی فرهنگی برای انجام تحقیقات برای شناسایی ایدئولوژی‌هایی که به حوزه موضوعی مرتبط هستند و امکان بهره‌برداری از ازدحام فرهنگی وجود دارد، استفاده شود. شرکت‌هایی که بر مدل‌های قطعه‌بندی سنتی و گزارش‌های روند بازار تکیه دارند، در شناسایی این فرصت‌ها دچار مشکل خواهند بود.

سخن پایانی

پس از گذشت یک دهه، هنوز شرکت‌ها در تلاش برای یافتن مدل برندسازی هستند که در دنیای پرآشوب رسانه‌های اجتماعی موفق باشند. به نظر می‌رسد که پلتفرم‌های بزرگ مانند فیس‌بوک، یوتیوب و اینستاگرام برای فریاد زدن هستند، ولی غالب برندها از نظر فرهنگی علی‌رغم میلیاردها دلار سرمایه‌گذاری، خاموش هستند. شرکت‌هایی که باید کانون توجه خود را از خود پلتفرم‌ها تغییر داده و به سمت نقطه اصلی قدرت دیجیتال که ازدحام فرهنگی است، چرخش دهند. ازدحام‌های فرهنگی فرصت‌های بیشتری برای برندها خلق می‌کنند.

Old Spice بر اساس یک راهبرد فیس‌بوکی موفق نشد بلکه راهبرد موفقیت آن ریشه در زیبایی‌شناسی مدگرایان داشت. چیپوتل بر اساس راهبرد استفاده از یوتیوب موفق نشد بلکه بر اساس استفاده از محصولات و ارتباط‌هایی که توانستند با جنبش غذای پیشاصنعتی ارتباط برقرار کنند، به موفقیت دست یافت. شرکت‌ها می‌توانند در نبرد ارتباط فرهنگی با برندسازی فرهنگی دوباره پیروز شوند و بدین ترتیب می‌توانند از قدرت ازدحام‌های فرهنگی بهره‌مند شوند.

اگر تمایل به مطالعه بیشتر در مورد این موضوعات را داشته باشید؛ شاید آموزش های زیر نیز برای شما مفید باشند:

kaprila
این مطلب با حمایت شرکت کاپریلا تهیه شده است.

شبکه نمایش تبلیغات دیجیتال و هدفمند کاپریلا با بهره‌گیری منحصر به فرد از فناوری هوش مصنوعی و تحلیل محتوا، قادر است محصولات و خدمات شما را به صورت کاملا مرتبط و موثر، در معرض دید 32 میلیون کاربر اینترنت داخل کشور قرار دهد. به این طریق، بدون شک بیشترین میزان رضایتمندی هم برای مخاطبان و هم برای آگهی‌دهندگان رقم خواهد خورد.

جهت کسب اطلاعات بیشتر و شروع به همکاری با کاپریلا روی «این لینک» کلیک کنید.

کالا، خدمات و برند خود را در کادر «حامی مطالب» مجله فرادرس معرفی کنید.
کلیک کنید

#

بر اساس رای ۰ نفر
آیا این مطلب برای شما مفید بود؟
اگر بازخوردی درباره این مطلب دارید یا پرسشی دارید که بدون پاسخ مانده است، آن را از طریق بخش نظرات مطرح کنید.
منابع:
hbr
نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *