گفت و گو با دکتر آزاده سهرابی نژاد — مدرس فرادرس درباره آینده پژوهی و صنعت رسانه
دوست داشتم چشمهایم را ببندم و به آن صدای رادیویی گوش کنم. اما نمیشد. مصاحبهشونده برای آنکه به کلاسهایش برسد از خوابِ صبحاش زده بود. حالا هشتِ صبح، روبروی من نشسته بود و نمیدانست میخواهم از او بپرسم: «این همه توانستن چطور در کارنامه کاری یک استادِ جوان جا میشود؟» دکترای مهندسی صنایع گرفته بود. دروس پایه و ICDL درس داده بود. ویراستار علمی کتاب شده بود.
سابقه کار مهندسی فنی و صدابرداری داشت. به نرمافزارهای ضبط و ویرایش صوت مسلط بود. سه زبان خارجی میدانست. رساله دکتریاش آینده صنعت رسانه را واکاوی کرده بود. پنج-شش سال از زمان تدریسش در فرادرس میگذشت و همچنان آموزشهایی در دست ساخت داشت.
ساعت هشتِ صبح بود و این سوال داشت در ذهن من میچرخید: «کاری هست که نتوانسته باشید انجام بدهید خانم دکتر؟». پرسیدم. جواب داد. از آینده، آیندهپژوهی، تدریسش در دانشگاه و وبلاگی که با بچههای کارشناسی ارشد ساخته بودند، هم گفت. همه آنها را اینجا نوشتهام. برای مخاطبانی که علاقهمندند سراغ گرایش آیندهپژوهی بروند یا کسانی که میخواهند بدانند استاد دانشگاه چطور میتواند یک ارتباط موفق با دانشجویان برقرار کند.
گفتوگویی که با دکتر آزاده سهرابینژاد، استاد دانشگاه و مدرس مجموعه فرادرس تهیه شده، نسخه صوتی و تصویری هم دارد. میتوانید همینجا آنها را بیابید:
نسخه صوتی مقدمه
ذخیره کردن این فایل صوتی: لینک دانلود
نسخه ویدیویی مصاحبه
نسخه ویدیویی این مصاحبه در ادامه آورده شده است. همچنین، برای دانلود نسخههای ۷۲۰p و ۴۸۰p این مصاحبه نیز میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید.
- برای دانلود نسخه ۴۸۰p مصاحبه + اینجا کلیک کنید.
- برای دانلود نسخه ۷۲۰p مصاحبه + اینجا کلیک کنید.
نسخه صوتی مصاحبه (فایل صوتی) به صورت یکجا
ذخیره کردن این فایل صوتی: لینک دانلود
نسخه متنی مصاحبه
سلام. اینجا استودیو فرادرس است و ما برای اولین بار در خدمت یکی از استادان خانم مجموعه فرادرس هستیم. بسیار خوشحالم و خوشامد میگویم به خانم دکتر آزاده سهرابینژاد. از شما خواهش میکنم اگر صحبتی با مخاطبان دارید، بفرمایید تا بعد مصاحبهمان را شروع کنیم.
من هم سلام میکنم خدمت شما و همه مخاطبان مجموعه فرادرس. خوشحالم که در خدمت شما هستم و امیدوارم دوستان از آموزشهای من در فرادرس استفاده کرده باشند. در خدمت شما هستم.
بزرگوارید. خدمت از من است. خیلی ممنون که وقت گذاشتید و گفتوگو را پذیرفتید. کارنامه شما پر از «شدن» و «توانستن» است و من باید از روی کاغذ بخوانم تا چیزی را جا نیندازم. تدریس دروس رشته مهندسی صنایع، تدریس دروس پایه، ICDL، مهندس فنی و صدابردار در صدا و سیما، تسلط بر نرمافزار ضبط و ویرایش صدا، مسلط به زبانهای انگلیسی، اسپانیایی و آلمانی.
و شاید موارد دیگری هم باشد که من به آن دسترسی پیدا نکردهام. با این وجود به ذهنم رسید از شما بپرسم وقتی کارنامه شما اینقدر پر از توانستن است، آیا در زندگی یا شغل احیانا به کاری برخورد کردید که نشود انجامش داد؟ و با آن «نشدن» و «نتوانستن» چه کردید؟ امیدوارم این سوال را منفی تلقی نکنید. چون قصد دارم بدانم اگر با چنین مانعی مواجه شدید چطور با آن برخورد کردید؟
خواهش میکنم. مطمئنا یکسری از برنامههایی که در ذهنمان بوده، نشده است. برای همه ما این اتفاق افتاده. خیلیها را هم هنوز در حال تلاش هستم برای اینکه تحقق پیدا کند. گاهی یکسری مشکلات پیش میآید و ما برای رسیدن به اهدافمان برنامهریزی میکنیم. بعد در کنارِ آن یکسری چیزها مانند دغدغههای کاری و مشکلات زمانی پیش میآید.
یعنی برنامهریزی ما همیشه همانطور که برنامه ریختهایم، پیش نمیرود و یکسری مشکلات در میان راه پیش میآید. این باعث میشود به آنچه دنبالش هستیم، نرسیم. و بعضی وقتها این «نشدن» خیلی تکرار میشود. ولی به این بستگی دارد که آن هدف چقدر برای ما پررنگ و مهم است، چقدر دنبال آن هستیم که به آن دست پیدا کنیم و دلسرد نشویم.
برای من خیلی اتفاق افتاده. حتی همین الان هم اتفاق افتاده. یعنی در حال وقوع است. این شعر که میگوید: «رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود / رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود». ما مکرر تلاش کردیم که بتوانیم کاری را انجام بدهیم. برخی اوقات آدم فکر میکند چیزی را که برای آن تلاش میکند، شاید اگر روش آن را عوض کند خیلی بهتر باشد.
همه اینها شاید بتواند به آن «شدن» کمک کند. مثلا اگر بخواهم برای شما مثال بزنم، در مورد کتابی است که برای ترجمه انتخاب کرده بودم و یک پروسه هفت-هشت ساله و شاید بیشتر طی کرد. من کار ترجمه را شروع کرده بودم و جایی تصمیم گرفتم که با نویسنده کتاب هم ارتباط داشته باشم. ایمیل ایشان را پیدا کردیم و ارتباط گرفتیم. نویسنده کتاب گفت: تمایلی ندارد که کتابش چاپ شود.
ظاهرا نویسنده کتاب با جایی قرارداد بسته بود. طبق آن قرارداد اگر بنا بود کتاب او ترجمه و چاپ شود، ترجیح میداد با همان مرکز کار کند. در نتیجه تلاشی که برای پیدا کردن کتاب و ترجمه آن کرده بودم و همینطور تلاش برای حمایت اسپانسرها -که بیش از یک سال و نیم طول کشیده بود- همگی از بین رفت.
و دوباره این فرایند تکرار شد تا کتاب جدیدی برای ترجمه پیدا کنم. ولی از تجربه دفعه قبل استفاده کردم. اول که کتاب را پیدا کردم، با اسپانسر مطرح کردم و همزمان با نویسنده ارتباط گرفتم تا اجازه بگیریم. بررسی کردم تا بدانم کسی در جایی اقدام به ترجمه نکرده و بعد به یکسری مشکلات کاری برخورد کردیم و حجم کار من زیاد شد. به همین خاطر من از کار ترجمه کنار کشیدم و ویراستار فنی باقی ماندم.
ولی یک پروسه هفت-هشت ساله بود که هنوز هم در دست اقدام است. امیدوارم که تا پایان سال یا اوایل سال بعد چاپ شود.
امیدوارم. تمایل دارید درباره کتاب صحبت کنید؟
کتاب در مورد زنجیره تامین است و مقداری از مباحث زنجیره تامین را به صورت تخصصی دنبال کرده. ترجمه این کتاب را با جاهای مختلف مانند انجمن لجستیک مطرح کردیم. دو سال پیش قرار بود این کتاب در نمایشگاههای انجمن لجستیک، رونمایی شود و مخصوصا به دانشگاهها معرفی شود.
تا اگر ممکن باشد در مقاطع ارشد و دکترا از آن به عنوان یک منبع جدید استفاده شود. ولی به علت شیوع کرونا همه این موارد کنسل شد. همه اینها به خاطر یکسری مشکلات چاپ عقب افتاد. امیدوارم برای سال بعد بتوانیم عرضه کنیم.
پس «نشدن» برای خانم دکتر آزاده سهرابینژاد اینطور پیش میرود که به یک تجربه میرسد و بعد تغییر مسیر.
دقیقا.
پس ما در مورد شما «نشدن» یا «نتوانستن» نداریم دیگر؟
نمیتوانیم انقدر قطعی در مورد آن حرف بزنیم. اما پسزمینه ذهن من این است که حتما باید به آن برسیم. ولی برخی اوقات خیلی چیزها از توان ما خارج است.
سوالی درباره رساله دکتری شما دارم که «آیندهپژوهی صنعت رسانه» است. از این سوال شروع کنیم که آینده از کجا شروع میشود؟
من از دیدِ خودم را میگویم. به نظرم آینده ما از گذشته و محیط پیرامونمان شروع میشود. هر وقت که شما میخواهید برای یک سیستم آیندهپژوهی انجام بدهید، اول باید بروید و ببینید آن سیستم وضعیتش چطور است. بعد وضعیت مطلوب آن را تعریف کنیم. بعد بیاییم و فاصلهمان را ببینیم. حالا با روشهای آیندهپژوهی ببینند باید چه کاری انجام داد.
من فکر میکنم این آینده ما از گذشته شروع میشود. اگر تجربه گذشته و حال را نداشته باشیم یا در مورد آنها اطلاعات نداشته باشیم، بعدا برای برنامهریزی برای آیندهمان به مشکل خواهیم خورد.
اتفاقا سوال بعدی من را جواب دادید. من میخواستم روی این هم جزئیتر شویم که اصلا آیندهپژوهی به چه کار ما میآید؟ نه در صنعت رسانه. آیندهپژوهی به صورت کلی به چه کار بشر میآید؟
چون من صنعتی هستم، حالت صنعتی آن را میگویم. ما باید خودمان را برای شرایط پیشبینی نشده آماده کنیم. اگر بخواهیم یک صنعت موفق داشته باشم، باید یکسری سناریوها برای خودم داشته باشم تا جا نخورم و برای هر حالتی که پیش میآید، برنامه داشته باشم. برای اینکه این را داشته باشم گذشته، حال و آینده بررسی میشود.
شرایط الان را بررسی میکنم تا بدانم چه چیزی دارم. امکانات من و آنچه برای من مطلوب است، چیست. الان واقعا دنیا دنیای صنعتی و رقابتی است. اگر قرار باشد صنعت من در این دنیای رقابتی زنده بماند و پویا باشد، باید مخاطب داشته باشد. شما به هرچه نگاه کنید، دنبال این است که مخاطبش را حفظ کند و یک مخاطب جدید جذب کند.
من باید ببینم مخاطب من چه چیزی میخواهد. دنبال چیست. و صنعت یا شرکت من به سمت آن سوق پیدا کند. برای آنکه مشکلی برای من پیش نیاید، باید حتما این مطالعات را داشته باشم. در مطالعات آیندهپژوهی یک چشمانداز برای خودم مشخص میکنم. با توجه به نیازهای مخاطب و سازمانِ من روند و سناریو مشخص میشود تا به آنها برسم.
حالا یک الگوی کلی و یکسری موارد جزئی دارم که باید قدم به قدم برنامهریزی کنم و به آن کل برسم. وگرنه سازمان و صنعت من محکوم به نابودی و از بین رفتن هستند. اگر آن چشمانداز و آیندهپژوهی را نداشته باشم، بعدها به مشکل میخورم. کما اینکه در خیلی از صنایع این اتفاق افتاده.
در صنعت رسانه با توجه به اینکه مخاطب مدام در حال تغییر است، محتواها بر اساس ذائقه مخاطب تغییر میکنند. به همین علت شاید نتوان الگوهای پایداری در نظر گرفت. آیا پیشبینی آینده در صنعت رسانه کار سختی نیست؟
نمیتوانیم بگوییم کار سختی است. چون عملا رسانههای بزرگ دنیا دارند به یک سمت میروند و ذائقه مخاطبان را به سمتی سوق میدهند. و مخاطبان دارند در این بستر حرکت میکنند. حالا اینکه ما تلاش کنیم که جا نمانیم، نکته مهمی است. اگر بخواهیم در مورد صنعت رسانه در کشور خودمان حرف بزنیم، باید بگویم از دنیا خیلی عقب هستیم.
هم از نظر تکنولوژیکی، هم از نظر تئوری و هم از نظر مطالعات. به این دلیل که ما مطالعه خیلی کمی روی مخاطب داریم. روی خواستههای مخاطبان ما مطالعات کمی انجام میشود. ما کشوری هستیم که فرهنگ، قومیت و زبانهای مختلف داریم. در یک کشور پهناور انتظاراتی که از رسانه وجود دارد، بسیار متنوع است.
عملا میبینیم که این امر تحقق پیدا نمیکند. مخاطبان ما نیز قدری سردرگم هستند. یکسری دنبال فضای مجازی هستند تا بتوانند آنچه را دنبالش هستند به دست بیاورند. یکسری در ماهوارهها دنبال محتوا میگردند. ولی هیچکدامشان آن چیزی نیست که بومی شده ما باشد. من همیشه میگویم مخاطبان ما مخاطبان سردرگمی هستند.
که نه آنچه ما به آنها ارائه میدهیم، آنها را ارضا میکند و به خواستهشان میرسند و نه آنچه دارند از بیرون دریافت میکنند. ولی در کشورهای دیگر در مورد این مطالعه شده. سلیقههای مخاطبان بررسی شده. اینکه دنبال چه چیزی هستند ارزیابی شده. از نظر تکنولوژیکی بررسی شده. اینکه به کجا برسیم. تلویزیونهای تعاملی، برنامهها و فیلمهای تعاملی. اینها یکهتاز هستند. اگر ما میخواهیم در این فضا زنده بمانیم، باید خودمان را به آنها برسانیم. نمیگویم پیشگام شویم. حداقل از این قافله جا نمانیم.
مسیر درست این است که رسانه، ذائقه مخاطب را تغییر بدهد و او را دنبال خود بکشاند؟ یا نه؟ باید او را بررسی کند و براساس آن بررسی به مخاطب خوراک بدهد.
هر دو. من فکر میکنم در برخی برنامهها خیلی ضعیف کار کردیم. اگر بخواهم در مورد خودمان حرف بزنم، ما یک سازمان رسانهای مستقل نداریم. حالا نمیگویم یک عدد، چند تا. ما در رسانهمان انحصار داریم و این برای رسانه آسیب است. وقتی انحصار وجود دارد، رسانه ما تحت تاثیر خیلی از موارد قرار میگیرد.
مانند موارد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی. ملاحظات اینها باعث میشود که رسانه ما نتواند آنچه را که باید عرضه کند. نتواند نیاز مخاطب را برطرف کند. اگر ما رسانههای زیادی داشتیم و این رسانهها رسانههایی مستقل از دولت بودند، این تعداد نهادهای نظارتی پررنگ روی آنها وجود نداشت (کما اینکه در کل دنیا و در کشورهای اطراف ما زیاد است) در آن صورت میتوانستیم بگوییم من مخاطبهایم را جذب کردم، حال نظر آنها چیست.
ما الان چقدر برنامههای قومیتی داریم؟ چقدر برنامههایی داریم که نیاز یک کودک در سیستان و بلوچستان را برطرف کند و آن آدمی که در آذربایجان است هم به نیازش برسد. نیاز فردی که ساکن جنوب کشور است هم مرتفع شود. ما چنین چیزهایی را نداریم. ما یکسری برنامه عمومی میسازیم. از نظر من تبدیل به سرگرمی برای ما شده است. اینها را نمیبینیم. وقتی من بتوانم آن را Feed کنم، مخاطب من هم میتواند من را Feed کند.
قرار بود صدا و سیما ما یک دانشگاه باشد. رسانههای ما دانشگاه باشند. چقدر توانستیم این را انجام بدهیم؟ چقدر جلو رفتیم؟ همانقدر که ما یک غذای خوب به مخاطب بدهیم، بازخورد خوب میگیریم. فرهنگ اجتماعی ما بالا میرود. چیزهای دیگری از آنها میگیریم. آنها باعث میشوند ما ارتقا پیدا کنیم و ما باعث میشویم آنها ارتقا پیدا کنند. به این صورت در یک سیکل مثبت میافتیم. خیلی حالت ایدهآلی است. اما چون بسیاری از فعالیتها در کشور انحصاری است، الان این اتفاق نمیافتد. امیدواریم که این اتفاق بیفتد.
اگر آیندهپژوهی روی رسانههای ایران متمرکز شود، قابل پیشبینی است که چه چیزی در انتظار رسانههای ماست؟
کاری که در رساله دکتری خودم انجام دادم، دقیقا به این موضوع اختصاص پیدا کرد. ما گفتیم این پیشنهادها را در کار داریم و اگر این کارها را انجام ندهیم، چنین اتفاقاتی میافتد. حالا اینکه چقدر دست مدیران و تصمیمگیرندگان برای انجام این کار باز است، از توان یک پژوهش خارج است.
یکی از مشکلات ما این است که دانشگاه ما از صنعتمان خیلی فاصله دارد. این دو خیلی با هم در ارتباط نیستند. آنها که صنعتی هستند، خیلی مباحث دانشگاهی را قبول ندارند. آنها که دانشگاهی هستند، خیلی تئوری هستند و وارد صنعت نشدهاند. اینکه این دو در هم تلفیق شود و واقعا بتوان از آن استفاده کرد، نیازمند زمان زیادی است تا دو طرف به هم اعتماد داشته باشند.
و باید برای افراد دانشگاهی این فرصت وجود داشته باشد که وارد محیط صنعت شود، کار انجام دهند و پیادهاش کنند. چون این کار به صورت تحقیقاتی انجام میشود و عملا پیادهسازی نمیشود. اگر پیادهسازی شود، هم به رشد صنعتی کمک میکند و هم به رشد دانشگاهی. هم این فاصلهای که بین صنعت و دانشگاه ما به وجود آمده از بین میرود.
حالا اگر بخواهیم به این موضوع نگاه جهانی داشته باشیم چطور؟ با وجود گسترش کار رباتها و اضافه شدن هوش مصنوعی، رسانه چه تغییراتی میکند؟ مثلا نیروهای انسانی که فعالیتهایی مثل روزنامهنگاری و خبرنگاری انجام میدهند چه تغییراتی را تجربه میکنند؟ ما در آن صورت پیشرفت خواهیم کرد؟ مثلا کار روزنامهنگاری ارتقا پیدا میکند؟ یعنی روزنامهنگار روی کیفیت بیشتر کار متمرکز میشود یا باید منتظر اخبار و اتفاقات ناخوشایند باشیم؟
من فکر میکنم اگر قرار باشد این اتفاق بیفتد در کوتاهمدت این اتفاق نمیافتد. چون کار خبرنگار و روزنامهنگار نیاز زیادی به خلاقیت دارد و اگر یک رسانه داشته باشیم که بخواهد پویا باشد و مخاطب خود را حفظ کند، معمولا خبرنگارها و روزنامهنگاران پویایی دارد که دنبال مطالب جدید و موضوعات جدید هستند که خیلی از حیطه کار رباتهایی که الان هستند خارج است.
شاید مثلا یک ربات کارهای روتین را به خوبی انجام داد. شاید مثلا یک ربات بتواند ویرایش یک خبر را خوب انجام دهد. ولی اینکه خود خبر را بنویسد و ایجاد کند، خیر. چون ما به برخی خبرها نیاز داریم و میگوییم چقدر این خبرنگار خلاقیت و دید قشنگی داشته که اینطور به این قضیه نگاه کرده است.
در مسایل مختلف منظورم است. ممکن است در مسئله اجتماعی، سینمایی و اقتصادی باشد. مثلا اگر دو نفر درباره موضوعی خبر تهیه کنند، دو دید مختلف وجود داشته باشد. خیلی کم پیش میآید که ببینیم که خبرها کپی همدیگر هستند. چون خلاقیت در آن خیلی زیاد است. حداقل در این بازه کوتاهمدتی که جلو روی ماست، در تولید محتوا فکر نمیکنم رباتها و ماشینها بتوانند دخیل باشند. اما نمیدانیم در آینده چه اتفاقی برای رباتها میافتد. چون خلاقیت در این کار خیلی مهم است. اما شاید بتوان برای انجام کارهای روتین از آنها استفاده کرد.
خبر خوشی است برای خبرنگاران و روزنامهنگاران. خانم دکتر سهرابینژاد! از آنجا که در مجموعه فرادرس در خدمت شما هستیم در مورد این موضوع هم بفرمایید که چطور شد با فرادرس آشنا شدید؟ و چطور شد پذیرفتید دروسی را در این مجموعه آموزش بدهید؟
ما با یکسری از بچههای دوران ارشد تیم بسیار خوبی بودیم. یکی از همین دوستان با فرادرس همکاری میکرد. ما اعضای این گروه خیلی با هم در ارتباط بودیم و خیلی تلاش میکردیم که همدیگر را ارتقا بدهیم. یکی از این عزیزان یکبار مطرح کرد که مجموعه فرادرس در حال جذب مدرس است و اگر تمایل دارید میتوانید اقدام کنید. من از طریق ایشان وارد مجموعه فرادرس شدم. زمانی که وارد شدم، به من گفتند: توانایی و سابقه تدریس چه دروسی در شما وجود دارد؟
چه سالی بود؟
فکر میکنم سال ۱۳۹۴.
من با مجموعه خیلی در ارتباط بودم و اولین آموزشم را در سال 1395 به مجموعه ارائه دادم. یک سال طول کشید تا کارها انجام شود. اولین آموزش من هم آموزش «اکسل» بود.
چند عنوان آموزشی در فرادرس دارید؟
حضور ذهن ندارم. ما مدرسانی در مجموعه داریم که آموزشهای زیادی در مجموعه دارند و من از آموزشهای آنها استفاده زیادی میکنم.
جالب است. شما اگر بخواهید چیزی یاد بگیرید، سریع به سراغ فرادرس میآیید؟
اگر در منابع فارسی بخواهم چیزی یاد بگیرم اول حتما به سراغ فرادرس میآیم.
خانم دکتر آن اوایل که شروع به تحصیل در رشته مهندسی صنایع کردید، فکرش را میکردید که یکی از کارهایی که انجام بدهید تدریس باشد؟
من قبل از فرادرس هم تدریس میکردم. زمانی که لیسانس گرفتم، کار تدریس را از دانشگاه علمی-کاربردی شروع کردم. بعد از دانشگاه بیرون آمدم. به این دلیل که زمان آن با کار ثابت من تداخل داشت. بعد از آن تدریس را در کنار کارم با مجموعههای مختلف شروع کردم. و اینطور نبود که فقط تدریس کنم.
یعنی قبل از فرادرس تجربه تدریس را داشتم. ولی فرادرس برای من یک تجربه جدید بود. چون من تا آن زمان تجربه ضبط یک مبحث را نداشتم و همیشه با مخاطب ارتباط داشتم و آن زمان همه آموزشها حضوری بود. همیشه با هم رو در رو بودیم. فرادرس آمد و یک دریچهای برای من باز کرد که آموزش مجازی بود. البته که سختیهای خودش را هم داشت. ولی تجربه خیلی خوبی بود. مخصوصا در این دو سال شیوع کرونا خیلی به درد خورده است.
چون شما تجربه تدریس حضوری را هم دارید، کدامیک سختتر است؟ شما کدام نوع تدریس را ترجیح میدهید؟
اگر قرار باشد انتخاب کنم، تدریس حضوری را انتخاب میکنم. تدریس حضوری رو در رو است. در کلاس حضوری سوالاتی مطرح میشود که شاید هیچوقت برای منِ مدرس مطرح نشده باشد. بعضی اوقات سوالاتی از طرف دانشجوها مطرح میشود که مثل چیزی است که آدم را به فکر کردن و تحقیق وا میدارد. خودم هم میروم و درباره آن میپرسم.
چون شاید هیچوقت برای من سوال نشده باشد. تدریس حضوری قدری برای من چالشی است. تدریس حضوری بسیار انرژیک است. چون از مخاطبتان خیلی انرژی میگیرید. وقتی وارد کلاس میشوم و بعد از کلاس خارج میشوم خیلی سرحال هستم. تجربه کلاس ضبط شده تجربه جدیدی برای من بود.
چون من مخاطبی نداشتم. باید آنقدر مهارت داشته باشم و طوری صحبت کنم که کسی که دارد آموزش من را میبیند، جذب این آموزش شود. حرف اضافه در آن نداشته باشم و مباحثم پشت سر هم باشد. اینطور نباشد که مبحثی را بگویم و بعد بروم سراغ یک مبحث دیگر. این مباحث باید زنجیروار باشد. مثالهایی که در مباحثم گفته میشود طوری باشد که مخاطب را دنبال خود بیاورد. به طوری که مخاطب من مبحث را دنبال کند. بنابراین آموزش ضبط شده خیلی سختتر است. آموزش ضبط شده خیلی انرژی و زمان بیشتری میبرد.
من قدری در مورد شما جستجو کردم و خواندهام. میخواهم از شما بپرسم همچنان در مورد آن همان نظر را دارید یا نه؟ «مهندس صنایع باید همه مهندسها را بگیرد زیر بال و پرش.» آزاده سهرابینژاد- جمعه 11 بهمن 1392. یادتان است؟
(میخندد) آره دقیقا. روز مهندس بود. حقیقت این است که لیسانس من رشته مهندسی الکترونیک بود. آن زمان که رشته الکترونیک را انتخاب کردم، رشتهای بود که همه اعتقاد داشتند بازار کار خوبی دارد. بین رشتههای مهندسی رشته سرآمدی بود. البته الان فضا فرق کرده.
اما آن موقع که ما داشتیم دانشگاه شرکت میکردیم، فضا اینطور نبود که ما اینقدر نسبت به رشتهای که انتخاب میکنیم، دید داشته باشیم. من وقتی وارد رشته الکترونیک شدم، دیدم این رشته را دوست ندارم. این رشته را خواندم و تمام شد. گذراندم و با این رشته هم کار کردم. ولی عملا پاسخ آن نیازهایی که من در خودم میدیدم، نبود. بعد از آن رفتم سراغ یکسری رشتههای دیگر. و بعد دیدم هیچکدام آنچه من میخواهم نیستند.
چه رشتههایی بود؟
رشته مدیریت تکنولوژی بود. رشته مهندسی صدا بود. با اینکه من در حوزه صدابرداری کار کرده بودم. بعد خیلی اتفاقی دوستی رشته مهندسی صنایع را به من معرفی کرد و پرسید: چرا مهندسی صنایع نمیخوانی؟ من شروع به تحقیق درباره رشته صنایع کردم و دیدم چقدر گستره آن زیاد است.
در مقطع کارشناسی ارشد، مهندسی صنایع خواندم. خیلی خوشحال هستم که صنایع خواندم. همیشه این را به بچهها میگویم که هر درسِ این رشته به خودی خود یک فیلد کاری است. یعنی آنقدر گسترده است. شما میتوانید وارد یک مبحث شوید و آن را ادامه دهید چون خیلی عمیق است. اینطور شد که گفتم: مهندسی صنایع باید بقیه مهندسیها را زیر بال و پر خودشان بگیرند.
نوشته خودتان بود؟ یا این بین مهندسان صنایع رایج است که باید بقیه را زیر پر و بال بگیرند؟
نه رایج نیست. اما یادم نیست آن را از کجا پیدا کردم در آن زمان. چون آن موقع ذوق این رشته را هم داشتم.
بله مشخص است در نوشتههای وبلاگ شما. چطور شد سرگروه شدید؟ تا جایی که یادم است و خواندم بچههای دیگر از شما درخواست کمک میکردند و انگار کار هدایت کردن گروه به سمت بهتر بهره گرفتن از آموزشها در شما وجود داشت. این چیزی است که هر کسی تجربه نمیکند.
علاقه به رشته باعث شد این اتفاق بیفتد یا در جو مناسب قرار گرفتن باعث شد؟ چون هر چه نگاه میکردم اینطور به نظر میآمد. همکلاسیها از شما پرسیده بودند که «آزاده» این کار را انجام بدهیم یا نه؟ یا مثلا شما رفته بودید دورههایی و استادی پیدا کرده بودید و مبلغ هم پرسیده بودید که بچهها در دورههای آموزشی شرکت کنند. این مربوط به 8 سال پیش است.
زمانی که ارتباطات مجازی ما به این شکل گسترده نبود. ولی آن زمان این ارتباط را به صورت مجازی برقرار کرده بودید. چطور شد که چنین اتفاقی افتاد که سرگروهی آن همکلاسیها را پذیرفتید؟
حقیقتاش نگوییم سرگروهی. یک اتفاق خوشایند در دوران تحصیل من افتاد که فکر میکنم فقط همان یکبار بود. این اتفاق این بود که در دوران ارشد بر خلاف بقیه دوران تحصیل من، من وارد محیطی شدم که بچهها همگی تلاش میکردند همدیگر را رشد دهند و باعث ارتقا هم شوند.
و نه فقط من این کار را کرده باشم. بلکه تکتک بچههایی که در آن مجموعه بودند، همین تلاش را کردند. یعنی هر کسی هر کاری که میتوانست برای کمک به بقیه انجام دهد، انجام میداد. و خیلی نکته جالبی وجود دارد. خیلی وقتها دانشجوها دنبال این هستند که درسشان تمام شود و فارغالتحصیل شوند.
یا مدرک را بگیرند و از آن استفاده کنند. ولی برخلاف همه اینها در دوره تحصیلی ما بچهها دنبال این نبودند که مدرک بگیرند. همه دنبال این بودند که یاد بگیرند. از نظر من هر کدام از درسهای ما یک فیلد بود که میشد وارد آن شد و کار کرد. بچهها میآمدند و من میرفتم در مورد چیزی که خودم خیلی علاقه داشتم، جستجو میکردم و بعد میآمدم و میگفتم من چنین چیزی را پیدا کردم.
اگر شما هم علاقه دارید بیایید این کار را انجام بدهید. این کار یک نفر نبود. من میگویم کار گروهی بود و سر گروه هم نداشت و از نظر من همه سرگروه بودند. همه به هم کمک کردند و هنوز هم این جمع هست. هنوز هم این اتفاق دارد در آن میافتد. یعنی هنوز اگر من یک چیز خوب پیدا کنم (مثلا من گروهی را پیدا کردم که دارند آموزش علم داده میدهند) به بچهها خبر میدهم که جایی هست که آموزش علم داده میدهد و اگر کسی مثلا دوست دارد این فیلد را بیاید و شرکت کند. همینطور این اتفاق از طرف آنها هم افتاده.
یک اتفاق مبارک در دوران تحصیل من بود و من امیدوارم همه آدمها این اتفاق را در دوران تحصیل تجربه کنند. و اساتید هم در این زمینه خیلی کمککننده بودند و ما را بسیار راهنمایی میکردند.
خیلی ممنون که اصلاح کردید. چون من هر چه میخواندم این تصور برایم ایجاد میشد که خانم سهرابینژاد یا نمایندگی این گروه را به عهده دارند یا سرگروه هستند. به هرحال این برداشت برای خود من به عنوان خواننده اتفاق افتاده بود.
خانم دکتر چون الان هم در فضای دانشگاه حضور دارید، اگر بخواهید مقایسه کنید با زمانی که خودتان تحصیل میکردید، چه کمبودهایی حس میکنید نسبت به زمان تحصیلتان. چون شما فرمودید بچههایی که همراه شما درس میخواندند همگی برای یادگیری آمده بودند نه برای مدرک.
علاوه بر این آیا موضوع دیگری هست که نظر شما را به عنوان استاد دانشگاه جلب کند که بخواهید با زمان تحصیل خودتان مقایسه کنید؟
خب فضا که خیلی تغییر کرده. آن نکته که من گفتم: دانشجوها دنبال آموزش و یادگیری بودند به خاطر این بود که بیشتر ما افراد شاغل بودیم. فرد شاغل، دیگر دغدغه کار پیدا کردن را ندارد. بلکه میخواهد از آنچه الان دارد یاد میگیرد توی کارش استفاده کند. خودش را ارتقا بدهد.
ولی الان اغلب بچههای دانشجو این شغل را ندارند و آنقدر که ما ایدهآلیست بودیم، ایدهآلیست نیستند. مثلا ما خیلی دوست داشتیم که در فیلد کاریمان از رشتهمان استفاده کنیم. یعنی رشته ما با فیلد کاری ما در ارتباط باشد. ولی این موضوع برای بچههای الان دغدغه نیست. یعنی میگویند حالا ما این مدرک را داریم. ولی اگر جای دیگری هم کار کردیم که اصلا هیچ ربطی به فیلد کاری ما نداشت، اصلا از نظر ما مسئلهای نیست. یک ذره مباحث اقتصادی در آنها پررنگتر است. اگر بخواهم از این جنبه نگاه کنم.
ولی از جنبه دیگر بچههای الان خیلی جسورتر از زمان ما هستند. زمان ما استادها برای ما خیلی پررنگ بودند. هیچوقت فکر نمیکردیم میتوانیم به استادها انتقاد کنیم. ولی بچهها الان خیلی راحت انتقاد میکنند و این خیلی خوب است.
اینکه بحثهای چالشی در کلاس پیش میآید و بچهها نمیترسند و نگران نیستند که بعدا هیچ اتفاقی برای آنها بیفتد، خیلی خوب است. زمان ما اینطور نبود. ما خیلی محتاط با استادها برخورد میکردیم. و این خوب نبود. ما نمیتوانستیم استاد را به چالش بکشیم.
من یادم است یکی از اساتید ما یک کتاب داشت که در آن خیلی غلط وجود داشت. ولی ما نمیتوانستیم به او بگوییم که این کتاب غلط دارد. آخر ترم بچهها آمدند و گفتند: ما میخواهیم یک کار داوطلبانه انجام بدهیم. این کتاب یک ذره احتیاج به ویرایش ادبی دارد. مثلا ویرگولی جابجا شود.
بعد بچهها این کتاب را بین خودشان تقسیم کردند و بعد از ویرایش بردند و دادند تا چاپ بعدی کتاب ویرایش شده باشد. چون بچههای بسیار پویا و فعالی بودند. ولی بچههای الان اگر چیزی از نظرشان اشتباه باشد، خیلی راحت آن را مطرح میکنند. اصلا دغدغه این را ندارند که استاد چه واکنشی نشان میدهد.
شما استاد دانشگاه هستید. ممکن است مخاطب این انتقادها قرار بگیرید. دو سوال مطرح میشود. اولا این تغییر را حاصل چه چیزی میبینید؟ تغییر دانشجویی که جرات نمیکرد به استاد بگوید: شما اشتباه میکنید. سوال دوم اینکه به هر حال یک استاد دانشگاه وقتی با چنین فضایی مواجه میشود، شاید نداند چطور باید با این دانشجوها برخورد کرد.
این را هم بفرمایید در مقابل دانشجوهایی که جسارت آنها را مطلوب میدانید، چطور برخورد میکنید؟
من فکر میکنم تغییر بچههای الان به خاطر شرایطی است که در جامعه داریم. نسبت به زمان ما فضا خیلی فضای بازتری است. اطلاعات خیلی در دسترس عموم است. در دوران کارشناسی ارشد ما استفاده از اینترنت خیلی گسترده بود و میتوانستیم در اینترنت سرچ کنیم. زمان لیسانس اینترنت که عملا هم نبود.
الان انقدر کانال و سایتهای آموزشی وجود دارد که در زمان ما خیلی کم بود. شاید منابع فارسی انگشتشمار بود. بچهها خیلی به روز نبودند و استادها هم این را نمیپذیرفتند. ولی الان انقدر فضا باز است و آموزشها در دسترس بچههاست که بچهها خیلی راحت میتوانند به منابع مختلف دسترسی داشته باشند.
چون شرایط جامعه عوض شده، بچهها اینطور پرسشگر شدهاند. شما الان از یک بچه 5 ساله در نظر بگیرید تا یک دانشجو. نسبت به زمان ما خیلی پرسشگر شدند. من فکر میکنم به خاطر زمانه و دنیای مجازی و ارتباطاتی است که وجود دارد.
به نظرم اگر یک استاد بخواهد در جذب دانشجو موفق باشد باید خیلی با دانشجوهایش رفیق و دوست باشد. اگر اینطور نباشد و بخواهد یک رابطه خشک استاد-دانشجویی داشته باشد، عملا دانشجوهای او ریزش میکنند.
دیگر دانشجوها دنبال این نیستند که با آن استاد کلاس بگیرند. مگر از سر اجبار این کار را انجام بدهند. خیلی اوقات سختگیریهایی در مورد بچهها انجام میدهم و به آنها میگویم هیچکس به ما این مسیرها را یاد نداد. یکسری مسیرها را خودمان رفتیم یاد گرفتیم.
این که خودمان مسیرها را یاد گرفتیم، خیلی هزینهبر بود. هزینهبر از نظر مادی و زمانی. شاید این چیزی که من الان به شما در عرض یک ساعت میگویم یا با یک تحقیق در عرض چهار ماه انجام میدهی، من خودم دو سال طول کشیده تا آن را انجام بدهم. خیلی خوب است که بتوانید از این فضا و استادانی که این مسیر را رفتهاند استفاده کنید و از آنها یاد بگیرید.
دیگر نیایید چرخ را از اول اختراع کنید. بیایید استفاده کنید. شاید از نظر دانشجو آن موقع سختگیری است و یک کار اضافه است. ولی بعدا میفهمد که اگر این کار را الان انجام نمیداد، بعدا باید خیلی زمان و انرژی میگذاشت تا به این برسد. آن رفاقت و دوست بودن و ارتباط خوب برقرار کردن و اینکه دانشجو بفهمد که استاد به دنبال این است که او را کمک کند، رشد و ارتقا بدهد.
این خیلی کمک میکند که اگر انتقادی از تو شد یا چیزی از تو پرسیدند و تو نمیدانستی. یا به دانشجو چیزی (نکته درسی) گفتی و بعد دانشجوها رفته بودند یک مقاله به روزتر خوانده بودند و گفتند: این حرف تو نقض شده، بعد آنجا ناراحت نشوی.
خانم دکتر! رفاقت با دانشجو یک اتفاق جدید است. لااقل ما تجربه نکردیم در دانشگاه. خاطراتی از رفاقت کردن با دانشجوها برای شما وجود دارد که در ذهنتان مانده باشد.
اگر بخواهم اینطور بگویم همه کلاسها را باید بگویم.
کل کلاسهای شما خاطره است؟ عالی.
بله واقعا.
و در مورد آموزشهای مجازی از آنجا که مدرسان ما ارتباط با کاربر ندارند. ولی به هر نحو ممکن است کاربران کامنتی بگذارند که به گوش شما برسد. چیزی بوده که در ذهن شما به عنوان خاطره ثبت شده باشد؟
بله. یک پرانتز باز کنم و یکی از سختگیریهای فرادرس را بگویم. نمیدانم مخاطبان چقدر در جریان هستند که فرادرس سختگیریهای خاص خودش را در تهیه یک آموزش، ویرایشها، کیفیت صدا، پاورپوینت و کیفیت تصویر دارد. گاهی مخاطبان از طریق وبلاگ و لینکدین و جاهای مختلف از من سوال میپرسند.
یکی از مخاطبان آموزش کار با نرمافزار ویرایش صدا Adobe Audition به من گفت: «چطور انقدر تندتند حرف میزنی و اصلا نفس نمیکشی؟» و من برای او توضیح دادم که اصلا اینطور نیست. من هم آنجا سکوت و مکث دارم، ولی به خاطر کوتاه شدن طول آموزشها این کار انجام میشود.
اولش که میخواهیم آموزش را ببینیم، میگوییم: یک ساعت است و خیلی زیاد است. برای اینکه آموزش جمع و جورتر شود، خیلی چیزهای اضافه حذف شده. به من از این فیدبکها میدهند که چقدر تندتند حرف میزنید یا گویش شما خیلی خوب بوده. یا مثلا خیلی دوستانه صحبت کردید.
اگر با کاربران فرادرس یا احیانا با مدیریت و کارکنان مجموعه صحبتی دارید، بفرمایید.
من نمیدانم این کار در فرادرس پیاده میشود یا نه. اما میدانم فرادرس دارد یکسری آموزش را برای ناشنوایان هم تهیه میکند. یعنی آموزشها را برای ناشنوایان به روز میکند. من فکر میکنم فرادرس چیزی مانند «یودمی» است که خیلی در دنیا مطرح است و همه دارند از آموزشهای آن در سطح دنیا استفاده میکنند.
کما اینکه از آموزشهای فرادرس هم دارد استفاده میشود. مثلا من از آلمان پیغام داشتم که ما چطور میتوانیم آموزشها را تهیه کنیم. آموزش را در یوتیوب دیده بودند و آنجا کامل در دسترسشان نبود. از من پرسیده بودند که چطور میتوان این را تهیه کرد. حالا من نمیدانم آنها میتوانند از خارج از کشور بخرند یا خیر.
من گفتم اگر نتوانستید تهیه کنید، به من بگویید من همینجا تهیه میکنم و برای شما میفرستم. اگر این شرایط باشد که مخاطبان از تمام دنیا بتوانند از آموزشهای فرادرس استفاده کنند خیلی خوب است. مخصوصا مخاطبان فارسیزبان چون آموزش فارسی برای آنها خیلی راحتتر است.
و اینکه آموزشها زیرنویس داشته باشد. من الان نمیدانم برای آموزش ناشنوایان دارد چه کاری انجام میشود. فقط میدانم که دارد این کار انجام میشود اگر آموزشها زیرنویس داشته باشد، خیلی کمککننده است. برای هر کسی که آموزش از نظر او تند است یا میخواهد یادداشت بردارد.
اینها به مخاطبان کمک میکند. نکته مثبتی که درباره فرادرس وجود دارد این است که دارد یکسری نکات را در مواجهه با مخاطب رعایت میکند. اولا این که مخاطبان میتوانند بگویند چه نیازی دارند، چه آموزشهایی میخواهند. این خیلی خوب است که بازخوردهای مخاطبان را دریافت میکند. مخاطب میتواند درباره آموزشی که دیده و تهیه کرده، بازخورد داشته باشد.
فرادرس کمی هم گام را فراتر گذاشت و به سمت مباحث مدرسه آمد. خیلی خوب پیش میرود. امیدوارم همه مخاطبان بتوانند از این سیستم استفاده کنند چون خیلی پیشتاز است. چون سایتهایی هستند که دارند این آموزشها را میدهند. با هزینه خیلی کم هر آموزشی که بخواهیم در دسترس است.
از بین فرمایش شما سوالی پیش آمد. آموزش به زبانهای دیگر هم دارید؟ چون به سه زبان مسلط هستید.
تمایل دارم به انگلیسی آموزش بدهم. ولی انجام ندادم. و تمایل دارم به کودک آموزش بدهم. خیلی دوست دارم که آموزش به کودک داشته باشم. الان خیلی چیزها در برنامهام هست، اما به خاطر محدودیت زمانی نمیرسم انجام بدهم. من الان آموزش در دست تهیه دارم. ولی خیلی دوست دارم آموزش کودک داشته باشم. فکر میکنم مخاطب کودک، مخاطب خیلی مهمی است که باید برای او آموزش تهیه شود.
امیدوارم که این اتفاق بیفتد و ما در فرادرس بتوانیم در خدمت شما باشیم. من مجدد تشکر میکنم از فرصتی که گذاشتید. شخصا از ملاقات با شما خوشحال شدم، از شنیدن صحبتهای شما. اگر شما فرمایشی نداشته باشید هم با شما و هم با عزیزانی که صدای ما را میشنوند خداحافظی کنم.
ممنونم از شما. ممنون از مجموعه وزین فرادرس و همینطور از مخاطبان.
خیلی ممنون از شما خانم دکتر.
خدا نگهدار.